۲۰- بابُ ما ظَهَرَ مِن مُعجِزاتِهِ وفیهِ بعضُ أحوالِهِ وأحوالِ سُفرائِهِ
باید دانست که اوّلاً: طرفداران هرمذهب و مسلکی و از جمله صوفیّه برای بزرگان خود معجزات (یا بگو کرامات و خارق عادات) [۱۵۶]قائل شدهاند. چنانکه در آثار یهود و نصاری نیز اینگونه اخبار دیده میشود. اگر به کتاب «تذکرة الأولیاء» عطّار نیشابوری و یا «نفحات الأنس» عبدالرّحمان جامی ونظایراینها مراجعه شود انواع مسائل عجیب وغریب در آنها دیده میشود و هیچ گروهی از این حیث کمبودی ندارد!! بنابراین ذکر معجزاتی که سند و مدرک معتبر ندارند فائدهای نخواهد داشت و دلیل حقّانیّت نخواهد بود.
ثانیاً: معجزات انبیاء کار آنها نیست بلکه مجازاً به ایشان نسبت داده میشود. در این موضوع به مقدار لازم در [تحریر دوّم: عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» ص ۱۰۰ تا ۱۱۹، تضادّ مفاتیح الجنان با قرآن: ص ۱۱۶ تا ۱۳۰ و ۱۶۸ تا ۱۷۳ و ۲۳۱ تا ۲۳۹ و ۲۹۴ تا ۲۹۶ و ۲۹۸ تا ۳۲۲، راه نجات از شرّ غُلاة، فصل اوّل تا چهارم: ص۹۷ تا ۱۸۶] سخن گفته شده و در اینجا تکرار نمیکنیم. أمّا ضرور است قبل از مطالعه این باب، کتب مذکور مطالعه شود.
ثالثاً: هرعقیده یابدعتی که درآمد بیشتری داشته باشد، بافندگان معجزه (یا بگو کرامت) برای آن بیشتراند و خرافه فروشان برای ترویج دکانشان هرچه بتوانند معجزه و کرامت و خارق عادت و..... میتراشند!! چنانکه نمونهای از آن را در کتاب [زیارت و زیاتنامه: ص ۳۸۵. ۳۵۹] و مطالبی نیز در «تضادّ مفاتیح الجنان با قرآن» آوردهایم.
رابعاً: خدا مکرّراً در قرآن به رسول خود فرمود: ﴿ قُل... لَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾[الأنعام: ۵۰]. «بگو.... غیب نمیدانم». أمّا امامی که به وی وحی نمیشود، دم به دم از غیب و از مقدار مال و از نام صاحب مال خبر میدهد!! چرا رسول خدا صاین کار را نمیکرد و چون زکوات و وجوهاتی که برای آنحضرت میآمد از مقدار و از چگونگی آن و از نامهای صاحبانش خبر نمیداد؟! جای تأسّف و تعجّب است که طرفداران مذاهب، بزرگان مذهب خود را از پیغمبرخدا بالاتر برده و برای آنان معجزات (یا بگو کرامات) بیشتری قائل شدهاند!!.
اگر معجزاتی را که مجلسی در این باب ذکر نموده، مطالعه کنید میبینید أکثر آن راجع به وجوهاتی است که برای امام و نُوّاب او آوردهاند و امام یا نائب و نمایندهاش ماهیّت آن و مقدارش و نام صاحبش را گفتهاند!! و یا گفتهاند بیش از آنچه فرستاده شده طلب داریم!! اگر این خبرها راست باشد معلوم میشود که آنها جنّ گیری میکردند و أجنّه و شیاطین این أخبار را به آنها میرساندهاند و به نظر ما شأن امام أجلّ از اینگونه أعمال است. به هر حال همیشه بر سر مال دنیا دروغها گفته شده و بازهم گفته خواهد شد! به کتاب [عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول: ص ۷۹۴-۸۰۸] مراجعه شده و با أحادیث این باب مقایسه شود.
خامساً: ناقلین و رُوات این معجزات اکثراً از مجاهل و ضعفا و افراد ذینفع بودهاند و طبعاً أقوالشان نامعتبر بوده و مسموع نیست! خرافه فروشان برای هرمرشد یا نائب یا نمایندهای آنقدر معجزه تراشیدهاند که عُشر آن برای رسول خدا صنقل نشده است و طبعاً این قصّهها برای کسیکه رسول اکرم صرا از پیروانش والاتر و بالاتر میداند قابل قبوع نیست. ما در سطور آینده أخبار مذکور را بررسی کردهو قضاوت را به خواننده محترم وا میگذاریم:
×۱- شیخ طوسی از جماعتی بینام و نشان؟! از برادر شیخ صدوق خبری را نقل کرده که دلالت بر علم غیب امام دارد! (به خبر سوّم همین باب مراجعه شود).
تذکّرمهم: چنانکه ملاحظه خواهدشد، اخبار این باب مملوّ است از علم غیب «ناحیه» و خبر دادن از وقت مرگ فلان و بهمان و یا نیّت قلبی ایشان و یا خبر دادن از محتویات بارهایی که با خود آوردهاند أمّا بسیار عجیب است که این «ناحیه» مدّتها با أمثال «شلمغانی» -که مدّتها معتمد و همکار «حسین بن روح نوبختی» بود- یا «أحمد بن هلال العبرتایی» و «ابوبکر البغدادی» - برادر زاده محمّد بن عثمان (نائب دوّم)- و «محمّد بن علی بن بلال» و..... همکاری میکند ولی از آینده این افراد ویا نیّت واقعی آنها اطّلاعی ندارد و یکی از أهل همین «ناحیۀ کذایی» مجبور میشود با لعننامه از مزاحمت ایشان خلاص شود!!. (فتأمّل جِدّاً)
×۲- این حدیث نیز دلالت بر علم غیب دارد و راوی آن مرد خبیثِ ریاکار جاه طلبی است به نام «ابوجعفر محمّد بن علی شلمغانی» مشهور به «ابن ابیعزاقر [۱۵۷]» که از همپالکیها و همدستان «ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی» بود و با او همکاری میکرد و در مدّتی که «ابن روح» پنهانی میزیسته، شلمغانی را به عنوان نائب خود منصوب کرد و شلمغانی سفیر او محسوب میشد و توقیعات «ناحیه» توسّط «حسین بن روح» و به دست شلمغانی صادر میشد و مردم به او مراجعه میکردند! شلمغانی یکی از کُتّاب بغداد و یکی از مؤلّفین و علمای شیعه امامیّه بود و در حال استقامت یعنی قبل از قیام به تأسیس مذهبی تازه و انحراف از تبعیّت حسین بن روح، پیش طائفه إمامیه مقامی جلیل داشت و مُؤَلَّفات او طرف رجوع و استفاده این جماعت بود تا آنجا که حسین بن ر وح در همان روز که رسماً به مقام أبوجعفر عَمری نشست پس از اجرای آداب رسمیِ این کار با جماعتی از وجوه شیعه به خانه شلمغانی رفت (خاندان نوبختی، ص ۲۲۲) تا اینکه میان این دو اختلافی افتاد و شلمغانی «ابن روح» را به مباهله دعوت کرد أمّا او نپذیرفت شاید بیم داشت که مبادا در جلسۀ مباهله میان آن دو مسائلی مطرح شود که عوام را بدیین و یا هشیار سازد. لذا زرنگی به خرج داد و توقیعی در لعن شلمغانی به عوام نشان داد و معلوم است که هیچ عاقلی درمیان آنها نبود تا بپرسد ما که قبلاً مهدی و خطِّ او را ندیدهایم تا این دستنویس را که مستند توست با آنچه قبلاً دیدهایم تطبیق کنیم و از صحّت و سُقم انتساب این توقیع به مهدی، مطمئن شویم و جُز ادّعای تو چیزی درمیان نیست! شما دو تن پیش از این باهم رفیق و همکار بودهاید و تو او را درمیان مردم بزرگ و محترم میشمردی، و توقیعات تو از طریق او به ما میرسید، حال چگونه این لعن نامه را که قبل از اختلاف شما، خبری از آن نبود -با توجّه به اینکه به قول شما مهدی علم غیب دارد و میدانسته که شلمغانی نیّت پاک ندارد و منحرف خواهد شد- بپذیریم؟ خصوصاً که در این دعوی مسأله بسیار مهمِّ وجوهات نیز مطرح است!! [۱۵۸].
شلمغانی چون از نیابت ناامید شد مطالبی غُلُوّ آمیز و از جمله مسأله حلول و تناسخ را در عقائد خود داخل کرد و مدّعی شد روح القدس در او حلول کرده و کتابی در ردّ مذاهب نکاشت و پیروانی گردآورد ولی سر انجام دستگیر و اعدام شد. «ابن روح» چون با دربار ارتباط داشت گفته بود هرکه از ما دوتن برای مباهله پیشقدم شود، دشمن امام محسوب میشود! (بازهم کسی نپرسید: چرا) مدّتیبعد شلمغانی ودوستش «ابن أبیعون» اعدام شدند. معلوم میشود که «ابن روح» از تغییرات سیاسی مطّلع بود و میدانست حکومت قصد دستگیری شلمغانی را دارد و چه بسا خودش و دوستانش در تحریک حکومت به این اقدام، بیتأثیر نبودهاند!.
مهمّ است که توجّه کنیم «ابن روح» توقیع ضدّ شلمغانی را زمانی که در دربار خلیفه تحت نظر و محبوس بود برای «أبو علی بن همّام اسکافی» فرستاد!! [۱۵۹]لازم است بدانیم به علّت مطالبات مالی که دیوان حکومتی از او داشت، وی مدّتی محبوس گردید (چنانکه ملاحظه میشود بازهم مسأله پول و مال درمیان است!) أمّا چون «ابن ر وح» نفوذ فراوان داشت و طائفه نوبختی در دربار عبّاسیان مقامات رفیع داشتند، در این اختلافِ مالی او را به زندان نیفکندند [۱۶۰]بلکه در دربار نگه داشتند. حال چگونه او در زمانی که در سرای خلیفه تحت نظر و محبوس بوده (فَإنَّهُ فی یَدِ القَومِ وَفی حَبسِهِم) با امام زمان تماس داشته و از آنحضرت توقیع میگرفتند، لابد فقط کذّابان و ضُعَفا میدانند!!!.
باری «ابن روح» برای از میدان به در کردن رقبا و مخالفینش و یا مصالحه با آنها و همراه کردنشان با خود، مهارت تامّ داشت و غالباً با ارائه توقیع که آن را به امام زمان نسبت میداد به مقصود میرسید! ازجمله با توقیعی از مزاحمت «احمد بن هلال [۱۶۱]» -که مدّعی منصبِ «محمّد بن عثمان» (از نُوّاب مهدی) بود - و «بلالی» - که خود را وکیل مهدی میخواند - و«حسن الشّریعی [۱۶۲]» و..... خلاص شد! [۱۶۳]وبا کمک یکی از وابستگانش موسوم به «أبوسهل نوبختی» از شرّ «حلاج» رهایی یافت.
«ابن روح» مردی بسیار سیّاس و چند رنگ و با کیاست بود و به قول شیخ عباس قمی [منتهی الآمال: ج۲، ص ۵۰۷] «چنان با مخالفین حُسن سلوک داشت که هر یک از مذاهب أربعه مدّعی بودند که او از ماست و افتخار مینمودند هر طائفهای به نسبت او به ایشان [۱۶۴]» (فتأمّل جِدّاً) گیرم که به قول شما «ابن روح» قصد تقیّه میداشت [۱۶۵]أمّا لازم نبود که به هرچهار مذهب تظاهر کند بلکه برای رفع خطر از خود، کافی بود به یکی از مذاهب (مثلاً شافعی) تظاهر نماید. (فتأمّل جدّاً)
باری، «ابن روح» مردی چرب زبان [۱۶۶]و در خوردن نان به نرخ روز استادی بیبدیل و از سه نائب دیگر زرنگیز و عوامفریبتر بود و به همین سبب توانست از میان ده وکیلی که «محمّد بن عثمان» (نائب دوّم) در بغداد داشت و همگی بیش از وی با جناب نائب، خصوصیّت و نزدیکی داشتند، نیابت را به خود اختصاص دهد و سایرین را از میدان بهدر کرده یا ساکت سازد [۱۶۷]! وی از یک سو خود را نماینده مهدی معرّفی میکرد و از سوی دیگر با وزراء و بزرگان حکومت عبّاسی فالوده میخورد و با آنها معاشرت داشت [۱۶۸]و آنان از روی دیگر او بیخبر نبودهاند و موقعیّت او را درمیان عوام شیعه، به نفع خود میدانستند چنانکه «الرّاضی بالله» خلیفه عباسی میگفت: «بیمیل نبودم که هزار نفر مثل حسین بن روح وجود داشت و امامیّه أموال خود را به ایشان میبخشیدند تا خداوند به این وسیله آن طائفه را نیازمند میکرد. توانگر شدن أمثال حسین بن روح از گرفتن أموال امامیّه چندان مرا ناپسند نمیآید [۱۶۹]» [خاندان نوبختی، اقبال آشتیانی، ص ۲۲۰].
وی در مجلس بزرگان حکومت عبّاسی، أفضلیّت خلفای راشدین نسبت به یکدیگر را مطابق ترتیب خلافتشان اعلام کرد! [بحار الأنوار: ج۵۱، ص۳۵۶] و این قول سبب خنده یکی از حضّار شد که روی دیگر او را میشناخت! وی در خارج مجلس به جناب نائب گفت: «ای آقای من، آیا مردی که خود را یار و نماینده امام [زمان] میداند اگر چنین سخنی بر زبان آورَد، نباید از او تعجّب کرد؟ [۱۷۰]» أمّا «ابن روح» به او جواب قانعکنندهای نداد!!.
پرواضح است که این کار او را نمیتوان بر تقیّه حمل کرد زیرا در همان مجلس کسی حضرت علی÷را أفضل از عمر دانست و هیچ خطری متوجه او نشد. «ابن روح» نیز مجبور به ایناندازه از خلافگویی نبود و میتوانست سکوت یا اظهار حیرت کند، مثلاً بگوید در این مجلس کسی، علی را أفضل میداند و دیگری ابوبکر و عمر را و خداوند میفرماید: ﴿ تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٣٤ ﴾[البقرة: ۱۳۴]. «آنها گروهی بودند که درگذشتند از آنِ ایشان است آنچه کسب کردند وازآنِ شماست آنچه کسب کردهاید وشما را از آنچه ایشان میکردند، نمیپرسند». ما را چه به قضاوت کردن درباره آنان؟! و یا به بهآنهای -مثلاً وضو گرفتن و....- برای چند دقیقه مجلس را ترک کند و نظایر این کارها.
«ابن روح» چون شنید یکی از خادمانش درباره معاویه بدگویی کرده، او را إخراج کرد و دربان بیچاره هرچه برای بازگشت به کار، إلحاح کرد، نپذیرفت!! در حالیکه میتوانست به او تذکّر دهد که از این کار دست بردارد و یا صبر کند تا هرگاه چون و چرایی درباره دربانش درگرفت آنگاه تصمیم بگیرد و بگوید اکنون که با خبر شدم او چنین میکند، او را اخراج میکنم.
با اینحال به أخبار و أقوال چنین کسانی میتوان اعتماد کرد؟! ﴿ وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦ ﴾[الإسراء: ۳۶]. «و از پی آنچه بدان علم نداری مرو، همانا گوش وچشم ودل، هر یک در آن کار مسؤولاند».
تذکّر: خواننده محترم در این مسأله درنگ کن که اگر علمای ما از افرادی نظیر «ابن روح نوبختی» دفاع و تمجید ننموده و أعمال مشکوک آنها را توجیه نکنند طبعاً بنای سستی که با انواع مغالطات و احتمالاتِ ثابت نشده و بازی با آیات قرآن و روایات بیاعتبار، برای اثباتِ وجود مهدی ساختهاند، خراب میشود!! از اینرو چارهای ندارند جُز آنکه از خیل کسانیکه تحت عنوان وکالت و نیابت و سفارت از عوام سوء استفاده میکردند [۱۷۱]لاأقل از چند نفر تبجیل و تمجید کنند تا حلقه ارتباطی میان خود و مهدی موهوم داشته باشند! (فتأمّل جِدّاً).
×۳- «حکیمه» که گفته مهدی را ندیده [۱۷۲]در اینجا مدّعی یک خرافه است و میگوید چهل روز پس از ولادت مهدی به منزل أبیمحمّد عسکری÷رفتم و دیدم صاحب الزّمان در خانه راه میرود و با زبانی فصیح سخن میگوید!! حضرت عسکری خندید و فرمود ما أئمّه در یک روز مانند یک سال نشو و نما میکنیم [۱۷۳]!! (یعنی مهدی چهل روزه، چهل ساله شده بود؟!!) ولی این ادّعا موفق قرآن نیست که میفرماید انبیاء مانند سایر افراد بشراند و میگویند: ﴿ إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ ﴾[ابراهیم: ۱۱]. «ما جُز انسآنهایی مانند شما نیستیم».به اضافه اینکه چگونه پیغمبر أکرم صو علی÷و حضرات حسنین إو حتّی حضرت عسکری÷یک شبه به قدر یک سال بزرگ نشدند ولی مهدی چنین شد؟! أفلاتعقلون؟
آری اینان هرچه توانستهاند برخلاف قرآن و سیره پیامبر و سنّت و عقل به هم بافتهاند مثلاً رسول خدا صعلم به ما کانَ و ما یکونُ نداشت لذا وقتی که در صفر سال چهارم هجری گروهی از قبیله «عَضَل» و «قاره» به حضور حضرتش رسیدند و تقاضا کردند که پیامبر گروهی را برای دعوت به اسلام و تعلیم أحکام به قبیله آنها اعزام فرماید، پیامبر گروهی از أصحاب خویش را همراه آنان فرستاد و «أبوبراء عامر بن مالک» بزرگ طائفه «بنیعامر» نیز حضور پیامبر شرفیاب شد و تقاضا کرد گروهی را برای دعوت مردم «نجد» اعزام فرماید و گفت من این گروه را پناه میدهم. پیامبر أکرم صگروهی از دانایان صحابه و قاریان قرآن –که کمتر از چهل نفر نبودند- همراه او فرستاد أمّا هر دو گروه محاصره و ناجوانمردانه شهید شدند. گروه أوّل در منطقه «رجیع» و گروه دوّم در منطقه «بئر معونه» به شهادت رسیدند. أنس میگوید ندیدم رسول خدا صدر هیچ حادثهای بهاندازه این مصیبت محزون شود آنچنانکه حدود یک ماه خائنین را نفرین فرمود.
ملاحضه میفرمایید که رسول خدا صعلم غیب و علم به حوادث آینده نداشت ولی چنانکه در خبر اوّل این باب آمده «حسین بن روح» از قول امام موهوم به کسی که میخواسته به حجّ برود گفته با قَوافل متقدّم نرو بلکه با آخرین قافله برو! او نیز چنین کرده و سالم مانده ولی همه قوافلِ پیش از قافله او، مقتول [و طبعاً غارت] شدند!! آری رسول أکرم صکه جبرئیل بر او نازل میشد، علم غیب ندارد ولی اینان دارند!!! آیا باید قرآن و سیره پیامبر را بپذیریم یا ادّعای اینگونه افراد را؟!.
به نظر ما همچنانکه مطّلعین از تاریخ میدانند که بین تعدادی از دزدان دریایی در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی و دربار انگلستان در خفا ارتباط برقرار بود طبعاً ارتباط برخی از قُطّاع الطّریق و حرامیان با برخی از أصحاب قدرت، نامحتمل نیست و چون «ابن روح» با دربار ارتباط داشت و در نتیجه از أخبار پشت پرده بیخبر نبود لذا از موقعیّت خود استفاده کرد و یکی از پیروان ساده لوح خود را به صورت سربسته مطلّع ساخت تا آن را به حساب معجزه (یا بگو کرامتِ) وی و یا موکِّلش بگذارد!! ارتباط محکّم «ابن روح» با دربار از خبر ۹ صفحه ۲۹۵ جلد ۵۱ بحار الأنوار نیز آشکار میشود! (فلاتجاهل). به خبر ۹ و ۵۳ همین باب مراجعه شود.
×۴ و۵۵- راوی معلوم نیست!! زیرا «راوندی» مؤلّف کتاب سراسر خرافات «خرائج» گفته: «رُوِیَ = روایت شده!!» نه راوی معلوم است و نه زمان و مکان آن؟! این راویِ ناشناس روایت کرده از «محمّد بن هارون الهمدانی» -که او نیز مجهول است- که من چند دکّان داشتم که پانصد وسی دینار میارزید و قصد داشتم آن را به عنوان سهم امام که پانصد دینار بر ذمّهام بود، بدهم که در همین ایّام «محمّد بن جعفر» -که ادّعای سفارت برای أخذ و جوهات داشت- به نزد من آمد و گفت مهدی به من نامهای نوشته که دکاکین را از تو تحویل بگیرم! جالب است که حتّی نپرسید آیا سی دینار را که ما بِهِ التّفاوتِ طلب ما از توست به ما میبخشی یا آن را به تو بپردازیم؟! (فتأمّل) و این قصّه را به حساب علم غیب نویسنده نامه گذاشتهاند! (همان حدیث ۲۸ باب ۱۸۲ کافی است).
×۵- بازهم در کتاب «خرائج» تألیف «راوندیِ» خرافی که در قرن ششم میزیسته از قول «محمّد بن یوسف الشّاشی [۱۷۴]» -که متعلّق به قرن سوّم و مجهول الحال و مورد علاقه غُلاة است و معلوم نیست واسطه بین «راوندی» و «ابن یوسف» در این سه قرن چه کسانی بودهاند- نقل شده که به «محمّد ابن الحصین» -که او نیز مجهول است- گفتم سهم امام را به حاجز [بن یزید و شّاء] بده. این روایت نیز دلالت بر علم غیب امام دارد!.
×۶- بازهم از افسانههای مندرج در کتاب «خرائج» است که از مردی از أهالی «أسترآباد» (= عَن رَجُلٍ مِن أهل أسترآباد؟!!) که معلوم نیست چه کاره بوده و چه مذهبی داشته و آیا عقل درستی داشته یا نه، نقل میکند که کنیزی یا غلامی ادّعا کرده که نماینده امام است و خبر داده که سی دینار در پارچهای سبز همراه یک انگشتری دارم و من بدون آنکه درباره او تحقیق کنم، سی دینار را به او دادم. ملاحظه کنید مرد ناشناسی که شاید دستش باگیرندگان پول در یک کاسه بوده و برای تحریض مردم این قصه را بافته، میگوید سی دینار به کسی دادم که متعلّق به خآنهای بود که صاحب خانه علم غیب داشت!! و کسی نمیپرسد چگونه وقتی منافقین بیدلیل به عیال رسول خدا صتهمت زدند، آنحضرت تا قبل از نزول آیات إلهی، از غیب خبر نداشت و در این مدّت به همسرش کم لطف و حتّی میان نگهداشتن و یا طلاق دادن او مردّد بود ولی اینان از قول أفراد مجهول برای امامِ نادیده علم غیب میسازند! گویا اینان امامِ نادیده را بالاتر از رسول خداصمیدانند!!.
×۷- یکی دیگر از قصّههای «خرائج» راوندی چنین است که مسرور طبّاخ مدّعی است که نامهای به حسن بن راشد نوشتم از او پولی بگیرم او در خانه نبود سپس راهی شهر أبوجعفر (گویا محمّد بن عثمان نائب دوّم، منظور اوست) شدم مردی آمد و کیسهای حاوی دوازده دینار به من داد که روی آن نام من نوشته شده بود! حال چرا باید این قصّه را باور کنیم؟!.
×۸- باز مؤلّف «خرائج» از قرن ششم بدون واسطه به قرن سوّم پریده؟!! و از قول «محمّد بن شاذان» که متعلّق به قرن سوّم بوده میگوید که من پانصد دینار به «محمّد بن أحمد القمّی» دادم که بیست دینار آن مال خودم بود و او برایم نامهای نوشت که بیست دینار از پول واصل شده مال تو بوده است! گیرنده پول از نمایندگان مجهول الحالِ مهدی است. معلوم میشود این قصّه گویان جُز ساختنِ علم غیب برای امام موهوم کار دیگری ندارند! (همان حدیث ۲۳ باب ۱۸۲ کافی است).
×۹- چنانکه در بررسی خبر دوّم و سوّم گذشت «ابن روح» با دربار عبّاسی پیوند و بستگی داشت و از أخبار حکومتی بیاطلاع نبود، در این خبر به دو نفر از صاحب منصبانِ حکومت که میدانست در ماههای آینده مأمور چه مناطقی میشوند، توصیه و سفارش کرده! (فلاتغافل) به خبر ۵۳ همین باب مراجعه شود.
×۱۰ و ۵۴- از جالبترین قصّههای خرائج که مشابهت تامّ با قصص صوفیانه دارد همین قصّه است! با این تفاوت که قول هاتف آسمانی در این قصّه مضحکتر از هاتف قصص صوفیان است! و طبق معمول خود را از زحمت معرّفی رُوات بالفظ «رُوِیَ = روایت شده» خلاص کرده و میگوید فرد مجهولی از قول یکی از صالحین به نام «أبیالرّجاء الـمصریّ» که او نیز مجهول است، میگوید پس از وفات حضرت عسکری÷در جستجوی جانشین او بیرون آمدم و با خود میگفتم پس از گذشت سه سال اگر جانشینی میداشت تاکنون معلوم شده بود! در این هنگام بدون اینکه کسی را ببینم صدایی شنیدم که به من گفت: ای نصر بن عبد ربّه! به أهل مصر بگو: آیا شما رسول خدا صرا دیدهاید که به او ایمان آوردهاید؟!! و من نمیدانستم که اسم پدرم «عبد ربّه» بوده زیرا من در مدائن متولّد شده بودم و «ابوعبدالله نوفلی» مرا به مصر آورد و همانجا بزرگ شدم. چون این صدا را شنیدم دنبال کار م را نگرفتم و بازگشتم!!.
اوّلاً: علمِ غیرِمعاصرینِ رسول خدا صبه وجود او، ناشی از گواهی قرآن کریم –که معجزی باقی و همیشه در دسترس است- بوده و علاوه برآن أخبار واقعاً متواتر نسل به نسل درباره آنحضرت و شهادت قاطع تاریخ معتبر و بشارات کتب أدیان پیش از اسلام است که در طول هزار و چهارصد سال گذشته حتّی یک عاقل غیرمسلمان در وجود حضرتش تردید نکرده است.
ثانیاً: این چه ربطی دارد به کسیکه در هیچ یک از مسائل مربوط به او، قول واحد وجود ندارد؟! اگر مسأله تا ایناندازه بیپایه بود که هرکس میتواند درباره هرموجود خیالی مثلاً اسب بالدار یا پری درپایی بگوید مگر شما هارون الرّشد و یا سلطان محمود غزنوی را دیدهاید که وجودشان را قبول دارید پس وجود پری دریایی را نیز انکار نکنید وهکَذا..... ﴿ فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ حَدِيثٗا ﴾معلوم میشودکه این رُوات واقعاً از نعمت عقل محروم بودهاند!.
×۱۱-
هر دم از این باغ بری میرسد
تـازهتر از تـازهتری میرسـد!
«راوندی» دراینجا نیز طبق معمول با لفظ «رُوِیَ = روایت شده است» خود را از معرّفی رُوات معاف داشته و از قرن ششم به قرن سوّم پریده و از قول «أحمد بن أبیروح» قصّهای خلاف شرع آورده!! دستشان درد نکند که برای اثبات وجود یک امام موهوم از قصّههای خلاف شرع هم دست برنمیدارند!!! در این قصّه، زنی ده دینار قرض مادرش را بر ذمّه داشته ولی چون طلبکار شیعه نبود (یا به قول راوی ناصبی بوده) زن میل نداشت طلب او را پرداخت کند و لذا از امام زمان چاره جویی کرده! امام زمان در نامهای برخلاف فقه شیعه اجازه داده که زن بدون إذن و رضای طلبکار، پول مذکور را بین خواهران فقیر خود تقسیم کند! جَلَّ الخالِق! آیا امامِ اینان به شریعت اسلام مقیّد نیست؟ آیا جائز است که مسلمان، طلب نصرانی یا یهودی را نپردازد؟!.
×۱۲- ابوعبدالله سیّاری -که به أقوی الإحتمال همان دشمن عنود قرآن است که او را در کتاب [عرض اخبار اصول.......: ص ۱۱۹-۱۲۰] معرّفی کردهایم- میگوید چیزهایی برای «مرزبانی الحارثی» فرستادم (حال مرزبانی که بوده و آدم صالحی بوده یا نه؟ خدا میداند. معلوم است که در قرن سوّم افراد زیادی با ادّعای وکالت و نیابت از مسأله غیبت سوء استفاده کرده و به مفتخوری اشتغال داشتهاند!) مرزبانی النگویا خلخال طلایی را که در میان آنها بود پس فرستاد و گفت آن را بشکنم من نیز چنان کردم وسط آن چند مثقال آهن و مس بود آن را جدا کردم و طلا را فرستادم، قبول کرد! (چه خوش سلیقه! معلوم میشود مرزبانی زرگر بسیار ماهری بوده!). حال این چه ربطی به مهدی دارد؟ باید گفت المَعنی فی بَطنِ الشّاعر! جالب است که بدانیم که چنین خبر بیخاصیتی را شیخ مفید در «الإشاد» آورده است!! (همان خبر ۶ باب ۱۸۲ کافی است با سندی دیگر).
×۱۳- خبرهم باب ۱۸۲ کافی است و معلوم نیست که چه ربطی به مهدی دارد؟ مجلسی این خبر را در «مرآة العقول» مجهول دانسته است.
×۱۴- خبر یازدهم باب ۱۸۲ کافی و به قول مجلسی ضعیف است. در کافی نام راوی «نضر بَجَلی» و در بحار «نصر بلخی» است که غالی بوده است. (ر.ک. «عرض اخبار اصول.....» صفحه ۸۰۲).
×۱۵ و۱۶ و۱۷ و۱۸- خبر پانزدهم ونوزدهم و بیستم و بیست وچهارم باب ۱۸۲ کافی است. مراجعه کنید به [عرض اخبار اصول....: صغحه ۸۰۵ تا۸۰۷]. از خبر پانزدهم معلوم میشود که وکالت و نیابت دکان بسیار پردرآمدی بوده و دهها و شاید صدها نفر بودهاند که با زور و غوغا از مردم پول میگرفته و از دروغگویی اِبائی نداشتهاند!! آیا با این أخبار آبرویی برای مهدی غائب باقی میماند؟! در خبر هجدهم -که در کافی از قول «حسین أشعری» است و در بحار از «حسن اشعری» که در صورت أخیر مجهول خواهد بود- میگوید پس از وفات حضرت عسکری نامهای آمد که مستمرّی دوتن را ادامه دهید ولی ذکری از جنید- که به أمر حضرت هادی، بدعتگذاری به نام «فارِس بن حاتم بن ماهویه» را کشته بود- در نامه نبود، من محزون شدم. بعداً دانستیم که جنید وفات کرده است. معلوم است که نویسنده نامه زودتر از راوی از مرگ جنید مطلع شده بود ولی رُوات ناآشنا با قرآن دوست دارند که این مسأله را به حساب علم غیب بگذارند!! لازم است که مراجعه شود به [عرض اخبار اصول....: صفحه ۱۴۴].
×۱۹- حدیثی است ازقول «أبوالعبّاس أحمد دینوری» که میگوید یکی دو سال بعداز وفات حضرت عسکری÷از دینور قصد حجّ کردم. شیعیان نزد من جمع شدند و شانزده هزار دینار سهم امام به من سپردند تا به جانشین حضرت عسکری÷که نمیدانستند کیست، تحویل دهم. چون به کرمانشاه رسیدم فردی که او هم جانشینِ امام را نمیشناخت، هزار دینار سهم امام به من سپرد (ملاحظه کنید چه مبالغ هنگفتی به دست وکلا و نوّاب میرسیده؟!! جدال و رقابت أفراد فرصتطلبِ عوامفریب برای کسب عنوان وکالت و نیابت بیهوده نبوده و آنها واقعاً احتیاج داشتند که امامی بتراشند تا از قِبَلِ نیابتِ او به نان و نوایی برسند!) چون به بغداد رسیدم گفته شد سه نفر مدّعی نیابت اماماند: یکی موسوم به «باقطانی [۱۷۵]» است و دیگری «اسحاق أحمر» نام دارد و سوّمی معروف است به «أبوجعفر عَمری».
ابتداء به سراغ «باقطانی» رفتیم که پیرمردی با مهابت و با وجهه آشکار به اصلاح سرشناس بود و اسم عربی و خَدَم بسیار داشت و مردمِ بسیاری پیرامون او به گفتگو مشغول بودند. چون دانست که از دینور برای تقدیمِ سهم امام آمدهام گفت مالها را بیاور! از او دلیلی بر نیابتش خواستم وسه روز صبر کردم ولی دلیلی نیاورد. لذا به سرغ «إسحاق أحمر» رفتم که جوانی پاکیزه و منزلش از خانه باقطانی بزرگتر و خَدَم و حَشَمِ او بیشتر بود و مردم بیشتری پیرامونش بودند! او نیز همچون باقطانی پس از سه روز دلیلی بر نیابت خود عرضه نکرد. پس به نزد أبیجعفر عَمری (= نایب دوّم) رفتم. (پدر ابوجعفر عَمری یعنی عثمان ابن سعید که نائب اوّل است در زمان حضرت عسکری نزدیک خانه او زندگی میکرد و روغن فروشی داشت) دیدم پیر مردی متواضع است که با لباسِ سفید در خآنهای کوچک بر نمد پشمی نشسته است [۱۷۶]. او به من گفت به سامرّاء و در آنجا به خانه «ابن الرّضا [۱۷۷]» برو. چنین کردم. در خانه مذکور به من غذا دادند و استراحت کردم و بالأخره پاسی از شب رفته بود که به من نامهای دادند که نوشته بود أحمد بن محمد دینوری آمده و شانزده هزار دینار در فلان کیسه آورده و در کیسه فلان بن فلان الذّراع، شانزده دینار است. شیطان مرا وسوسه کرد [و متعجّبانه با خود] گفتم: آیا سرورم این ماجری را بهتر از من میداند [۱۷۸]؟! و از کرمانشاه از جانب «أحمد بن حسن المادرائی» که برادرش پشم فروش است هزار دینار در فلان کیسه و.... الخ (مشابه کاریکه جنّگیرها و فالگیران و..... انجام میدهند) در نامه دستور داده شده بود که پولها را به «أبوجعفر عَمری» بدهم. من نیز به بغداد بازگشتم و به خانه «عَمری» رفتم و هنگامی که با او مشغول گفتگو بودم نامهای مشابه نامهای که در سامّراء به من داده بودند برای عَمری آوردند که در آن دستور داده شده بود أموال را به «محمّد بن أحمد جعفر القطّان القمّی» بدهید.... الخ.
در این قصّه چند بار همان عقیده معروف که «زمین از حجّت إلهی خالی نمیمانَد» تکرار شده. در این موضوع باید به کتاب [عرض اخبار اصول.....: ص ۳۷۰ تا ۳۷۲] و کتاب «راهی به سوی وحدت اسلامی» تألیف جناب سیّد «مصطفی حسینی طباطبائی» (ص ۷۵ تا ۸۰) مراجعه شود. دیگر دلیل واضح بر نامعتبر بودن این قصّه، دلالت آن بر علم غیب است که بارها و بارها درباره آن توضیح دادهایم. به نظر ما معتقد به قرآن کریم نمیتواند این قصّه را قبول کند و کسیکه این قصّه را باور کند در واقع قرآن را تکذیب کرده است.
در این قصّه، حدیث ۱۶ باب ۱۸۲ کافی را که مجلسی در «مرآة العقول» ضعیف شمرده، با تغییراتی نقل کرده و ضمناً دعای مشرکانه «یا مُحمّدُ یا عَلِیُّ...... اِکفِیانی فَإنّکُما کافِیایَ....» را هم در این حدیث آوردهاند که درباره آن نیز رجوع کنید به [تضادّ مفاتیح الجنان با قرآن: ص ۴۱-۴۲، عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول: ص ۶۶-۶۷].
×۲۰- قصّهای است از دشمن عنود قرآن «سیّاری [۱۷۹]» که دلالت بر علم غیب دارد و قسمتی از آن، حدیث ۲۷ باب ۱۸۲ کافی است.
×۲۱ و ۲۴- نیز دلالت بر علم غیب دارد. درباره اینگونه أحادیث که دلالت بر اطّلاع مهدی از وقت مرگ اشخاص دارد باید رجوع شود به صفحه ۱۴۴ [«عرض اخبار اصول....». حدیث ۲۴ همان حدیث ۱۷ باب ۱۸۲ کافی است که مجلسی در «مرآة العقول» آن را مجهول شمرده است.
×۲۳- قصّهای مرفوع است و طبعاً نیازی به بررسی ندارد زیرا أحمد بن محمد العلوی که در قرن ششم بوده بدون واسطه روایت میکند از محمّد بن علیّ العلویّ الحسینیِّ مجهول الحال که در قرن سوّم بوده! و ادّعا میکند که بین خواب و بیداری (= بین النّائم والیقظان) مهدی را دیدم که به من دعایی آموخت! أمّا علّت اینکه گفته بین خواب و بیداری او را دیدم آن است که از دو سؤال مقدّر بگریزد اوّل آنکه اگر میگفت در خواب دیدم جواب میشنید که به اجماع فقها، خواب حجّت نیست و اگر میگفت در بیداری دیدم باید به این سؤال جواب میداد که تو قبلاً مهدی را ندیده بودی پس چگونه دانستی کسی را که دیدهای مهدی است؟! به شترمرغ گفتند: بار ببر. گفت: من مرغام، گفتند: پرواز کن. گفت: من شترام!!.
أحادیث ۲۵ تا ۳۶، همان أحادیث باب ۱۸۲ کافی بوده که به تریب زیر در «بحار» نقل شده و درباره آنها در «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» سخن گفتهایم. اعداد سمت راست شماره حدیث در جلد ۵۱ بحار الأنوار و اعداد سمت چپ شماره حدیث در باب ۱۸۲ جلد اوّل کافی است:
×۲۵ ← ۴
×۲۶ ← ۷
×۲۷ ← ۹- از قول «قاسم بن العلاء» است که خود مدّعیِ نیابت و سفارت بوده و به نفع ادّعای خود قصّهای نقل کرده دلالت بر علم غیب دارد و میگوید مهدی به او گفته بچّهای که خدا به تو داده پس از تولّد نمیمیرد. این قصّۀ او موافق قرآن نیست (لقمان: ۳۴). در کتب سیره و تفسیر درباره آیه ۲۳ و ۲۴ سوره کهف نوشتهاند که مسائلی از رسول خدا صسؤال شد و حضرتش وعده جواب داد أمّا فراموش کرد که «إن شاءَ الله» بگوید تا چندین روز وحی نیامد و آنحضرت نمیدانست و نتوانست در موعدی که گفته بود جواب بگوید و مدّتیبعد پساز نزول وحی، جواب داد. همچنین در تفسیر آیه ۶ سوره شریفه حجرات نوشتهاند که رسول خدا ص«ولید بن عقبه» را برای أخذ زکات به سوی قبیله بنیالمصطلق فرستاد، چون در زمان جاهلیّت بین ولید و ایشان کینهای افتاده بود، هنگامیکه قبیله مذکور برای استقبال او آمدند ولید ترسید و گریخت زیرا پنداشت به قصد قتل وی آمدهاند و به رسول خدا صگفت آنها قصد قتل مرا داشتند. رسول خدا صناراحت شد و خالد بن ولید را برای تحقیق با جمعی از مسلمین به سوی ایشان فرستاد. خالد پس از تحقیق دانست که ولید درست نگفته و زکات را جمع آوری کرد و بازگشت و لذا آیه ۶ سوره حجرات نازل شد. حال اگر رسول خدا صعلم غیب داشت میدانست که ولید راست نگفته و لشکر خالد را به سویشان نمیفرستاد و ناراحت نمیشد. و اگر علم غیب میداشت از ضررها اجتناب میکرد (الأعراف: ۱۸۸) حال با چنین آیات واضحی، عدّهای جاهل جاعل، نوادگان دختری این پیغمبر را عالم به غیب میدانند!!.
×۲۸ و ۳۳ و ۵۲ ← ۱۳- حسین بن الفضل مجهول الحال میگوید فقیهی سؤال کرد جواب او را ندادند! واضح است که سُفَرا و نُوّاب جواب کسی را میدهند که مرید سر به زیر بوده و یا پولی فرستاده باشد ولی اگر فقیهی باشد که سؤال و تفحّص کند و پولی هم نفرستاده باشد و به سادگی مطیع نشود، جواب دهند! البتّه راوی میگوید چون فقیه، قرمطی (از پیروان محمّد بن اسماعیل نوه امام صادق) شده بود به او جواب ندادند. حال آنکه اگر کافر هم شده بود باید جواب او را میدادند. (فلاتجاهل) در این اخبار ادّعا شده که امام علم غیب و از ما فِی الضَّمیرِ مردم اطلاع داشته و این عقیده «غُلاة» است که مورد لعن ائمّه بودند. خدا فرموده: ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ ﴾[المائدة: ۷]. «همانا خداوند است که از درون دلها آگاه است». قرآن میفرماید پیغمبر از دلِ کسی که گفتارش را میپسندید، خبر نداشت و نمیدانست که نیّت قلبیِ او برخلاف گفتار دلپسند اوست [البقرة: ۲۰۴-۲۰۵], و فرموده بعضی از أهالی مدینه بر نفاق خود گرفتهاند أمّا پیامبر آنها را نمیشناسد بلکه خدا میشناسد [التّوبة: ۱۰۱]. بنابراین بنده شناس خداست و آنچه در فکر و قلب انسان میگذرد فقط او میداند. ولی چه میتوان کرد که جاعلین روایات از آیات قرآن اطّلاع ندارند!.
×۲۹ ← ۲۱
×۳۰ ← ۳۰- راوی آن «حسین بن الحسن العلوی» مهمل است وذکری از او در کتب رجال نیست.
×۳۱ و ۳۲ ← ۵- حدیثی مرفوع است وحدیث دوّم به قول مجلسی در «مرآة العقول» مجهول است! قصّه از این قرار است که میگویند؟! «محمّد بن ابراهیم مهزیار» میگوید نزد پدرم سهم امام زیادی جمع شده بود که پدرم میخواست با کشتی آنها را به امام برساند. أمّا پیش از رسیدن به مقصد بیمار شد و به من گفت: درباره این أموال از خدا بترس و درگذشت. من با خود گفتم پدرم به أمر نادرستی وصیّت نمیکند. من أموال را به عراق بردم و کنار شطّ خآنهای کرایه کردم تا اگر مسأله برایم روشن شد، مال را تحویل بدهم و إلا آن را صدقه بدهم. (ملاحظه کنید که این پسرِ یکی از وکلاست که نمیداند مهدی واقعیّت دارد یا خیر!!) تا اینکه کسی آمد و شرح اموال مرا گفت من نیز آنها را تحویل دادم. بعد توقیعی آورد که تو را به جای پدرت نیابت دادیم!! یعنی از این پس باید اموال را به تو بدهند! (باید گفت خوش به حال شما. ولی این خبر یا در واقع ادّعای شما، فقط مدرکی است برای باز کردن یک دکان پردرآمد، نه معجزه!! رجوع شود به صفحه ۸۰۰ «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول»).
×۳۴ ← ۱۶- در کافی به جای «یزید بن عبدالملک»، «یزید بن عبدالله» آمده است.
×۳۵ و ۳۹ و ۵۹ ← ۲۷- «علیّ بن زیاد» مجهول الحال است ولی ممقانی که کتاب رجال خود را به منظور تطهیر رُوات نوشته، خواسته است به واسطه همین خبر او را حسن الحال بشمرد!! در صورتیکه اگر همین روایت را در نظر بگیریم چون مخالف قرآن و قول علی÷در نهج البلاغه است، معلوم میشود که راویِ معتبری نیست. به صفحه ۱۴۴ «عرض اخبار اصول......» مراجعه شود.
×۳۶ ← ۳۱.
×۳۷- «محمّد بن أحمد الصّفوانی» که مهمل و مجهول الحال است قصّهای آورده سراسر تعریف و تمجید از «قاسم بن العلاء» که ادّعای وکالت و نیابت داشت و صد البتّه کسانی که مدّعی نیابت بودهاند باید روایاتی در مدح خود داشته باشند و إلا بیمایه فطیر است! ولی چون دروغگوی جاهل مانند دزد ناشی به کاهدان میرند، جاعل روایت میان قاسم و دوستش که او را «عبدالرّحمان بن محمّد السّنیزی» نام داده، مباحثهای ترتیب داده و با این مباحثه بیاطّلاعی خود از قرآن را افشا کرده است!.
در این مباحثه قاسم میگوید مهدی در نامهاش وقت مرگم را به من خبر داده است!! عبدالرّحمان آیه ۳۴ سوره لقمان را میخواند تا او را از قول خلاف قرآن برحذر دارد و آیه ۲۶ سوره جنّ را نیز تلاوت میکند. قاسم در حوابش آیه ۲۷ سوره جنّ را به صورت ناقص خوانده (یعنی تا کلمه «رسول» و بقیه آیه را نمیخواند!) و میگوید: مولای من همان رسولِ موردِ رضایت خداست!! (= مولای هُوَ الـمُرتَضی مِنَ الرّسُول!!). میپرسیم آیا قاسم، مهدی را رسول میدانسته؟ آیا مسلمان میتواند پس از رسول اکرم صبه رسولی دیگر معتقد باشد؟! آیا شیخ طوسی که این روایت را در کتابش نوشته نمیدانسته که کلینی باب ۶۱ کافی را برای تبیین فرق میان رسول و امام ترتیب داده است؟! برای دانستن خطاهای این قصّه لازم است که «عرض اخبار اصول برقرآن و عقول» (ص ۱۴۴ و ۳۵۱ تا ۳۶۸ و ۵۲۷ و ۵۲۸) و درباره علم غیب استقلالی و غیراستقلالی (ص ۱۰۳) مطالعه شود.
بقیّه اخباری که از باب ۱۸۲ کافی نقل شده به قرار زیر است:
×۴۴ و۶۵ ← ۲۳- راوی آن «محمّد بن شاذان بن نعیم» مجهول الحال است. ولی باکمال تعجّب، ممقانی بدون دلیل میگوید چون از وُکَلا بوده پس مافوق ثقه است و به روی خود نمیآورد که بسیاری از وُکَلای أئمّه که لااَقلّ در وجودشان شکّی نیست و یا مدّعیان وکالت، فاسق و فاسد بودند از قبیل وکلای حضرت موسی بن جعفر÷. (ر.ک. «عرض اخبار اصول.....» ص ۱۶۶) و یا «ابومنصور عِجلی» کوفی که امام باقر÷از او بیزاری جست أمّا او پس از حضرت باقر مدّعی شد که امام او را وصیّ خود نموده و میگفت علی و حسن و حسین و علیّ بن الحسین و محمّد باقر پیامبرانی مرسل بودند و خودش نیز پیامبر مرسلی است که نبوّت در شش نسل او خواهد بود که آخرینِ ایشان قائم است. وی از کسانی است که مسأله قائم را درمیان مسلمین رواج داد!.
×۴۵ ← ۸- راوی آن در اینجا اسحاق بن یعقوب، مجهولالحال است. و توقیع شماره ۱۰ جلد ۵۳ بحار را نیز باهمین مضمون او نقل کرده و چون خرافی است ممقانی او را جلیل القدرخوانده و روایتی از قول او نقل کرده که امام درباره غیبت خود به او نوشته: وجه بهره بردن مردم از من در غیبت، مانند بهره بردن مردم از آفتاب پشت ابر است!! در مورد این قیاس بیمناسبت رجوع کنید به کتاب شریف «شاهراه اتّحاد» (بررسی حدیث ششم، ص ۱۹۹) و نیز امام گفته من أمانم برای أهل زمین همچنانکه ستارگان أماناند برای أهل آسمان!! این قول کاملاً برخلاف قول حضرت علی÷(نهج البلاغه، حکمت ۸۸ و بحار الأنوار، ج۹۰، ص ۲۷۹ و ۲۸۱) است که فرموده پس از رسول خدا ص، تنها أمان باقی مانده، استغفار است [۱۸۰]. دیگرآنکه ستارگان غیرذیشعور چگونه أمان أهل آسماناند؟! معلوم میشود جاعل روایت تحت تأثیر عقیده منسوخ منجّمینِ قدیم بوده که أجرام سماوی را جماد نمیدانستند! و امامی که جناب «ابن عثمان عَمری» مدّعیِ ارتباط با وی بوده از حقائق علم نجوم چیزی نمیدانسته (فتأمّل).
سپس میگوید امام نوشته: «اِغلِقُوا بابَ السُّؤالِ عَمّا لایَعنیکُم» «درِ سؤال از چیزهایی که به شما مربوط نیست ببندید» معلوم است کسانی که از قول ناحیه نامه مینوشتند، جواب دادن بر ایشان مشکل بوده است!.
×۵۳ ← ۱۲- در این خبر فرستاده «جعفر بن ابراهیم الیمانی» که مهمل است قصّهای تعریف میکند که در کافی، مجهولی به نام «علیّ بن الحسین الیمانی» حکایت کرده و درباره آن باید به توضیحاتی که ذیل روایت دوّم و سوّم و نهم همین باب گفتهایم مراجعه شود.
اینکه به بقیه أخباری که در باب ۱۸۲ کافی نیامده، بپردازیم:
×۳۸- یکی از خویشاوندان خانواده عمری (نائب أوّل و دوّم) به نفع جدّ خویش قصّهای نقل کرده که طبق معمول دلالت بر علم غیب دارد. ولی خدا به رسولِ خود بارها فرموده: «بگو من غیب نمیدانم» ولی عجبا که نواده او غیب میداند!! در حالیکه پدر این امامان یعنی حضرت علی÷علم غیب نداشت و لذا گاهی کسانی را مسؤولیّت داد که خائن و دزد بودند و آنحضرت نمیدانست [۱۸۱]و یا حکم مذی را از طریق یکی از أصحاب، از پیامبر پرسید [۱۸۲]. (فتأمّل)
×۴۰ و ۴۱- این دو حکایت را دو فرد مجهول یعنی «أحمد بن محمّد بن عبّاس» و «محمّد بن زید بن مروان» از زبان یکی از پیروان زیدیّه گفتهاند تا به گمان خودشان، مصداق «اَلفَضلُ ما شَهِدَت بِهِ الأعداء» باشد! و از زبان او «أبوطاهر زراری» را از وُکلا معرّفی کردهاند، میگویند: «ابن أبی سوره» که زیدی مذهب بود جوانی را دیده که به او گفته برو از فلان منزل پول بگیر و او خیال کرده که آن جوان مهدی است. در قسمتی از حدیث ۴۱ از زبان صوفیّه نیز گفتهاند که یک صوفی در اسکندریّه با امام زمان ملاقات کرده است! أمّا از همه مهمتر آن است که در این حدیث حتّی یکی از نمایندگان مهدی موهوم هم علم غیب دارد و از ما فِی الضَّمیر و أسرار میزبانش خبر میدهد!!.
×۴۲- راوی آن «أحمد بن محمّد بن العیّاش الجوهری» مختلّ العقل و الدّین است که او را در [تضادّ مفاتیح الجنان با قرآن: ص ۲۱۹-۲۲۲] معرّفی کردهایم. در این روایت میگوید سرانجام بین أبوغالب الزّراری و زوجهاش مصالحه و آشتی برقرار شد! و لابد باید این را به حساب معجزه مهدی موهوم بگذاریم!.
×۴۳ و ۶۱- درباره این قصّه رجوع شود به آنچه در توضیح حدیث ۲ گفتهایم. در قسمتی از این قصّه برای «أبوعبدالله البزوفری» إدّعای علمِ غیب شده!! یعنی همان کسی که حدیث دوازده مهدی را از قول ضُعَفا و مجاهیل برای مسلمین ارمغان آورده است! [ر.ک. شاهراه اتّحاد، حدیث نهم، ص ۲۲۰-۲۲۳]. ملاحظه کنید که چه کسانی علم غیب داشتهاند!!.
به هر حال خرافه فروشان برای هرکه بخواهند معجزه میسازند مثلاً پدر شیخ صدوق فرزنددار شده و فرزندش حافظه خوبی داشته و مقدار زیادی حدیث از حفظ داشته، همین را ناشی از معجزه مهدی شمردهاند! در صورتی که اگر معجزه امام میبود میبایست أحادیث او مخلوط به خرافات نباشد.
×۴۶- باز برای اثبات غیب قصّهای بافتهاند!.
×۴۷- روایت شده از «محمّد بن ابراهیم بن مهزیار» که خود مدّعی نیابت و از دکّانداران مذهبی بود. میگوید به قصد زیارت «ناحیه» وارد منطقه عسکر شدم. زنی نامم را پرسید و گفت برگرد و شب بیا. (حال این زن که بوده و چه سِمتی داشته معلوم نیست) شب بازگشتم و داخل خانه شدم و هنگامیکه میان دو قبر ناله و گریه میکردم صدایی شنیدم که میگفت: ای محمّد از خدا بترس و از کارهایی که میکنی توبه کن که تو کار بزرگی را به گردن گرفتهای!! چرا دو قبر در داخل منزل بوده؟! این نائب چه کرده که باید توبه میکرده؟ صاحب صدا که بوده؟ هیچ معلوم نیست و فقط میتوان گفت: المعنی فی بَطِن الشّاعر!!.
×۴۸ و ۴۹- راوی هردو «نصر بن الصّباح» است که علمای رجال او را ضعیف و فاسدالمذهب و از غُلاة شمردهاند. ولی ممقانی چون سخن از «ناحیه» گفته، خواسته او را حسن الحال بشمارد، یعنی از گفتۀ خودش به نفع او استفاده کند!! محشّی محترمِ «بحار» فرموده در خبر ۴۸ سقط و تبدیل صورت گرفته است. به هر حال حدیث ۴۸ مشابه حدیث ۵ همین باب است و در هردو حدیث جُز از پرداخت وجوهات، و علم غیب خبر دیگری نیست!.
×۵۰- مانند روایت ۴۴ راوی آن «محمّد بن شاذان بن نعیم» مجهول الحال است. وی مدّعیِ نیابت امام و معجزهتراش بوده و در این روایت نیز جُز از پرداخت وجوهات و علم غیب و بدگویی از جعفر بن علی -برادر حضرت عسکری- خبری نیست.
×۵۱- راوی آن «محمّد بن صالح» است که خود از مدّعیان وکالت و نیابت بوده و بنابه ادّعای خودش، سؤال أحمقانهای پرسیده و برای آزادی فردی موسوم به «با داشاکه» طلب دعا نموده و نیز سؤال کرده کنیزی دارم آیا او را باردار سازم یا نه؟ جواب آمده چنین کن که آنچه خدا خواهد همان میشود!.
از کرامـات شیـخ مـا ایـن اسـت
که شکرخوردوگفت شیرین است!
محبوس همان روز که نامه «ناحیه» رسید، آزاد شد. (قبلاً هم گفتیم که نُوّاب از مسائل دربار و تصمیمات حکومت بیاطّلاع نبودهاند) اصولاً نیز بیشتر کسانی که به حبس میروند، آزادمیشوند ولی خرافهفروشان دوست دارند، ازهرأمر سادهای، معجزه بسازند!.
×۵۶ و ۶۶- أبوالقاسم بن أبیحلیس (أبیحابس) که مجهول الحال است قصّههایی حکایت کرده که از این قصّهها میتوان دریافت که از غُلاة بوده. چندین قصّۀ او طبق معمول درباره أخذ وجوهات است! أمّا مهمتر از همه این است که در حدیث ۵۶ مال کسانی که دین و ایمان درستی نداشتهاند «لَم یَکُن مِنَ الإیمانِ عَلی شَئٍ» و «لَم یَکُن مِن دینِ اللهِ عَلی شَئٍ» قبول میشود أمّا در حدیث ۶۶ مال مرجئی قبول نمیشود «لاحاجَةَ لی فِی مالِ المُرجئ! ».
قربان شوم خدا را
یک بام و دو هوا را!
×۵۷- مجهولی به نام «علیّ بن محمّد إسحاق أشعری» میگوید راجع به کنیزم که میگفت آبستن شدهام، نامهای به «ناحیه» نوشتم، جوابی نیامد. بعداً معلوم شد که وی آبستن نبوده است! بدیهی است که آنها نمیدانستهاند چه بگویند لذا سکوت کرده و جواب ندادهاند. ولی راوی مایل بوده این را به حساب علم غیب بگذارد!.
×۵۸- مجهولی برخلاف قرآن که فرموده: ﴿ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗا ﴾[لقمان: ۳۴]. «و هیچکس نمیداند که فردا چه به دست میآورد». گفته که «ناحیه» از حوادث آینده خبر میداد [۱۸۳]!! قسمتی از این خبر حدیث دوّم همین باب است.
×۶۰- مجهولی به نام «محمّد بن علیّ الأسود» قصّهای دالِّ بر علم غیب نقل کرده! معلوم میشود که علمِ غیبِ اینان بیشتر مربوط به گرفتنِ پول و لباس و..... بوده، ای کاش این مدّعیان علم غیب، با علمشان دارویی برای بیماریهای صعب العلاج یا اختراع مفیدی به مردم عرضه میکردند!.
×۶۲- «محمّد بن علیّ بن متیل» روایت کرده که زنی به نام زینب أهل «آبه» خواسته سیصد دینار سهم امام را خودش مستقیماً بدون واسطه به «حسین بن روح نوبختی» برساند. عمویم مرا همراه آن زن فرستاد تا کلام او را برای «ابن روح» ترجمه کنم. ولی «ابن روح» نام آن زن را گفت و به زبان فصیح اهالی «آبه» با آن زن احوالپرسی کرد!! در حالی که رسول خدا صبه زبان غیرعربی نامهای املا نفرمود و با سلمانِ فارسی یا صُهیب رومی به عربی سخن میگفت. (فتأمّل). از آنجا که در عراقِ آن زمان، ایرانیانِ بسیاری اقامت داشتند بعید نیست که «ابن روح» چند کلمهای فارسی یا زبان أهل آبه را یاد گرفته باشد [۱۸۴]گرچه راوی میخواهد این کار «ابن روح» را معجزه یا بگو کرامت قلمداد کند!! در حالی که به نظر ما ساختن یک امام ناموجود و جلب هزاران أشرفی به «ناحیه» معجزه است!!.
×۶۳- بازهم «محمّد بن متیل» مجهول الحال قصّهای نقل کرده از علمِ غیب و سکّهای که به جای خودش برمیگشته است!!.
×۶۴- راوی آن «حسن بن محمّد بن یحیی العلوی» است که او را از ضُعفا و احادیث او را منکَر شمردهاند. در این قصّه نیز خبری نیست جُز علم غیب وطیّ الأرض!!.
×۶۷- روایت کرده که شخصی برای تفحّص و تحقیق در مسأله مهدی از وطن خود خارج شده و به او نامهای رسیده که او را از ادامه کارش منصرف ساخته است!.
×۶۸ و ۶۹- دو قصّه مشابه که دو نفر شمش طلا برای «ناحیه» میآورند که در راه چند شمش مفقود میشود و آن دو تن از پول خود با شمش دیگری، کمبود شمش را جبران میکنند. أمّا «حسین بن روح» شمشهای جبرانی را نمیپذیرد و به شخص أوّل جای شمش گمشده را میگوید و به شخص دوّم خودِ شمش گمشده را قبل از آمدن او به دستش رسیده نشان میدهد!!!.
حدیث دوّم شامل قصّهای جالبتر است. زنی به نزد «حسین بن روح» آمد و پرسید: همراه خود چه آوردهام؟ «ابن روح» گفت هرچه آوردهای به دجله بینداز و سپس به نزدم بیا تا بگویم چه با خود آورده بودی! زن چنین کرد و نزد او بازگشت. «ابن روح» -مانند شعبده بازان- به خادمش گفت: آن جعبه را بیاور و خادم همان جعبه را که زن در دجلهانداخته بود آورد! «ابن روح» بدون آنکه جعبه را بگشاید محتویات آن را شرح داد!! [۱۸۵].
آری این قصّهها مشابه قصص صوفیانه است و کسی آن را باور میکند که از اسلام و قرآن بیخبر باشد. حضرت سلیمان÷تا قبل از آمدنِ هُدهُد از اخبار سبا و ملکه آنجا خبر نداشت. حضرت موسی÷که از پیامبرانِ أولواالعزم بود تا قبلاز بازگشت به میان قومش از بیتقصیری برادرش حضرت هارون÷ویا از علّت سوراخ کردن کشتی توسّط عبدصالح و یا ساختن دیوار خبر نداشت و حضرت نوح÷درباره پیروانش میفرمود: ﴿ مَا عِلۡمِي بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ﴾[الشُّعراء: ۱۱۲]. «من چه دانم که ایشان چه میکردند». حضرت یعقوب÷از فرزندش که در مصر و یا در چاه نزدیک کنعان بود خبر نداشت و سالها گریه کرد. أمّا اینان از همه أخبار اطلاع دارند، به خصوص أخباری که مربوط به پول و طلا و نقره باشد!!.
راوی چون از شوری آش خود با خبر بوده لذا برای باوراندانِ آن، به خدا و دوازده امام قسم خورده که راست میگوید و ماجرای را کم و زیاد نکرده است!! (با این حال آیا جزئت دارید فرمایش ایشان را باور نکنید؟!).
×۷۰- «محمّد بن عیسی بن أحمد الزّرجی» مجهول الحال از قول فرد مجهولی میگوید: طفل ما بیمار شد و ما به خانه حضرت عسکری÷رفتیم و گفتیم چیزی به ما بدهید که با آن شفای طفلمان را بگیریم. حکیمه عمّۀ حضرت عسکری گفت: آن میل را که با آن چشم نوزادی را که دیشب متولّد شده (یعنی مهدی) سرمه کشیدیم، بیاورید. ما آن را به چشم طفل کشیدیم عافیت یافت و ما نیز با آن میل شفا میگرفتیم تا اینکه گم شد! (والبتّه شما موظف اید که قصّۀ این دو ناشناس را باور کنید!!).
حال باید به احوال سفرایی که در زمان عیبت بودهاند بپردازیم:
[۱۵۶] برای اینکه کسی نپرسد مگر غیرنبی هم معجزه دارد؟ نامش را کرامت یا خارق عادت گذاشتهاند!!. [۱۵۷] برای اطّلاع از احوال شلمغانی و کتاب «التّکلیف» او، مفیدترین مرجع کتاب «معرفة الحدیث» استاد محمّد باقر بهبودی است. (مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۲۱۶ تا ۲۱۹). آقای اقبال آشتیانی نیز درباره او نوشته است: گویا ابتداء هم غرضِ او گرفتن مقام حسین بن روح و «باب» قلمدادن خود به جای او بوده. (خاندان نوبختی، ص ۲۲۳). [۱۵۸] چنانکه در «بت شکن» گفته شده (ص ۷۹۸ و ۸۰۶ تا ۸۰۸) و چنانکه از روایات همین باب «بحار» نیز فهمیده میشود، مهمترین مسالهای که در اخبار مربوط به مهدی و نُوّابِ او مطرح بوده، مسأله وجوهات است!!. (فلاتَجاهل) [۱۵۹] «لَمّا أنفَذَ الشَّیخُ ابوالقاسِم الحُسینُ بن روح رضی الله عنه التَّوقیعَ فی لَعن ابن أبی العزاقِر أنفَذَهُ مِن مَجلِسِهِ فی دار الـمُقتَدر إلی شیخِنا «ابی علی بن همّام».... الخ. [۱۶۰] خلفای عباسی از به زندانانداختن ائمه ابایی نداشتند أمّا جالب است که نائب امام را به زندان نفرستادند بلکه در دربار تحت نظر و مجبوس نگه داشتند!. [۱۶۱] وی از اصحاب حضرت عسکری بود. درباره او رجوع شود به «شاهراه اتحاد»، ص ۱۹۰ و ۱۹۱. [۱۶۲] او در صفحه ۲۵۵ معرّفی شده است. [۱۶۳] بحار الأنوار: ج۵۱، ص ۳۷۷. [۱۶۴] از این حیث «حسین بن منصور حلاج» به «ابن روح» شباهت بسیار داشت با این تفاوت که ابن روح از او هوشمندتر و مجرّبتر بود. چنانکه طبری آورده است، ابوبکر صولی گفت: «حلاج را دیدم و با وی نشستم، جاهلی دیدم که عاقلنمایی میکرد و کودکی متظاهر به فضل و کمال و بدکاری که زهد میفروخت! تظاهر میکرد که زاهد و درویش است أمّا چون خبر مییافت که مردم شهری بر مذهب اعتزالاند معتزلی میشد و اگر عقیده شیعه داشتند «امامی» میشد و چنان نشان میداد که دانشی از امامشان نزد اوست و اگر به اهل سنّت بر میخورد، سُنّی میشد!!» جالب است که کار حلاج را تقیّه نمیگویند ولی کار «ابن روح» را تقیّه میشمارند!! همچنین جالب است بدانید که این آقای «ابن روح». در إزای اموالی که از مردم میگرفت علاقهای به دادن رسید نداشت و رسید نمیداد و توانسته بود در این کار موافقت نائب دوّم را جلب کند! [بحار الأنوار: ج۵۱، ص ۳۵۴]. [۱۶۵] متأسّفانه علمای شیعه مسأله تقیّه را لوث کردهاند و هرعملی را به بهانه تقیّه توجیه و کار خود را آسان میکنند!! (فتأمّل). [۱۶۶] در چرب زبانی او همین بس که اگر باعدّهای مواجه میشد که به او بدبین بودند، میتوانست عقیده اکثر آنها را نسبت به خود تغییر دهد! [بحار الأنوار: ج۵۱، ص۳۵۷] البتّه جهالت و حماقت مخاطبین او را نباید از نظر دورداشت، مثلاً فردی به نام «احمد خجندی» در جستجو و کند وکاو در مسأله مهدی اصرار و جدّیّت داشت. «ابن روح» برای منحرف کردنش؟! در توفقعی به او نوشت که طلب و جستجو منجرّ به شرک میشود!!. «مَن بَحَثَ فَقَد دَلَّ و مَن دَلَّ فَقَد أشاطَ ومَن أشاطَ فَقَد أشرَكَ» «کسیکه جستجو کند بهدرستیکه طلب کرده و کسی که طلب کند به تحقیق که به خود بالیده و کسیکه به خود ببالد خود را در معرض هلاکت نهاده و کسی که خود را در معرض هلاک آورد به تحقیق که شرک ورزیده»!! [بحار: ج۵۳، باب ما خرج من توقیعاته، خبر ۲۲] و نامبرده بدون اینکه بپرسد چرا؟ خاموش و منصرف شده!! و نپرسیده به چه دلیل شرعی چنین میگویی؟ مگر قرآن نفرموده: ﴿ قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١٠٨ ﴾[یوسف: ۱۰۸]. «[ای پیامبر] بگو این طریقت من است که برپایه بصیرت به سوی خدا دعوت میکنم، من و هرکه پیرو من باشد [چنین است] و منزّه بود خداوند و من از مشرکان نیستم». و مگر جدّ مهدیِ شما حضرت باقرالعلوم÷نفرموده: «اگر چیزی به شما گفتم از من بپرسید که درکجای قرآن است». [کافی: ج۱، باب ۲۱، حدیث ۵]- فتأمّل جدّاً. ر.ک. ص ۲۴۹ کتاب حاضر. [۱۶۷] یکی از کارگزاران مقرّب «محمّد عَمری» (= نائب دوّم) موسوم است به «جعفر بن احمد بن متیل القمی» وی گلایه کرده و میگوید این جناب نائب در بغداد ده کار گزار و نماینده داشت که یکی از آنها «ابن روح نوبختی» بود و همه آنها بیش از ابن روح با جناب نائب خصوصیّت و نزدیکی داشتند و اگر «ابن عثمان» کاری میداشت در أغلب موارد به غیر «ابن روح» واگذار میکرد زیرا «ابن روح» خصوصیّت سایر نمایندگان را با جناب نائب نداشت ولی موقع مرگ [برخلاف انتظار] به نفع وی وصیّت کرد و او را نائب خود قرار داد! مشایخ ما گفتهاند که ما تردید نداشتیم که اگر اتّفاقی برای جناب نائب رخ دهد، جُز «جعفر قمّی» یا پدرش جانشینِ او نمیشوند زیرا دیده بودیم که خصوصیّت و تقرّب زیادی به او داشت و غالباً اوقات خود را در منزل او میگذراند تا بدانجا که در أواخر عمر جُز غذاییکه در خانه «جعفر قمّی» یا پدرش تهیّه شده باشد، نمیخورد و غذایش فقط همان بود که در خانه او یا پدرش میخورد!! البتّه این جعفر قمی به رقابت با «ابن روح» برنخاست و مطیع ابن روح شد. و چه بسا چون توان مقابله و رقابت با فردی سیّاس و متنفّذ چون «نوبختی» را نداشت لذا مصلحت را در سکوت و پیروی از او دید! «ابن روح» رقیب و مخالف دیگرِخود، «ابن الوضاء النّصیبی» را نیز به وساطت یکی از شیوخ بعداد، ساکت و با خود همراه ساخته بود! «کان.... لَهُ مَن یَتَصَرَّفُ لهُ بِبغدادَ نَحوُ مِن عَشَرَةِ أنفُسٍ و ابوالقاسم بن روحس مِنهُم و کُلُّهُم کانَ أخَصُّ بِهِ مِن ابی القاسم بن روح رضی الله عنه حَتّی أنّهُ کانَ إذَا احتاجَ إلی حاجَةٍ أو إلی سَبَبٍ تُنَجِّزُهُ عَلی یَدِ غَیرِهِ لِما لَم یَکُن لَهُ تِلكَ الخُصوصیّة فلمّا کانَ وقتُ مُضِیِّ أبی جعفر رضی الله عنه وَقَعَ الاختیارُ علیهِ وکانتِ الوصیّةُ إلیه!! وقال مشایِخُنا کُنّا لانَشُكُّ أنَّهُ إن کانَت کائِنَةٌ. مِن أبی جعفر لایقومُ مقامُهُ إلا «جعفرُ بنُ احمد بن متیل» أو أبوه لِما رَأینا مِنَ الخُصُوصیّةِ بِهِ و کَثرَةِ کینُونَتِهِ فی مَنزِلِهِ حَتّی بَلَغَ أنّهُ کان فی آخر عُمرِهِ لایأکل طعاماً إلاّ ما اُصلِحَ فی منزل «جعفر بن احمد بن متیل» و أبیهِ و کان اصحابُنا لایَشُکّونَ إن کانت حادثة لم تکن الوصیّة إلا إلیهِ من الخُصُوصِیّةِ». [بحار الأنوار، ج۵۱، ص۳۵۳ و ۳۴۵]. البتّه طرف برنده نیابت نیز -به منظور رعایت احتیاط و محکم کاری- ساکت نمانده و برای خنثی کردن اثر منفی این گلایه، از قول «أمّ کلثوم» دختر «ابن عثمان» (= نائب دوّم) گفته شد که حسین بن روح سالیان متمادی ناظر أملاک نائب دوّم بود و مطالب سِرِّیِ او را به رؤسای شیعه میرساند و به قدری محرم أسرار او بود که وی آنچه میان او و کنیزانش میگذشت به «ابن روح» میگفت!!..... و بدین سان نوبختی در دل شیعیان جایگاه بزرگی یافت زیرا از خصوصیّت و تقرّب او؟! نزد پدرم و اینکه اورا نزد شیعیان، مورد اعتماد خویش معرّفی کرده بود، اطّلاع داشتند و فضل و دیانتش و لیاقتی را که در امور مربوط به نیابت نشان میداد، میدانستند. وی در تمام مدّت حیات پدرم آماده [نیابت] بود تا اینکه در وصیّتش به نام او تصریح شد! این موضوع را تعدادی از نوبختیان نیز برایم گفتهاند!! (به روباه گفتند شاهدت کیست؟ گفت: دُمم!) «کان ابوالقاسم الحسینُ بنُ روحٍ وکیلاً لِأبی جعفر /سنینَ کثیرةً یَنظرُُ لَهُ فی املاکهِ و یُلقی باسراره الرّوساء مِنَ الشّیعةِ و کان خصّیصاً بِهِ حتّی أنّهُ کان یُحَدِّثُهُ بِما یَجری بَینَهُ وبینَ جواریه لِقُربِهِ واُنسِهِ..... فَحَصَّلَ فی انفس الشّیعة مُحَصَّلاً جلیلاً لِمَعرِفَتِهِم بِاختصاصِ أبی إیّاهُ و توثیقِهِ عندهم و نشر فضلِهِ و دینه و ما کانَ یَحتَمِلُهُ مِن هذا الأمرِ فَتَمَهَّدَت لَهُ الحالُ فی طولِ حیاةِ أبی إلی أنِ انتَهَتِ الوصیّةُ إلیهِ بالنَّصِ عَلَیه» [بحار الأنوار: ج۱، ص ۳۵۶]. [۱۶۸] چنانکه دکتر اقبال آشتیانی نوشته: «منزل او محلّ رفت و آمد بزرگان أعیان بغداد و رجال درباری و وزرای سابق شد و بعضی از ایشان در پیشرفت کارهای خود پیش خلفا و اُمرا از حسین بن روح استمداد میجستند!» [خاندان نوبختی: ص ۲۱۹]. [۱۶۹] بعید نیست که «ابن روح» مقداری از عوائد نیابت خود را به جیب عبّاسیان میریخته و زمانی طمع کرده و سهم شایشان را نپرداخته لذا مورد مؤاخذه قرار گرفته امّا از آنجا که همدست آنها و صاحب نفوذ بوده کارش به حبس نکشیده و در همان سرای خلیفه تحت نظر و محبوس مانده است تا باهم تسویه حساب کردهاند!. [۱۷۰] یا سیّدی، رَجُلٌ ِیَری بِأنَّهُ صاحبُ الإمامِ و وکیلُه یقول ذلك القولَ لا یُتَعَجَّبُ مِنهُ؟!. [۱۷۱] برای آشنایی با اوضاعیکه غالباً برای نیل به ریاست مذهبی مردم به وجود میآید مطالعه صفحه ۱۵ شرح ز ندگانی نگارنده مفید است. [۱۷۲] ر.ک. کتاب حاضر، ص ۱۱۲. [۱۷۳] بنابه نقل کلینی (باب ۱۳۱، حدیث ۳) امام جواد در سال ۲۲۰ ﻫ به عبدالله مساور وصیت کرد که پس از بالغ شدن پسرش -امام هادی- ما تَرَکِ آنحضرت را به وی تسلیم کند. یعنی در زمان وفات امام جواد فرزندش ۶ یا ۸ ساله و از نظر پدرش نا بالغ بوده در حالیکه اگر امام در یک روز یا یک ماه به قدر یک سال رشد میکرد در زمان نوشتن وصیّت میباید حضرت هادی کاملاً رشید و بالغ شده باشد! کدام قول را باور کنیم؟!. [۱۷۴] وی راوی حدیث ۱۱ باب ۱۸۲ کافی است که در صفحه ۲۹۷ جلد ۵۱ بحار با شماره ۱۴ ذکر شده است. [۱۷۵] در خبر ۳۱ باب ۱۸۲ کافی نام او «باقطائی» ذکر شده و معلوم میشود که با دربار ارتباط داشته است! لازم است بدانیم همین مرد که در اینجا مدّعیِ دروغگو معرّفی شده همان کسی است که پس از مرگ محمّد عمری (= نائب دوّم) در مجلسی که قرار بود حسین بن روح نوبختی رسماً جانشین او شده و بر کرسی نیابت بنشیند به عنوان یکی از وجوه و أکابرِ امامیّه حضور داشت و در واقع نائب شدنِ «نوبختی» با تأیید و تصویبِ چنین کسی صورت پذیرفته است!! و البتّه یکی دیگر از حُضّار مجلس مذکور یکی از وابستگان او یعنی «ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی» بوده است! (فتأمّل). (خاندان نوبختی، ص ۲۲۵) فرد دیگر جلسه مذکور «ابوعلی محمّد بن همّام» است که لاأقلّ میتوان گفت زودباوری سادهلوح بوده که ازنظر علمای ما چندان مورد وثوق نیست! (ر.ک شاهراه اتّحاد ص ۲۲۹). چه مجلس جالبی بوده است!!. [۱۷۶] خواننده محترم قسمت زیادی از عمر نگارنده در حوزههای علمیّه نجف و قم و مشهد گذشته و سالیان دراز با ملّاها محشور بودهام. به نظر حقیر «ابوجعفر عَمری» به سیاستی مانند سیاست یکی از اساتیدِ اینجانب عمل میکرده است. در ایّام جوانی که در قم تحصیل میکردم عالِمی بود که در دلِ نگارنده بسیارعزیز و محترم بود و مدّتی نزد او درس خوانده بودم و گاهی برای احوالپرسی و عرض احترام خدمتش میرسیدم و او را در بیرونی منزلش که وضعی بسیار محقّر و فقیرانه داشت ملاقت میکردم. در اطاق ایشان جُز زیلویی بیرنگ و رو و مندرس و یک کرسی کهنه و فرسوده، وسائل چندانی وجود نداشت. وی در نظرم أسوه زهد و تقوی و بیاعتنایی به مظاهر دنیوی بود و حتی یک بار مخفیانه یک ریال نزدیکِ کرسی ایشان گذاشتم. تا اینکه پس از مدّتی ایشان مرا به محفلِ عروسیِ دخترش دعوت کرد و حقیر پا بهاندرونی منزلش گذاشتم و مبهوت شدم. اتاقهای عالی با وسائل خوب و فرشهای نخفر نگ و آینههای قدّی و رفاهِ نمایان. خلاصه کلام آنکه، اوضاع بیرونی که در معرض دید عوا م بود، هیچ تناسبی با اوضاعاندرونی نداشت!! (فتأمّل) نکته دیگر آنکه اگر قرار است نائبِ واقعیِ امام زاهد باشد پس چرا نائب سوّم مانند دو نائبِ دروغگوی همین روایت، با حشمت و مکنت میزیست و حتّی دربان داشت! (ص ۲۳۰ کتاب حاضر) نائبِ سوّم از پول رویگردان نبود تا بدان حدّ که علاوه بر پولهایی که از جانب وزرا و بزرگانِ دربار به او میرسید هرماه بابت نظارت بر أملاک «ابن عثمان» (= نائب دوم) سی دینار از او حقوق میگرفته در حالیکه حدّ أقلّ توقّع از او به عنوان پیرو صادق «ابن عثمان» و با توجّه به اینکه محتاج نبوده و درآمد داشته، این است که برای خدمت به نائب امامش، قربه إلی الله نظارت کند و پولی بابت این کار نپذیرد و بگوید این پول را صرف ضعفای شیعه و تبلیغ آیین ما کند و با توجّه به مشغله بسیار شما که باید به امور شیعیان و ارتباط آنها با امام بپردازید، من باکمال میل و بدون چشمداشتِ مالی به شما خدمت و کمک میکنم زیرا «خاندانِ امامی نوبختی همه وقت به واسطه داشتن أملاک و ثروت و اعتبار شخصی و مقامات علمی و اداری در بغداد نفوذ کلّی داشتند» (خاندان نوبختی، ص ۱۰۹). [۱۷۷] به امام جواد و هادی و عسکری، «ابن الرّضا» گفته میشد. در اینجا منظور حضرت عسکری است. [۱۷۸] این قسمت را از آنرو و در این قصّه آوردهاند تا مخاطب ساده لوح تردید را وسوسه شیطان بداند و در این قصه شکّ و تردید نکند! (فتأمّل) همه میدانند که تا همین چندی پیش مرسوم بود که اگر کسی قصد حجّ میکرد آشنایان و اهالی محل بیخبر نمیماندند و همه همسایگان و اقوام و آشنایان نزد عازم حجّ حمع میشدند تا از او التماس دعا و با وی وداع نموده و یا اگر امانتی دارند به او بسپارند و او را بدرقه کنند. طبعاً مهدیسازان خبرچینی درمیان آن جمع داشتند که احمد دینوری را تحت نظر داشته و چه بسا درمیان قافله او را تا رسیدن به بغداد همراهی میکرده و اخبار لازم را به بغداد و سامّرا میفرستاده است تا درنامههایی که از جانب ناحیه صادر میکردند، مورد استفاده قرار گیرد و معلوم میشود این گروه، از همکاران باقطانی و اسحاقِ احمر مجرّبتر و زرنگتر بودهاند! (فتأمّل). در زمان ما نیز درأیّام جنگ عراق با ایران اخباری میشنیدیم که عدّه زیادی نقل میکردند و از ظهور یک آقای نورانی؟! که از دور؟! دیده شده بود، خبر میداد و گفته میشد مهدی است که برای تأییدِ سربازان ایران ظاهر شده است!! به نظر ما این کار جُز بدبین کردن عُقلا به اسلام و قرآن هیچ نتیجهای ندارد ولی هزار افسوس که علما توجّهی ندارند. [۱۷۹] وی در «عرض اخبار اصول....» (ص ۱۱۹) معرّفی شده است. [۱۸۰] ر.ک «تضاد مفاتیح الجنان با قرآن»، ص ۱۶۷. [۱۸۱] ر.ک. زیارت و زیاتنامه، ص ۲۶۸ تا ۲۷۰. [۱۸۲] ر.ک. «عرض اخبار اصول....» ص ۴۱ و «تضادّ مفاتیح الجنان با قرآن» ص ۲۹۴ تا ۲۹۶. [۱۸۳] به صفحه ۱۴۴ «عرض اخبار اصول.....» مراجعه شود. [۱۸۴] این درصورتی است که او را «قمّی» ندانیم و إلا در صورت قمی بودن وی، دانستن زبانِ آبی –زبان مردم «آبه» که از مضافات قدیم قم بوده- به هیچ وجه عجیب نیست. (ر.ک. خاندان نوبختی، استاد عبّاس اقبال آشتیانی، ص ۲۱۴). [۱۸۵] هیچ بعید نیست که یکی از خُدّامِ «ابن روح» زن را تعقیب کرده و چون زن جعبه را به دجلهانداخته و مراجعت نموده، خادم آن را برداشته و زودتر از زن به «ابن روح» رسانده و او را از محتویات آن مطّلع کرده و «ابن روح» نیز نمایشی را که در بالا دیدیم اجرا کرده است! (فلاتجاهل). چنانکه میدانید مدّعیان نیابت از این شعبدهها بسیار داشتهاند از جمله «حسین بن منصور حلاج» که معروف خاصّ و عامّ است و گویا مدّتی برای تعلّم سحر و شعبده به هندوستان رفته بود و در عوامفریبی مثل «ابن روح» مهارت داشت! (مراجعه شود به کتاب حاضر، صفحه ۲۶۳). آیا مضحک نیست که بنا به نقل کتب معتبر «ابن روح» که در این روایات از غیب خبردار میشود مدّتی از فعّالیّتهای انحرافی شلمغانی خبر نداشت!! (فتامّل) چنانکه نوشتهاند: «شلمغانی در بدو امر به نام حسین بن روح اخباری منتشر میکرد و خود را به امامیّه به عنوان بابِ او معرّفی مینمود. اُمّ کلثوم دخترِ ابوجعفر عَمری چنین روایت میکند که شلمغانی به مناسبتِ اقبالی که حسین بن روح به او کرده و او را در نزد مردم محترم نموده بود بیش پسران بسطام –که عهد دار مقامات دیوانی بودهاند- مقرّب بود و چون آغازِ ارتداد کرد هردروغ و کفری را به نام حسین بن روح برایشان نقل مینمود و ایشان آن را از او میپذیرفتند تا آنکه قضیّه او بر حسین بن روح مکشوف گردید و حسین بن روح به انکار آنها قیام کرد». اُمّ کلثوم پس از اطّلاع از انحراف شلمغانی به نزد نائب سوّم رفت. وی میگوید: «به خدمت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح شتافتم و قصّه را بر او نقل کردم چون به من وثوق داشت آن را پذیرفت». [خاندان نوبختی: ص۲۳۲-۲۳۴].