درباره فاطمی و عقائدی که مردم در این خصوص دارند و کشف حقیقت آن
آنچه درمیان عموم مسلمانان به مرور زمان [۲۹]شهرت یافته این است که ناچار باید در آخرالزّمان مردی از خاندان پیامبر صظهور کند و دین را تأیید بخشد و عدل و داد را آشکار سازد و مسلمانان از او پیروی خواهد کرد و بر کشورهای اسلامی استیلا خواهد یافت و او را مهدی مینامند. و خروج دجّال و وقایع پس از آن از نشانههای رستاخیز..... بر أثر آن است و آنگاه عیسی از آسمان فرود میآید و دّجال را میکشد یا اینکه با ظهور مهدی فرود میآید و او را در کشتن دجّال یاری میدهد و در نماز به مهدی اقتداء میکند و در این باره به احادیثی استدلال میکنند که أئمّه محدّثان آنها را تخریج کردهاند.
کسانی که منکر این أمراند درباره آنها سخن رانده و چه بسا که با آنها به بعضی أخبار دیگر معارضه کردهاند..... ما هماکنون در اینجا أحادیثی را که در این باره نقل شده است میآوریم و هم مطاعن (= عیبجوییهای) مُنکران و مستندات آنها را یاد میکنیم.... تا نظر صحیح در این باره آشکار شود، إنشاءَ الله تعالی.
گروهی از پیشوایان علم حدیث أخبار مربوط به مهدی را تخریج کردهاند که عبارتاند از: تِرمِذی و ابوداود و بزّار و ابنِ ماجه و حاکِم [نیشابوری] و طَبَرانی و ابویَعلی موصِلی.
این گروه أحادیثی را که تخریج کردهاند به جماعتی از صحابه مانند علی÷و ابن عبّاس و ابن عُمَر و طلحه و ابن مسعود و ابوهریره و اَنَس و ابن حارِث بنِ جزء نسبت دادهاند و أسانیدی آوردهاند که چه بسا منکران بر آنها خرده گرفتهاند، چنانکه هماکنون آنها را یاد میکنیم، چه در نزد محدّثان معروف است که جرح مقدّم بر تعدیل است از اینرو هرگاه در بعضی از رجالِ أسانید عیبجویی و نکوهشی از قبیل غفلت یا بدی حفظ یا کمی ضبط یا ضعف یا سوء رأی بیابیم عیبهای مزبور به صحّت حدیث هم راه خواهد یافت و آن را سست خواهد کرد.....
أبوبکر بن أبوخَیثَمَه [از علمای قرن سوّم هجری] بنابر آنچچه سُهَیلی از وی نقل کرده
در گردآوری أحادیث مربوط به مهدی تتبّع فراوان کرده است چنانکه گوید غریبترین آن أخبار از لحاظ اسناد حدیثی است که أبوبکر اِسکاف در کتاب «فوائد الأخبار» آورده و آن را به مالک بن أنَس از محمّد بن مُنکدر از جابر مستند کرده است: «گفت پیامبر صفرمود: هرکه مهدی را تکذیب کند کافر شده و هرکه دجّال را تکذیب کند دروغ گفته است!» و دوباره طلوع آفتاب از مغرب نیز چنانکه گمان میکنم نظیر این معانی را بیان کرده و همیناندازه غُلُوّ کافی است و خدا به صحّت طریق آن به مالک بن أنس داناتر است با اینکه أبوبکر اسکاف در نزد أئمّه حدیث متّهم و سازنده است! [۳۰].
۱) [۳۱]أما تِرمِذی و أبوداود سندشان را به ابن مسعود از طریق عاصم بن أبِیالنَّجود یکی از قرّاء سبعه از «زِرّ بن جُبَیش» از عبدالله بن مسعود از پیامبر صتخریج کردهاند، بدین سان: «اگر از دنیا بهجُز یک روز باقی نماند (زائده گوید) خدا آن روز را دراز میکند تا (مردی از دودمان من یا) از خاندان مرا برانگیزد که نام او و نام پدرش با نام من و نام پدرم یکی است» [۳۲]. این لفظ أبوداود است.... و لفظ ترمذی چنین است: «دنیا از میان نمیرود مگر آنکه مردی از خاندان من که نام او با نام من یکی است بر عرب فرمانروا میشود». و در لفظ دیگر چنین است: «تا اینکه بعد، مردی از خاندانم به ولایت برسد». و درباره هر دو لفظ گوید حدیثی حسن و صحیح است و هم آن را از طریقی موقوف [۳۳]بر أبوهریره، روایت کرده است!..... عِجلی گوید در خصوص روایات او [= عاصم] از زِرّ و أبیوائل درباره او اختلاف روی داده است و این گفته اشاره به ضعف روایت او از آنهاست و محمّد بن سعد گوید: عاصم مردی ثقه بود ولی در أحادیث بسیار اشتباه میکرد و یعقوب بن سفیان گوید در حدیث او اضطراب است......
۲) أبوداود در همین موضوع حدیثی از علیستخریج کرده به روایت فِطرِ بنِ خَلیفه از قاسم بن أبوبزّه و او از أبوطُفَیل و او از علیسو علی از پیامبر صکه گفت: «اگر از مدّت دنیا بیش از یک روز هم باقی نمانده باشد در آن روز خدا مردی را از خاندان من برخواهد انگیخت که زمین را پس از آنکه پر از ستمگری و بیدادگری بوده است پر عدل و داد کند»......
أحمد بن عبدالله یونس گفته است ما بر فِطر میگذشتیم و او مطروح بود [۳۴]و از او هیچ خبری نمینوشتیم و بار دیگر گفته است من بر او میگذشتم و او را مانند سگ فرومیگذاشتم. و دارِقُطنی گفته است به قول وی استناد نمیشود و أبوبکر بن عیّاش گفته است روایات او را تنها بدان سبب فرو گذاشتم که وی به مذهبی ناشایست منتسب بود و جوزجانی گوید او منحرف از راه حقّ است و موثّق نیست. (اِنتهی).
۳) و هم أبوداود آن را به علیسنسبت داده و حدیث را بدینسان تخریج کرده است: «ازهارون بن مُغَیره از عَمروبن أبیقَیس ازشُعَیب بن خالد ازأبواسحاق سَبِیعی روایت شده که علیسدر حالیکه به فرزندش حَسَن نگریست فرمود این فرزندم سیّد است چنانکه رسولخدا صاورا بدین عنوان نامیده درآینده ازنسل او مردی به جهان خواهدآمد که به نام پیامبر شما موسوم خواهد بود و در خوی به وی شباهت خواهد داشت ولی درخلقت به او شبیه نخواهد بود آنگاه داستان او را شرح داد که زمین را پر از داد خواهد کرد.
و هارون گفت عَمرو بن أبوقَیس از مُطَرَّف بن طَریف از أبوالحسن از هِلال بن عَمرو به ما روایت کرد که شنیدم علی÷به روایت از پیامبر صفرمود مردی از ماوراءُ النّهر (جیحون) ظهور میکند که او را «حارث» مینامند و پیشرو لشکریان او مردی به نام «منصور» خواهد بود، برای خاندان محمّد (أمر) را مُمَهَّد (= آماده) میکند یا سلطه و قدرتی فراهم میسازد همچنان که قریش به سبب رسول خدا صقدرت وتوانایی به دست آورد. برهر مؤمنی یاری کردن به وی واجب است. یا فرمود: اجابت دعوت او بر هر مؤمنی واجب است.
أبوداود در این حدیث سخنی نگفته و سکوت کرده است ولی در جای دیگر درباره «هارون» گفته است که او از فرقه شیعه است و سلیمانی گفته است درباره او باید تأمّل کرد. أبوداود در خصوص «عَمرو بن أبی قَیس» گفته است قوی نیست و در حدیث او خطا دیده میشود. ذَهَبی گفته است....... روایت وی از علیسمُنقَطع است چنانکه روایت أبوداود از هارون بن مُغَیره نیز بر همین صفت است.
ودرباره زنجیرروایت (= سند) دوّم أبوالحَسَن و هِلال بن عَمرو مجهولاند وأبوالحسن شناخته نشده است به جُز اینکه مُطَرَّف بن طَریف از او روایت کرده است!.(اِنتهی)
۴) و هم أبوداود از أمّ سَلَمه و نیز ابن ماجه و حاکم در مستدرک از طریق علیّ بن نفیل بدین سان تخریج کردهاند: از سعید بن مُسیّب از أمّ سَلَمه روایت کردهاند که گفت شنیدم پیامبر صمیگفت: «مهدی از خاندان من از نسل فاطمه است».
أبوداود این گفته را بیان کرده و بر آن خاموشی گزیده است و ابنماجه مهدی را از نسل فاطمه آورده است و لفظ حاکم چنین است: شنیدم رسول صدرباره مهدی سخن میگفت و فرمود ظهور او حق است و او از خاندان فاطمه است و در تصحیح و تخطئه آن گفتگو نکرده است. أبوجعفر عقیلی آن را ضعیف دانسته و گفته است علی بن نفیل را بر این حدیث تبعیّت نمیتوان کرد و جُز به همین حدیث شناخته نشده است.
۵) و هم أبوداود از أمّ سَلَمه حدیث دیگری تخریج کرده به روایت صالح أبوالخلیل از یکی از یارانش و او از أمّ سَلَمه و او از پیامبر که فرموده است: «هنگام مرگ یکی از خلفا اختلافی روی میدهد و مردی از أهل مدینه گریزان به سوی مکّه میرود و گروهی از مردم مکّه نزد وی میآیند و اورا بیرون میآورند در حالیکه او اکراه دارد، سپس میان رُکن (= حجرُالأسود) و مقام [ابراهیم] با او بیعت میکنند. آنگاه لشکریانی ازشام برای نبرد با او گسیل میدارند ولی آنها در صحرای میان مکّه و مدینه به زمین فرو میروند و هنگامی که مردم این وضع را مشاهده میکنند آن وقت أبدال [گروهی از اولیاء الله که حق تعالی عالم را به وجود ایشان قائم دارد [۳۵]]شام و گروههای مردم عراق نزد او میروند و با او بیعت میکنند! سپس مردی از قریش که داییهای او از قبیله کلب هستند پدید میآید و لشکریانی به سوی آنان گسیل میشود و آن لشکریان بر آنها غلبه مییابند و کسانی حسرت خواهند برد که غنائم کلبیّه را نبینند، آنگاه آن مرد به تقسیم همه آنثروت میپردازد و درمیان مردم بر وفق سُنّت پیامبر ایشان صرفتار میکند و اسلام در سراسر زمین مستقرّ میشود و مدّت هفت سال درمیان میماند و آنگاه فوت میکند و مسلمانان بر او نماز میخوانند».
أبوداود گفته است که برخی از هشام روایت کردهاند که وی نُه سال زندگی خواهد کرد و گروهی گفتهاند هفت سال بسر خواهد برد..... برخی گفتهاند که حدیث مزبور به روایت قتاده از أبوالخلیل است و گاه گفتهاند که این روایت قتاده از أبوالخلیل است و قتاده مُدَلِّس [۳۶]است و آن را مُعَنعَن کرده است و حدیث مُدَلَّس پذیرفته نمیشود. [و با اینکه در این حدیث تصریحی درباره نا م مهدی نیست] أبوداود در فصول و ابواب مهدی به صراحت جدیث را آورده است!.
۶) و هم أبوداود حدیثی تخریج کرده و حاکم [نیشابوری] هم از وی تبعیّت نموده است بدین سان که از طریق عِمران قَطّان و او را قَتاده و او از أبُونصره و او از أبوسَعید خُدرِیّ به روایت از پیامبر صگفته است که «مهدی از من است، گشاده پیشانی است و نوک بینی او بلند خواهد بود. وی زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد از آن پس که ستمگری و جور آن را فرا گرفته باشد و هفت سال فرمانروایی میکند».
این است عبارت أبوداود و سخنی در این باره نمیگوید و عبارت حاکمِ [نیشابوری] چنین است: «مهدی از خاندان ماست بلند بینی است و نوک آن بلند و گشاده پیشانی خواهد بود زمین را از داد و عدل پر میکند از آن پس که ستمگری و جور آن را فرا گرفته باشد، بدین سان میزِیَد و دست چپ و دوانگشت شست و ابهام دست راستش را گشود و سه انگشت دیگر را بست»..... درباره استدلال به أحادیث «عمران قَطّان» اختلاف نظر است و بخاری از او به عنوان استشهاد و نه به طور اصالت روایت کرده است و یَحیی قَطّان از او نقل روایت نمینمود و یَحیی بن مُعین درباره او..... گفته است: چیزی نیست. (= ارزشی ندارد)...... یزید بن زریع گفته است او مردی از حَروریّه [= گروهی از خوارج] بوده و شمشیر کشیدن برروی أهل قبله را روا میدانسته است! و نسائی گفته است: ضعیف است..... أبوعبید آجری گوید...... از أبوداود شنیدم که او را نام برده و گفته: ضعیف است وی در زمان ابراهیم بن عبدالله بن حسن فتوای شدیدی داده که موجب خونریزی شده است.
۷) تِرمِذی و ابن ماجه و حاکم از أبوسعید خُدرِیّ از طریق زید عمّی و او از أبوصدیق ناجی و او از أبوسعید خُدری خبری تخریج کردهاند که وی گفته است بیم داشتیم که پس از پیامبرما صبعضی از وقایع روی دهد از این رو از پیغمبر خدا صدر این باره سؤال کردیم و او فرمود: «در میان أمّت من مهدی ظهور میکند و پنج سال میزِیَد یا هفت یا نُه به تردید زید شکّاک (یعنی همان راوی) معدود را بر آن بیفزای. گفت پرسیدیم: مقصود چیست؟ گفت: سالهایی. پس کسان نزد مهدی میآیند و میگویند: ای مهدی به ما بخشش کن. مهدی در دامان جامه او تا حدّی که بتواند حمل کند درهم و دینار میریزد!».
تعبیر ابن ماجه و حاکم چنین است: «مهدی درمیان أمّت من پدید میآید اگر دوران ظهور او کوتاه باشد هفت و گرنه نه سال خواهد بود و آنگاه اُمّت من در آن روزگار چنان متنعّم میشوند که هرگز نظیر آن شنیده نشده است. زمین طعمههای خود را ارزانی میدارد و چیزی از آنهااندوخته نمیشود و ثروت در آن روزگار خرمن وار در دسترس مردم خواهد بود بدان سان که فلان مرد نزد مهدی میآید و میگوید: ای مهدی چیزی به من ببخش و او میگوید: برگیر! (اِنتهی).....
أبوحاتم حدیث او [= زید عمّی] را ضعیف دانسته و گفته است أخبار او را مینویسند ولی بدآنها استدلال نمیکنند و یحیی بن معین در روایت دیگر گفته است [که او] چیزی نیست و بار دیگر گفته است حدیث او را مینویسند ولی ضعیف است..... أبوزُرعه گفته است: قوی نیست و حدیث او سست و ضعیف است..... و نسائی گفته است: ضعیف است و ابن عَدی گفته است: عموم روایات و کسانیکه از آنها روایت کرده است ضعیف هستند با اینکه شُعبه از او روایت کرده است و شاید بتوان گفت که شعبه از کسی ضعیفتر از وی روایت نکرده است.
و ممکن است گفته شود که حدیث تِرمِذی به منزله تفسیری برای روایتی شده است که مُسلم آن را در صحیح خود آورده است و آن عبارت از حدیث جابر است که گفته است «رسول صفرمود: در پیایان روزگارِ أمّت من خلیفهای خواهد بود که مال را چون خاک به مردم میبخشد چنانکه به شمار نیاید!» و هم از حدیث أبوسعید که گفت: «از خلفای شما خلیفه ای خواهد بود مال چون خاک به مردم ارزانی دارد» و نیز از طریق دیگری از آنان بدینسان روایت شده است: «پیامبر صگفت: در آخرالزّمان خلیفهای خواهد بود که ثروتها را تقسیم میکند و آنها را نمیشمرد». (اِنتهی) در أحادیث مُسلِم نام مهدی یاد نشده و دلیلی هم در دست نیست که نشان دهد مراد از آنها، مهدی است.
۸) حاکم نیز همان حدیث را از طریق عَوف أعرابی و او از صدیق ناجی و وی از أبوسعید خُدریّ بدینسان روایت کرده استکه أبوسعید گفت: «پیامبر صفرمود: رستاخیز روی نمیدهد مگر هنگامیکه زمین پر از جور و ستم و تجاوز میشود آنگاه از خاندان من مردی پدید میآید که زمین را پر از عدل و داد میکند چنانکه پر از جور و ستم شده بود». حاکم درباره این حدیث گفته است این روایت بر شرط شیخین (مُسلِم و بُخاری) صحیح است و آنها حدیث مزبور را تخریج نکردهاند. و هم حاکم حدیث یاد کرده را از طریق «سلیمان بن عبید» به روایت از أبوالصّدیق ناجی و او به نقل از أبوسعید خُدری روایت کرده که رسول صگفته است: «در پایان روزگار أمّت من مهدی پدید میآید و خدا بر او باران نازل میکند و زمین گیاه خود را بیرون میدهد و مال را از روی صحّت به مردم ارزانی میدارد و چهار پایان فزونی مییابند و ملّت اسلام به مرحله عظمت میرسد و او هفت یا هشت سال میزِیَد» و حاکم درباره این حدیث گفته صحیح است بر شرط شیخین ( مُسلم و بخاری) ولی آنها آن را تخریج نکردهاند. با اینکه سلیمان بن عبید کسی است که هیچکس سُنّتی از او تخریج نکرده است......
آنگاه حاکم همین حدیث را بار دیگر از طریق أسد بن موسی به روایت از حَمّاد بن سلمه و او به نقل از مَطَر وَرّاق و أبوهارون عبدی و آنها از أبوالصّدیق ناجی و وی از أبوسعید روایت کرده است که «پیامبر صفرمود: زمین پر از ستم و جور میشود آنگاه مردی از خاندان من پدید میآید و هفت یا نُه سال فرمانروایی میکند و زمین را پر از عدل و داد میسازد از آن پس که پر از جور و ستم بوده است». حاکم درباره آن گفته است: این حدیث بر شرط مُسلم است و آن را برشرط از این رو قرارداده است که او حدیث را از حمّاد بن سلمه و شیخ وی مَطَرِ وَرّاق تخریج کرده است ولی از شیخ دیگر وی أبوهارون عبدی تخریجی نکرده است و او بسیار ضعیف و متّهم به دروغگویی است و نیازی نیست که أقوال أئمّه حدیث را درباره تضعیف او به تفصیل بیاوریم. أمّا «أسد بن موسی» که از حمّاد بن سلمه حدیث را روایت کرده است ملقّب به أسد السُّنّه (شیر سنّت) میباشد..... أبوداود..... گفته است او از ثقاتی است که اگر تصنیف نمیکرد بهتر بود و أبومحمّد بن حَزم درباره وی گفته است: حدیث وی منکَر است.
۹) طَبَرانی همان حدیث را در مُعجَمِ أوسط خود به روایت أبو الواصل از عبدالحمید بن واصل و او از أبوالصَّدیق ناجی و وی از حسن بن زید سعدی یکی از أفراد خاندان بَهدَلَه و او از أبوسعید خُدریّ نقل کرده که أبوسعید گفته است: «شنیدم پیامبر صفرمود: مردی از أمّت من بیرون میآید که قائل به سنّت من است خدای ﻷ به خاطر او از آسمان باران رحمت نازل میکند و زمین برکت و خیر خود را آشکار میکند و به سبب او زمین پر از داد و عدل میشود از آن پس که پر از جور و ستم بود. و براین أمّت مدّت هفت سال فرمانروایی میکند و به بیت المقدّس فرود میآید».
طَبَرانی درباره این حدیث گفته است: جماعتی آن را از أبوالصّدیق روایت کردهاند ولی جُز أبوواصل هیچ یک از راویان این خبر، میان أبوالصّدیق و أبوسعید کسی را واسطه قرار نداده است چه او حدیث را از حسن بن یزید و وی از أبوسعید آورده است. (اِنتهی) ابن أبیحاتم این «حسن بن یزید» را نام برده ولی بیش از آنچه در این اسناد از أبوسعید روایت آورده است و أبوالصّدیق از وی روایت کرده است سخنی درباره او نگفته و او را معرّفی نکرده است و ذَهَبی در «میزان» گفته است که وی ناشناس (مجهول) است..... و أمّا ابوالواصل که حدیث را از ابوالصّدیق روایت کرده کسی است که هیچکس سنّتی از وی تخریج نکرده است.......
۱۰) ابن ماجه [۳۷]در کتاب خود موسوم به «سُنن» حدیثی بدین سان تخریج کرده است: «از عبدالله بن مسعود از طریق یزید بن أبیزیاد از ابراهیم از عَلقَمه از عبدالله که گفت: هنگامیکه نزد پیامبر صبودیم ناگاه جوانانی از بنیهاشم پدید آمدند و همین که پیامبرصآنان را دید اشک از دیدگانش فرو ریخت و رنگ از رخسارش پرید. عبدالله گوید: گفتم ما همچنان در چهره تو گرفتگی میبینیم که دوست نداریم بدینسان باشی. گفت: ما خاندانی هستیم که خدا برای ما به جای این دنیا، آن جهانی را برگزیده است و خاندان من پس از مرگ من گرفتار بلایا و آوارگیها و بیخانمانیها خواهند شد تا آنکه طائفهای از سوی خاور پدید میآیند که دارای بندها و درفشهای سیاه خواهند بود و آنها درخواست خیر و نیکی میکنند ولی خواستهای ایشان را اجابت نمیکنند از این رو به نبرد بر میخیزند و پیروز میشوند و آنگاه خواستههای ایشان را به آنان ارزانی میدارند ولی آن طائفه آنها را نمیپذیرند تا آنکه زمام أمور را به مردی از خاندان من میسپارند و او زمین را آکنده از داد و عدل میکند چنانکه آن را پر از جور و ستم کرده بودند، پس هرکس از شما آن دوران را درک کند باید به سوی آنان بشتابد هرچند خیزان و افتان برروی برف باشد. (انتهی)
این حدیث در نزد محدّثان، معروف به حدیث رایات است و راوی آن «یزید بن أبیزیاد» میباشد و شُعبَه درباره یزید بن أبیزیاد گفته است او مردی رفاع بود یعنی أحادیثی را که ناشناخته بود مرفوع [۳۸]قرار میداد! و محمّد بن فضل گفته است وی از پیشوایان بزرگ شیعه بوده است و احمد بن حَنبل گفته است وی حافظ نبوده و بار دیگر گفته است حدیث او این نیست و یحیی بن مُعین گفته: ضعیف است.... و ابوزُرعه گفته است حدیث او را نمینویسند و بدان استدلال نمیکنند و أبوحاتم گفته است قوی نیست و جُوزجانی گفته است: شنیدم که رجال حدیث أخبار او را ضعیف میشمردند.....
خلاصه أکثر رجال حدیث او ر به ضعف نسبت دادهاند و أئمّه ایشان تصریح کردهاند حدیثی که از ابراهیم از عَلقَمه از عبدالله روایت کرده است و معروف به حدیث رایات است ضعیف میباشد و وَکیع بن جرّاح و همچنین أحمد بن حَنبل گفتهاند: چیزی نیست..... عَقیلی این حدیث را در ضمن أحادیث ضعیفان آورده است و ذَهَبی گفته است صحیح نیست.
۱۱) ابن ماجه حدیثی از علیستخریج کرده زنجیر سند آن چنین است: «یاسین عِجلی از ابراهیم بن محمّد بن حنیفه از پدرش از جدش روایت کرده که پیامبر صفرمود: مهدی از ما خاندان رسالت است که خدا به وسیله او در یک شب جهان را اصلاح میکند!».
...... بخاری گفته است در آن نظر است و این جمله در اصطلاح بخاری از تضعیف بسیار شدید در خصوص اشخاص حکایت میکند و ابن عَدِی در «کامل» و ذَهَبی در «میزان» این حدیث را آوردهاند ولی بر سبیل انکار وی و ذَهَبی گفته است او به همین حدیث معروف است.
۱۲) طَبَرانی در مُعجَمِ أوسَط حدیثی از علی ستخریج کرده که وی به پیامبر صگفت: «ای رسول خدا، آیا مهدی از ماست یا از دیگران؟ پیامبر فرمود بلکه مهدی از ماست، خدا به ما جهان را ختم میکند همچنان که به ما آغاز کرد و به ما مردم را از شرک رهایی میبخشد و به وسیله ما پس از دشمنیهای آشکار تألیف قلوب میکند همچنان که به وسیله ما پس از دشمنی ناشی از شرک، دلهای آنان را به هم نزدیک کرد و آنان را یکدل و متّحد ساخت. آنگاه علیسگفت: آیا مردم آن زمان مؤمن خواهند بود یا کافر؟ پیامبر فرمود: گروهی مفتون و گروهی کافر خواهند بود». (انتهی).
در زنجیر سند این روایت نام «عبدالله بن لَهِیعَه [۳۹]» آمده که ضعیف است و همه او را براین صفت میشناسند و هم نام عَمرو بن جابر حَضرَمی دیده میشود که از عبدالله هم ضعیف تر است و احمد بن حَنبل گوید: از جابر أحادیث منکری روایت شده است و من خبر یافتهام که او دروغگو بوده و نَسائی گفته: مورد اعتماد نیست و هم گفته است: ابن لَهیعَه شیخی أحمق و سست خرد بوده است که میگفت علی÷درمیان أبرهاست و در حالیکه با ما نشسته بود همین که ابری در آسمان میدید، میگفت: آن علی است که درمیان ابر گذشت!.
۱۳) طَبَرانی از علیسحدیثی تخریج کرده است که: «پیامبر صفرمود: در آخرالزّمان فتنهای پدید میآید که مردم آواره میشوند و چنان ناپدید میگردند که به دست آوردن آنان مانند به دست آوردن زَر در کان (= معدن) دشوار میشود پس مردم شام را ناسزا مگویید بلکه فتنه انگیزانِ آنان را نکوهش کنید زیرا درمیان مردم شام أبدال [۴۰]هم به سر میبرند، دیری نخواهد گذشت که ابری پر از رعد و برق و بیمناک از آسمان به مردم شام نازل خواهد شد بدان سان که همه مردم را پراکنده خواهد کرد و چنان مرعوب خواهند گردید که اگر روباهآنهم با آنان به نبرد برخیزند بر ایشان چیره خواهند شد و در این هنگام کسی از خاندان من قیام میکند که سپاهیان او سه رایت (بند) خواهند داشت، آنکه زیاده گوید پانزده هزار و آنکه کم گوید دوازده هزار بر شمارد و شعار ایشان أمِت أمِت (یعنی بکُش بکُش) خواهد بود! و هفت رایت (بند) با ایشان روبرو میشوند و در زیر هر بندی مردی است که خواستار پادشاهی است پس خدا همه آنان را میکشد و ألفت و نعمت و سرزمین دور و نزدیک و رأی و تدبیر مسلمانان را به آنان باز میگرداند». (انتهی)
در زنجیر حدیث عَبدالله بن لَهِیعَه است که ضعیف میباشد و حال او معروف است.....
۱۴) حاکم در مستدرک از علیسبه روایت أبُوالطُّفَیل از محمّد بن حنفیّه حدیثی تخریج کرده است که محمّد بن حنفیّه گفته است: «روزی در نزد علیسبودیم مردی درباره مهدی از وی سؤال کرد علی گفت: هیهات! سپس با بَست و گشادِ دست شماره هفت را نشان داد و آنگاه گفت: این أمر در آخرالزّمان خواهد هنگامیکه اگر مرد بگوید خدا، کشته میشود! و خدا برای مهدی قومی گرد میآورد که مانند تکّههای ابر پراکندهاند ولی خدا دلهای آنان را به هم نزدیک میسازد و همه یکدل و یکرأی میباشند چنانکه از هیچکس وحشت ندارند و بهسبب داخل شدن هیچیک از کسانیکه داخل ایشان میشوند شاد و مغرور نمیگردند شماره آنان بهاندازه جنگ آورانِ بدر است نه در گذشته کسی بر ایشان سبقت جسته و نه در آینده نظیر آنان پیدا خواهد شد و شماره آنان بهاندازه أصحاب طالوت خواهد بود که با ا و از رود گذشتند. أبّوالطُّفَیل گوید: ابن حنفیّه پرسید آیا میخواهی آن را بدانی؟ گفتم آری. گفت: مهدی از میان این دو کوه [ابُوقُبَیس و أحمَر که در مکّه واقعاند] بیرون میآید. گفتم ناچار به خدای سوگند اینجا را ترک نخواهم کرد تا هنگامی که زنده باشم و او در آنجا یعنی مکّه درگذشت».
..... در زنجیر اسناد آن نام عمّار ذَهُبی و یُونُس بن أبیاسحاق است و بخاری برای او به عنوان استدلال حدیثی تخریج نکرده بلکه به قول او استشهاد جسته است گذشته از اینکه بدین موضوع تشیّع عمّار ذهبی هم ضمیمه میشود......
۱۵) ابن ماجه حدیثی از أنَس بن مالِکستخریج کرده که زنجیر اسناد آن چنین است: «سَعد بن عَبدالمجید از جعفر و او از علیّ بن زیاد یمامی و او از عِکرِمَة بن عمّار و وی از اسحاق و او از عبدالله بن مسعود و او از أنَس روایت کند که أ نس گفت شنیدم رسول خداصمیگفت: ما فرزندان عبدالمطّلب بزرگان و سادات أهل بهشتایم، من و حمزه و علی و جعفر و حسن و حسین و مهدی». (انتهی)
عِکرِمَه بن عمّار.... برخی او را ضعف و برخی او را موثّق دانستهاند و أبوحاتم رازی گفته است او مُدَلِّس است و حدیث او پذیرفته نمیشود مگر آنکه به سماع آن تصریح کند. و درباره «علیّ بن زیاد»، ذَهَبی در «میزان» گفته است نمیدانیم او کیست..... و أمّا سعد بن عبدالحمید..... ثَوری سخنانی در خصوص او یاد کرده است گویند بدان سبب که ثوری دیده است او درباره مسائلی فتوی میدهد و خطا میکند و ابن حبّان گفته است او از کسانی است که خطای وی فاش است و از این رو به گفته او استدلال نمیشود و احمد بن حَنبل گفته است سعد بن عبدالحمید مدّعی است که عرضه کردن کتب مالک را سماع کرده است در صورتی که مردم منکِر این ادّعای او هستند و میگویند او در بغداد است و به حجّ نرفته پس چگونه آنها را سماع کرده است؟!.
۱۶) حاکم در مستدرک خود حدیثی به روایت مجاهد از ابن عبّاس و موقوف بر وی [یعنی حدیثیکه به پیامبر صنمیرسد [۴۱]]تخریج کرده است: «مجاهد گفته است که عبدالله بن عبّاس گفت اگر نمیشنیدم که تو مانند اعضای خاندان پیامبری، این حدیث را برای تو نقل نمیکردم. مجاهد گفت این گفتار در پرده میمانَد و آن را به کسانی نمیگویم که از شنیدن آن اِکراه دارند سپس گفت عبدالله بن عبّاس گفت چهارتن از ما خاندان پیامبراند: سَفّاح و مُنذِر و منصور و مهدی! مجاهد گفت: این چهار تن را برای من تشریح کن. ابن عبّاس گفت: أمّا سفّاح چه بساکه یاران و أنصار خود را بکشد و از دشمن خود درگذرد!! و أمّا مُنذِر ثروت بیکرانی به مردم میبخشد و حال آنکه به نظر خودش عظمی ندارد و مقداراندکی از آن مال برای خود نگه میدارد و أمّا منصور نیمی از نصرتی که به پیامبر خدا صاعطا شده بود به وی اعطا میشود و همچنانکه دشمنان پیامبر تا مسافت دو ماه راه از وی در بیم بودند دشمنان منصور هم تا مسافت یک ماه راه از وی در هراس خواهند بود. و أمّا مهدی کسی است که زمین را پر عدل و داد میکند از آن پس که آکنده از جور و ستم بوده است و بهائم از درندگان آسوده میشوند [۴۲]و زمین پارههای جگر (= زر و سیم درون) خود را بیرون میدهد و [آن] زر و سیم همانند ستونی در بزرگی میباشد». (انتهی)
..... این حدیث..... به روایت از اسماعیل بن ابراهیم بن مهاجر است که وی از پدرش نقل کرده و اسماعیل ضعیف است و پدرش ابراهیم هرچند مُسلِم برای او حدیث تخریج کرده است ولی بیشتر رجال حدیث او را به ضعف نسبت دادهاند.
۱۷) ابن ماجه از ثَوبان حدیثی تخریج کرده که ثَوبان گفته است رسول خدا صفرمود: «سه تن که هرسه فرزند خلیفه میباشند در دوران بزرگی شما به نبرد بر میخیزند و در نزد شما کشته میشوند آنگاه رایات (بندهای) سیاه از جانب مشرق برافراشته میشوند و شما را آنچنان میکشند که هیچ قومی را بدان سان نکشتهاند. آنگاه سخنی فرمود که آن را به یاد ندارم سپس گفت هرگاه او را ببینید با وی بیعت کنید و به سوی او بشتابید هرچند به زانو برروی برف باشد چه او مهدی خلیفه خداست!». (انتهی)
..... در زنجیر اسناد [این حدیث] نام اَبُوقِلابه جِرمی هم دیده میشود که ذَهَبی و دیگران وی را مُدَلِّس دانستهاند و هم در ز نجیر اسناد آن نام سفیان ثَوری است که مشهور به تدلیس است و هر یک از آن دو تن به ذکر زنجیر حدیث پرداخته و حدیث را مُعَنعَن آورده و تصریح به سماع حدیث نکردهاند و از این رو حدیث آنان را نمیپذیرند و هم نام عبدالرّزّاق بن هَمّام در زنجیر اسناد آن وجود دارد که به تشیّع معروف بوده و در پایان دوران زندگی کور شده و أحادیث را باهم آمیخته است! ابن عَدی گفته است که عبدالرّزّاق درباره فضائل أحادیثی نقل کرده است که هیچکس با او بر آنها موافقت نکرده و او را به تشیّع نسبت دادهاند. (انتهی)
۱۸) و ابن ماجه به روایت از عبدالله بن حارث بن جزء زَبیدی حدیثی تخریج کرده که از طریق ابن لَهیعَه [۴۳]و او را ابوزُرعه و وی از عَمرو بن جابر حَضرَمی و او از عبدالله بن حارث بن جزء روایت کرده است که پیامبر صگفت: «مردمی از مشرق بیرون میآیند و برای مهدی کار را بنیان میگذارند یعنی سلطنت و قدرت او را مستحکم میکنند!».
طبرانی گفته است این حدیث را تنها لَهیعَه روایت کرده است و ما در ضمن حدیث علی÷که آن را طبرانی در مُعجَمِ أوسَطِ خود تخریج کرده بود یاد کردیم که ابن لَهیعه ضعیف است و هم یاد آور شدیم که شیخ وی عَمرو بن جابر از وی ضعیفتر است!.
۱۹) بَزّار در مسند خود و هم طبرانی در معجم أوسط خویش از أبوهریره حدیثی تخریج کردهاند که عبارت آن از طبرانی است و أبوهریره از پیامبر صروایت کند که فرموده است: «مهدی میان أمّت من خواهد بود اگر دوران فرمانروایی او کوتاه باشد هفت وگرنه هشت وگرنه نه سال؟! خواهد بود. أمّت من در روزگار وی چنان متنعّم خواهد شد که همانند آن متنعّم نشدهاند. آسمان پی درپی بر ایشان باران خواهد فرستاد و زمین هیچ یک از گیاهان خود را ذخیره نخواهد کرد و ثروت خرمنوار در دسترس مردم قرار خواهد گرفت چنانکه مرد بر میخیزد و میگوید: ای مهدی مرا ثروتی بخش و او میگوید: برگیر!».
بزّار و طبرانی گفتهاند این حدیث را تنها محمّد بن مروان عِجلی نقل کرده و بزّار افزوده است که معلوم نیست هیچکس او را متابعت کرده باشد..... ابوزُرعه گفته است حدیث او نزد من پذیرفتنی نیست و عبدالله بن أحمد بن حَنبل گفته است دیدم محمّد بن مروان عِجلی أحادیثی را نقل میکند و من حضور داشتم و به عمد آنها را ننوشتم و آنها را فرو گذاشتم و حال آنکه برخی از اصحاب ما آن را مینوشتند و گویی ابن حنبل با این بیان او را تضعیف کرده است.
۲۰) ابویَعلی موصِلی در مسند خود به روایت از أبوهریره حدیثی بدین سان تخریج کرده است: «أبوهریره گفت دوست من أبوالقاسم صبه من خبر داد که رستاخیز پدید نمیآید مگر آنکه درمیان مردم مردی از خاندان من ظهور کند و او آنقدر مردم را برمیانگیزد تا به حقّ باز گردند. پرسیدم: چه مدّتی فرمانروایی میکند؟ فرمود: پنج ودو! گفتم: مقصود از پنج ودو چیست؟ گفت: نمیدانم!!». (انتهی)
هرچند در این سند نام بشیر بن نَهِیک است، بدان استدلال نتوان کرد و أبوحاتم درباره آن گفته است بدان استدلال نمیشود..... در زنجیر اسناد آن نام «مرجابن رجاء یَشکُری» هم دیده میشود که درباره وی اختلاف کردهاند..... و یحیی بن معین او را ضعیف دانسته.....
۲۱) ابوبکر بزّار در مسند خویش و هم طبرانی در معجم کبیر و أوسط خود حدیثی به روایت از قُرَّة بن ایاس بدین سان تخریج کردهاند که «قُرّه گفت پیامبر صفرمود: هرآینه زمین پر از جور و ستم خواهد شد و هرگاه چنین شود خدا مردی از میان خاندان من برخواهد انگیخت که نام او نام من و نام پدرش نام پدر من خواهد بود [۴۴]و او زمین را پر از داد و عدل خواهد کرد از آن پس که پر از جور و ستم بوده است. در آن هنگام آسمان به هیچ رو از باران دریغ نخواهد کرد و زمین هیچ یک از گیاهان خود را نخواهداندوخت وی درمیان شما هفت یا هشت یا نه یعنی سالیانی درنگ خواهد کرد». (انتهی)
در زنجیر سند این حدیث نام داود بن محبر بن قحزم به روایت از پدرش دیده میشود که هر دو بسیار ضعیفاند.
۲۲) طبرانی در مُعجَم أوسَطِ خود حدیثی به روایت از أمّ حبیبه بدین سان تخریج کرده است: «أمّ حبیبه گفت شنیدم رسول خدا صمیگفت: مردمی از سوی مشرق بیرون میآیند و در جستجوی مردی هستند که نزدیک خانه خداست و همین که به بیابان میرسند زمین آنان را در خود فرو میبرد و آنان که عقب مانده باشند نیز همین که بدان سرزمین برسند زمین آنان را فرو میبرد. گفتم ای پیامبرخدا کسانی که از روی اِکراه بیرون میروند به چه سر نوشتی گرفتار میشوند؟ فرمود آنها هم به سرنوشت دیگر مردم دچار میگردند سپس خدا مردم را بر میانگیزاند ولی هر کسی را بروفق نیّتی که دارد». (انتهی)
در زنجیر اسناد این حدیث نام سَلمَه بن أبرَش است که ضعیف است و هم نام محمّد بن اسحاق که مُدَلِّس است و حدیث را مُعَنعَن روایت کرده است و چنین حدیثی پذیرفته نمیشود جُز اینکه سماع آن را تصریح کند.
۲۳) طبرانی از «ابن عُمر» حدیثی بدین سان تخریج کرده است که «ابن عُمر گفت پیامبر صدرمیان چند تن از مهاجران و أنصار بود و علیّ بن أبیطالب در دست چپ و عبّاس در دست راست وی بودند، ناگاه عبّاس و مردی از أنصار با یکدیگر به بدگویی و نکوهش پرداختند و آن مرد که از أنصار بود با عبّاس درشتخویی کرد. آنگاه پیامبر صدست عبّاس و دست علی را در دستان خود گرفت و گفت در آینده از پشت این (= عبّاس) کسی بیرون خواهد آمد که ز مین را پر جور و ستم خواهد کرد و از پشت این (= علی) کسی که زمین را پر عدل و داد خواهد نمود و هرگاه آن روزگار را در یابید بر شماست که به جوان تمیمی که از سوی مشرق بیرون میآید روی آ ورید، چه او علمدار مهدی خواهد بود». (انتهی)
در ز نجیر اسناد این حدیث نام عبدالله عَمری و «عبدالله بن لَهیعَه [۴۵]» است که هر دو ضعیفاند.
۲۴) طبرانی در مُعجَم أوسط خود حدیثی از طلحه بن عبدالله به روایت از پیامبر صبدین سان تخریج کرده است که فرمود: «دیری نخواهد گذشت که فتنه و آشوبی آنچنان برپا خواهد شد که هر جانب آن را فرونشانند از سوی دیگر آن فتنه برانگیخته خواهد شد تا آنکه منادیگری از آسمان ندا در میدهد که أمیر شما فلان است!». (انتهی)
در زنجیر اسناد این حدیث نام مُثَنَّی بن صَباح است که بسیار ضعیف میباشد. گذشته از این در حدیث نام مهدی تصریح نشده است بلکه محدّثان از لحاظ اُنس به این موضوع، آن را در فصول و ترجمه أحوال مهدی آوردهاند!.
این است کلّیّۀ أحادیثی که أئمّه حدیث آنها را درباره مهدی و ظهور وی در آخرالزّمان تخریج کردهاند و أحادیث مزبور چنانکه دیدی به جُز قلیل و بلکه کمتر آنها خالی از انتقام نیست.
و چه بسا منکران این موضوع، متمسّک به حدیثی میشوند که محمّد بن خالد جندی آن را از أبان بن صالح و او از أبوعیّاش و وی از حسن بصری و او از أنَس بن مالک بدین سان روایت کرده است که أنَس بن مالک از پیامبر صحدیث کرد که فرمود: «به جُز عیسَی بن مَریم مهدیی وجود نخواهد داشت».
یحیی بن معین درباره محمّد بن خالد جندی گفته است که او مورد اعتماد است و بیهقی گفته تنها محمّد بن خالد به روایت آن اختصاص یافته و حاکم درباره وی گفته است که او مردی گمنام و مجهول است و در کیفیّت اسناد آن نیز اختلاف شده است چنانکه یک بار چنانکه یاد کردیم روایت میکنند و آن را به محمّد بن اِدریس شافعی نسبت میدهند و بار دیگر آن را از محمّد بن خالِد از أبان از حسن از پیامبر صبه طور مرسل [۴۶]روایت میکنند! بیهقی گفته است روایت محمّد بن خالد رجوع شده است و او مجهول است و سند از أبان، متروک است و از حسن از نبی صمنقطع است و فی الجمله حدیث ضعیف و مضطرب است.
برخی هم گفتهاند معنای اینکه: «به جُز عیسی مهدیی نیست» این است که جُز عیسی کسی در مهد سخن نمیگوید و میخواهند با این تأویل استدلال کردن به آن را ردّ کنند یا میان آن و دیگر أحادیث مربوط به مهدی جمع نمایند......
و أمّا متصّوفه: متقدّمان آنان درباره هیچ یک از این مسائل بحث و تحقیق نکردهاند بلکه سخن ایشان درباره مجاهده به أعمال و نتائجی است که از آنها به دست میآید مانند «حال» و «وجد»!!.
و سخنان امامیّه و رافضیان شیعه در خصوص برتری دادن علی÷و اعتقاد به امامت وی و ادّعای وصیّت پیامبر صدرباره جانشینی او و تبرّی از شیخین (= ابوبکر و عمر) بوده است چنانکه در ضمن مذاهب ایشان یاد کردیم آنگاه پس از چندی به امام معصوم معتقد شدند و کتب بسیاری درباره معتقدات و مذاهب تألیف گردید. سپس از میان آنان گروه اسماعیلیان پدید آمدند که به ألوهیّت امام به گونه حلول مدّعی هستند و گروه دیگری از ایشان رجعت هر یک از امامان را به نوعی از تناسخ یا به طور حقیقت ادّعا میکنند!! و گروهی از آنان منتظر بازگشت فرمانروایی به خاندان پیامبراند و در این باره از أحادیثی به جُز آنچه ما از أحادیث مربوط به مهدی در پیش گفتیم، یاد میکنند!!.
آنگاه درمیان متصوّفۀ معاصر نیز درباره کشف و ماورای حسّ، سخن به میان آمد و بسیاری از متصوّفه به طور مطلق قائل به حلول و وحدت شدند و با امامیّه و رافضیان در این عقیده شرکت جُستند چه [برخی از] ایشان معتقد به ألوهیّت امامان یا حلول خدا در ایشان بودند و هم متصوّفه به قطب و أبدال عقیدهمند شدند و گویی آنها در این عقیده از مذهب رافضیان درباره امام و نقیبان [۴۷]تقلید کردند و أقوال شیعیان را با عقائد خود درآمیختند و در دیانت، مذاهب ایشان را اقتباس کردند و در آنها فروفتند به حدّی که مستند طریقت خود در پوشیدن خرقه را این قرار دادند که علیسآن را بر حسن بصری پوشانیده و از وی عهد با التزام طریقت گرفته بود..... در صورتیکه از طریق صحیح چنین واقعهای دانسته نشده است.....» [۴۸].
مفید است که خوانندگان محترم بدانند «ابنِ خلدُون» تعدادی از متأخّران متصوّفه را که درباره «مهدی» سخن گفتهاند از جمله «اِبنِ عَرَبی» را نام برده و درباره آنها میگوید: «بیشتر کلمات ایشان (= متصوّفه) درباره فاطمی[موعود] به منزله لُغَزها و أمثال است و به ندرت به صراحت سخن میگویند و مفسّرانِ سخنان ایشان گاهی موضوع را به صراحت بیان میکنند! (ص۶۳۲ مقدّمه، ج۱).
و نیز میفرماید: «ابن عربی در ضمن مطالبی که «اِبنِ ابیواطیل» از وی نقل کرده گفته است که آن امام منتظَر از خاندان پیامبر صو از نسل فاطمهلخواهد بود و ظهور او پس از گذشتن «خ، ف، ج» از هجرت روی خواهد داد! و سه حرف مزبور را به منظور به دست آوردن عدد آنها به حساب جمل ترسیم کرده است که «خ» برابر ششصد و «ف» برابر هشتاد و «ج» برابر عدد سه است که رویهمرفته ششصد و هشتاد و سه سال میشود و مقارن آخر قرن هفتم است و چون این عصر سپری گردید و فاطمی ظهور نکرد برخی از مقلّدان آنان پیشبینی مزبور را بدین سان توجیه کردند که مقصود از آن، مدّت مولد او بوده است و ظهور او را به مولدش تعبیر کردند!! و گفتند خروج وی نزدیک هفتصد و ده خواهد بود و او امامی است که از ناحیه مغرب ظهور خواهد کرد! «ابن أبیواطیل» گوید: هرگاه روز تولّد امام منتظَر بر حسب گفته ابن عربی در سال ششصد و هشتاد و شش باشد سنّ او هنگام خروج بیست و شش سال خواهد بود (ص ۶۳۴ مقدّمه، ج۱).
صرفنظر از اینکه این مهدی ربطی به پس امام حسن عسکری÷ندارد أمّا این ماجری نگارنده را به یاد قصّه کسیانداخت که ادّعای پیغمبری کرده و پیروانی گرد آورده بود آما سرانجام به خود آمد و پشیمان شد و اعتراف کرد که پیغمبر نیست و دروغ گفته است أمّا پیروانش نپذیرفتند و به بهانهها و توجیهات مختلف سخنش را نمیپذیرفتند! یک بار میگفتند او پیامبر است و میخواهد تواضع کند و به ما رسم تواضع را بیاموزد! یا میگفتند او پیامبر است و با این سخن میخواهد ضعف وقوّت ایمان ما را نسبت به خودش امتحان کند!! یا میگفتند مقصود او آن است که من مرتبهای وَرای نبوّت هم دارم نه اینکه بخواهد نبوّت خود را انکار کند!! وهکَذا...... با أنواع بافندگیها، پیامبرنبودنش را نمیپذیرفتند!! هزار أفسوس بر پیروان خرافی که اگر به عقیدهای عادت کنند به هیچ وجه از آن دست بر نمیدارند و هیچ دلیلی را قبول نمیکنند و میگویند: ﴿بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَيۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآ ﴾«بلکه از آنچه نیاکان خویش را بر آن یافتهایم، پیروی میکنیم!!». أمّا قرآن کریم در جوابشان فرموده: ﴿ أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ شَيۡٔٗا وَلَايَهۡتَدُونَ ﴾[البقرة: ۱۷۰]. «آیا [از نیاکان پیروی میکنند] گرچه که نیاکانشان خرد نورزیده و رهیافته نبودند!!».
[۲۹] به نظر ما نیز در صدراسلام و تا زمانیکه صحابه زنده بودهاند این عقیده درمیان مسلمین رواج نداشته است. [۳۰] منظور این است که وی حدیث جعل میکرد!. [۳۱] شماره گذاریها از ماست. [۳۲] در حالیکه نام پدر مهدیِ ما «عبدالله» نیست بلکه «حَسَن» است. (فلا تَجاهَل) [۳۳] موقوف حدیثی را گویند که سلسله اسناد آن به یکی از صحابه برسد بیآنکه به پیامبر صبرسد. [۳۴] یعنی به او اعتناء نمیشد. [۳۵] معلوم میشود این قصه را أهل تصوّف جعل کردهاند!. [۳۶] مورد اتّفاق است که «تدلیس برادر کذب است» و حدیث «مُدَلَّس» آن است که راوی در مورد رُوات قبل از خود و یا سایر مسائل مربوط به حدیث، واقعیّت را مخفی و یا تحریف میکند و طبعاً حدیث مُدَلَّس مردود است. [۳۷] لازم به ذکر است که درمیان صحاح سِتّه، کم اعتبارترین کتاب، «سُنَنِ ابن ماجه» است تا بدان حدّ که مورد اختلاف علمای حدیث واقع شده و بعضی «مُوُطّأ» مالک و برخی سُنن دارِمی را بر آن ترجیح دادهاند و مؤلّف «جامع الأصول فی احادیث الرّسّول ج» که احایث پیامبر را از کتب مختلف جمع آوری کرده و همچنین شیخ «منصور علی ناصف» مؤلّف کتاب شهیر «التّاجُ الجامعُ للأصول فی أحادیث الرّسول ج» از نقل احادیث سُنَن ابن ماجه صرف نظر کردهاند و علمایی از قبیل جلال الدّین سیوطی و سایرین آن را نسبت به سایر صِحاح و سُنَن، کم اعتبارتر شمرده و برخی گفتهاند احادیثیکه ابن ماجه در نقل آنها متفرّد است، ضعیف و معیوباند!. [۳۸] «مرفُوع» حدیثی است که سند آن کامل نباشد یعنی از وسط یا آخر سند آن نام یک یا چند تن مذکور نباشد. [۳۹] روایت ۱۸ و ۲۳ نیز از اوست. [۴۰] به حاشیه صفحه ۹۲ کتاب حاضر مراجعه شود. [۴۱] ر.ک حاشیه شماره ۴ صفحه ۹۰ کتاب حاضر. [۴۲] یعنی درندگان گیاهخوار میشوند؟!!. [۴۳] وی را وی حدیث شماره ۱۲ و ۲۳ نیز هست. [۴۴] در حالیکه نام پدرِ مهدیِ ما، حَسَن است نه عبدالله. (فلاتَجاهَل) [۴۵] وی راوی حدیث ۱۲ و ۱۸ است. [۴۶] حدیث مُرسَل عبارت است از حدیثی که اسناد آن از آخر سلسله رُوات ناقص بوده و نام یک یا چند راوی از آن افتاده باشد. [۴۷] «نقیب»، رئیس و زعیم و عهدهدار را مور جماعتی را گویند و نقیبِ أشراف و سادات کسی است که به امور و احوال ایشان رسیدگی میکند. [۴۸] بقیه مطلب را در جلد أوّل کتاب «مقدمه اِبنِ خَلدُون» دنبال کنید.