دلايل اين برداشت
* اول: علم لغت استخراج معنی امامت و خلافت را از كلمهی «ولی»و «مولی»، به این اطلاق تأیید نمیكند.
نباید از نظر دور داشت كه نگریستن به دلایل قولی در سخن عرب از دریچهی لغت و وضع، به دو دلیل مهم و قطعاً ضروری است: یكی اینكه در سخنان گویندگان فصیح و بلیغ و بالأخص آنان كه ماهرترین هستند، الفاظ و كلمات همیشه بر پایههای دقیق اصول بلاغت قرار دارند و كوچكترین تغییری در آن، حامل مفهومی دیگر خواهد بود و تا به این اصول توجه نشود، مفهوم اصلی كلام درک نمیشود و دیگر آنكه در حدیث مورد نظر ما، بحث بر سر مطلبی است كه كاملاً مهم و سرنوشتساز است و اگر مدار اثبات یا نفی آن، همین یک كلمه باشد ـ كه هست ـ كنجكاوی لغوی در آن بیتردید ضروری است.
علم لغت ذخیرههای مطمئنش را در این مورد به طور اجمال و خلاصه اینگونه به ما ارایه میكند:
«ولی» و «مولی» و «اولی» هر سه مشتق از «ولایت» هستند كه در لغت عرب در اصل به معنی نزدیكی، تعلق و ارتباط میان دو چیز است، خواه آن قُرب و تعلق به اعتبار مكان باشد یا به اعتبار نسبت و یا به اعتبار دین» [۸۲]. این سه كلمه در اصطلاح معانی اندک تفاوتی به خود میگیرند:
«ولی» به دوست و محبوب و مددكار میگویند [۸۳]و به صیغهی «اولیاء» [۸۴]جمع بسته میشود. در قرآن هر جا كه این كلمه به كار رفته، به همین معناست نه چیز دگر [۸۵]. این كلمه فقط در صورتی كه مضاف به «أمر» یا «عهد» (ولی أمر، ولی عهد) باشد، به معنی امامت و قیادت هم میآید.
«اولی» صیغهی اسم تفضیل و در اصطلاح هم به معنی اقرب (نزدیكتر) و هم به معنی احقّ (حق دارتر و شایستهتر) به كار رفته است. در قرآن و حدیث این كلمه نیز به معنی امام و امیر نیامده، چون اصلاً در سخن عرب به اطلاق برای چنین مفهومی وضع نشده است.
و اما «مولی» از مادهی «ولایت»؛ این تنها كلمهای است كه در اصطلاح، معانی متعددی به خود میگیرد.
ابن أثیر جزری برای «مولی» این معانی را یادآور شده است:
«ربّ (پرورنده، پروردگار)، مالک (صاحب، صاحب اختیار)، سید (آقا)، منعم(انعامكننده، نعمتدهنده)، معتق (آزاد كننده)، ناصر (یاور، كمک كننده)، مُحب(دوستدار)، تابع (پیرو)، جار (همسایه) پسر عمو، حلیف (هم پیمان)، عقید (همپیمان)، صهر (داماد)، عبد (غلام، برده)، معتَق (آزاد شده)، و منعَم علیه (كسی كه براو انعام شده)» [۸۶].
این معانی متعدد «مولی» را حاج سید جواد مصطفوی نیز در ترجمه و شرح «اصول كافی» با اضافهی معانی «جلو» و «دنبال» آورده است [۸۷].
جمع «مولی»، «موالی» میآید و به همهی معانی مذكور در حدیث وارد شده است، بدیهی است كه یكی از آن همه معانی، فقط با در نظر گرفتن سیاق و سباق كلام و انگیزهها و موضوع ایراد آن و گاه شرایط زمان و مكان، امكانپذیر است. مثلاً وقتی در حدیث میخوانیم: «أَيُّمَا امْرَأَةٍ نُكِحَتْ بِغَيْرِ إِذْنِ مَوْلاَهَا فَنِكَاحُهَا بَاطِلٌ»: «نكاح زن بدون اجازهی مولایش باطل است»، در اینجا «مولی» به معنی سرپرست زن است نه به معنی مُحب یا همسایه! یا وقتی میخوانیم: «مُزَينة وجُهينة وأسلم وغفار موالي الله ورسوله»: «قبایل مزینه و جهینه و اسم و غفار، مولایان خدایند»، «مولی» در اینجا به معنی دوست است نه ربّ و مالك!.
با عنایت به این دادههای علم لغت به سادگی میتوان این نتیجه را اخذ كرد:
از «حدیث موالات» استدلال به خلافت و امامت مطلقاً ـ بالفصل یا بلافصل ـ صحیح نیست. چون اگر در این حدیث كلمه «ولی» یا «اولی» را مدنظر قرار دهیم، هیچ یک در عربی مفهوم امامت و خلافت را افاده نمیكند. معنی یكی از این دو كلمه محبوب و دوست و یاور است و دیگری، احقّ و شایستهتر، نه مالک یا ربّ یا معنای دیگری كه مفهوم تصرّف در امور و امامت و پیشوایی از آنها مستفاد گردد.
اگر مدار استنباط، كلمهی «مولی» باشد، با انبوه معانی آن دچار میشویم كه اگر فقط خود كلمه را در نظر بگیریم، قطعاً در انتخاب یكی از آن معانی ناموفق میمانیم. بنابراین، چارهای جز بررسی موضوع و عوامل و انگیزههای ایراد حدیث و سیاق و سباق و كشف قرینهها نیست. تاریخ روایی و موثق این سیاق و سباق را روشن میسازد و ثابت میكند كه عامل و انگیزهی ایراد این حدیث، جریانی دارد كه اندكی قبل از روز «غدیرخُم» پیش آمد و آن ناراحتی بعضی از همراهان حضرت علی ساز او در سفر یمن بود كه رسول الله جنیز از آن اطلاع یافت.
در «غدیرخم» آنحضرت جخواست با بیان شافی و مؤكّد خود، این برداشتهای سوء نسبت به علی سرا زایل، و فضایل او را بیان دارد تا بغضهای ایجاد شده برطرف گردد و به جای آن...، به جای بغض چه چیز؟ ظاهر است: به جای «بغض»، همیشه «محبّت» میآید. بنابراین، در اینجا منظور رسول خدا جاز كلمهی «مولی»،محبوب و دوست است. همانطور كه در قرآن به همین معنا آمده است:
﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[التحریم: ۴].
«پس، خدا دوست و مددكار او (رسول) است و همچنین جبریل و مؤمنان صالح».
* دوم: معروفترین و رایجترین معنای اصطلاحی «ولی» یا «مولی» در كلام عرب، مُحبّ یا محبوب است. به طوری كه تقریباً در تمام قرآن به همین معنا به كار رفته و در احادیث نیز علیالاطلاق همین معنا مورد نظر است. و این در اصطلاح، جایگزین معنی حقیقی این دو كلمه میباشد. قاعده و قانون در تعیین معانی كلمات این است كه از آنها همیشه باید معنای حقیقیشان را مراد دانست، مگر اینكه معنای حقیقی متعذّر باشد یا قرینهای در كلام، معنای مجازی آن را معین كرده باشد.
در «حدیث موالات»، نه استنباط معنی حقیقی كه همان معنای مصطلحتر و رایجتر كلمهی «ولی» و «مولی» است، متعذّر میباشد و نه قرینهای یكی دیگر از معانی مجازی آن را غالب میسازد و بلكه برعكس، علاوه بر بیاشكال بودن معنی حقیقی و مصطلحتر، ماجرای سفر یمن و صدر و انتهای كلام، بر حتمی بودن آن معنا تأكید دارد.
* سوّم: باب «ولایت» كه ضد عداوت و به معنی دوستی است، یک چیز و باب «ولایت» كه به معنی امامت است چیزی دیگر است. اگر منظور دوّمی باشد، آنگاه كلمهی «والی» آورده میشود نه «ولی» یا «مولی». كسی كه والی و امام مردم است، ولایت و امامت فقط از او ثابت است. امّا برای «ولی» و «مولی» بودن، ثبوت از دو طرف شرط است. كسی كه «ولی» یا «مولی» مردم است، مردم هم متقابلاً «ولی» و «مولی» او هستند. در قرآن در آیههای زیادی میخوانیم كه بندگان نیك، اولیای خداوند هستند و خداوند متعال هم مولی و ولیّ آنان است. مانند آیهی ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ [المائدة: ۵۵]. و آیهی: ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [التحریم: ۴] و آیهی: ﴿إِنَّ وَلِـِّۧيَ ٱللَّهُ﴾ [الأعراف: ۱۹] و آیهی: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾ [یونس: ۶۲] و....
در «حدیث موالات»، ضرورت همین دوستی دو طرفه میان حضرت علی سو سایر مؤمنان بیان شده است، وگرنه به جای «مولی» و «ولی»، حتماً «والی» میآمد.
* چهارم: قسمت آخر حدیث كه آمده «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ» معنی دوستی كه ضد عداوت است را متعین میسازد. «وال» هم از مادهی «ولایت» و شكل آمر این كلمه است. معنای این سخن دعایی بدون اختلاف این است:
خدایا! دوست دار كسی را كه با او دوستی میكند و دشمن دار كسی را كه با او دشمنیمیورزد.
اگر «مولی» یا «ولی» در جملهی اول به معنی امام و خلیفه گرفته شود، این جملهی دوم را چگونه باید ترجمه كرد؟ چون آن وقت به مقتضای صدر كلام ترجمه چنین میشود:
«خدایا! خلیفه ـ یا امام ـ كن كسی را كه او را خلیفه یا امام میكند و...!!!
* پنجم: با در نظر آوردن طریقی دیگر از روایت «حدیث موالات»، به كار رفتن لفظ «مولی» یا «ولی» در جملهی «من كنتُ مولاه...» قابل توجه است. چون حدیث در آن طریق با این مقدمه آغاز میشود: «أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؟» [۸۸]. (آیا من به مؤمنان از خودشان هم سزاوارتر نیستم؟) صحابه شجواب مثبت دادند. پس از آن رسول خدا جفرمود: «هر كه من مولای او هستم، علی هم مولای اوست».
باید دانست كه آن جملهی تمهیدی، استشهادی از آیهی: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾[الأحزاب: ۶] [۸۹]بود؛ بدین غرض با متوجه كردن -
مسلمانان به آن توصیهی الهی در حق خود، افكارشان را جلب نماید كه تبعاً موعظهی ایشان را مؤثرتر و مهمتر میساخت. و قطعاً به معنی اثبات خلافت و امامت كسی نبود. چون آیهی ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾در بیان خصوصیات منحصر به فرد (اولویتهای همه جانبهی) رسول خدا جنازل شده است كه به هیچ وجه بر دیگران صدق نمیكند. ملاحظه شود كه در آیه به جای اسم گرامی ایشان، لقب وی (نبی) آورده شده است و این دلالت میكند كه اولی بودن ایشان، به نبوت اوست كه خاصّهی ایشان است و این مسأله را هم متذكر شده كه ﴿وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ﴾: و همسرانش، مادران شما هستند (هم به اعتبار احترام و هم به اعتبار حرمت نكاح آنان) كه این هم خاصّهی آنحضرت جبه نبوت اوست.
خلاصه در این اولویت هیچ كس شریک یا مثل او نخواهد شد. پس آنحضرتجبا تذكر این آیه، هرگز قصد اثبات امامت كسی را مثل امامت خود نداشت. فرضاً اگر منظور آنحضرت جبیان شایستهتری حضرت علی سبه خلافت بود، برای رعایت اصول بلاغی و تصریح بیشتر مقصود، عین همان الفاظ را به كار میبرد و میفرمود: «فَمَن كُنت أولى به مِنْ نَفسه، فَعَليٌّ أولى به مِنْ نفسه».
* ششم: اگر از همهی این توضیحات جانبی حدیث صرفنظر نماییم، باز هم استدلال از آن به امامت درست نیست. چون در آن صورت هم با كلمهای به احتمال معانی زیاد سر و كار پیدا میشود كه هرگاه یک معنای آن انتخاب شود، احتمال معانی دیگر در هر صورت برقرار است. و قاعده است كه برای اثبات یک مطلب ـ آن هم مطلبی مهم و حیاتی مانند امامت ـ دلایل یا دلیلی باید عرضه گردد كه محتمل چندین معنا و ذیوجوه نباشد؛ زیرا طبق قاعدهی محكم در استدلال و مناظرات: «إذا جاء الاحتمالُ، بطل الاستدلالُ»، وقتی پای احتمال در میان باشد بدون شک استدلال باطل خواهد شد.
تنها «محبّت» است كه وجود این احتمال، در اثبات آن خلل وارد نمیكند؛ زیرا «محبت» با تمام معانی مذكور قابل جمع است.
* هفتم: از روایات برمیآید كه رسول خدا جقبل از نزول در «غدیرخُم» جملهی «من كنتُ مولاه فَعَليٌّ مولاه» را تنها به بعضی از كسانی كه نزد وی از علی سشكایت میكردند هم گفته بودند [۹۰].
این مسأله میرساند كه منظور آنحضرت جاز این جمله، تلقین دوستی با علی سبوده است. چون اگر منظور، بیان امامت او میبود، به آن بیان خصوصی مبادرت نمیورزیدند، بلكه همان وقت در اجتماع عظیم حج، این سخن را بیان میفرمودند. اما دیدیم تنها زمانی تصمیم به بیان عمومی آن گرفتند كه فهمیدند شكایت تقریباً بین همه شایع شده است.
* هشتم: فرمودند: «من كنتُ مولاه فعليّ مولاه» یا «فعليّ وليُّه». این سخن آن وقت راست میآید كه «مولی» به معنی دوست و یاور و سرور گرفته شود؛ چون در غیر این صورت ـ اگر به معنی امام باشد ـ ترجمهی حدیث چنین میشود: «هر كس كه من امیر و امام او هستم، علی همامیر و امام اوست»! در حالی كه دو نفر به طور همزمان هرگز امیر نمیشوند؛ بالاخص زمانی كه یكی از آن دو امیر، رسول خداوند متعال باشد. اما معنای دوستی و سروری یک ترجمهی سالم و بینقصاست. چون دوستی علیسو بلكه تکتک صحابه شبادوستی رسول خداجبه طور همزمان در یک قالب نه تنهاامكانپذیر، بلكه واجب ضروری است.
خوانندهی عزیز! در مقدمه خواندید كه در روایتی آمده: «... فعليّ وليّ كلّ مؤمنٍ بعدي» [۹۱]. شاید در ذهن خواننده، این حدیث با مطلب فوق تناقض داشته باشد و این تصریح و تقیید، در پندار آنان دلیل مزبور را سُست نماید، اما این پندار درست نیست؛ زیرا حدیث مذكور از احادیث نامعقول و غیرقابل احتجاج است. محققان رجال، روی سند آن بحث كرده و بدون اختلاف، ضعیف قلمداد كردهاند [۹۲]. البته پیشتر گفتیم كه اگر اصل حدیث نیز صحیح باشد، محققان بر این باورند كه از سوی افرادی لفظ «بعدی» اضافه شده است.
به فرض اینكه صحیح و لفظ «ولی» به معنی امام و امیر هم گفته شود، فقط گویای این مطلب است كه علی سپس از رسول خدا جخلیفه میشود و در این مورد سخنی نیست. چون همانطور كه این حدیث گفته بود، ایشان بعد از رسول خدا جبه عنوان خلیفهی چهارم بر جای وی نشست. دلیل مزبور، آنگاه سُست و ناقص میشد كه در مقابل آن حدیثی وجود داشت كه اولاً قویالسند و كاملاً صحیح بود و ثانیاً در آن حدیث فرضی به صراحت میآمد: «علی فوراً پس از منـ یا متصلاً و بلافاصله بعد از من ـ ولی شماست».
* نهم: خواندیم كه وقتی حضرت بُریده سنزد رسول خدا جاز حضرت علیسشكایت نمود، آن حضرت جاو را از بغض داشتن نسبت به علی سبرحذر داشت و بریده سگفت: پس از آن هیچ كس نزد من محبوبتر از علی نبود.
در روایت حضرت ابو سعید سنیز چنین نتیجهای ظاهر شد. او سوگند یاد كرد كه دیگر هیچگاه از علی سبه بدی یاد نكند.
آنچه در «غدیرخُم» رسول خدا جرا به سخن گفتن دربارهی حضرت علی سواداشت، همان انگیزه بود. بنابراین، «حدیثموالات» در اصل تكرار و تأكید همان سخنان خصوصی در مجمع عام بود، امّا در اینجا با الفاظی دیگر.
* دهم: رسول خدا جفرمودند: «خداوند امت مرا بر گمراهی جمعنمیكند» [۹۳]. این مطلب از مولای مؤمنان در نهجالبلاغه (خطبهی ۱۲۷) هم نقل شده است. یعنی چنین نیست كه همه یا اكثر افراد امّت بر چیزی گردن نهند كه از حقیقت به دور باشد. آنچه آنان به طور اجتماعی میپسندیدند، عین حقیقت و ثمره و نشانهی هدایت است.
حضرت عبدالله بن مسعود ـ صحابی معروف و راوی بزرگ احادیث نبوی ـ مرفوعاً این قاعدهی كلی را متذكر شده است:
«آنچه مسلمانان پسندیدند، نزد خدا هم پسندیده است و آنچه مسلمانان بددانستند، نزد خدا هم بد است و مسلمانان پس از رسول خدا جابوبكر سرا به خلافت برگزیدند». (پس این استخلاف مورد رضای خداوند متعال است) [۹۴].
و حضرت علی سنیز فرمود:
«خداوند متعال آنان را پس از پیامبرشان بر بهترینشان جمع فرمودند» [۹۵].
اگر «حدیث موالات» بیانگر خلافت بلافصل علی سبود، طبق آن تضمین نبوی، هیچگاه امت بر خلافت حضرت ابوبكر سجمع نمیشد و بلكه به جای وی حضرت علی سرا بر میگزید. چون آن كار اولاً، ضعف در كلام نبوی را ثابت میكرد و ثانیاً، مخالفت صریح با دستور رسول خدا جو یک گمراهی آشكار و غیرقابل توجیه بود!
* یازدهم: چنانچه «حدیث موالات» بر معنای خلافت بلافصل حضرت علیسحمل شود، با دلیل قویتری معارض و از اعتبار ساقط میگردد. آن دلیل، اجماع است؛ توضیح آنكه: «حدیث غدیر» خبر واحد است و حكم مستفاد از آن ظنّی، اما استخلاف ابوبكر سبه اجماع بود و حكم اجماع، قطعی میباشد كه مخصوصاً در اینجا با قویترین نوع آن یعنی اجماع صحابه و در رأس همهی آنان مهاجران و انصار ـ رضیالله عنهم ـ سر و كار داریم.
* دوازدهم: به هر حال، «حدیث موالات» نباید به معنی خلافت بلافصل حمل گردد؛ زیرا با توجه به فضایل و شرف صحابه شكه در قرآن و حدیث مصرّح شده، آنان از هر نظر مورد اعتماد رسول خدا جبودند و آنحضرتجایشان را لایق تبلیغ و نشر احادیث و اجرای اهداف خویش تشخیص داده بود. با این وصف اگر «حدیث موالات» گویای خلافت حضرت علی سباشد، باید پذیرفت صحابه كه آن را شنیده بودند، دستور رسول خدا جرا اجرا نكردند و ـ معاذالله ـ مرتكب خیانت شدند. بدیهی است این موضوع به صورت عیبی بزرگ بر اولین مبلّغان اسلام ثابت میشد و همهی دین را كه آوردهی آنان است، مشكوک و غیرقابل اعتماد میساخت.
[۸۲] مفردات راغب اصفهانی. [۸۳] در قرآن آمده است: ﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[البقرة: ۲۵۷]. خداوند دوست كسانی است كه ایمان آوردهاند. [۸۴] ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾[یونس: ۶۳]. آگاه باشید كه دوستان پروردگار نه خوفی برای آنان وجود دارد و نه حُزنی. [۸۵] در مورد مؤمنین نیز نسبت به یكدیگر در قرآن آمده است: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖ﴾مردان و زنان با ایمان یاور و دوست همدیگر هستند. [التوبة: ۷۱]. [۸۶] النهایة في غریب الحدیث: ۵۱۴/۴، طبع دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۲ هـ، ۲۰۰۱ م. ۲۲۸/۵، طبع دارالفكر ۱۴۱۸ هـ. / ۱۹۹۷ م، + ۲۲۸/۵ ـ طبع ایران، مؤسسهی مطبوعاتی اسماعیلیان. [۸۷] اصول كافی (با ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی): ۴۴/۲ ـ ۴۳. طبع تهران، نشر كتاب فروشی علمیه اسلامیه. [۸۸] سنن ابن ماجه، مقدمه / باب ۱۱ + مسند احمد: ۱۱۹/۱ و ۲۸۱/۴. [۸۹] «پیغمبر از خود مؤمنان نسبت بدانان اولویت بیشتری دارد». [۹۰] در روایتی دیگر از بُریده سدر سنن نسایی: فضایل/ باب ۴۲ و خصایل / باب ۸۱ و ۸۲ + مسند احمد حنبل: ۳۴۷/۵. [۹۱] جامع ترمذی: مناقب / باب ۲۰، ح ۳۷۱۲. سنن كبرای نسایی: مناقب / باب ۴، ح ۱۰/۸۱۴۶. [۹۲] ر.ک: همان + تحفة الأحوذی (مباركپوری، شرح ترمذی): ۳۲۵/۴، منهاج السنة + صواعق محرقة: ص۴۴. [۹۳] جامع ترمذی: فتن / باب ۷، ح ۲۱۶۷ + مستدرک حاكم: ۱۱۵/۱ + معجم كبیر طبرانی: ۱۲ ح ۱۳۶۲۳ و ۱۳۶۲۴. [۹۴] مستدرک حاكم ۷۹/۳ ـ ۷۸ + مسند احمد. [۹۵] مستدرک حاكم: ۷۹/۳ + تاریخ طبری: ۴۹۳/۴ + البدایة و النهایة: ۲۳۰/۷ ـ ۲۲۹ + تاریخ ابن خلدون: ۱۰۷۹/۲.