مبحث پنجم: کسروی کیست و شیعیان چرا او را کشتند؟!
او احمد میرقاسمبن میر احمد کسروی است. در تبریز پایتخت آذربایجان یکی از استانها (ولایتهای) ایران – به دنیا آمد. و در ایران آموزش و تعلیم دید، و بعنوان استاد در دانشگاه تهران فعالیت کرد و چندین منصب قضایی را بر عهده گرفت، و بارها ریاست تعدادی از دادگاهها را در شهرهای ایران عهدهدار شد تا جایی که در تهران به یکی از چهار بازرس بزرگ وزارت دادگستری (عدلیه) تبدیل شد. سپس پست دادستان (سارنوال) عمومی را در تهران بر عهده گرفت. و او بعنوان نویسندۀ نشریۀ پرچم ایران مشغول به کار بود. و لغت عربی و ترکی و انگلیسی و ارمنی و فارسی و فارسی قدیمی پهلوی را خیلی خوب میدانست. وی دارای کتابهای زیاد، و مقالات منتشر شده در روزنامهها و نشریات ایرانی است و مقالات قویاش که با آنها اصول مذهب شیعه را مورد حمله قرار میداد، نظر بعضی از روشنفکران و جمعیات کارگر در شهرها را بسوی او جذب کرده بود. و گروههای از مردم از هر ملت و محلهای بخصوص جوانان فارغ التحصیل مدارس، به او رو کردند. و هزاران نفر از آنان او را احاطه کردند، و به یاری او و انتظار و پخش آراء و کتابهای او همت گماردند.
و آراء و نظریات وی به یکی از کشورهای عربی هم که همان کویت است، رسیدهاست و بعضی از کویتیها از کسروی خواستند که کتابهایی را به زبان عربی تألیف کند تا از آنها استفاده کنند. او هم (کتاب التشیع والشیعه) را برای آنها نوشت. و در آن بطلان مذهب شیعی و اینکه اختلاف شیعه با مسلمانان تنها بر اساس لجاجت و تعصب است، را واضح ساخت. و همین که کتابش تمام شد، از طرف گروهی از شیعههای ایرانی، مورد شلیک گلوله قرار گرفت و وارد بیمارستان شد، و روی او یک عملیات جراحی انجام گرفت، و نهایتاً جان سالم بدر برد و شفا یافت. پس دشمنان شیعهاش شروع کردند به تهمتزدن به او که مخالف اسلام است. و شکایتی را بر علیه وی به وزارت دادگستری تقدیم کردند. و خواستند که دربارۀ او تحقیق شود. و در آخرین جلسۀ بازپرسی و تحقیق در پایان سال ۱۳۲۴ هـ بار دیگر با گلوله مورد اصابت قرار گرفت و با خنجری زخمی شد، که به دنبال آن فوت کرد در حالی که ۲۹ زخم بر بدنش بود.
و کسی که کسروی را کشت و آن جنایت را اجرا کرد، همان شیعی متعصب، رئیس فدائیان اسلام به نام نواب صفوی بود. و روزنامهنگار مصری جناب موسی صبری در گفتگویی که با قاتل فوق انجام داده، و نشریه خبرهای کویتی در تاریخ ۱۶/۶/۱۹۹۶، آن را منتشر ساخت، آن را برای ما کشف نمودهاست.
و این شما و این عبارت آن: نواب صفوی رئیس فدائیان اسلام میگوید: کسروی، در مطالبی که مینوشت به اسلام و مسلمانان توهین و بیاحترامی میکرد، لذا خواستم با دست خودم خون او را شرعاً و دیناً و تعصباً بریزم. روزی در یک راه عمومی با او روبهرو شدم. و همراه من برادری بود و همراه او چهارده نفر دستیار بود که ملقب به جماعت جنگی بودند. و به همراه من تفنگچهی کوچکی بود و من بر او شلیک کردم، اما گلوله اثر کاملی نکرده بود و جنگ میان ما در خیابان به مدت سه ساعت ادامه یافت. اما او نمرد. و من خواستم خیالم از کشتنش آسوده شود، و خودم کار او را تمام سازم تا در راه الله بدست حکومت کشته شوم. لذا، بعد از طپانچه، آنچه را که بدستم افتاد، با آن او را زدم. و جماعتش فرار کردند و کسروی میان ما باقی ماند در حالی که مردم جمع شده بودند. و بعد از آنکه گمان بردم که او مرده، یا بزودی خواهد مرد، در کنار جسدش ایستادم و در میان مردم سخنرانی کردم. آنگاه در زندان تهران، زندانی شدیم. و ماجرا در روزنامهها منتشر شد. و من در زندان از الله میخواستم که با ضربهای که من به او زدهام، او را بمیراند، و به پاس این کار، شهادت را نصیب ما سازد. و کسروی مدتی را در بیمارستان بعنوان یک بیمار در حال مرگ بسر برد، اما نمرد. و من تدبیر و حکمت خدا را در این باره نفهمیدم. سپس از زندان آزاد شدم، و جماعتی را آماده برای ریختن خون آنها در راه اسلام تشکیل دادم. و این مسئله را علنی کردم. لذا، روزنامهها و نشریاتی که از تبلیغات گمراهکنندۀ کسروی حمایت میکردند، کشف شدند و دیگر از نیت بد و شوم خود چیزی ننوشتند. و جماعتهای اندک وابسته به آنها هم سکوت اختیار کردند. و بعد از سه ماه کسروی از بیمارستان مرخص شد. و یک روز با او در مرکز دادگاه نظامی که ما را جهت محاکمه دعوت کرده بودند روبهرو شدم. دیدم که سلاحی در دست ندارم تا او را بکشم و آنجا یک سرباز بود که در دستش تفنگی داشت. خواستم که آن تفنگ را از دستش بگیرم تا کسروی را در دادگاه بکشم. و بالآخره آن تفنگ را گرفتم اما کسی را روبهروی خود ندیدم. در حقیقت آن سرباز و قاضیها و کسروی ترسیده بودند و همه حاضران دادگاه به اینجا و آنجا رفتند و جلسه دادگاهی ما تعطیل شد و از دادگاه خارج شدم و بعد از آن ماجرا، به درخواست قاضیها، جواب ندادم.
و دیگر به دادگاه باز نگشتم. و طی نامهای به قاضیها اعلام کردم: دعوت شما در دادگاهیتان رسمی و قانونی نیست، چرا که شما از دین الله و اسلام در غم و اندوه هستید و حکومت شما غاصب است. و نظر من این بود که کسروی باید محاکمه شود، نه ما، چرا که او به دین اعتدا و تجاوز کرده، و به همین خاطر امضای هزاران نفر را جمع کردم بر این مبنی که بر حکومت لازم است که کسروی را به دادگستری بیاورد و در یک دادگاه شرعی، او را بخاطر کفرش به دین الله، محاکمه کند. و حکومت به خواستۀ من تن در داد و موعد محاکمه را معین کرد، و عزم جزم کرده بودم که در آن روز او را بکشم، البته این تنها سزای او نخواهد بود. به همین خاطر ۹ نفر از یاران من که عهدهدار کشتن او شده بودند، به دادگاه رفتند و او را کشتند و نگهبان و تابع او حداد را کشتند و وضعیت دادگاه بهم ریخت و سربازان و قاضیان هر یک بجایی رفتند و مردم هم پراکنده شدند. در حالی که سه هزار نفر بودند که برای رؤیت محاکمه آمده بودند، و نمایندۀ ما بدون هیچ مزاحمتی باز گشتند.
من میگویم: این چیزی است که نواب صفوی قاتل آن را گفته است. و ما به سراغ یکی از مراجع بزرگ شیعه میرویم و او مرجع بزرگ آنان آیت الله العظمی مولی میرزا حسن احقاقی است که در کتاب فارسیش (نامه شیعیان) که توسط حسن نجفی تحت عنوان (الایمان) به عربی ترجمه شدهاست، میگوید: و فعلاً که کسروی کشته شده، اما هنوز بعضیها که طمع ریاست دارند و با او ارتباط داشتهاند، زندهاند، و رزق میخورند. و اینکه شریکان وی از مذاهب مختلف دیگر در آن اعتراضات، از محتوای کتاب نامۀ شیعیان آگاه خواهند شد.
و احقاقی میگوید: همین که کسروی به سزای اقوال و افعال بد خواهانهی خود رسید و بساطش بر چیده شد، تعدادی (از دوستان) خیال کردند که هدف ذلتآور وی رو به زوال نهادهاست.
چه، گمان بردند که اگر برای بار دیگری هم نامش و کتابهایش هویدا شود، تأثیری نخواهند داشت. اما مسئله برعکس است. در واقع رد کردن اقوالش و روشن کردن مکر و حقهاش در همه شرایط بر همه افراد واجب است! چه او بوده که بذرهای تقلب و رنگ عوض کردن را در میان فرزندان مظلوم شیعه پخش کرده، و بخشی از اعتقادات زهرآگین وی در اعماق مردم ساده دل ریشه دواندهاست. چه هنوز هم برخی از جاهلان و سطحینگران معتقدند که اعتراضات و مخالفات کسروی قابل رد کردن نیستد.
میگویم: الله اکبر... چگونه افرادی که معتقدند که اعتراضات کسروی بلا جواب است، او را بر حق دانستهاند. طبق اعتراف احقاقی و فرزندش که در کتاب فوق سؤالاتی را از او میپرسد، اینان از طبقۀ روشنفکر و دانشجویان هستند.
احقافی در جواب فرزندش گفته است: مجبور شدم که این کتاب را در قالب گفتگویی بین من و فرزندم – نور چشم – حاج میرزا عبدالرسول احقافی، به رشتهی تحریر در آوردهام.
میگویم: هر دوی اینها اعتراف کردهاند که پیروان جدید کسروی از طبقۀ فرهنگی و دانشجویی میباشند. پسر به پدرش میگوید: من در تعجبم از اینکه چگونه این مجموعه از دانشجویان روشنفکر به آن باطلی که صفت «علنی» به خود گرفته، متوجه نشده، و با کسروی ارتباط پیدا کرده، اکاذیب وی را باور کردهاند.
پدرش در جوابش میگوید: نه تنها نباید تعجب کنی بلکه باید انتظار بیشتری را از این داشته باشی! چه بیشتر جوانانی که به دنبال کسروی افتادهاند، به رغم اینکه در شمار دانشجویان مملکت هستند، در عین حال چیزی حالی نشدهاند (و آموزش ندیدهاند) این گفتهی احقافی را نگاه کنید: «به رغم اینکه در شمار دانشجویان هستند» با توجه به اینکه احمد کسروی – که الله او را رحمت کند – اصالتاً شیعه است، و آن فرزند سخنش را خطاب به پدرش گفته، به این اعتراف میکند که تعدادی از جوانان آنها، اقوال مرحوم کسروی را پذیرفته و آنها را بعنوان یک امر مسلم اعتبار کردهاند. او میگوید: «کسروی میگوید شیعه مشرک هستند، مردگان را عبادت میکنند، و گنبدها و مزارها را مقدس میدارند. و آن کسانی که به زیارت مرقدهای مقدس میروند صرفاً به عبادت ائمهی خود میروند. و در نتیجه گروهی از جوانان این عصر، تا حدی این اصل را پذیرفته و ان را به عنوان امری مسلم اعتبار کردهاند، خواهشمندم که پاسخ دهید؟»
گفتم: و ما از حقی که شیعه، کسروی را بخاطر آن کشتند، دفاع میکنیم. و میگوئیم گنبدها و مراسمی که شیعه بر پا میکنند، با هدایت پیامبر ج(صددرصد) مخالف است. در حقیقت پیامبر جاز بناسازی بر روی قبرها، نهی کردهاست. اما شیعه نهی او را به پشت دیوار کوبیدهاند. به رغم آنکه این روایت از طرق خود آنها ثابت شدهاست. پس این حر عاملی شیعی دوازده امامی است که در «وسائل الشیعة» ج ۲، ص ۸۶۹ / ج ۳ ص ۴۵۴، از ابو عبدالله روایت میکند که: «پیامبرجنهی کرده از اینکه بر روی قبرش نماز گذارده شود یا بر روی آن نشسته شود، یا بر آن بناسازی میشود.»
حر عاملی در (وسائلش ج ۲ ص ۸۶۹) از علیبن جعفر روایت کرده که گفت: از ابوحسن موسی دربارهی بناسازی بر روی قبر و نشستن بر روی آن سؤال کردم که آیا درست است یا نه؟ آنگاه گفت: بناسازی بر روی قبر، و نشستن بر روی آن، و گچکاری کردن آن، و گل اندود کردن آن، جایز و مناسب نیست.
و حر در «وسائل» ج ۲، ص ۸۷۰ از ابو عبدالله روایت کردهاست که: بر قبرها بنا نسازید، و و سقفهای خانههایتان را نقاشی مکنید؛ چرا که رسول جاز این کار اکراه داشته است.
«حسین نوری طبرسی در مستدرک الوسائل ج ۱، ص ۱۲۷، از پیامبر جروایت کردهاست که او نهی کرده از اینکه قبر کچکاری شود، یا بر آن بناسازی شود یا بر روی آن نشسته بود.»
و جعفر صادق ساختن بر قبرها را از جملۀ خوردن مال حرام بر شمردهاست. و در روایتی از او که حسین نوری طبرسی در مستدرک الوسائل (۱/۱۲۷) آن را ذکر کردهاست، از عبداللهبن طلحه از صادق روایت است که او گفته: هفت چیز از جملۀ خوردن مال حرام است: رشوه دادن در حکم، و مهریۀ زن بد کاره، و پاداش کاهن و فالگو، و قیمت سگ، و کسانی که بر روی قبرها بناسازی میکنند (و آنها را به شکل گنبد در میآورند).
و پیامبر جقبرهایی را که بر آنها (گنبد یا مزار) ساخته شده بودند، خراب میساخت. و در روایتی در نزد حر عاملی در «وسائل الشیعة» ج ۲، ص ۸۷۰ از ابو عبدالله نقل است که امیر المؤمنین گفت: پیامبر جمرا فرستاد تا قبرها را نابود سازم، (یعنی آنها را با خاک یکسان کنم) و تصاویر (مجسمهها) را در هم بشکنم.
و در روایتی در «وسائل الشیعة» ج ۲، ص ۸۶۹، از ابی عبدالله روایت است که امیر المؤمنین گفت: پیامبر جمرا به مدینه فرستاد و گفت: هیچ مجسمهای را باقی مگذار مگر آنکه آن را نابود ساخته باشی، و هیچ قبری را باقی نگذار، مگر آنکه آن را با خاک یکسانسازی!
گفتم: این چیزی است که مرحوم کسروی با اقتدا به پیامبر جو آل و اهل بیتششدر سختگیری در نهی از ساختن بر روی قبرها، از آن نهی کردهاست. و طبیعی است که بعضی از جوانان شیعۀ تحصیل کرده و علمجو، این اندیشه را تلقی به قبول کنند بویژه آنکه این روایتها را خود شیعیان نقل کردهاند؛ چرا که بناسازی بر روی قبرها علتی در فاسد کردن اعتقاد شیعه بودهاست. تا جایی که (مثلاً) زیارت قبر حسین را برتر و بزرگتر از حج دانستهاند!! (حتی کسانی که شرائط زیارت آن را مراعات نکردهاند مشمول این قاعده هستند).
چنانکه یکی از نزدیکان خمینی، آیت الله عبدالحسین دستغیب در کتابش (انقلاب حسینی ص ۱۵، طبع دار التعارف بیروت) این مسأله را تأیید کرده و گفته است: «رب العالمین به عنوان لطف به بندگانش، زیارت قبر حسین را بجای حج بیت الله حرام، قرار دادهاست، تا کسی که موفق به حج نشده، بدان تمسک جوید. بلکه ثواب آن برای بعضی از مؤمنان - و آنها کسانی هستند که شرائط زیارت را مراعات میکنند – بیشتر از ثواب حج است، چنانکه این صراحتاً در بسیاری از روایتهای وارد شده در این معنی، آمدهاست.
و از او قبیحتر و با وقاحتتر آیت الله معروف آنان محمد حسین کاشف الغطاء است که در کتابش (زمین و خاک حسینی ص ۲۶، ط ۱۴۰۲، مؤسسهی اهل بیت) این بیت شعری را تکرار کردهاست:
ومن حدیث كربلا والكعبة
لكربلا بان علو الرتبة
«از سخن دربارۀ کربلا و کعبه به این نتیجه میرسیم که به یقین کربلا به لحاظ مرتبه و درجه از کعبه سرآمدتر است.» [۲۷]
باری، این است نتیجۀ حتمی مخالفت کردن با سنت پیامبر جو از جملۀ این مخالفت این است که شیعه میآید و روایتی را به صادق منسوب ساخته که در آن گفته است: «الله تعالی در روز عرفه، قبل از آنکه به اهل عرفات نگاه کند، به زائران قبر حسین نگاه میکند.»
این روایت را جناب حر در (وسائل الشیعة ج ۱۰، ص ۳۱۰) وارد ساخته. و آیت الله عبدالحسین دستغیب در (انقلاب حسینی، ص ۱۵)، در حالی که لفظ مال اوست، آن را ذکر نمودهاست.
و بدین ترتیب، کسروی توانسته که علمای شیعه را شکست دهد، (و پوزۀ آنها را به خاک بمالد) آنها هم با هیچ وسیلهای نتوانستهاند به او جواب دهند، مگر یک وسیله، که آن هم ترور کردن وی بود. والبته که قاتل و طراحان این نقشۀ شوم، در روزی که نه مال و نه فرزند نفعی نمیدهد باید حساب پس بدهند.
[۲۷] از الله تعالی بخاطر ترجمه این شعر واقعاً معذرت میخواهم و اگر به دلیل رعایت امانت نمیبود، اصلاً از آوردن آن خودداری میکردم. (مترجم)