۱۹: باب ذکر أخبار المُعَمَّرین لِرَفعِ استبعادِ المُخالِفینَ عن طول غَیبَةِ مَولانَا القائِم
مجلسی برای اثبات طول عمر بیش از حدّ طولانی مهدی أخبار کسانی را آورده که عمر طولانی و غیرعادی داشتهاند تا بگوید چون کسانی عمر طولانی داشته باشند بنابراین ناممکن نیست که مهدی نیز عمری بسیار طولانی داشته باشد و مخالفین نباید آن را بعید بشمارند! أمّا لازم است بدانیم، چنانکه قبلاً نیز گفته شد:
أوّلاً: صرف اثبات اینکه خدا به کسانی مانند حضرت نوح÷عمر طولانی داده پس ممکن است به فرد دیگری نیز عمر طولانی بدهد، کافی نیست بلکه دلیل بر وقوعِ این امکان در مورد فرد منظور، لازم است. آری ممکن بود خدا به حضرت ابراهیم یا حضرت موسی یا حضرت یوسف یا خاتم الأنبیاء هزار سال عمر بدهد، أمّا چنانکه میدانیم، نداد.
ثانیاً: بارها گفتهایم که عمر معجزنشان حضرت نوح÷مختصّ به اوست و نمیتوان بدون دلیل این معجزه را به سایر انبیاء و اولیاء نسبت داد. مثلاً نمیتوانیم بگوییم رسول خدا صبا حیوانات تکلّم میکرد چون سلیمان زبان حیوانات را میدانست یا عصای حضرت عیسی مار میشد چون عصای موسی چنین بود یا حضرت داود در گهواره سخن گفت چون عیسی چنین بود و هکَذا....
ثالثاً: هیچکس نگفته که عمر طولانی حضرت نوح÷سیر عادی نداشته و آن حضرت به مرور زمان پیرتر نمیشده ولی شما میگویید مهدی پس از ظهور، جوان و مانند کسی است که حدود سی یا چهل سال دارد! و این خود اشکالی است غیراز عمر طولانی!! أخبار مورد استناد شما درباره مُعَمَّرین نیز -به فرض صّحت [۱۴۶]- همه دلالت بر فرتوت و پیر بودن آنها دارد که با مهدی جوان شما سازگار نیست.
رابعاً: در دورههای ابتدایی خلقت بشر برزمین، عمرها بسیار طولانیتر از أدوار أخیر بوده است و به تدریج رو به کوتاهتر شدن نهاده است. بنابراین نباید عمر کسی را که در دورآنهای أخیر بهدنیاآمده باکسانی بسنجیمکه فیالمثل صدقرن قبل میزیستهاند. معاصرین حضرت نوح÷أغلب عمرهای طولانی داشتهاند -گرچه عمر آن حضرت از سایرین طولانیتر بوده است- و به همین سبب او را چندان غیرعادی نمیدیدند و میگفتند: ﴿......مَا هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيۡكُمۡ......﴾[المؤمنون: ۲۴]. «این(مرد) جُزبشری همسان شمانیست که میخواهد برشما برتری یابد».و میگفتند: ﴿......مَا نَرَىٰكَ إِلَّا بَشَرٗا مِّثۡلَنَا......﴾[هود: ۲۷]. «تو را جُز بشری همانند خویش نمیبینیم». و اگر نوح÷عمر هفتصد ساله داشت و دیگران هفتاد یا هشتاد سال، به هیچ وجه او را مانند خود، نمیشمردند! علاوه براین جسم واندام کسانی که در أدوار بسیار دور میزیستهاند با پیکر واندام مردم دورههای متأخّرتر فرق داشت چنانکه قرآن درباره قوم عاد پس از هلاکتشان، میفرماید: ﴿ تَنزِعُ ٱلنَّاسَ كَأَنَّهُمۡ أَعۡجَازُ نَخۡلٖ مُّنقَعِرٖ ٢٠ ﴾[القمر: ۲۰]. «(عذاب ما) مردمان را از جا میکند گویی ایشان تنههای درخت خرما بودهاند از بیخ و بُن کنده شده». و فرموده: ﴿......فَتَرَى ٱلۡقَوۡمَ فِيهَا صَرۡعَىٰ كَأَنَّهُمۡ أَعۡجَازُ نَخۡلٍ خَاوِيَةٖ......﴾[الحاقّة: ۷]. «آن قومِ (عذاب شده را) از پا افتاده میبینی گویی که ایشان تنههای درخت خرمای پوسیدهاند». در حالیکه که تشبیه مردم أدوارِ متأخّر به درخت خرما، بسیار غُلُوّآمیز به نظر میرسد [۱۴۷]. خصوصاً که روایت شده عمرمردم قبل از زمان پیامبر به آنحضرت ارائه شد و حضرتش عمرهای أمّت خود را کوتاه دید که با این طول عمر به أعمال خیری که اُمَمِ دیگر به آن رسیدند، نائل نمیشدند پس خدا او را شب قدر عطا فرمود که از هزار ماه بهتر است [۱۴۸].
خامساً: اشخاصی که عمر طولانی داشتهاند همگی مورد مشاهده مردم بودهاند و این چه ربطی دارد به کسی که أحدی او را ندیده و نمیبیند.
سادساً: خداوند به صورت عامّ فرموده: ﴿ وَمَن نُّعَمِّرۡهُ نُنَكِّسۡهُ فِي ٱلۡخَلۡقِۚ أَفَلَا يَعۡقِلُونَ ٦٨ ﴾[یس: ۶۸]. «و هرکه را عمر بیفزاییم در خلقتش باژگونه میسازیم (او را از توانایی به ناتوانیِ خردسالی بازمیگردانیم) آیا (در این حقیقت) نمیاندیشند» [۱۴۹].و فرموده: ﴿...فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗا... تَحۡوِيلًا ﴾[فاطر: ۴۳، الاحزاب: ۶۲]. «و هرگز در سنّت خداوند تبدیل (تغییر) نخواهی یافت». بنابراین شما که میکوشید برای مهدی عمر بسیار طولانی اثبات کنید باید عوارض پیری را نیز برای او قبول کنید [۱۵۰]. چنانکه حضرت علی÷درباره خود فرموده: «إنِّی لَمّا رَأیتُنِی قَد بَلَغتُ سِنّاً وَرَأیتُنِی ازدادَ وَهناً بادَرتُ بِوَصِیَّتِی إلِیكَ... أو أن اُنقَصَ فی رَأیِی كما نُقِصتُ فِی جِسمی»«همانا هنگامیکه دریافتم (به سالمندی) رسیدهام و دریافتم که سستیِ (سالمندی) رو به فزونی نهاده است، برایت بدین وصیّت مبادرت ورزیدم... (پیش از آنکه) در اندیشهام نقصانی پدید آید همچنانکه در پیکرم نقصان پدیدار گشته است». [نهج البلاغة: نامه ۳۱] و حتّی مجسلی نیز در جلد ۵۲ بحار الأنوار، «باب سیره وأخلاقه و خصائص زمانه» (حدیث ۳۰) از حضرت رضا÷نقل کرده که آنحضرت به ضعفِ جسمی ناشی از سالمندیِ خود تصریح فرموده «على ما تَرى من ضَعفِ بَدَنِی» آیا به قول شما مگر مهدی فرزند همین أئمّه نیست پس چگونه برخلاف آنها پیر نمیشود و یا سایه ندارد و... سایر خصائص عجیب و غریب دیگر؟!! [۱۵۱].
سابعاً: هر مسلمانی که زیاد عمر کرده پس از ازدواج دارای فرزندان و نوادگان و نتیجههای زیاد شده أمّا مهدی شما چنین نیست! گویا مدّعیان، مهدی را تابع سنّت رسول خدا صنمیدانند! آیا تاکنون مهدی تزویج کرده یا خیر؟ اگر تزویج کرده عیال و أولاد او کجایند و که دیده است؟ و شما چگونه مطّلع شدهاید؟! و اگر تزویج نکرده چنین کسی به سنّت أنبیاء † خصوصاً پیغمبر صو أجدادش عمل نکرده!! قرآن فرموده: ﴿ وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلٗا مِّن قَبۡلِكَ وَجَعَلۡنَا لَهُمۡ أَزۡوَٰجٗا وَذُرِّيَّةٗ......﴾[الرّعد: ۳۸]. «و هرآینه بهدرستی پیش از تو پیامبرانی فرستادیم و همسران و فرزندانی برایشان قرار دادیم».
ثامناً: عمر معجزه آسای حضرت نوح÷که شما او را مظهر طول عمر میدانید به شهادت قرآن کریم به هزار سال نرسید أمّا مهدی نادیده شما هزاز و صد و پنجاه سال را پشت سر گذشته است! شاید در زمان شیخ طوسی یا سیّد مرتضی، تشبیه مهدی به نوح÷عوام را ساکت میکرد أمّا امروز مسأله مشکلتر است!.
تاسعاً: اکثر أخبار این باب را شیخ صدوق که مردی ساده لوح بوده و به قول شیخ مفید أهل تدقیق و تأمّل در روایات نبوده [۱۵۲]، گرد آورده که سند آنها معیوب بوده و در بسیاری از آنها علائم کذب آشکار است!! کار مجلسی در گرد آوری اینگونه اخبار بیاعتبار مانند کار کسی است که برای اثبات ادّعای خود در محکمه، هزار سند جعلی و تقلّبی ارائه کند؟ آیا با این کار مسالهای اثبات میشود؟! البتّه خیر.
أخبار بلکه قصّههای این باب به صورتی مفتضح متّکی بر عقائد و خرافات عامیانه و از قصص مادربزرگها مضحکتر است!! مثلاً در خبر اوّل فردی که بیش از سیصد سال داشته أمّا هنوز موی ریش و سرش سیاه بوده؟! میگوید پدرم در کتب قدما ذکری از چشمه حیات (آب حیات) که در ظلمات قرار دارد؟!! و هرکه از آن بنوشد عمر طولانی خواهد داشت، خوانده بود! لذا اشتیاق شدیدی به رفتن به ظلمات؟!! داشت از این رو بار سفر بست و مرا که سیزده ساله بودم با دو خادم همراه برد. ما شش شبانه روز راه سپردیم (أما نمیگوید در کدام جهت!! اینهم از مشکلات دروغگویی است!) تا به ظلمات رسیدیم (معلوم میشود چشمه آب حیات چندان دور نبوده، کاش دقیقتر نشانی میداد؟! راستی ظلمات در کدام سو قرار دارد؟! خوب است این قصّهها را علمای جغرافیا بشنوند!) و مدّتی در ظلمات؟! به جستجو پرداختیم تا اینکه من چشمه را پیدا کردم و چند مشت از آب آن نوشیدم سپس باز گشتم تا پدرم را آگاه ساخته و با او مراجعت کنم أمّا با اینکه به قدر پرتاب یک تیر از آن فاصله داشتم، هرچه گشتیم أثری از چشمه نیافتیم؟!! و چون من از آب آن چشمه نوشیده بودم عمرم طولانی شد!.
خواننده محترم، انصاف ده! آیا کسی کهاندکی از نعمت عقل بهرهمند باشد، جرئت میکند در مجمعی از دانشگاهیان یا محفلی از أشخاص فکور فاضل، چنین قصّهای را برای اثبات ادّعای خود، عرضه کند؟! به نظر ما در این نمونه و نمونههاییکه در «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» آوردهایم برای اهل تفکّر در مورد عقل و فضل شیخ صدوق، نشانه هاست. فاعتَبِرُوا یا أولِی الأبصارِ. ملاحظه میکنید که این افسانهها جُز بدبین کردن مردم به اسلام، نتیجهای ندارد و این خود بزرگترین مصیبت است.
در همین قصّه فرد مذکور میگوید رسول خدا صقبل از نبوّت با گرک گفتگو میکرد!! و سه فرشته سینه پیامبر را با چاقو شکافته و قلب مبارک آنحضرت را بیرون آورده و با آب سردی که در شیشهای بود، شستند تا از خون پاک شد سپس قلب را در جای خود گذاشته و دست بر شکاف سینه کشیدند، در همان لحظه جراحت آن از بین رفت!.
درباره این فرد گفتهاند که موقع گرسنگی موی زیر لبش سفید میشد و چون سیر میشد دوباره مویش سیاهرنگ میگردید!! و موقع حکایت گفتن، موی زیر لبش قرمز میشد!! (قابل توجّه علمای جانور شناسی، احتمالاً این جناب «علیّ بن عثمان المغربی» از نوع انسان نبوده بلکه بوقلمون بوده است!). أمّا عبرت آموزترین نکته آن است که این جناب بوقلمون مدّعی است که إلیاس و خضر؟! را ملاقات کرده و از دستشان آب نوشیده و آنها به او گفتهاند: «سَتُعَمَّرُ حتّی تَلقَی المَهدِیَّ وَ عیسیَ بنَ مَریمَ÷فَإذا لَقیتَهُما فَأقرِئهُمَا السَّلام» تو تا زمان مهدی و عیسی عمر میکنی و چون آن دو را ملاقات کردی، به آنها سلام برسان!!». فاعتَبِرُوا یا أولِی الأبصارِ. خواننده محترم لختی بیندیش که آیا شیخ صدوق موقع نوشتن این سطور در کتابش «کمال الدّین» آیا میفهمیده که چه مینویسد یا خیر؟! نگارنده به یاد دو بیت افتادم که در ترجمه یک بیت عربی سرودهام [۱۵۳]:
اگر فتـوی تو نـادانستـه سُفتـی
بود درد و مصیبت آنچه گفتی
و گر دانسته گفتی، این مصیبت
بود أعظم بـرای شخصِ مُفتی
بنابه نقل شیخ صدوق، «عبید بن شرید الجرهمی» ادّعا کرده که من کسی را که هزار ساله بود (یعنی پنجاه سال بیش از حضرت نوح) ملاقات کردهام که او میگفت مردی را که دو هزار ساله بوده (ولابد جُز دروغگویان کسی او را نمیشناسد!) ملاقات کرده است!! همین مرد (بسیار قابل اعتماد صدیق!!) فرمایش فرمودهاند که یکی از پادشاهان [یهودیِ] حمیری (که لابد فاقد اسم بوده!) برایم تعریف کرد که پادشاهی موسوم به «ذوسرح» با ماری سفید رنگ مواجه شده که بعداً به صورت جوانی زیبا در آمده که به او گفته ما جنّ هستیم ولی جنّ نیستیم!! «الـمَعنی فی بَطنِ الشّاعِر!» پادشاه پرسیده یعنی چه که جنّ هستیم ولی جنّ نیستیم؟ [۱۵۴]ولی بقیه ماجری به من نرسیده است ! (ملاحظه میکنید که دروغگویان ندانستهاند که داستان را چگونه تمام کنند لذا آن را نیمه تمام رها کردهاند و جناب صدوق چنین افسانههایی را جمع آوری کرده است!).
در یکی از این قصّهها آمده است که درون یکی از أهرام مصر دری مرمرین یافتند که دارای نوشتهای یونانی بود!! (در حالیکه میدانیم خطّ فراعنه مصر «هیروگلیف [۱۵۵]» بوده است نه یونانی!) با این خطّ یونانی؟! که روی در نوشته بود (چرا روی در نوشته بودند مگر روی در از اینگونه مطالب مینویسند؟!) عمر یکی از فراعنه را هزار و هفتصد سال و عمر پدرش را سه هزار سال، گفتهاند!!! (دروغ که خرج ندارد، هرچه بزرگتر بهتر!). این باب را به همین مقدار خاتمه میدهیم. حیف است که عمر مردم با این افسانهها ضایع شود.
[۱۴۶] درباره صحّت و سقم این أخبار به بند تاسع مراجعه کنید.
[۱۴۷] مجلسی قول «ابوالفتح کراجکی» مؤلّف «کنز الفوائد» را آورده که وی به نقل از تورات عمر انبیاء را نقل کرده، در آنجا هرچه به حضرت ابراهیم و پس از او نزدیکتر میشویم عمرها کوتاهتر میشود [بحار الأنوار، ج ۵۱، ص ۲۹۲].
[۱۴۸] التّاج الجامع لِلأصول: ج۲، ص ۸۰.
[۱۴۹] مقایسه شود با آیه ۷۰ سوره نحل و آیه ۵ سوره حج.
[۱۵۰] رجوع شود به سوره مریم آیه ۴.
[۱۵۱] شاعر گوید:
چو عمر از سی گذشت و یا که از بیست
نمیشاید دگر چون غافلان زیست
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل رفته فرو ریزد پر و بال
پس از پَنجَه نباشد تندرستی
بصر کندی پذیرد، پای سستی
چو شصت آمد نشست آید پدیدار
چو هفتاد آیداندام افتد از کار
به هشتاد و نود چون در رسیدی
بسا سختی که از گیتی کشیدی
از آنجا گر به صد، منزل رسانی
بود مرگی به صورت، زندگانی
سگ صیّاد کاهوگیر گردد
بگیرد آهویش چون پیر گردد!
چو در موی سیه آمد سفیدی
پدید آید نشان ناامیدی
ز پنبه شد بناگوشت کفن پوش
هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش؟!
[۱۵۲] درباره شیخ صدوق رجوع کنید به تحریر دوم «عرض اخبار اصول.....» ص ۲۴ تا ۲۸.
[۱۵۳] بیت عربی چنین است:
فإن کُنـتَ تدری فهذا مُصیبـةٌ
وإن کنتَ لاتدری فَالـمُصیبةُ أعظمُ
برادر مفضال ما جناب «سیّد مصطفی طباطبائی» بیت فوق را به صورت زیر ترجمه کرده است:
گرکهمیدانی ومیگوییخطا،اینماتم است
ور نمیدانی و میگویی، مصیبت أعظم است!.
[۱۵۴] «نَحنُ أیُّها المَلِكُ الجِنُّ ولا الجِنُّ فقالَ لهُ المَلِكُ: وَ مَا الفَرقُ بینَ الجِنِّ ولا الجِنّ»؟!.
[۱۵۵] اوّلین بار در اواخر قرن هجدهم میلادی نحوه خواندن این خطّ توسط «شامپولیون» فرانسوی کشف گردید.