نمونه سوم
واقعۀ عجیب
این واقعه در خانۀ خود ما اتفاق افتاد مردی با مادرش نزد من آمد و گفت: مادرم، بیمار است. من آیاتی از کلام خدا را بر او خواندم. مرد در اطاق پذیرائی با من ماند و مادرش نزد بچههایم رفت. بعد از اینکه از منزل ما بیرون شدند، کرمهای کوچک سفید رنگ بر خانۀ ما هجوم آوردند. هر چه جارو میکردیم، کم نمیشدند. همۀ شگفتزده شدیم. بعد من از همسرم پرسیدم که چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: خدا بهتر میداند. ولی همین پیرزن با کنجکاوی، اطراف و داخل خانه را نگاه میکرد. و به بعضی چیزها خیره میشد.
آنگاه من متوجه شدم که این، در اثر چشم زخم رخ داده است، چنانکه مقداری آب طلبیدم و در آنها آیاتی از کلام خدا تلاوت کردم و به گوشههای مختلف منزل، پاشیدم، فوراً کرمها از بین رفت و خانه به حالت اول برگشت. الحمد لله الواحد الديّان.
s سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ أَشْهَدُ أَنْ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ.