آخرین زن پیامبر ج
او میمونه دختر حارث، پسر حزن، پسر بجیر، پسر هزم، پسر روبیة، پسر عبدالله، پسر هلال، پسر عامر، پسر صعصعة هلالیة، خواهر امفضل همسر عباس، و خالۀ خالد بن ولید و خالۀ ابن عباس شاست.
او از بانوانی بود که به فضل و نسب والا شهرت داشت. پیش از اسلام با مسعود بن عمرو ثقفی، ازدواج کرد و مدتی با او زیست و میمونه لکه بسیار به خانۀ خواهرش ام فضل لرفت و آمد میکرد، برخی تعالیم اسلام و اخبار مسلمانان مهاجر و ماجرای جنگهای بدر و احد را از او شنیده بود، در نتیجه اینها همه، در وجودش تا ثیر عمیقی گذاشت.
وقتی که خبرهای پیروزی مسلمانان «خیبر» به میمونه رسید، او در خانۀ خواهرش ام فضل لبود و از آن خبر خوشحال شد و از این سرور، شاد گشت. هنگامی که به خانۀ همسرش بازگشت، او را غمگین و ناراحت دید، آنها باهم ستیز کردند و پس از آن از شوهرش جدا شد و برای اقامت به خانۀ عباس سرفت.
در این هنگام زمان تعیین شده در صلح حدیبیه برای آمدن پیامبر جبه مکه فرا رسید. در این مدت پیامبر جسه روز در آنجا اقامت کرد و به انجام مناسک حج پرداخت و قریش به خاطر این مسأله مکه را خالی کرده بودند [۶٩].
در این هنگام، وعده الهی تحقق یافت و مسلمانان با امنیت کامل در حالی که سرهای خود را تراشیده بودند و تقصیر کرده بودند و بدون هیچ ترسی وارد مکه شدند. وعده راستین الهی تحقق یافته بود و صداهای رسای مؤمنین بلند شد، که «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاَ شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ» و بازتاب صدای آنان در نواحی اطراف مکه میپیچید. و زمین زیر قدمهای مشرکان که به شتاب به دشتها و کوهها میرفتند، میلرزید زیرا ایشان نمیتوانستند محمد جو یارانش را ببینند، که چگونه با عظمت و قوت و عزت به مکه بازگشتهاند. در مکه زنان و مردانی باقی ماندند که ایمانشان را کتمان میکردند و یقین داشتند، که روزی پیروزی، نزدیک است.
و میمونه ل، یکی از کسانی بود که ایمانش را پنهان میداشت و آن صداهای باعظمت و جلال و باشکوه را شنیده بود...
او هرگز در این حد توقف نکرد که ایمانش را همواره پنهان کند؛ بلکه با تمام وجود، عاشق اسلام عزیز بود و میخواست به همگان این عشقش را اعلام کند. او علاقه داشت وجودش در زیر سقف نبوت باشد، تا با بهرهگیری از این چشمۀ جوشان، عطش درونیش را سیراب سازد.
و این همان چیزی بود که او به واسطۀ آن، خودش را به خواهرش ام فضل لرساند؛ زیرا که قلبش از این که یکی از ام المؤمنین شود، لبریز از شادی بود.
ام الفضل لبا همسرش عباس سدر این باره صحبت کرد و برای این کار دست بالا زد و عباس سهم با سرعت به سوی پیامبر جرفت، و نظر ایشان را درباره ازدواج با میمونه جویا شد.
پیامبر جپذیرفت و مهریه میمونه لرا چهارصد درهم قرار داد [٧۰].
در روایتی آمده است میمونه لخودش را به پیامبر جبخشید [٧۱]. پس خداوند متعال دربارۀ او این آیه را نازل فرمود: ﴿وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِيُّ أَن يَسۡتَنكِحَهَا خَالِصَةٗ لَّكَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[الأحزاب: ۵۰]. «هر زن مومنی که خود را به پیامبر ببخشد و پیامبر بخواهد او را به ازدواج خویش درآورد؛ (این حکم) ویژهی توست، نه مومنان....».
هنگامی که سه روز مهلت توقف پیامبر جبر طبق عهدنامه حدیبیه به پایان رسید، قریش به سوی پیامبر جنماینده فرستادند و گفتند: مدت تو به سر آمده است از نزد ما برو.
پیامبر جبا مدارا به آنها فرمود:
«چه میشود اگر بگذارید تا میان شما عروسی بگیرم و ولیمۀ این عروسی را شما آماده سازید؟» مشرکان جفاکار پاسخ دادند: ما نیازی به غذای تو نداریم از میان ما برو [٧۲]. مشرکان میترسیدند و از ماندن پیامبر جوحشت داشتند، زیرا که آنها میدانستند، اگر محمد جزیارتش را ادامه دهد، در نفوس بسیاری تأثیر خواهد گذاشت، و نمونۀ آن میمونه لدختر حارث بود که به علنیکردن اسلامش کفایت نکرد، بلکه خشم آنها را با ازدواجش با رسول خدا جدو چندان کرد.
به خاطر حفاظت از جان پیامبر ج، ایشان در مکه با میمونه لازدواج نکرد و به مسلمانان اذن رفتن به مدینه داده شد. هنگامی که به مکانی به نام (سَرِف) در ده میلی مکه رسیدند پیامبر جبا میمونه لدر شوال سال هفتم هجری، ازدواج کرد.
مجاهد گفته است که نام او (برّة) بود و رسول خدا جاو را (میمونه) نامید [٧۳]. میمونه وقتی به مدینه رسید، در خانۀ پاک نبوت مستقر گردید، همانطور، که آن بزرگوار جبر او منت گذاشت و او ام المؤمنین بافضیلتی بود که واجبات همسرداری را به بهترین شکل انجام میداد و در فرمانبری و وفاداری و اخلاص، نمونه شد.
پس از این که پیامبر جبه ملأ اعلی پیوست، میمونه لچند سال زندگی کرد تا او، به پنجاه سالگی رسید. روزگارش را به طور کلی باصلاح و تقوی گذراند و یاد همسرش و برترین فرزند آدم و معلم بشریت محمد بن عبدالله جرا همواره پاس میداشت.
وفاداری او نسبت به بزرگوارترین همسران یعنی رسول خدا جتا آنجا رسید که وصیت کرد او را در جایی به خاک بسپارند که پیامبر جبرای سکونت او بنا نموده بودند [٧۴].
عطاء /گفته است: هنگامی که میمونه از دنیا رفت، با ابن عباس میرفتم او گفت: هنگامی که پیکر او را بلند کردید تکان ندهید و نلرزانید و گفت: با او مدارا کنید که یکی از مادران شماست [٧۵]. عایشه لپس از آن که میمونه لوفات یافت، گفت: «میمونه! به خدا قسم تو رفتی و به خدا قسم که او باتقواترین ما و بیشتر از همه ما، اهل صله رحم بود» [٧۶].
سلام بر میمونه لکه منزلت والای او در آشکارساختن اسلامش، نقش عظیمی داشت، در نجات بسیاری از مشرکان از گرداب جاهلیت و مفتخرشدن به شرف اسلام؛ کسانی مانند خالد بن ولید، عمرو بن عاص و بسیاری دیگر از صحابه ش.
[۶٩] در متن عهدنامه که رسول خدا جو اصحابش در سال ۶ هجرت منعقد کرده بودند آمده بود که آنها داخل مکه نشوند و او با یارانش سال دیگر به مکه بروند و در آنجا سه روز بمانند. دربارۀ عهدنامه حدیبیه رک. تاریخ طبری، (۳ / ٧٩)؛ طبقات ابن سعد، (۲ / ٧۰). [٧۰] طبقات ابن سعد، (۸ / ۱۳۳). [٧۱] رک. سیره ابن هشام، (۴ / ۲٩۶)؛ اصابه، (۸ / ۱٩۲)؛ استیعاب، (۴ / ۱٩۱۶)؛ طبقات ابن سعد، (۸ / ۱۳٧). [٧۲] سیره، (۴ / ۲٩۶)؛ طبقات ابن سعد، (۸ / ۱۳۸)؛ طبری در تاریخ، (۳ / ۱۰۰)؛ الإصابة، (۸ / ۱٩۲). [٧۳] ابن سعد در طبقات، (۸ / ۱۳٩)؛ حاکم در مستدرک، (۴ / ۳۱) و ذهبی هم آن را آورده است. [٧۴] ابن سعد در طبقات، (۸ / ۱۳٩)؛ حاکم در مستدرک، (۴ / ۳۱) و ذهبی هم آن را آورده است. [٧۵] سطر اول را ابن سعد در طبقات آورده است، (۸ / ۱۴۰)؛ حاکم (۴ / ۲۲)؛ از طریق دیگر ذهبی هم آن را صحیح دانسته است. اما سطر دوم از قول ابن عباس برا ابن سعد از طریق واقدی نقل کرده است، (۸ / ۱۴۰). [٧۶] ابن سعد این مطلب را آورده است، (۸ / ۱۳۸)؛ حاکم (۴ / ۳۲)؛ هردو نفر آنها از یزید بن اصم ذکر کردهاند.