[شعری درباره اوضاع کنونی ایران]
اینجانب دربارهی اوضاع ایران در این زمانه، شعر زیر را سرودهام:
یاری آگاه و نیک پنداری
محفلی بود و نازنین یاری
بازگو آنچه گفتنی داری
گفتمش در زمینه اســلام
فارغ از هر کشیش و احباری
گفت: دینی بدون روحانی
مرتضی هم نه مرد بیکاری
مصطفی مجتهد نبود و أمی بود
بر همه فرض، دین نگهــداری
گفت: هان! رهنما بود قرآن
واجب عینی است بر طالــب
بر همه علم دین بود واجــب
نی بود کَلّ و نی که سر بـاری
هادی دین کجا فروشد دیـن
دین نباشد ز جنـس بــازاری
دین فروشان نه رهنما باشنـد
دینشان ایمن از دغلکــــاری
کسب روزی ز راه دین نکننـد
دینشان ایمن از دکانــــداری
نردبان سیاستش نکننــــــــد
ارزش کفش پاره خــــواری
حکمرانی نداشت پیش علـــی
نه حجاز و هلند و بلغــاری
ملک ایشان قلمرو دلهاســـت
گفت: بر دوش خلق سر باری
نقش آخوند را شدم جویـــــا
گفت: تکفیر و حبس و کشتاری
کار او را چه؟ جستجو کـــردم
کی به عهدش بود وفـــاداری
او بُوَد مست از شراب غــرور
گفت: احیای رســم تاتـــاری
گفتمش: گو که چیست حزب الله؟
گفت: بیمـــار بی پرستــــاری
گفتمش: حال مملکت چونست؟
داشت از بهر ما چــه آثـــاری؟
گفتمش: انقلاب بـهمـن مــــاه
موجبی شد بـــرای بیــــداری
گفت: آری ضرر فراوان داشت
کرد از جان و دل فداکــــاری
ملـــتاندر هـــــوای آزادی
صـد برابر شــدش گرفتـــاری
گرچه از چاله اوفتاد به چــاه
چاره بیـداری است و هشیـاری
چون ز غفلت به دام افتـادنــد
گفت وقــت تضــــرع و زاری
گفتمش: گو نجات کی باشد؟
رفع این سختـــی و گرفتــاری
بایدی جمله از خــدا خواهنـد