دختر جوانی که پزشکان از معالجۀ او درمانده بودند
مردی نزد من آمد و گفت: مدت دو ماه پیش دخترم ناگهان بیهوش شد و تا کنون در همان حال بسر میبرد.
سخنان ما را میشنود ولی نمیتواند سخن بگوید. و تمام اعضای بدنش از کار افتاده و اکنون در بیمارستان بسر میبرد.
پزشکان از تشخیص بیماری او عاجز ماندهاند و جواب آزمایشات انجام شده، سالم نشان میدهد. و اکنون به وسیلۀ سوراخ نمودن حنجرهاش تغذیه میشود.
بنده، معمولاً نزد بیماران نمیروم بلکه آنها نزد من میآیند. ولی این بار اینها از طرف یکی از داعیان الی الله به نام شیخ سعید بن مسفر قحطانی، نامهای آورده بودند که ناچار بنده جهت معالجه آن بیمار، به بیمارستان رفتم. چنانکه با هماهنگی مسؤلان بیمارستان و در غیر وقت ملاقات، وارد اطاق بیمار شدم. دیدم دختر ضعیف و رنجوری آرام روی تخت دراز کشیده است. برخی عوارض بیماری را نام گرفتم سرش را به سختی به حرکت در میآورد و آنها را منتفی میدانست. وقت نماز مغرب رسید. بنده پس از ادای نماز، برای شفای او دعا کردم. دوباره نزد او آمدم. و دستم را بر روی سرش گذاشته، سورۀ، فلق و دعای: «اللَّهُمَّ رَبَّ النَّاسِ، مُذْهِبَ البَأْسِ، اشْفِ أَنْتَ الشَّافِي، لاَ شَافِيَ إِلَّا أَنْتَ، شِفَاءً لاَ يُغَادِرُ سَقَمًا»را خواندم.
ناگهان، دختر لب به سخن گشود و به فضل پروردگار، شفا یافت. پدر و برادرانش از خوشحالی گریه کردند و میخواستند، پیشانی مرا ببوسند که بنده نگذاشتم و گفتم: شخص پرست نباشید بلکه الله پرست باشید که هر گاه شفای کسی را اراده بکند، او را بدست بندهای از بندگانش شفا میدهد.