... و چراهاي ديگر
اگر سخن از دلایل و شواهد متفرّق یا جزیی باشد، رشتهی سخن تا اینجا ختم نمیشود. از زمان ایراد «حدیث موالات» تا پایان عصر صحابه شبالاخص تا پایان دورهی خلافت راشده ـ به شواهد بسیار برجستهای میتوان دست یافت كه ثابت میكند نه «حدیثموالات» گویای خلافت حضرت علی سبود و نه خلافت بلافصل ایشان به دلایل و نصوص دیگر منصوص بود.
با مطالعهی این تاریخ محكم، سَیلی از چراهای بیجواب در بستر ذهن خواننده به راه میافتد. با این مقدمهی شرطی كه «اگررسول خدا جدر «غدیر خُم» حضرت علی سرا خلیفهی خودمعرفی كرد».
ـ چرا آنحضرت برای تأكید یا توضیح هم كه شده حتی یک مرتبه دیگر به صحابه شدر این موضوع مهم چیزی نفرمود؟
ـ چرا آنحضرت جبا الفاظ فصیح كه جز خلافت و امارت احتمال هیچ معنی دیگری نداشته باشد، ایشان را خلیفه و امیر پس از خود معرّفی نفرمود؟
ـ چرا در سقیفهی بنیساعده، آنگاه كه شورای مهاجران و انصار در خصوص رهبری امت بر پا گردید و برای اثبات شایستگی بعضی افراد و گروهها در احراز این منصب از هر طرف دلایلی رد و بدل شد، أحدی از اصحاب، «حدیث موالات» را برای احقیت حضرت علی سبر زبان نراند؟ در حالی همه آن را شنیده بودند و از طرفی در جمع، بنیهاشم و بنیعبدالمطلب و بنیامیه هم بودند كه قطعاً به انتخاب حضرت علی سبیش از انتخاب حضرت ابوبكر سخوشحال میشدند.
ـ چرا اصلاً با وجود دلیل و نصّ برای امارت یک فرد، مهاجران و انصار در سقیفه دچار اختلاف نظر شدند؟
ـ چرا حضرت علی سخود پس از اندكی تأخیر به همراهی زبیر سبه سوی ابوبكر سشتافت و هر دو با وی بیعت نمودند؟ [۹۹].
ـچرا ایشان در بیان علّت تأخیر چند ساعتهی خویش به جای احتجاج به «حدیث موالات»، فرمودند: «ما ناراحت شده بودیم، فقط بدین علتكه در مشاوره ما را فرا نخواندند؟» و چرا به جای اظهار احقیت خویش به خلافت، فرمود: «در حقیقت ما پس از رسول خدا جابوبكر سرا هم بهاین امر از همه احقّ میدانیم. او رفیق غار و ثانی اثنین است. ما شرف و بزرگی او را بهیقین میدانیم. در حالی كه رسول الله جزنده بودند، او را به اقامهی نماز امرفرمودند؟» [۱۰۰].
ـ چرا شش ماه بعد، وقتی حضرت ابوبكر سبه خانهی حضرت علی سرفت و علت عزلت و رنجیدگی او را جویا شد، در جواب گفت: «ما فكر میكردیم كه چون اهل بیت هستیم در امر شورای خلافتنصیبی داریم؟» و پس از اعتذار متقابل با هم به مسجد رفتند و هر دو در جمع تمام صحابه شسخن گفتند و حضرت علی سعذر خویش را بیان و بار دیگر در انظار همه با خلیفهی رسول خدا جبیعت نمود تا بهانهای برای كسی باقی نماند؟ [۱۰۱].
ـ چرا به جای آن سخن، نگفت: خودتان خوب میدانید كه رسول خدا جمرا به خلافت انتخاب كرده، ولی شما این حق مرا بدون اطلاع من غصب كردید؟ و اصلاً چرا حاضر شد به مسجد برود و بار دیگر بیعت خویش را جلوی همه تكرار نماید و از این كار امتناع نكرد تا بدین طریق احقیت خویش را به مردم بفهماند؟
ـچرا در زمان انتخاب خلیفهی سوّم كه حضرت علی سیكی از دو كاندیدای نهایی و مسلّم قرار گرفتند، ایشان همچنان از به میان آوردن «حدیث موالات» برای اثبات خلافت از پیش تعیین شدهی خود ساكت ماند و یک كلمه هم در این مورد بر زبان نراند؟
ـ چرا آنگاه كه حضرت عبدالرحمن بن عوف سبه عنوان برگزاركنندهی مراسم انتخاب خلیفهی سوم از میان حضرت عثمان سو حضرت علی سشخصاً دست به همه پرسی دامنهداری زد و در عرض سه روز از تمام اصناف مردم حتی از زنان سراپردهنشین و كودكان مكتبها و قافلهها و مسافرانی كه تازه وارد مدینه میشدند جویای نظر شد، به استثنای فقط دو نفر [۱۰۲]تمام مردم به استخلاف حضرت عثمان سنظر دادند؟ [۱۰۳]مگر هیچ كدام از افراد آن جمعیت بزرگ مسلمانان، «حدیث موالات» را به خاطر نداشت تا موجب شود اسم حضرت علی سرا بر زبان بیاورد؟
ـچرا وقتی معترضان آشوبگر مصری به قصد جان خلیفهی سوم، از مصر به سوی مدینه خارج شدند، حضرت علی سشخصاً داوطلب شد آنان را باز پس گرداند و چون با آنان ملاقات نمود با جوابهای قانع كننده به اعتراضات آنان بر عثمان سچنان یاوری مخلص پاسخ گفت؟ [۱۰۴]در حالی كه آن شورشیان به حضرت علی ساحترام فراوان قایل بودند و دوست داشتند او را به خلافت منصوب كنند و فكر میكردند كارهایشان موجب رضای اوست. امّا در آن ملاقات نه آنان چیزی در مورد «حدیث غدیر» بر زبان آوردند و نه علی ساز فرصت استفاده كرد و با یادآوری «حدیث موالات» آنان را در عزم خود مصمّمتر نمود. حاشا كه ایشان چنین كنند. بر عكس، ایشان آنان را توبیخ نمود و با شرمساری مجبور به مراجعت كرد و آنان دست از پا درازتر به مصر بازگشتند!.
جالب است بدانید این ملاقات در «جُحفه» به وقوع پیوست؛ جایی كه «حدیث غدیر» ایراد شده بود. بدین ترتیب كسی كه در «جحفه»، «مولای هر مؤمن» معرّفی شده بود، در همان محل از خلافت و شخصیت خلیفهی پیش از خود دفاع نمود. چه حكیمانه و زیباستفعل خداوند متعال در تلفیق واقعات و تفهیم واقعیات!.
ـ چرا وقتی مردم ایشان را به نمایندگی از خود برای تذكر بعضی از امور به سوی امیرالمؤمنین عثمان سفرستادند، به جای نكوهش عثمان سبه دلیل نامشروع بودن خلافتش و بیان دلیل احقیت خویش به آن مقام، با یادآوری فضایل مسلّم ایشان چنین محبوبانه وی را مورد اندرز قرار دادند. (به روایت نهجالبلاغه: خطبه ۱۶۳):
«مردم در پشت سر من هستند و مرا بین تو و خودشان سفیر قرار دادهاند. سوگندبه خدا نمیدانم به تو چه بگویم. چیزی نمیدانم كه تو خود آن را ندانی و تو را بهكاری راهنما نیستم كه آن را نشناسی. میدانی آنچه ما میدانیم. در چیزی از توپیشی نگرفتیم كه تو را به آن آگاه سازیم و در هیچ حكمی خلوت ننمودیم تا آن رابه تو برسانیم. تو دیدی آنچه ما دیدیم و شنیدی آنچه كه ما شنیدیم و با رسولخداجمصاحبت داشتی چنان كه ما مصاحبت داشتیم. پسر ابوقحافه و پسرخطاب به درستكاری از تو سزاوارتر نبودند، در حالی كه تو از جهت خویشی بهرسول خدا جاز آنها نزدیكتری و به دامادی مرتبهای یافتهای كه آن دونیافتهاند...».
ـ چرا وقتی آشوبگران مصری به خانهی امیرالمؤمنین عثمان سیورش بردند، خود با فرزندانش با شمشیر برهنه در مقابل آنان قرار گرفت و پس از ساعتها نبرد آنان را به عقبنشینی وا داشت؟
ـ چرا وقتی امیرالمؤمنین عثمان سشهید شد، از شدّت ناراحتی گریست و فرزندان و غلامش را به سبب سستی در دفاع از وی به باد ملامت و نگوهش گرفت؟ عجیبتر آنكه این اتفاق تكاندهنده در روز هیجدهم ذیحجه ـ تاریخ ایراد حدیث موالات ـ به وقوع پیوست و از هر حیث مناسبت خوبی برای اظهار نامشروع بودن خلافت آن خلیفه فراهم آمده بود. اما به جای این، آن مرد حق از آن زمان تا آخرین ایام زندگی خویش بر آن شهید مظلوم، ترحم و از خون وی، تبرّی مینمود؟ آیا اینها به معنی تأیید خلیفه و خلافت پیش از خود نبود؟
ـ چرا پس از شهادت حضرت عثمان سهر بار كه مردم برای قبولاندن زعامت و امارت مسلمانان به نزد حضرت علی سمیآمدند، ایشان از قبول آن به دلایل متقیانه شانه خالی میكرد؟ [۱۰۵]. در حالی كه طبق فرمان رسول خدا جدر «غدیر خم» ایشان خلیفهی اصلی و اول ایشان بود و میبایست از هر فرصتی استفاده میكرد تا خلافت را تحت اختیار خود در آورد؟
در «نهج البلاغة» قصههای رویگردانی ایشان از قبول امارت به كثرت مطرح شده است. به طور مثال، ایشان به طلحه و زبیر كفرمودند:
«سوگند به خدا كه من نه رغبتی به خلافت داشتم و نه آرزویی برای امارت. امّا شمامرا به قبول آن فرا خواندید و به آن واداشتید» [۱۰۶].
ـ چرا ایشان هر زمان و خصوصاً در مناظرات با مخالفان سیاسی خویش، بیعت مهاجران و انصار را به عنوان سند خلافت خویش به میان میآورد؟ (قانوناً و شرعاً اگر خلافت منصوصهای در بین بود، شخص تنصیص شده بدون بیعت مردم بلافاصله بعد از رحلت رسول ج، جانشین وی میشد و در آن صورت نیازی هم به استدلال از بیعت مردم نبود).
ـ چرا ایشان از وقتی كه به خلافت انتخاب شد تا زنده بود، در هیچ یک از سخنان و خطبهها و مكتوبات خویش، برای تذكر مردم به خلافت بلافصل خویش كه از او سلب شده بود، آن حدیث را یادآور نشد؟
لحظهای درنگ كنید تا همین جا به یک مطلب در همین خصوص اشاره شود تا خواننده در اثنای مطالعات وسیعتر، دچار سردرگمی و تردّد نشود.
روایت شده كه یک بار حضرت علی سدر دوران خلافت خویش و زمانی كه اختلافات سیاسی میان ایشان و معاویهبشروع شده بود، در «رحبه»ی كوفه [۱۰۷]در اثنای سخن، مردم را سوگند داد كه آیا از میان آنان كسی نشنیده كه رسول خدا جدر «غدیرخم» فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاهُ»؟ در آن جلسه دوازده نفر و یا بیشتر كه همه از مهاجران و انصار بودند، به پا خاستند و سخن ایشان را با روایت كل حدیث جلوی همه تأیید نمودند.
خوانندهی این واقعه باید بداند كه این سخن ایشان یقیناً به معنای استدلال از «حدیث موالات» به خلافت خود نبود؛ زیرا اولاً، در آن زمان ایشان خلیفه بود و نیازی به این استدلال نداشت. ثانیاً، كسانی كه مخاطبش قرار داشتند، همه پیروان و دوستداران او و كسانی بودند كه با وی بیعت خلافت كرده بودند. بنابراین، چنین استدلالی به آن برهه از زمان به هیچ حیث محلی نداشت؛ بیمحلتر آنكه پنداشته شود مقصود ایشان، استدلال به خلافت بلافصل بود! منظور ایشان بلاشک یادآوری توصیهی رسول خدا جدر بارهی وجوب محبّت خویش به مردم كوفه بود كه در آن ایام در مشاجرات میان او و معاویه ببا لجبازیها و بهانهجوییهای كلافهكننده وی را به ستوه آورده بودند [۱۰۸]. ایشان خواستند به وسیلهی آن بیان نبوی و شاهد گرفتن بسیاری از صحابه بر صحت آن، مردم را به دوستی با خود و اطاعت و حرفشنوی تشویق نماید.
ـ چرا در موضوع «تحكيم حَكَمين» كه دو نفر ـ ابوموسی اشعری ساز جانب علی س، و عمرو بن العاص ساز جانب معاویه س. ـ به عنوان حَكَم انتخاب شدند تا هر طور صلاح دیدند به اختلاف رسیدگی كنند، آنگاه كه حضرت اشعریس، حضرت علی سو حضرت معاویه سرا موقتاً از خلافت عزل كرد، از طرف طرفداران علی سكه اكثر جمعیت مسلمانان را تشكیل میدادند، «حدیث موالات» به عنوان نقصكنندهی نظر اشعری سارایه نشد؟ ظاهر است كه در آن شرایط ضرورت و انگیزهی یادآوری چنین دلیلی شدید بود.
ـ چرا در تمام عصر صحابه ـ رضیالله عنهم ـ یک نفر هم «حدیثموالات» را برای اثبات خلافت بلافصل علی سمطرح نكرد؟ (هرگاه و از هركس روایت شده، فقط برای بیان محبوبیت آنحضرت سبوده است.)
ـ اصلاً چرا بسیاری از صحابه ـ آنان كه با ابوبكر صدیق سو پس از او با عمر فاروق سو پس از او با عثمان ذیالنورین سـ بیعت كردند، «حدیث موالات» را روایت كردهاند؟ چون اگر آن حدیث، مبین خلافت منصوص علی سبود، روایتش مخالف صریح و نقضكنندهی نظر و عمل خودشان بود.
چرا...؟...؟...؟
اگر در «حدیث موالات» خلافت حضرت علی مرتضی سبیان شده بود، باید گفت: جواب این چراها و خیلی سؤالات دیگر هرگز كشف نمیگردد. این سؤالات سردرگم كننده آن وقت مجال بروز نخواهند یافت كه پذیرفته شود. «حدیث موالات» به نظر خود حضرت علی سو اهل بیت و هواداران ایشان و تمام صحابهسدر بیان فضیلت و لزوم محبّت با ایشان بود، نه چیزی دیگر.
[۹۹] مستدرک حاكم: ۶۶/۳ و ۶۷. (و تابعه الذهبی) + مسند احمد: ۱۸۵/۵ و ۱۸۶ + معجم كبیر طبرانی: ۴۴۷/۲ + تاریخ الإسلام ذهبی: ۱۰/۳ + سنن كبرای بیهقی: قتال اهل البغی باب «الأئمة من قریش» + الاستیعاب ابن عبد البر: ۲۴۴/۲ + تاریخ طبری: ۴۴۷/۲ + أنساب الأشراف بلاذری: ۵۸۵/۱، ح ۱۱۸۳ + البدایة و النهایة: ۲۹۹/۶ +... . [۱۰۰] ر.ك: مستدرک حاكم: ۶۶/۳ و ۶۷ (و یتعقّبه الذهبی و تابعه) + البدایة و النهایة: ۳۰۰/۶ ـ ۲۹۹. [۱۰۱] صحیح بخاری + صحیح مسلم: جهاد و سیر/باب ۱۶، ح ۱۷۵۹ و ۱۷۶۰. [۱۰۲] آن دو نفر حضرت عمار سو حضرت مقداد سبودند كه بعداً خود نیز مانند جماعت با حضرت عثمان سبیعت كردند. (ر.ک: البدایة و النهایة: ۱۴۲/۷). [۱۰۳] تمام تواریخ. [۱۰۴] تمام تواریخ، از جمله: البدایة والنهایة: ۱۶۷/۷ -۱۶۶. [۱۰۵] تمام تواریخ، از جمله، البدایة والنهایة: ۲۱۸/۷ + همچنین: نهج البلاغة: خطبه ۱۹۶. [۱۰۶] نهج البلاغة: خطبهی ۱۹۶ و همانند آن در خطبهی ۲۲۰ و... + نقض المیثاق العثمانیة (ابو جعفر اسكافی). [۱۰۷] اسم مكانی در كوفه كه محل اجتماع بود. بعضی آن را مسجد كوفه گفتهاند. [۱۰۸] شرح این لجبازیها و تنبلیهای اهل كوفه را از زبان خود مولای مؤمنان بخوانید در نهج البلاغة: خطبههای ۲۵، ۲۷، ۲۹، ۶۸، ۱۱۶، ۱۱۷، ۱۲۰، ۱۲۳، ۲۰۳، ۱۷۹ و... .