[من و دعبل خزاعی]
تشکر دید از صاحب مقامی
اگر زر داد دعبل را امامی
که در آنها بیان گشته عقاید
مرا صدها کتاب است و قصائد
به جز ایراد و طعن ناروایی
ندیدم یک تشکر، نی عطایی
مرا خوف است از اهل خرافات
اگر وی بود خائف از مقامات
مرا گریه برای اصل دین است
اگر وی گریه اش بر اهل دین است
مرا امنی نباشد از مقامی
اگر وی گفت رازش با امامی
هدف، این مادحین را جمله پول است
اگر اشعار وی طبق اصول است
دو سی سال است ما را دل پر از خوف
اگر سی سال ترسی داشت در جوف
ندارم غیر الطافت پناهــــی
الها بر غم و رنجم گواهی
چرا مرآت گشتم بهر کـــوران
الها من بسی هستم پشیمان
تنم رنجور از صد ابتلا شــــد
در اینجا خسته جانم از بلا شد
ندارد دهر ما جز رنج و عصیان
زمان ما زمان کفر و طغیـــان
نه یاری نی معینی نه جلیســـی
در این پیری ندارم من انیسی
رسانی مرگ ما با روح و راحــت
مگر ما را کنی مشمـول رحمـت
مزید فضل خود بر او عطا کــن
إلها برقعــی را بها کـــن
[خطاب به جوانان]
مؤمن و سالم و خوش رفتارید
اى جوانان که شکر گفتارید
از خموشان جهان یاد آرید
چون شما ناطق و گل رخسارید
زمحبان خدا بشمارید
برقعی را پس موتش گه گاه
دستی از بهر دعا بردارید
گاه گاهی اگرش یاد کنید
خدمتش را به نظر بسپارید
برقعی خادمتان بود و برفت
خسته از محنت این چرخ کبود
یاد آرید از این خسته که بود
دل او گشت پر از غصه و خون
دید آزار بس از مردمِ دون
خسته از تهمت و بهتان و ستم
خسته از زخم زبان، زخم قلم
رفت در محکمه عدل إله
دستش ار گشت ز دنیا کوتاه
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالـمین.۲/۲/۱۳۷۰ﻫ.