۶- عدم کارکردن در نزد اهل سنت جز برای تقیهکاری
شیعیان وارد دم و دستگاههای حکومتی سنیها میشوند تا از یک سو زیان و ضرر را از همکیشان خود دفع کرده، و از سوی دیگر به نوعی از یکتاپرستان انتقام بگیرند! این چیزی است که مذهبشان آنها را بدان تشویق میکند. عاملی در وسائل الشیعة (۱۲/۱۳۷) از ابی الحسن علیبن محمد روایت کرده که محمدبن علیبن عیسی نامهای به او نوشت و در آن از او درباره کار کردن برای بنی عباس و گرفتن مال آنها در صورت توانایی سؤال کرد که رخصتی هست یا نه؟! او گفت: اگر به زور شما را به دم و دستگاه حکومتی ببرند و به کاری منصوب سازند، (این خود عذر است) و الله تعالی عذر را میپذیرد و اگر به عکس این باشد. مکروه است. اولی بهتر است که انسان به کم خود قانع باشد و چشم به کار کردن در دم و دستگاه آنان و حقوق گرفتن از آنان ندوزد. این شیعه گوید: من هم در جواب نامۀ محمدبن علی نوشته که هدف من از کار کردن در آن، ضرر رساندن به دشمن و انتقامگیری از اوست. گر چه این کار را از طریق نزدیک شدن به او انجام دهم.
(آیا این کار مشکلی ندارد؟) جواب داد: هر کس این کار را به این نیت انجام دهد نه تنها وارد شدنش حرام نیست، بلکه اجر و ثواب هم خواهد برد.
میگویم: دقت کنید که چگونه این شیعه صراحتاً به امام خبر میدهد که هدفش از کار کردن در دم و دستگاه حکومتی بنی عباس آسیب رسانی به آنها و انتقامگیری از آنهاست و امام هم (با نهایت خونسردی) به او جواب میدهد که این کار مایۀ کسب اجر و پاداش است.
و حر عاملی در وسائل شیعه (۱۲/۱۳۱) از صفوانبن مهران جمال روایت کرده که او گفته است: بر ابو الحسن اول وارد شدم، آنگاه به من گفت: ای صفوان همۀ کارهایت خوب و زیباست مگر یک کار! گفتم: فدایت بشوم چه کاری؟! گفت: همین که به هارون الرشید شتر کرایه دادهای؟! گفت: بخدا آن را بمنظور تمرد و سرکشی و غرور و برای شکار کرایه نکردهام. بلکه آن را برای راه مکه کرایه کردهام. و خود آن را سرپرستی نمیکنم اما غلامان خود را همراه آنها میفرستم. گفت: آیا کرایۀ تو هم بر آنان واقع میشود؟! گفتم: آری، فدایت بشوم. او برایم گفت: آیا دوست داری که آن شترها نزد تو باشد تا کرایهی تو زیاد نشود؟ گفتم: بلی. گفت: کسی که دوست داشته باشد آن شترها باقی بماند، از آنها و کسی که از آنها باشد، عاقبتی جز آتش ندارد. صفوان گوید: بلافاصله رفتم و همه شترهایم را فروختم خبر این کار من به هارون رسید لذا من را فراخواند و به من گفت: ای صفوان! بمن خبر رسیده که تو شترهایت را فروختهای؟ گفتم: آری. گفت: پس چرا گفتی که من پیرمردی پا به سن گذاشته هستم و غلامها هم خوب مسئولیتها و کاری خود را انجام نمیدهند. گفت: بعید است بعید است! من خوب میدانم که با اشارۀ چه کسی این کار را کردهای.
او کسی نیست جز موسیبن جعفر. گفتم: مرا با او چه کار؟! گفت: دست از این حرفها بردار! بخدا اگر رفاقت خوب تو نمیبود، حتماً تو را میکشتم.
و حر عاملی در وسائل الشیعة (۱۲-۱۴۰) از علیبن یقطین روایت کرده که او گفته است: به ابو الحسن گفتم: در رابطه کار آنها چه میگوئی؟! گفت: اگر حتماً مجبور شدی که کاری بکنی، از اموال شیعه حذر کن! او در پاسخ گفت: ظاهرا اموال و مستحقات حکومتی را از شیعه میگیرد و در خفا به آنها بر میگرداند.
میگویم: بیدار شوید و عبرت برگیرید ای علمای اهل سنت «ظاهرا اموال و مستحقات حکومتی را از شیعه میگیرد و در خفا به آنها بر میگرداند.»