بررسی علمی در احادیث مهدی

فهرست کتاب

۲۴- باب علّة الغیبة وکیفیّة انتفاع النّاس به

۲۴- باب علّة الغیبة وکیفیّة انتفاع النّاس به

مجلسی در این باب برای غیبتِ مهدی عِلَل و اسبابی شمرده که هیچ یک صحیح نیست و اخباری از أئمّه نقل کرده که موافق با عقل و قرآن نیست و قطعاً أئمّه مخالف قرآن و سنّت رسول صسخنی نمی‌گویند بلکه کذّابان و جعّالان آن اخبار را جعل کرده‌اند. أمّا تعصّب مذهبی مانع تفکّر علمای ما شده و از این روایات دفاع می‌کنند. در حالی‌که خود أئمّه گفته‌اند: أخبار ما را با قرآن و سنّت بسنجید و اگر موافق نبود از ما نیست. اکنون عِلَلی را که برای غیبت ذکر شده ذکر می‌کنیم و با عقل و قرآن می‌سنجیم تا خواننده خود قضاوت کند. قطع نظر از اینکه راویان این أخبار یا از غُلاه‌اند یا از مجهولین ویا ازکذّابین!! البتّه بایددرنظر داشت‌که عدم امکان تردید دراینکه أصحاب أئمّه، امام بعدی را نمی‌شناختند و معاصرین هر امام از وی می‌پرسیدند امام بعدی کیست؟ ـ أحادیث بسیاری در کافی هست که دلالت بر این مسأله داردـ به اضافه مسأله درگذشت اسماعیل برادر بزرگتر حضرت کاظم÷قبل از حضرت صادق و درگذشت سیّد محمد برادر بزرگتر حضرت کاظم÷قبل از فوت حضرت صادق و درگذشت سیّد محمد برادر بزرگتر حضرت عسکری قبل از امام هادی÷ [۲۲۲]و انشعایات گوناگونی که از زمان حضرت باقر÷به بعد میان شعیان واقع می‌شد دلائلی است قاطع بر اینکه شارع، دوازده امام را به این صورت که امروز درمیان ما شائع است به أمّت معرفی نفرموده و أحادیث مربوط به داوزده امام و امام قائم (پسر حضرت عسکری) بعداً از قول حضرات صادقین و یا أئمّه دیگر، جعل شده است، لذا حتّی اگر سند اینگونه روایات نامعیوب می‌بود طبعاً به سبب مخالفت با قطعیّات تاریخ، موجب اعتبارشان نمی‌شد. (فتأمّل).

مجلسی در این باب ۲۲ حدیث آورده تا علّت و حکمت غیبت مهدی را بیان کند. البتّه در صفحات گذشته غلط بودن این تشبّثات را بیان کرده‌ایم أمّا ناگزیریم در اینجا مختصراً أحادیث او را بررسی کنیم. أحادیث این باب بر دو قسم‌اند: قسم أوّل آن دسته از أحادیثی است که می‌گویند علّت غیبت معلوم نبوده و سرّی است از أسرار إلهی که نباید از آن سؤال شود!! (أحادیث ۴و۷) معلوم می‌شود جاعلین أحادیث از مجعولات یکدیگر مطلع نبوده‌اند و نمی‌دانستند أحادیثی جعل شده که علّت غیبت را بیان می‌کنند، در نتیجه زحمات یکدیگر را به باد داده‌اند!! زیرا اگر علّت غیبت معلوم است -چنانکه أحادیث قسم دوّم گفته‌اند- چرا شما می‌گویید علّت و حکمت غیبت مجهول و سرّی از أسرار إلهی است که نباید از آن سؤال کرد؟ و اگر شارع علّت غیبت را تبیین فرموده، پس چرا گفتند سؤال از علّت لزومی ندارند؟!.

البتّه شریعتی‌که می‌فرماید: ﴿ قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِي [یوسف: ۱۰۸]. «[ای پیامبر] بگو این طریقت من است که با بینش [و آگاهی مردم را] به سوی خداوند فرا می‌خوانم. من [چنین ام] و هر که مرا پیروی کند [نیز چنین است]». و درباره قرآن فرموده: ﴿ هَٰذَا بَصَٰٓئِرُ لِلنَّاسِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٢٠ [الجاثیة: ۲۰]. «این [قرآن آگاهیها و] بینشهایی است برای مردم و رهنمون و رحمتی است گروهی را که یقین می‌آورند». و فرموده: ﴿ وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا ٣٦ [الإسراء: ۳۶]. «و در پیِ آنچه بدان دانش نداری مرو که همانا گوش و چشم و دل، همگی، در این [کار] مسؤول‌اند».مردم را -خصوصاً در أصول إعتقادی [۲۲۳]- به ایمان کورکورانه و اسرار غیر قابل سؤال دعوت نمی‌کند. (فتأمّل).

در أحادیث قسم أوّل مجهول بودن سبب غیبت را قیاس کرده‌اند به مجهول بودنِ حکمت و غایت معیوب ساختن کشتی و کشتن غلام و تعمیر دیوار توسط عبد عالم برای حضرت موسی÷!! از جمله حدیث چهارم این باب که «ابن عبدوس» مجهول از مجهولی به نام «احمد مدائنی» و او از مجهولی موسوم به «عبدالله الهاشمی» نقل کرده أمّا حقیقت آن است که:

اوّلاً: برای فریب عوام، قیاس مع‌الفارق کرده‌اند زیرا مسأله تعلّم و تبعیّت حضرت کلیم الله÷از عبدعالم، مربوط به حضرت موسی بود نه أمّتش و أصلاً ربطی به اعتقادات اُمّتش نداشت و حتی به حضرت‌ هارون÷نیز ارتباط نداشت.(فَلاتَجاهل).

ثانیاً: با اینکه عبدعالم -چنانکه در سوره کهف آمده است- شرط کرد و هُشدار داد که صبرکردن بر أمر مجهول الغایه بسیار مشکل است و توفیق موسی را بعید دانست [۲۲۴]أمّا حضرت موسی قبل از اینکه هدف و حکمت أعمال او را بداند با آن‌ها موافق نبود و پس از اینکه بر او مکشوف شد پذیرفت أمّا مهم‌تر از همه آن است که عبد عالم، عاقبت، غرض و هدف أعمالش را به خود موسی÷گفت نه به ده‌ها نسل پس از او!.

ثالثاً: حضرت موسی پیغمبر بود و به وی أمر شد که از عبدعالم پیروی و از او تعلّم کند ولی خدا به أمّت اسلام أمر نفرموده که از شیخ طوسی و روایات بی‌اعتبار او پیروی کنید، شما نیز جُز روایت چیزی به ما عرضه نکرده‌اید. ملاحظه کنید عدّه‌ای خرافی و کم سواد قصّه‌هایی نقل کرده‌اند و نویسندگان ما بر أثر تعصّب، قول آن‌ها را قبول کرده و بر آن‌ها اصرار می‌کنند!.

تذکر: بدان که درقرآن کریم نامی از «خضر» نیست و اینکه شهرت داده‌اند که او کسی است که از آب چشمه حیات (؟! خرافه‌ای دیگر) نوشید و عمر جاودان یافت ـ متأسّفانه گاهی افسانه عمر جاوید را به حضرت الیاس÷نیز نسبت می‌دهندـ از مشهورات بین عوام است و هیچ ارتباطی به قرآن کریم ندارد. متاسّفانه شعرا و صوفیّه در ترویج نام و افسانه او سعی بلیغ کرده و عوام -بلکه تعدادی از علما و نویسندگان ما- را فریفته‌اند و إلا دلیل عقلی یا شرعی بروجود او ندارند! صوفیّه او را مظهر کامل ولیّ و مراد و مرشد و نیز مظهر علم به باطن؟! می‌شمارند و به این موجود خیالی دلخوش‌اند!!.

أمّا این خرافه با قرآن موافق نیست که فرموده: ﴿ وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِكَ ٱلۡخُلۡدَۖ أَفَإِيْن مِّتَّ فَهُمُ ٱلۡخَٰلِدُونَ ٣٤ كُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِ [الأنبیاء: ۳۴-۳۵]. «و ما پیش از تو برای هیچ انسانی جاودانگی [و بی‌مرگی] مقرّر نداشتیم آیا اگر تو بمیری پس آنان جاودانه خواهند بود؟! هر جانی چشنده مرگ است». باید توجّه داشت که در آیه شریفه، لفظ «بشر» نکره و در سیاق نفی و در نتیجه، عام است و می‌رساند که تمام انبیاء از دنیای فانی رفته‌اند هم عیسی و هم إلیاس، تا چه رسد به خضر موهوم! (فلاتجاهل) و نیز چنانکه در کتب معتبر سیره مذکور است رسول خدا صدر غزوه «بدر» عرض کرد: «پروردگارا اگر این یاران و یاوارنم هلاک شوند در زمین عبادت نمی‌شوی» در حالی‌که اگر «خضر» موهوم و یا حضرت إلیاس÷زنده بودند و به عبادت خدا اشتغال می‌داشتند، پیغمبر خاتم چنین نمی‌گفت. بنابراین أحادیثی که دارای «حضر» می‌باشند؟! مردود خواهند بود (فتأمّل جِداًّ).

قسم دوّم روایاتی استکه علّت غیبت را بیان می‌کنند و برخی سُنَنِ جاری در انبیاء را علّت غیبت دانسته‌اند (خبر ۳) در حالی‌که این بهانه کاملاً مردود است زیرا هیچ یک از انبیاء غائب نشدند. حضرت موسی أوّلاً وجود و ولادتش مشکوک نبود. ثانیاً اگر از مصر غائب شد در مَدیَن ظاهر بود. ثالثاً اگر به میقات رفت و ده روز دیرتر از موعدی که گفته بود، مراجعت کرد، به هر حال به همان مردمِ وعده داده شده، بازگشت نه ده‌ها نسل پس از ایشان! اگر حضرت یوسف از کنعان غائب بوده، در مصر بر مردم و در زندان بر همبندان خود و بر زندانبانان ظاهر بود. اگر حضرت ابراهیم از شهر و دیار خود خارج -و به قول شما غائب- شد و برای انجام مأموریّتِ تعمیر و تطهیر خانه خدا به مکّه رفت در آنجا ظاهر بود و اگر حضرت یونس در شکم نهنگ قرار گرفت پس از انجام مأموریتِ تبلیغ در قوم خویش بوده نه قبل از تبلیغ رسالت و چون قبل از اعلام خدا از قومش کناره جُست تنبیه شد و نام این غیبت نیست. چرا نویسندگان ما تاریخ انبیاء را در نظر نمی‌گیرند و بی‌تأمّل روایات را می‌پذیرند؟!.

بعضی از روایاتِ قسم دوّم، می‌گویند علّت غیبت خوف از قتل است!! چنانکه مجلسی أحادیث ۱، ۲، ۵، ۱۰، ۱۶، ۱۸، ۲۰، ۲۱، ۲۲ را در این موضوع نقل کرده، در حالی‌که این بهانه نیز کاملاً مردود است. اگر قرار باشد حجّت إلهی از بیم قتل غائب شود باید تمام انبیاء که دشمنانشان بیشتر بودند و در آغازِ تبلیغ و دعوت خود، هیچ یاوری نداشتند، غائب شده و خود را به کسی نشان ندهند! أمّا خدا درباره مبلّغینِ مؤمن فرموده: ﴿ ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَ [الأحزاب: ۳۹]. «همانان که پیام‌های خداوندرا می‌رسانند واز او بیم می‌دارند و از أحدی جُز خداوند بیم نمی‌دارند». علاو بر این خداوند «خیرالحافظین» حجّت خود را حفظ می‌فرماید چنانکه به آخرین حجّت خود فرموده: ﴿ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ [المائدة: ۶۷] «و خداوند تو را از [گزندِ] مردمان حفظ می‌نماید». زیرا اگر علّت غیبت خوف از قتل باشد باید تا قیامت ظاهر نشود زیرا این علّت همیشه بوده و هست بلکه در روزگار ما که سلاحهای متفاوت و پیشرفته بیشتر از سابق است، خوف قتل زیادتر خواهد بود. پس باید تا قیامت ظاهر نشود!.

دیگر آنکه در زمان ما که نائب مهدی سلطنت می‌کند و مردم همگی در انتظار قائم شبانه روز دعا می‌کنند: «اَللّهُمَّ عَجِّل فی فَرَجِ مَولانَا القائِم»چرا ظهور نمی‌کند!! آیا از نائب خود نیز بیمناک است و به او اعتماد ندارد؟!.

بعضی از أخبار علّت را «نبودن بیعت بر عهده او»، دانسته‌اند چنانکه مجلسی أحادیث أحادیث ۱۱ تا ۱۵ را در این موضوع نقل کرده است!! این دلیل بسیار علیل است! معلوم می‌شود که مهدی سازان با تشیّع نیز آشنا نبوده‌اند یا فقط قصد قریب عوام را داشته‌اند زیرا از نظر شیعه بیعت با امام حق، مشروع و معتبر است و إلا بیعت با امام ناحقِ غیرمنصوصِ نا مشروع و انعقاد آن بی‌اعتبار است و در صورت امکان باید نقض و به امامِ منصوص رجوع شود. بنابراین بیعت بی‌اعتبار و نامشروع با حاکم غاصب نمی‌تواند مانعی برای خروج امام باشد. آیا حضرت سجّاد÷یا حضرت صادق÷بدان سبب خروج نکرده و حکومت تشکیل ندادند که بیعتِ غاصبی را بر گردن داشتند؟! اگر حضرت عسکری÷بیعت کسی را برعهده داشت وبه‌همین سبب خروج نمی‌کرد که به قول شما او را در اردوگاه سامرّاء تحت نظر قرار نمی‌داند؟!! دیگر آنکه فقها و مبلّغین خصوصاً پس از صفویّه که بیعت أحدی را برگردن نداشتند، پس چرا مهدی ظهور نکرد؟! امروز که دیگر رسم «بیعت» انجام نمی‌شود، پس چرا مهدی ظهور نمی‌کند؟! این چه مهملاتی است که هزار سال در کتب ما ثبت شده و علمای ما نسبت به آن‌ها تعصّب می‌ورزند؟!.

تعدادی از أخبار این باب، و توقیعی که با شماره ۱۰ در جلد ۵۳ بحار (ص ۱۸۰ و ۱۸۱) آمده، وجه انتفاع مردم از امام غائب را مانند انتفاعِ مردم از خورشیدِ پشتِ أبر، دانسته‌اند که قیاسی بی‌مناسبت است و ما برای اجتناب از مفصّل شدنِ کتاب، خوانندگان محترم را ارجاع می‌دهیم به کتاب «شاهراه اتّحاد» (برسی حدیث ششم، ص ۱۹۹).

مجلسی در خاتمه این باب به بافندگی -بلکه دروغگویی- پرداخته و می‌گوید: مهدی با پدران خود فرق دارد، پدران او مزاحم حکومت وقت نبودند و همه منتظر مهدی بودند و قیام به شمشیر نکردند ولی می‌دانستند که مهدی قیام به شمشیر می‌کند و تمام ممالک را می‌گیرد و بر همه سلاطین غلبه می‌کند و ظلم و جور را از میان بر می‌دارد و..... الخ این سخنان دروغ و باطل است:

أوّلاً: چنانکه بارها گفته‌ایم امام و پیروانش، امام بعدی را نمی‌شناختند، پس اینکه همه منتظر پسر حضرت عسکری÷بودند، بِالکُلّ دروغ است!.

ثانیاً: اینکه مهدی بر همه جا و همه کس غلبه کرده و ظلم و جور را از میان برمی‌دارد و هیچ ظلم و جوری و هیچ غیر‌مسلمانی باقی نمی‌ماند با قرآن موافق نیست. چنانکه شرح آن گذشت (ص ۵۲ و ۱۵۳ و ۱۵۴).

ثالثاً: آیا حضرت سیّد الشُّهداء -علیه آلافُ التّحیّة والثناء- مزاحم حکومت وقت نبود؟! اگر حضرت کاظم÷مزاحم حکومت نبود چرا او را به زندان‌انداختند؟ چرا عسکری به قول شما در سامرّاء تحت نظر حکومت بود؟! آیا أصحاب أئمّه از حکومت‌های وقت بدگویی و انتقاد نکرده و سلاطین را طعن و لعن ننموده و مردم را به ریاست أئمّه دعوت نمی‌کردند؟ آیا این کار مزاحمت نبود؟!.

مجلسی در ادامه بافندگی خود می‌گوید: برای امامان دیگر اگر حادثه سوئی واقع می‌شد، می‌دانستند که امام دیگری هست تا قائم‌مقامِ ایشان باشد ولی پس از مهدی کسی نیست. و به روی خود نمی‌آورد که أخباری دارند که در زمان مهدی أئمّه سابق برای انتقام گرفتن از دشمنان خود به دنیا رجعت می‌کنند و یا أخباری دارند که پس از این مهدی، دوازده مهدی دیگر می‌آید!! سپس مجلسی خواسته به خیال خود به این اشکال جواب گوید که از أصول اجماعی تشیّع است که به امام وحی نمی‌شود، بنابراین مهدی از کجا خواهد فهمید که هنگام ظهور او فرا رسیده و زمانه خوفِ از قتل سپری شده است؟ أمّا طبق معمول جوابِ نادرستی داده! وی می‌گوید: خدا از قول رسول خود و از طریق پدرانش او را آگاه نموده است!! و به روی خود نمی‌آورد که اخبار زیادی هست که می‌گویند زمان ظهور با خداست و تعیین کنندگان وقت دروغ گفته‌اند (= أمّا ظُهور الفرجِ إلَی اللهِ و کَذَبَ الوقّاتُونَ). به علاوه اینکه أخباری داریم که أئمّه وقت را تعیین کردند و بدا حاصل شد و یا چون شیعیان خبرِ وقتِ خروج را پخش کردند و یا دچار عصیان شدند و چنین و چنان کردند، به تأخیر افتاد! مضافاً بر اینکه از خود مهدی نقل کرده‌اید که شیعیان دعا کنند تا خدا در وقت ظهور او تعجیل فرموده و آن را نزدیک گردانَد!! این‌همه آشفته گویی ناشی از تعصّب است.

[۲۲۲] این دو واقعه با طرح مسأله «بداء» حلّ و فصل شد!!. [۲۲۳] به قول علمای ما إمامت و مسائل مربوط به آن از أصول إعتقادات است. [۲۲۴] خداوند رؤوف عَفُوّ رحیم که به بیش از «وسع» -که أدنی و أقلّ از «طاقت» است- تکلیف نمی‌کند [البقرة: ۲۸۶]. چگونه أمری را از بندگان عادی می‌خواهد که در طاقت نبی‌ اولواالعزم نیست؟!.