چگونگی ولادت آنحضرت
این روایاتیکه در سطور آینده آورده میشود بقیه روایاتی است که در مورد مادر امام آورده شد که آنها را نیمه کاره رها کردیم، چون در آن مبحث، مقصود دیدن تناقضها در مورد نام مادر امام و اوصاف دیگر بود:
بقیّه حدیث شماره ۱ که قبلاً ذکر شد: پس از تعقیب نماز دوباره خوابیدم و پس از لحظهای با اضطراب بیدار شدم دیدم، نرجس نیز بیداراست ولی هیچ گونه علامتی در وی مشهود نیست، از این رو داشتم درباره وعده امام تردید میکردم که ناگهان حضرت از جاییکه تشریف داشتند با صدای بلند مرا صدا زدند فرمودند: عمّه! تعجب مکن که وقت نزدیک است چون صدای امام را شنیدم، شروع به خواندن سوره «الم سجده» و «یس» نمودم، در این وقت نرجس با حال مضطرب از خواب برخاست، من به وی نزدیک و نام خدا را بر زبان جاری کردم و پرسیدم آیا در خود چیزی احساس میکنی؟ گفت: آری، گفتم ناراحت مباش و دل قوی دار، اینهمان مژده است که به تو دادم، سپس هر دو به خواب رفتیم،اندکی بعد برخاستم دیدم بچّه متولّد شده روی زمین با أعضای هفتگانه خدا را سجده میکند!! آن ماه پاره را در آغوش گرفتم، دیدم به عکس نوزادان دیگر، از آلایش ولادت پاک و پاکیزه است. در این هنگام امام حسن عسکری÷صدا زد عمّه جان! فرزندم را نزد من بیاور، چون او را نزد پدر بزرگوارش بردم، امام دست به زیر ران و پشت بچه گرفت، پاهای او را به سینه مبارک چسبانید و زبان در دهانش گذارد و دست بر چشم و گوش و بندهای او کشید و فرمود: فرزندم با من حرف بزن، آن مولود مسعود گفت: «أشهَدُ أن لاإلهَ إلا الله وحدهُ لاشَریكَ لَهُ و أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُول الله»آنگاه بر أمیرمؤمنان و أئمّه طاهرین درود فرستاد و چون به نام پدرش رسید دیدگان گشود و سلام کرد، امام فرمود: عمّه جان، او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و باز نزد من بیاور، چون او را نزد مادرش بردم سلام کرد، مادر نیز جواب سلامش را داد سپس او را پیش امام حسن عسکری÷برگردانیدم، حضرت فرمود: عمّه! روز هفتم ولادتش نیز بچّه را نزد من بیاور، صبح روز نیمه شعبان که به خدمت امام رسیدم سلام کرده، ر وپوش از روی او برداشتم ولی بچّه را ندیدم، عرض کردم فدایت گردم بچّه چه شد؟ فرمود: عمّه جان، او را به کسی سپردم که مادر موسی فرزند خود را به او سپرد، چون روز هفتم به حضور امام شرفیاب شدم، فرمود: عمّه فرزندم را بیاور، او را در قنداقه پیچیده، نزد حضرت بردم، حضرت بار أوّل فرزند دلبندش را نوازش فرمود و زبان مبارک در همان او مینهاد، سپس فرمود: ای فرزندم با من سخن گو، گفت: «أشهدُ أن لا إلهَ إلا الله»آنگاه بر پیغمبر خاتَم و أمیرالمؤمنین و یک یک أئمه تا پدر بزرگوارش درود فرستاد تا..... الخ.
توضیح: چنانکه عرض شد این قسمت از روایت، بقیه روایت شماره ۱ است که ما در دو قسمت آن را ذکر کردیم که در واقع یک روایت است که مجلسی در بحارالأنوار آورده. از این روایت معلوم میشود که حکیمه ندیده طفل چه شده، دیگر اینکه در روز هفتم ولادت، بچّه را نزد امام حسن عسکری÷برده، حالا ما بقیه روایت چهارم را که در مورد چگونگی تولّد امام زمان است و آن را نیز نیمه کاره رها کردیم تا نقد کنیم از کتاب «بحار الأنوار» مجلسی میآ وریم:
..... امام فرمود: امشب را نزد ما به سر ببر که در این شب، مولود مبارکی متولّد میشود که زمین مرده را زنده میگرداند، گفتم این مولود مبارک از چه زنی خواهد بود؟ من که چیزی در نرجس نمیبینم؟ فرمود: با این اوصاف فقط از نرجس خواهد بود، سپس من نزدیک نرجس رفتم و او را نگریستم، اثری از حمل در وی ندیدم، لذا موضوع را هم به امام اطّلاع دادم، حضرت تبسّمی فرمود و گفت: عمّه موقع طلوع فجر أثر حملش آشکار میشود چه او مانند مادر موسی است که اثر آبستنی در وی مشهود نبود [۶]، و تا موقع تولّدِ موسی هیچکس اطّلاع نداشت، زیرا فرعون برای دست یافتن به موسی شکم زنان باردار را میشکافت، اینهم مانند موسی است، حکیمه میگوید: تا هنگام طلوع فجر پیوسته مراقب نرجس بودم، او جنب من خوابیده و گاه پهلو به پهلو میگشت، نزدیک طلوع فجر ناگهان برخاستم و به سوی او شتافتم و او را به سینه چسباندم و نام خدا را بر او خواندم، امام با صدای بلند فرمود: عمّه! سوره «إنّا أنزلناه» بر او قرائت کن، از وی پرسیدم: حالت چطور است؟ گفت: آنچه آقا فرمود، ظاهر گردید، چون به قرائت سوره «إنّا أنزلناه» پرداختم، آن جنین نیز در شکم مادر با من میخواند!! بعداً به من سلام کرد!! من چون صدای او را شنیدم وحشت کردم، امام حسن عسکری÷صدا زد عمّه! از کار خداوند تعجّب مکن! که ذات حق ما را از کودکی با حکمت گویا و در روی زمین حجّت خود میگرداند، هنوز سخن امام تمام نشده بود که نرجس از نظرم ناپدید گشت!! مثل اینکه میان من و او پردهای آویختند، از اینرو فریادکنان به سوی امام شتافتم، حضرت فرمود: عمّه برگرد که او را درجای خود خواهی دید، چون مراجعت کردم، چیزی نگذشت که پرده برداشته شد و دیدم نوری از وی میدرخشد که دیدگانم را خیره میکند، سپس دیدم طفل سجده میکند بعد روی زانو نشست و در حالیکه انگشتان به سوی آسمان داشت گفت: «أشهدُ أن لا إلهَ إلا اللهُ و أنَّ جدِّی رسُولُ اللهِ و أنّ أبی أمیرالـمؤمنین»آنگاه تمام امامان را نام برد تا به خودش رسید، سپس گفت آنچه خداوندا به من وعده فرمودهای مرحمت کن و سرنوشتم را به انجام رسان، قدمهایم را ثابت بدار و به وسیله من زمین را پر از عدل و داد کن، در این وقت امام حسن عسکری÷با صدای بلند فرمود: عمّه، او را بگیر و نزد من بیاور، چون او را بغل گرفتم نزد پدربزگوارش بردم، به پدر سلام کرده، حضرت هم او را در برگرفت، ناگهان دیدم مرغانی چند به دور سر او در پروازند، امام حسن عسکری یکی از مرغان را صدازد و فرمود: این طفل را ببر نگهداری کن و در سر چهل روز به ما برگردان: مرغ او را برداشت و پرواز نمود و سایر مرغان نیز به دنبال او به پرواز درآمدند، میشنیدم که امام حسن عسکری میفرمود: تو را به خدایی میسپارم که مادر موسی فرزند خود را به او سپرد. نرجس خاتون بگریست، امام فرمود آرام باش که جُز از پستان تو شیر نمیمکد [۷]. عَنقریب او را نزد تو بیاورند همان طور که موسی را به مادرش برگردانیدند [۸]. خداوند در قرآن میفرماید: ﴿ فَرَدَدۡنَٰهُ إِلَىٰٓ أُمِّهِۦ كَيۡ تَقَرَّ عَيۡنُهَا وَلَا تَحۡزَنَ﴾[القصص: ۱۳]. «موسی را به سوی مادرش برگردانیدیم تا دیدهاش روشن گردد و محزون نشود».حکیمه میگوید از امام پرسیدم آن مرغ چه بود؟ فرمود: او روح القُدس بود!! که مراقب أئمّه است و به أمر خداوند آنها را در کارها موفّق و محفوظ میدارد و با علم و معرفت پرورش میدهد، بعد از چهل روز آقا زاده را به امام برگردانیدند، حضرت مرا خواست، چون به خدمتش رسیدم دیدم جلوی پدر راه میرود، عرض کردم آقا این طفل دو ساله است، امام، تبسّمی فرمود و گفت: فرزندان أنبیاء و أولیاء که دارای منصب امامت و خلافت هستند نشو و نموّ آنان با دیگران فرق دارد، کودکان یک ماهه ما مانند بچه یک ساله میباشند.....
توضیح: از این روایت معلوم میشود که بچه را به مرغی سپردهاند و چهل روز او را برده است و این سپردن بچّه به مرغ از همان ابتدای تولّدش بوده، در صورتیکه در روایت قبل گفته شد، حکمیه گفت روز هفتم تولّد رفتم و بچّه را دیدم، و این مطلب تناقضی آشکار است بین این دو روایت!.
بقیّه روایت ۲: مجلسی در «بحار الأنوار» به نقل از غیبت شیخ طوسی از حکیمه خاتون نقل میکند که در نیمه شعبان سال ۲۵۵ هجری امام حسن عسکری÷برای من پیغام فرستاد که افطار مشب را نزد ما صرف کن... بعد از إتمام نماز مغرب و عشاء با سوسن افطار کردیم و در یک اطاق باهم خوابیدیم، لحظهای بعد برخاستم و مدّتی درباره آنچه امام فرموده بوداندیشیدم، سپس پیش از وقت هر شب، برخاستم و نماز شب خواندم، سوسن هم ناگهان از خواب پرید و بیرون رفت و وضو گرفت و مشغول نماز شب شد، تا به نماز وتر رسید، در این موقع به دلم خطور کرد صبح نزدیک است، پس برخاستم و نگاه کردم دیدم فجر أوّل طلوع نموده، فِی الحال از وعده امام به شکّ افتادم. ناگاه صدای حضرت را شنیدم که از اطاق خودش میفرمود: عمّه شکّ مکن، همین حالا آنچه گفتم آشکار میشود، إنشاءَالله آن را خواهی دید. از آنچه در دلم نسبت به حضرت خطور کرده بود حیا داشتم ناچار به اطاق برگشتم در حالیکه پیش خود خجل بودم، دیدم سوسن نماز وتر را تمام کرده و سراسیمه بیرون میآید، دم در او را دیدم، گفتم، پدر و مادرم فدایت آیا چیزی در خود احساس میکنی؟ گفت: آری أمر سختی احساس میکنم، گفتم به خواست خدا چیزی نیست، بعد بالش را میان اطاق نهادم و روی آن نشاندم و خود در جایی که قابلهها برای وضع حمل زن مینشینند نشستم، او دست مرا گرفت و برخود سخت فشار میآورد و ناله میکرد و شهادت به زبان جاری میکرد، در این موقع نگاه کردم دیدم امام زمان سجده میکند، او را برداشتم و در دامن گذاردم، دیدم پاک و پاکیزه است، امام صدا زد: عمّه! فرزندم را بیاور، او را نزد پدرش بردم حضرت نوردیدهاش را گرفت و زبان مبارک بر روی چشمهای او مالید تا دیده گشود، سپس زبان در دهان و گوشهای طفل نهاد و او را در دست چپ گذارد و بدین گونه مهدی در دست پدر نشست، و حضرت دست بر سر او کشید و فرمود فرزند به قدرت إلهی با من سخن گو، آن نوازاد عزیز گفت: أعُوذُ باللهِ مِنَ الشّیطان الرّجیم، بِسم اللهِ الرّحمن الرحیم: ﴿ وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِينَ ٥ وَنُمَكِّنَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنُرِيَ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا مِنۡهُم مَّا كَانُواْ يَحۡذَرُونَ ٦﴾[القصص: ۵-۶]. «ما اراده کردیم بر کسانی (از قوم موسی) که در آن زمین (سر زمین مصر) مورد استضعاف قرار گرفته بودند منّت نهیم و آنها را پیشوایان و وارثان (قدرت فرعون و فرعونیان) قرار دهیم، و در آن سر زمین برای ایشان مُکنَت قرار دهیم، و به فرعون و هامان و لشکریانشآنهمان را که از آن میترسیدند نشان دهیم». آنگاه بر پیغمبر أکرم و أمیر مؤمنان و همه أئمّه تا پدرش درود فرستاد. امام حسن عسکری او را به من داد و فرمود: عمّه! او را به نزد مادرش ببر تا دیدگانش آرام گیرد و محزون نگردد و بدان که وعده خداوند حقّ است هر چند أغلب مردم باور ندارند. چون بچه را نزد مادرش برگرداندم صبح صادق دمیده بود، من هم نماز صبح گزاردم و تا طلوع آفتاب به تعقیب پرداختم آنگاه خدا حافظی کردم و به خانه بازگشتم، تا روز سوّم که به شوق دیدار ولیّ خدا باز سری به آنها زدم، نخست وارد اطاقی که سوسن جای داشت رفتم ولی بچّه را ندیدم پس به خدمت امام حسن عسکری÷رسیدم، امّا نخواستم ابتدا به سخن کنم، امام فرمود: عمّه! بچه در کنف حمایت خداست.
توضیح: چنانکه در روایت دوّم گفته شد، در این روایت نام مادر «سوسن» است و اثر حاملگی در وی میباشد، در صورتی که در روایت دیگر که نام مادر «نرجس» آمده بود اثری از حاملگی یافت نمیشد، این یک تناقض!.
تناقض دیگری که با روایت قبل دارد این است که این روایت میرساند بچه از روز سوّم غیب شده، در صورتی که در روایت قبل آمده بود، از ابتدای تولّدش بچّه را به مرغ سپردهاند و تا چهل روز مرغ او را نیاورده است. در روایت قبلاز آنهم آمده بود که بچّه را روزهفتم دیدهاند و این روایت با دو روایت قبل در این مورد متناقض میباشد!.
۵- روایتی دیگر: مجلسی در بحار الأنوار به نقل از غیبت شیخ طوسی روایت میکند که محمّد بن ابراهیم از حکیمه خاتون روایت میکند که حکیمه خاتون گفت: امام حسن عسکری÷در نیمه شعبان سال دویست و پنجاه وپنج مرا خواست، و میگوید: به حضرت گفتم یَابنَ رَسُولِ الله مادر این مولود کیست؟ فرمود: نرجس، چون روز سوّم شد شوق دیدار امام زمان در دلم افزون گشت، پس به خانه آنها شتافتم و یک راست به اطاق نرجس رفتم دیدم به عادات زمانیکه وضع حمل کردهاند نشسته و لباس زردی پوشیده سرش بسته است. سلام کردم و به گوشه خانه نظر افکندم، دیدم گهوارهای نهادهاند، و پارچهای سبز روی آن است، پیش رفتم و پارچه را برداشتم، دیدم امام زمان بیقنداق به پشت خوابیده تا مرا دید، دیده گوشد و خندید و با حرکت دستها مرا طلب میکرد، او را گرفتم و نزدیک دهان بردم که ببوسم چنان بوی خوشی از وی به مشامم رسید که هیچگاه استشمام نکرده بودم، در این موقع امام حسن عسکری صدا زد عمّه! پسرم را بیاور، نزد آقا بردم، فرمود، فرزندم با من حرف بزن.... الخ.
توضیح: چنانکه دیدیم در این روایت آمده که روز سوّم به دیدار بچه رفتم و به اطاق نرجس رفتم و بچه در گهواره بود، ولی در روایت قبل آمده بود که روز سوّم که برای دیدار بچه به اطاق مادرش رفتم بچه را ندیدم و امام حسن عسکری گفته بود بچه در کَنَف حمایت خداست، اینهم یک تناقض!.
تا اینجا ما روایاتی را که مربوط به مادر امام زمان و چگونگی تولّدش بود از کتاب بحار الأنوار مجلسی آوردیم. حال در پایان این قسمت به مطالبی دیگر از متن این روایات دقّت میکنیم و درباره آن سخن میگوییم:
از روایت شماره ۳ برمیآید که امام علیّ النّقی÷آینده را میداند، و به کافور، خادمش گفته که چنین و چنان بکن و آن کنیز را که در کشتی میبینی، چنین و چنان میشود. در صورتی که این مطلب درست نیست، زیرا خداوند در قرآن میفرماید: ﴿ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُ﴾[لقمان: ۳۴]. «هیچکس نمیداند که فردا چه کسب میکند و هیچکس نمیداند به کدام زمین میمیرد».
اگر هم مثلاً در قرآن میبینیم که خداوند فرموده ۳ تا ۹ سال دیگر در جنگ میان ایران و روم، رومیان پیروز میشوند، دلیلش این است که خداوند که خالق آینده است و از آن خبر دارد، پیغمبرش را آگاه کرده است و یا مثلاً خداوند میفرماید: ﴿ قُلۡ إِنۡ أَدۡرِيٓ أَقَرِيبٞ مَّا تُوعَدُونَ أَمۡ يَجۡعَلُ لَهُۥ رَبِّيٓ أَمَدًا ٢٥﴾[الجنّ: ۲۵]. «[ای محمد] بگو: من نمیدانم که آنچه به شما وعده داده شده نزدیک است یا پروردگارم برای آن مدّتی دور قرار میدهد».سپس میفرماید: ﴿ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا ٢٧ لِّيَعۡلَمَ أَن قَدۡ أَبۡلَغُواْ رِسَٰلَٰتِ رَبِّهِمۡ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيۡهِمۡ وَأَحۡصَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ عَدَدَۢا ٢٨﴾[الجن: ۲۶-۲۸]. «دانای غیب فقط خداست و برغیبش أحدی را آگاه نمیکند، مگر کسی از رسولی را که مورد رضایش باشد، پس او در مقابل رسول و پشت سرش مراقبی قرار میدهد تا آنکه علم خدا قرار گیرد که پیامهای خدا را آن رسول رسانده و خدا به آنچه نزد ایشان بوده احاطه دارد و هر چیزی را خدا به شمارش قرار داده است».
از این آیات معلوم میشود که رسولان که به آنها وحی میشود به إذن خدا از وحی که در آن اخبار غیبی است مطّلع میشوند، در صورتی که میدانیم امام علیّ النّفی÷نه نبی بوده و نه رسول، پس مشمول این آیه نمیشود بلکه مشمول آیه: ﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗا﴾[لقمان: ۳۴]. «هیچکس نمیداند در آینده چه کسب خواهد کرد».خواهد بود. پس این نیز علاوه بر دلائل گذشته دلیلی است بر دروغ بودن آن روایت کذائی.
دیگر آنکه در روایات قبل آمده فرزند امام حسن عسکری حُجّت خدا بر خلق است در حالیکه خداوند به وسیله انبیاء إتمام حجّت کرده و حجّت را به پایان رسانیده و چیزی و کسی را بعد از انبیاء÷برای مردم به عنوان حجّت قرار نداده است. چنانکه میفرماید: ﴿ رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٦٥ ﴾و اگر به آیات قبل ازاین آیه نگاه کنیم میبینیم که فرموده: ﴿ إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَٰرُونَ وَسُلَيۡمَٰنَۚ وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ١٦٣ وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَيۡكَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَيۡكَۚ وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا ١٦٤ رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٦٥﴾[النساء: ۱۶۳-۱۶۵]. «ما وحی کردیم به سوی تو همچنانکه وحی نمودیم به سوی نوح و أنبیاء پس از او و وحی کردیم به سوی ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و اسباط و عیسی و أیّوب و یونس و هارون و سلیمان و به داود زبور دادیم، رسولانی که قصّۀ آنها را برتو گفتیم و رسولانی که سرگذشتشان را برایت نگفتهایم و خدا با موسی صحبت کرد، رسولانی بودند بشارت دهنده و بیم دهنده تا اینکه پس از آنان مردم را بر خدا و در مقابل او حجّتی نباشد (وحُجَّتی نداشته باشند) و خداوند با قدرت و حکمت میباشد».
از این آیات معلوم میشود که خداوند به وسیله رسولانش و به وسیله کتابها و گفتارشان إتمام حُجّت کرده است. دیگر اینکه در خطبۀ ۹۱ نهج البلاغه معروف به خطبه الأشباح آمده که: «....فَأهبَطَهُ بَعدَ التَّوبَةِ لِیَعمُرَ أرضَهُ بِنَسلِهِ، و لِیُقِیمَ الحُجَّةَ بِهِ عَلی عِبادِهِ، وَ لَم یُخلِهِم بَعدَ أن قَبَضَهَ، مِمّا یُؤَکِّدُ عَلَیهِم حُجَّةَ رُبُوبِیَّتِهِ، وَ یَصِلُ بَینَهُم وَبَینَ مَعرِفَتِهِ، بَل تَعاهَدَهُم بِالحُجَجِ عَلَی ألسُنِ الخِیَرَةِ مِن أنبِیائِهِ، وَ مُتَحَمِّلی وَدائِعِ رِسالاتِهِ، قَرناً فَقَرناً، حَتّی تَمَّت بِنَبِیِّنا مُحَمَّدٍص حُجَّتُهُ، وَ بَلَغَ الـمَقطَعَ عُذرُهُ وَ نُذُرُهُ»، «بعد از توبه و بازگشت آدم، خداوند آدم÷ را به زمین فرود آورد تا با نسل او زمین خود را آباد گرداند و برای بندگانش او را حجّت و راهنما قرار داد. بعد از آنکه قبض روحش کرد، مردم را در باب ربوبیّت و معرفت و شناسایی خود که حجّت و دلیل بر آن استوار میماند، رها نکرده و به حال خود و انگذاشت، بلکه به سبب حجّتها و دلیلهایی که بر زبان برگزیدگان از پیغمبرانش فرستاد هدایت کرد. همه آنان یکی بعد از دیگری آورنده پیغامهای او بودند، از ایشان پیمان گرفت، تا اینکه به وسیله پیغمبر ما محمّد جحُجَّتش را تمام کرده و جای عذری باقی نگذاشت و بیم دادن او به پایان رسید».
همچنین اگر بگوییم حجّت خدا درمیان مسلمانان کتاب خدا (قرآن) است، صحیح است، و طبق آیه: ﴿ لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِۖ﴾[الحدید: ۲۵]. «ما فرستادگانمان را با دلائل روشن فرستادیم و همراه ایشان کتاب و میزانِ (حق و باطل) قرار دادیم تا مردم به قسط قیام نمایند....».
حال، اگر کسی بگوید امام زمان حجّت است، میگوییم، آیات و روایات خلاف این را میگویند. أمّا از جهت عقلی خدا چرا حجّتش را از نظرها پنهان کرده، مگر روشش طبق آیات قرآن این نیست که با روشنی و آشکاری إتمام حجّت کند؟ و اِتمام حجّت را با انبیاء مختلف آغاز و با حضرت محمّد صبه إتمام رسانیده است. دیگر اینکه چگونه انسآنها را از اینکه به حجّتش ایمان نمیآورند عذاب کند، در صورتی که مردم میتوانند بگویند خدایا حجّتت غیب بود ما از کجا بدانیم که آیا او وجود داشت یا نه؟.
شما دیدید که تمام روایات که در این مورد نقل شد تماماً با یکدیگر ضدّ و نقیض بود وخلاف قرآن، حال چگونه خدا کسی را برای اینکه به حجّت او ایمان نیاورده مؤاخذه کند، در صورتیکه میدانیم چنانکه در کتاب «فِرَقُ الشّیعة» نوبختی که شیعه بوده و در سال ۳۰۱ﻫ.ق رفات یافته نقل شده که: شیعیان امام حسن عسکری÷بعد از او چند دسته شدند: ما نظر هر یک از آنها را با نظری به کتاب «فِرَقُ الشّیعة» نوبختی [۹]که دکتر «محمّدجواد مشکور» به فارسی ترجمه کردا است، میآوریم و طالبین تفصیل باید به کتبی از قبیل «مِلَل و نِحَل» شهرستانی و ابن حزم و یا «مقالات اسلامیّین واختلاف الـمصلّین» و یا «الـمَقالاتُ والفِرَقِ» أشعری و..... مراجعه کنند [۱۰].
حسن بن علی (امام حسن عسکری)..... در ۲۸ سالگی به سُرَّمَن رَأی در گذشت و ابوعیسی بن المتوکِل بر وی نماز گزارد. او را در سرای خودش در همان اطاقیکه پدرش مدفون بود به خاک سپردند. روزگار امامتش پنج سال و هشت ماه و پنج روز بود. بمرد و از وی نشانی باز نماند. [چون در ظاهر] از او فرزندی نیافتند میراث او را درمیان برادرش جعفر و مادرش تقسیم کردند.....
باری یاران (امام حسن عسکری) پس از او به فِرَق متعدّد تقسیم شدند:
۱- گروهی گفتند که حسن بن علی نمرده است و زنده و مهدی قائم است و او را هیچ پسر نبود و غائب شد و نشاید که بمیرد!.
چنانکه ملاحظه میشود عدّهای از پیروان امام حسن عسکری÷وفات آنحضرت را انکار کردند زیرا برای آنحضرت فرزندی قائل نبودند و ناگزیر خودش را قائم شمردند!!.
۲- گروهی گفتند که درگذشت و پس از مرگ، زندگی را از سر گرفت و او مهدی قائم است زیرا بنابه روایتی که رسیده قائم آن است که پس از مرگ برخیزد و قیام کند و فرزندی از وی باقی نمانده باشد!.
ملاحظه میکنید که دستهای از پیروان امام حسن عسکری÷به روایتی استناد میکردند که میگفت قائم آن است که پس از مرگ، برخیزد و قیام کند و این گروه برخلاف گروه پیشین مرگ آنحضرت را انکار نمیکردند ولی چون فرزندی برایش قائل نبودند، لذا مانند گروه پیشین خودش را قائم شمردند!.
۳- گروهی ازشیعیانش گفتند درگذشت وبرادرش جعفر پساز وی به امامت نشست. چه حسن وی را جانشین خویش ساخت و او نیز این أمر را پذیرفت و امامت به وی رسید!.
۴- گروهی گفتند که «أبو جعفر محمّد بن علی» [۱۱]بنابه وصیّت پدرش امام بود و به اسم و رسم او را به امامت معیّن کرده بودند و جایز نیست امامی که امامتش اعلان و ثابت شده و به درستی پیوسته (یعنی امام هادی)، بر کسی جُز امام اشارت کند ولی چون هنگام وفات محمّد بن علی فرا رسید بر آن شد که برای جانشینی خود کسی را پیدا کند تا [رازها و وسائل مربوط به] امامت را به وی سپارد و نمیدانست که امامت را دوباره به پدرش واگذارد و او را جانشین خود سازد زیرا امامتِ وی از طرف پدر و جدّش تثبیت شده بود، دیگر اینکه جایز نبود با وجود پدرش، أمر و نهی کند و کسی را برگزیند که با او در أمر و نهی شریک باشد زیرا امامت بروی، پس از درگذشت پدرش ثابت میگشت ناچار امامت را با غلامی خرد سال و استوار و زینهارداری که «نفیس» نام داشت و خدمتگزار او بود، درمیان گذاشت و کتابها و دانشها و افزار جنگ و آنچه راکه (از روا و ناروا) أمت بدان نیاز مند بود، به وی سپرد و به او وصیّت کرد هرگاه پدرش را مرگ فرا رسد همه آن چیزها را به برادرش جعفر سپارد و کسی بر این راز جُز پدرش آگاه نشد. این کار را از آن روی کرد تا به وی تهمتی نبندند و آن راز پوشیده ماند. چون أبوجعفر محمد درگذشت أهل خانه و کسانیکه به أبومحمد حسن بن علی گرایشی داشتند، از آن داستان آگاه شدند.... از روی رشک و بَدسِگالی به «نفیس» دشنام دادند و در پی آزار او بر آمدند! «نفیس» برخویشتن بترسید و از تباهی وصیّت و بطلان أمر امامت بهراسید، جعفر را بخواند و وصیّت محمّد را با وی درمیان گذاشت و چنانکه فرموده بود راز امامت را به وی باز گفت و آنچه را که ابوجعفر محمّد بن علیّ بدو سپرده بود به وی باز داد.... این گروه امامت حضرت عسکری را باور نداشته گفتند پدرش او را جانشین خود نساخته و وصیّت خویش را درباره محمّد تغییر نداده و نامزدیِ وی به امامت درست بوده و بدین جعفر را امام دانسته و در این موضوع به گفتگو برخاستند.
۵- گروه دیگرکه پارسایان ایشان «عبدالله بن بُکَیر» وهمگنان او بودند، امامت حضرت
عسکری را پس از پدرش پذیرفتند و گفتند چون امام عسکری فرزندی نداشت و درگذشت لذا جایز است امام بعد از او برادرش جعفر باشد.
در حالیکه گروه شماره ۳ معتقد بودند حضرت عسکری خود برادرش جعفر را به جانشینی خویشتن منصوب فرموده است!.
۶- گروهی گفتند امامت به «محمّد بن علی» که در روزگار پدرش درگذشت، بازگشته و گفتند که حسن و جعفر هر دو دعوی باطل میکردند!!.
۷- گروهی گفتند که چون هشت ماه از مرگ حسن بگذشت و او را پسری پدید آمد؟! [بنابراین] کسانی که گویند وی را در روزگار خویش فرزندی بود سخنشان دروغ و گفتارشان پریشان و بیفروغ است. اگر او را در حقیقت فرزندی بودی، پوشیده و پنهان نماندی چنانکه چیزهای دیگر پنهان نماند. چون درگذشت از وی فرزندی باز نمانده بود و در این سخن جای هیچ ستیز و گفتگو نیست.
۸- گروهی گفتند که أصلاً حسن را فرزندی نبود زیرا پس از آزمایش و جستجوی بسیار او را پسری نیافتیم. اگر گوییم که او بمرد و وی را در نهان فرزندی بود لازم آید که چنین سخنی را درباره هر مردِ بیفرزندی که مرده باشد بتوان گفت و نیز ممکن است ادّعا کنیم که پیغمبر را پسری بوده که پس از وی به جای او نشسته است!.
۹- گروهی گفتند که حسن بن علی و پدر و نیاکان وی درگذشتهاند و بنابه أخباری که رسیده مردن ایشان به راستی پیوسته است و این اخبار را دروغ نتوان داشت و همچنین صحیح است که امامی پس از حسن نبود زیرا همانسان که پیغمبری پس از محمّد صقطع گشت روا بوَد که امامت نیز قطع شده و رشته آن بگسلد.
۱۰- گروه دیگر کسانی بودند که چون از ایشان پرسیده شد آیا جعفر امام است یا کسی دیگر؟ گفتند ما نمیدانیم در این باره چه بگوییم و نمیدانیم امامت از پشت حسن است یا از برادران او!.
۱۱- گروهی گفتند که حسن بن علی÷پسری داشت که او را محمّد نامید و به وی اشارت کرد و منتظراند ظهور کند.
توضیح: اگر در شریعت إلهی، نصّی معتبر درباره مهدی وجود میداشت طبعاً ایناندازه اختلاف و حیرت درمیان مسلمین ایجاد نمیشد.
در هر صورت اینها شیعیان و پیروان حضرت عسکری در زمان خودش بودند، و این است عقیدهشان درباره فرزند آنحضرت وای به حال دیگران، آیا حجّت خدا چنین باید باشد؟!.
دیگر اینکه این حجّت خدا چه خاصیّتی دارد؟ به قول استادما جناب «سیّد مصطفی حسینی طباطبائی»: در پنهان بودنِ امام و هادی أمّت چه هدایت و راهنمایی هست که با نبودن آن هدایت، زمین و زمان بر هم میخورد؟!.
خندهدار نیست که ما بگوییم خدای جهان حجّت خود را غیب فرموده و در صفحه زندگیِ دیگر و در روز باز پسین، مردم را ملامت میفرماید که با وجود حجّت من چرا به او ایمان نیاوردید؟! مردم در عالَم آخرت میتوانند جواب دهند که خداوندا حجّت تو یعنی دلیل، البتّه بنابه قول بعضی، درمیان ما آمد ولی غیب بود و ما به او دسترسی نداشتیم!! دلیل آوردی ولی دلیلت غیبت و نا پیدا بود!! آیا با دلیل غیبی که به کسی نرسیده میتوان مردم را هدایت نمود و إتمام حجّت کرد؟! «فسُبحانَ الله عَمّا یَقول الجاهِلونَ عُلوّاً کبیرا».
هرکه چنین بگوید خدا را درست نشناخته و از اینجا میفهمیم که ریشه خرافات و اشتباهات، عدم معرفت به خدای تعالی و مقام کبریای أحدیّت است.
اگر ما بخواهیم هر افسانه و یا ادّعای بیدلیل را پذیرفته و یک موجود غیبی هزار و چند ساله را امام خود بدانیم راهی مخالف وحی و عقل و تجربه پیمودهایم زیرا وحی میگوید أثر امام، هدایت و راهنمایی و اعمال اوست که اُلگوی ماست پس اگر امام خود ناپدید شد و کتاب و أثری هم از او نماند تا مشکلات روز را جواب گوید، چنین امامی، امامِ قرآن نیست یعنی آن امامی نیست که قرآن کریم او را وصف نموده و پیروان قرآن باید او را بپذیرند و از قول و فعلش پیروی کنند.
اگر گفته شود قرآن در کجا أثر امام راهدایت مردم دانسته؟ میگوییم آنجا که درباره پیشوایان إلهی میفرماید: ﴿ وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا ﴾[الأنبیاء: ۷۳]. «آنان را امامانی قرار دادیم که به أمر ما هدایت میکردند». و البتّه آنچه قرآن میگوید تنها متعلّق به گذشته نیست بلکه برای أهل قرآن یعنی مسلمانان نیز هست چرا که مردم گذشته گذشتند و اگر مطالب قرآن اختصاص به آنها داشت برای این أمّت بازگو کردن آن مطالب چه سودی داشت؟!.
این مدّعیان بزرگوار چون قاعدهای سراغ ندارند گاهی موضوع را احاله به آینده میدهند که امام در آینده جهان را پراز عدل و داد میکند. گوییم پس امام، امام آینده است نه امام زمان ما!.
به علاوه خدایی که به تأیید خود اراده دارد که در آینده جهان را از نور عدالت پر کند چه حاجت داشته که از هزار سال پیش کسی را برای قرنهای بعد ذخیره نماید؟ مگر خدا -نَعُوذُ بِالله تَعالی- نمیتوانسته همچنانکه پیامبر أکرم صرا در وقت مقتضی به وجود آورد، در وقت مناسب چنین هادی و پیشوایی را به وجود آوَرَد؟! مگر خدای قدّوس قدیر کار بیهوده میفرماید؟ مگر حساب خدا حساب بنده است که چون میوه زمستان در تابستان به دستش نمیآید، آن را از زمستان برای تابستان ذخیره میکند؟!.
میگویند امام باید از امام باشد یعنی پدر امام باید امام باشد و لذا خداوند فرزند آخرین امام را ذخیره فرموده!! گوییم ای شگفتا که در حال ابوطالب پدر أمیرالمؤمنین علی÷نمیاندیشند که نه امام بود و نه پیغمبر! و در حال «عبدالله» پدر رسول خدا صتفکّر نمیکنند که نه مقام نبوّت داشت و نه مقا م امامت؟! وقتی که حضرت أبُوالأئمّه÷از این شرط خارج باشد و رسول خدا با آن مقام عالی چنان نباشد ادّعای شما چگونه میتواند درست باشد؟.
به علاوه چرا از این امام محجوب که سرنوشت آینده جهان با او مرتبط است، نام و نشانی در قرآن کریم نیست؟ مگر ایمان به وجود این امام از ایمان به وجود مردان گذشته که در جهان میزیستند و صدها سال از مرگشان گذشته، مثل لُقمان و ذُوالقَرنین، ضرورت کمتری داشته که نام و نشان اینها برای عبرت و پند در قرآن کریم به تفصیل آمده، ولی از نام و نشان امامِ با عظمت و غیبی که مسلمانان شب و روز باید چشم به ظهور دولت او بدوزند در قرآن کریم خبری نیست؟! آیا روش کتاب هدایت این باید باشد که هر چیز که مهمتر، آنرا کمتر بیان فرماید یا به کلّی مکتوم نماید و امور کم أهمّیّت را توضیح مفصّل بدهد؟!.
[۶] اینکه روایت میگوید در مادر موسی اثر آبستنی نبود صحیح نیست و اگر ما به کتاب تورات، سفر خروج آیه ۱۶ به بعد نگاه کنیم سبب زنده ماندن حضرت موسی را ترس قابلهها از خداوند آورده و نوشته است: «و پادشاه مصر به قابلههای عبرانی که یکی را شِفرَه و دیگری را فُوعَه نام بود امر کرده گفت: چون قابلهگری برای زنان عبرانی کنید و بر شکمها نگاه کنید اگر پسر باشد او را بکشید و اگر دختر بود زنده بماند، لکن قلبلهها از خدا ترسیدند و آنچه پادشاه مصر به ایشان فرمود نکردند، بلکه پسران را زنده گذاردند». [۷] پس در چهل روز مذکور چگونه شیر میخورده است؟. (برقعی) [۸] باید توجه داشت مطابق آیات قرآن و آیات تورات، حضرت موسی را مادرش در صندوقی گذاشت و به رودخانهانداخت و فرعونیان او را دیدند و از رود گرفتند و به خانه فرعون آوردند، و خداوند ترتیبی داد که مادر موسی به او شیر دهد، و صحبت از این نیست که مادر موسی او را به مرغی سپرده باشد، اصلاً مرغی در کار نبوده است!. [۹] علمایی از قبیل نجاشی و شیخ طوسی او را در شمار علمای شیعه آوردهاند. [۱۰] همچنین مطالعه جلد اوّل «مقدّمه ابن خلدون» فصل ۲۷ نیز مفید است. (برقعی). [۱۱] منظور همان پسری است که قبل از وفات حضرت علیّ النَّقی÷درگذشت و امام هادی ابتدا او را به عنوان پیشوای پس از خود معرّفی فرموده بود.