مولاي مؤمنان، خود چه فرموده است؟
چنان كه مفصلاً یادآور شدیم، حضرت علی مرتضی سهیچگاه «حدیث موالات» را به عنوان دلیل و مدرک ثبوت خلافت بلافصل خویش ذكر نكرد. در حالی كه اگر این حدیث به این معنا بود، مناسبتهای مختلف ایجاب میكرد ایشان آن را بیان نمایند. اما نه تنها ایشان در این خصوص اشارهای به این حدیث نكرده، بلكه سند خلافت را اهلیت ذاتی شخص و انتخاب مردم عنوان فرموده است. علاوه بر این، ایشان در مراسم استخلاف هر یک از خلفا شركت میجست و مانند بقیه صادقانه با آنان دست بیعت میداد و مخلصانه در سایهی خلافت آنان به اسلام خدمت میكرد. و تا زنده بود با زیباترین سخنان آنان را میستود. اینها همه ثابت میكند كه از رسول الله جهیچ حدیثی دربارهی خلافت بلافصل او ثابت نشده بود. در سخنان زید كه در همین مورد از ایشان ثابت است تدبُّر كنید.
در جواب كسانی كه از او پرسیدند: آیا رسول خدا جدر مورد خلافت و امارت وعدهای به شما داده است، فرمود:
«اگر از رسول خداجدر این مورد عهدی نزد من بود، هرگز اجازه نمیدادمبرادر بنیتمیم بن مرّه (ابوبكر) و عمر بن خطاب بر منبرش بالا روند. با دستان خودبا آنها پیكار میكردم. رسول خداجنه كشته شد و نه به طور ناگهانی از دنیارفت (تا باعث این پندار گردد كه آرزو و تصمیم آن حضرت برای پس از خود ناگفتهماند و أمر خلافت ایشان بر أمت مشتبه گردد). چند شبانهروز در مرض وفات ماند.بلال میآمد و وقت نمازها را ابلاغ میكرد و ایشان دستور میدادند ابوبكر در نمازمقدم شود. وقتی رسول خداجوفات كرد، ما هم در امر دنیای خویش به كسیراضی شدیم كه او در امر دین ما ـ نماز كه ستون و ركن بزرگ اسلام است ـ به ویراضی بود. به همین دلیل ما با ابوبكر بیعت نمودیم و او برای این امر اهلیتداشت» [۱۳۳].
در این بیان ایشان مفصل سخن گفتهاند و حال خلافت دو خلیفهی دیگر را نیز به همین ترتیب مورد تأیید خدا و رسول و خود و سایر مؤمنان معرفی كرده است.
حضرت حسن بن علی باز پدرش این سخن را نقل كرده است:
«چون رسول خدا جوفات یافت، در كار خویش نظر افكندیم. دیدیم او ابوبكررا در نماز مقدم كرده است. ما هم در امر دنیای خود به آنچه كه رسول خدا جراضی شده و پسندیده بود، راضی شدیم و ابوبكر را مقدّم كردیم» [۱۳۴].
ابوسفیان بن حرب نزد ایشان به خلیفه شدن حضرت ابوبكر ساعتراض نمود. ایشان با لحنی قاطع به او گوشزد كرد:
«زمانی دراز با اسلام و مسلمانان دشمنی ورزیدهای ابوسفیان! این دفعه همدشمنی تو ضرری بر ابوبكر وارد نخواهد كرد. ما ابوبكر را اهل خلافتدانستیم» [۱۳۵].
و در نهجالبلاغه (خطبه ۵) آمده:
«وقتی رسول خدا جرحلت نمود حضرت عباس و ابوسفیان از ایشانخواستند اجازه دهد با وی بیعت نمایند اما آن حضرت فرمودند: «ای مردم! امواجفتنهها را با كشتیهای نجات بشكافید و از راه مخالفت منحرف شوید»».
در زمان خلافت خویش ـ آن گاه كه اختلاف چهره نموده بود ـ یک روز در جمع مردم موعظهای مؤثر ایراد كرد. پس از حمد خداوند متعال و درود بر نبی او جو یادآوری بدبختیهای زمان جاهلیت و نعمتهای اسلام، مردم را به اتحاد و همبستگی تأكید نمود و فرمود:
«خداوند متعال امت مسلمان را پس از پیامبرشان بر خلیفهی ایشان، ابوبكر صدیق سجمع فرمود و پس از او بر عمر بن خطاب سو پس ازاو بر عثمان س. پس از آن بر امت این حادثهی اختلافانگیز (قتل حضرتعثمان س) پیش آمد...» [۱۳۶].
محمد بن عقیل بن ابیطالب گوید:
«وقتی ابوبكر صدیق سوفات یافت، مدینه از گریهی مردم به لرزه درآمد؛درست مانند روزی كه رسولالله جاز دنیا رحلت كرده بود. در این هنگام علی سرا دیدم كه گریان و در حالی كه «إنا لله وإنا إلیه راجعون» میخواند،حاضر شد و فرمود: «امروز خلافت نبوّت منقطع شد!...»» [۱۳۷].
از حضرت محمد باقر :نقل شده كه فرمود:
«روزی حضرت عمر نزد حضرت علی از اینكه مبادا در دوران خلافتش نسبت بهكسی بیعدالتی كرده باشد اظهار ترس و دلواپسی نمود، حضرت علی فرمود: «بهخدا قسم كه عدالت شما چنان و چنین و بلكه اظهر من الشمس است».
حضرت عمر ساز حضرت حسن و حضرت حسین بكه درجانب چپ و راست وی قرار داشتند پرسید: «ای برادرزادههای من! آیا شما بر آنچهكه علی اعتراف نمود روز قیامت شهادت میدهید؟» آن دو ساكت ماندند و بهپدرشان نگریستند، حضرت علی سبه آنان گفت: «شهادت دهید! من هم باشما شهادت خواهم داد»» [۱۳۸].
امام اعظم ابوحنیفه :فرمود: «ابوجعفر محمد بن علی (باقر) به من گفت: هنگامی كه حضرت عمر سضربه خورد حضرت علی سنزد وی رفت و فرمود: «خدا بر تو رحمت نازلكند! قسم به خدا كه پس از تو هیچ كس به نزدم چنان محبوب نیست كه آرزو كنماعمالم مثل اعمال او باشد»» [۱۳۹].
این سخن مولی در صحیح بخاری و مُسند امام احمد و مستدرک حاكم و... با الفاظ تقریباً مشابه و اسناد متفاوت روایت شده است.
گویند كه ایشان به محمد بن حاطب كه عازم مدینه بود وصیت نمود: «ای محمد بن حاطب! چون در مدینه از تو دربارهی عثمان سؤال كردند، بگو: سوگند به خدا كه او از مؤمنانی بود كه خداوند دربارهشان فرموده: ﴿...ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّأَحۡسَنُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾[المائدة: ۹۳] [۱۴۰]. «.... تقوا پیشه كنند، و ایمان بیاورند، و اعمال صالح انجام دهند سپس تقوا پیشه كنند و ایمان آورند سپس تقوا پیشه كنند و نیكى نمایند. و خداوند، نیكوكاران را دوست مىدارد».
در خطابهها و نوشتههای ایشان، تأیید خلافت خلفای قبل از خود و تحسین كار آنان به وفور یافت میشود. از آن جمله است این چند سخن ایشان در «نهج البلاغة» و شروح آ ن و چند منبع دیگر:
ابن میثم بحرانی و سایر شارحان «نهج البلاغه» این مكتوب ایشان را نقل نمودهاند:
«افضل آنان در اسلام و مخلصتر در راه خدا و رسولش، خلیفهی او صدیق وخلیفهی خلیفه، فاروق هستند. به خدا سوگند كه جایگاه آن دو در اسلام بس بلنداست و بدون گزاف مصیبتی كه به مرگ آنان بر اسلام وارد آمد، شدید است. خداوندبر آنان رحم كند و به ارزش بهترین كارهایشان پاداش عنایت فرماید» [۱۴۱].
علم الهدی شریف مرتضی در «شافی» (شرح نهج البلاغه) آورده:
«در دعاها میفرمودند: «الها! به آنچه كه خلفای راشد را اصلاح فرمودی، ما را نیزاصلاح فرما». از او پرسیدند: خلفای راشد چه كسانی هستند؟ در این هنگامچشمانش پراشک گردید و فرمود: «دوستان و عموهای من، ابوبكر و عمر! دوپیشوای هدایت، دو مرد قریش، دو مقتدای مسلمانان پس از رسول الله جودو شیخالاسلام! هر كس به آنان اقتدا كند، محفوظ میماند و هر كس از آنان پیروینماید به راه راست هدایت خواهد شد»» [۱۴۲].
ابواسحاق ثقفی شیعی در «الغارات» (۲۱۰/۱) و سید علیخان شوشتری در «الدرجات الرفيعة» (ص: ۳۳۶) و طبری در تاریخ (۵۵۰/۳) آوردهاند كه فرمود:
«پس از آنكه رسول خدا ـ درود و رحمت و بركات خدا بر او باد ـ وظایفش را به آخررساند، خداوند ـ عزّ و جل ـ او را وفات داد. سپس مسلمانان دو امیر شایسته (یكیپس از دیگری) را جانشین او نمودند. آن دو به كتاب و سنّت عمل كردند و روش خودرا نیكو نمودند و از سنّت رسول پا فراتر ننهادند تا این كه خداوند ـ عز و جل ـ آن دورا وفات داد. خداوند از آنان خشنود باد».به همین معنا در «وقعة الصفين» (ص: ۲۰۱) نیز سخنی از ایشان نقل شده است.
ابوالحسن محمد رضی موسوی (م ۴۰۴) در «نهج البلاغة» این سخنان مهم ایشان را نقل كرده است: به معاویه سنوشت:
«با من كسانی بیعت كردهاند كه با ابوبكر و عمر و عثمان بیعت كرده بودند (مهاجرانو انصار) با همان شرایط. پس از انتخاب آنان، كسی كه حاضر بوده، اختیار فسخندارد و كسی كه غایب بوده، حق اختیار كسی دیگر را ندارد. شورا مختص مهاجرانو انصار است. بنابراین، اگر آنان بر مردی رأی اجماعی قائم كردند و او را امامنامیدند، خداوند هم به آنان راضی میشود و اگر شخصی با وارد كردن طعن یا ایجادیک بدعت از آن رأی اجماعی خارج گردد، باید او را باز آورد و اگر انكار ورزید، بایدبا او قتال كرد. چون مسیری جز مسیر مؤمنان را اختیار كرده و خداوند او را به جاییمیاندازد كه خود روی آورده و وارد جهنم میسازد» [۱۴۳].
در این سخن دقت شود! اگر خلافت ایشان در «حدیث موالات» منصوص بود، به معاویه سنمینوشتند كه او را مهاجران و انصار به خلافت برگزیدهاند، بلكه برای اثبات خلافت خویش با یادآوری «حدیث موالات» با او محاجات میكردند یا حداقل در ضمن یادآوری شورای مهاجران و انصار به عنوان سند خلافت خویش، به آن حدیث هم تمسّک میجستند. در خطبهای فرمودند:
«ای مردم! بدانید كه از میان مردم سزاوارتر به امر خلافت و امامت، قویترین آنانبر این امر و داناترینشان به احكام خدا در این زمینه میباشد. اگر كسی دیگرخواهان امامت باشد، باید او را فهماند و چنانچه سر عقل نیامد، با او قتال باید كرد.به خدا سوگند اگر برای انعقاد امامت حضور و بیعت همهی مردم شرط باشد، اینامر هرگز شدنی نیست. اصل این است كه اهل حل و عقد از طرف غایبان نمایندگیدارند و بعد از انتخاب آنان، نه (فرد) حاضر حق برگشت از نظرش را دارد و نه (فرد)غایب میتواند كسی دیگر را اختیار كند» [۱۴۴].
مولای مؤمنان در این بیان با تصریح كامل متوجه فرموده كه اولاً، حقدارتر به امارت تنهاكسی است كه صلاحیت آن را داشته باشد و ثانیاً، انتخاب چنین قیم و امیری فریضهای بر خود امت است؛ به طوری كه برای تحقق آن حق فیصله و انتخاب شورای حل و عقد هم كافی است، و تصدی هیچ كس برای آن مقام از طرف خدا یا رسول منصوص نیست.
پس از شهادت امیرالمؤمنین عثمان سوقتی مردم به سوی او هجوم آوردند تا قیادت آنان را قبول كند، فرمودند: «مرا بگذارید و كسی دیگر را پیدا كنید... من وزیری برایتان باشم بهتر از این استكه امیرتان باشم» [۱۴۵].
اگر خلافت ایشان منصوص بود، هیچگاه وزارت را برای خود بهتر از امارت نمیگفتند ـ آن هم امارت منصوص خدا و رسول! ـ و با این استدلال از قبول امارت صرفنظر نمیكردند. به روایت دیگر در جواب چنین تقاضایی فرمودند:
«سوگند به خدا كه من اولین تصدیق كنندهی او (رسول الله ج) بودم، پس،اولین تكذیب كنندهی او نخواهم شد. در أمر خویش نظر افكندم. دیدم قبل از اینكه با من بیعت شود، به اطاعت گردن نهادهام و دیدم كه میثاق بیعت با كسی دیگردر گردنم هست» [۱۴۶].
[۱۳۳] تاریخ كبیر ابن عساكر: ۳۳۸/۴۵ ـ ۳۳۷، تلخیصاً و ۱۹۲/۳۲ و ۱۲۹/۴۱ الی ۱۳۱ + سنن دارقطنی + ذهبی + تمهید ابن عبدالبرّ: ۱۲۰/۹. [۱۳۴] تاریخ ابن عساكر: ۳۳۸/۴۵ ـ ۳۳۷ + طبقات ابن سعد: ۹۷/۳، ذكر بیعة أبیبكر سـ ۲ ـ + سیر أعلام النبلاء، (سیرة الخلفاء الراشدین): ۲۶۹/۲ - ۲۶۸. [۱۳۵] مستدرک حاكم و صحّحه الذهبی: ۷۸/۳ + استیعاب (ابن عبدالبرّ): ۲۴۵/۲. [۱۳۶] تاریخ طبری: ۴۸۹/۴ + ابن خلدون: ۱۰۷۹/۲ + البدایة و النهایة: ۲۳۰/۷. [۱۳۷] به روایت حافظ ابوسیعد بن سمان و دیگران (السیف المسلول: ۵۲). [۱۳۸] كتاب الموافقه ابن سمان و إزالة الخفاء دهلوی. [۱۳۹] تعلیقات حضرت علی (از امام اهل سنت مولانا عبدالشكور لكنوی. با ترجمه مولانا شهداد به نام تفیهمات حضرت علی س: ۸-۷). [۱۴۰] مستدرک حاكم + تاریخ كبیر ابنعساكر: ۳۰۹/۴۱ و ۳۱۰ با الفاظ و اسانید مختلف و مفهومهای مشترک. [۱۴۱] شرح نهج البلاغه (ابن میثم بحرانی): ۳۶۲/۴ + تعلیمات حضرت علی س. [۱۴۲] شافی: ۴۲۸/۲ + تاریخ الخلفای سیوطی: ۱۷۹ ـ ۱۷۸ + صواعق محرقه: ص۵۷. [۱۴۳] همان: جزء پنجم/نامهی ششم + ابن مزاحم در «صفّین»: ص۲۹ + ابنقتیبه در «الإمامة والسیاسة»: ۹۳/۱. [۱۴۴] نهجالبلاغة: جزء سوم، خطبهی ۱۷۲. [۱۴۵] همان: خطبهی ۹۱. [۱۴۶] همان: خطبهی ۳۷.