زنان پیرامون پیامبر (صلی الله علیه وسلم) و نقد و بررسی ادعای خاورشناسان

فهرست کتاب

دانای بنی نضیر

دانای بنی نضیر

او صفیه دختر حُیّی، پسر اخطب، پسر سعیه، از فرزندان لاوی پسر نبی خدا اسرائیل پسر اسحاق پسر ابراهیماز ذریۀ رسول خدا هارون ÷است. او زنی بود شریف و عاقل و دارای اصالت نسبی و از جمال و دیانت بهرۀ وافر داشت. قبل از آن که مسلمان گردد، با سلام بن ابی حقیق ازدواج کرد. پس از آن با کنانه بن ابی حقیق عروسی نمود، که هردوی آن‌ها از شاعران یهودی بودند. کنانه روز جنگ خیبر کشته شد و صفیه در میان زنان دیگر به اسارت درآمد. سپس بلال سمؤذن پیامبر جاو را به همراه دختر عمویش آورد، و آن دو را از میدانی که انباشته از کشته‌شدگان یهودی بود گذراند. صفیه با سربلندی می‌رفت و داد و فریاد نمی‌کرد، اما دختر عمویش سیلی به صورت می‌زد، فریاد می‌کشید و خاک بر سرش می‌ریخت.

آن دو را نزد رسول خدا جآوردند و صفیه لبا غم درونی‌اش آرام نشسته بود؛ اما دختر عمویش خاک‌آلوده و با لباسی پاره نشسته بود و کسی نمی‌توانست او را از شیون و زاری بازدارد، پیامبر جدر حالی که با کراهت روی خود را از او برمی‌گرداند فرمود: «این شیطان را از من دور کنید» [۵۴].

سپس حضرت جنزد صفیه رفتند و بر او با رحمت و عطوفت نظر انداختند و در همان حال به بلال سفرمودند: «ای بلال رحمت از تو دور شد زمانی که این دو زن را از مقابل کشته‌شدگان عبور دادی» [۵۵].

پس از آن به صفیه دستور داد که به ایشان پشت کند و حضرت جعبایش را روی صفیه لانداخت به نشانۀ آن که صفیه لرا برای خودش برگزیده است. مسلمانان نمی‌دانستند که رسول خدا جبا او ازدواج می‌کند یا او را به عنوان مادر فرزند (ام ولد) برمی‌گزیند؟

اما زمانی که صفیه لحجاب گرفت دانستند که پیامبر جبا او ازدواج کرده است.

در حدیثی از انس آمده است که رسول خدا جهنگامی که صفیه دختر حُیی را گرفت به او گفت: آیا تو مایلی به همسری من درآیی؟ صفیه لگفت: ای رسول خدا، زمانی که مشرک بودم آرزوی آن را داشتم پس اکنون که اسلام آورده‌ام چگونه مایل نباشم؟!.

پس از آن پیامبر جهنگامی که صفیه طاهر گشت، با او ازدواج نمود و مهر او را آزادیش قرار داد [۵۶].

رسول خدا جدر خیبر منتظر ماند تا اندوه صفیه لبرطرف گردد. حضرت جگمان کردند که ترس و دلهره صفیه از میان رفته است و او را پشت سرشان آوردند و به منزلی در شش میلی خیبر بردند و پیامبر جمی‌خواست که با او عروسی کند، اما او مانع شد، این ممانعت و امتناع صفیه، پیامبر جرا به زحمت انداخت.

سپس حضرت جهمچنان به رفتن سوی مدینه به همراه لشکریان ادامه داد و هنگامی که در منزل صهبا، که دورتر از خیبر است برای استراحت فرود آمد، متوجه شد که صفیه لآمادگی عروسی را دارد. پس از آن مادر انس بن مالک صفیه را آورد، موهایش را شانه زد و او را آراست، عطر زد تا جایی که رخسار او چشم را جادو می‌کرد و حتی ام سنان السلمیه گفت: همانا میان زنان از او جذابتر ندیدم [۵٧]. سپس ولیمۀ عروسی را مهیا کردند و به مردم از بهترین خوردنی‌های خیبر از خرما و روغن و إقط (نوعی طعام از شیر غلیظ است) آنقدر دادند که سیر شدند.

رسول خدا جبا صفیه ل، ازدواج کرد با وجود این که بار اول، در همان هنگام باایشان به عروسی موافقت نکرده بود و این عروس اندوهگین برای پیامبر جداستان عجیبی را نقل کرد.

او گفت: در شب عروسی‌اش با کنانه بن ربیع، در خواب دید که ماه در اتاقش افتاده است. از خواب که برخاست آن رؤیا را برای کنانه بازگو کرد و او هم با خشم گفت: «این چیزی نیست مگر این که تو سلطان حجاز را آرزو کردی» [۵۸]و بر صورت صفیه لسیلی محکمی نواخت، که جایش هنوز باقی مانده است و هنگامی که پیامبر جاین را شنید خندید و از او پرسید: «چرا تو در منزل اول از ازدواج‌کردن با من خودداری کردی؟».

صفیه لبه سرعت پاسخ داد: چون نزدیک یهودیان بودیم، بر جان شما ترسیدم [۵٩]. در این وقت صورت پیامبر بزرگوار جدرخشید، و دیگر خشمگین نشد، و در این هنگام صفیه ل۱٧ سال داشت که پیامبر جبا او ازدواج کرد [۶۰].

هنگامی که سواران به مدینه رسیدند پیامبر جترجیح داد که با عروس تازه بر زنانش وارد نشود. پس [پیامبرص]صفیه لرا در خانۀ دوستش حارثه بن نعمان سمنزل داد.

هنگامی که زنان انصار، خبر صفیه لرا شنیدند به نزد او آمدند تا جمال او را بنگرند و پیامبر جبا اشاره به عایشه لفهماند، که نقاب را از چهره‌اش بردارد و داخل خانه حارثه بن نعمان شود. پیامبر جمنتظر ماند تا عایشه لبرگردد؛ پس لباسش را گرفت و در حالی که می‌خندید از او پرسید: این زن کوچک را چگونه یافتی؟ عایشه لدر حالی که حسادت تمام وجودش را پر کرده بود گفت: زن یهودی را دیدم. رسول خدا جسخن او را رد کرد و گفت:

«این سخن را مگو؛ زیرا که او اسلام آورد و اسلام او تمام و کامل گشت» [۶۱].

پس از آن صفیه لبه خانه پیامبر جمنتقل شد، و چون زیبا بود، هووها به او حسادت می‌کردند و صفیه لهم هرگز تسلیم خواسته‌های آن‌ها نمی‌شد و زنان دیگر پیامبر جبر قریشی یا عرب‌بودن خود به او که بیگانه بود، تفاخر می‌کردند.

یکبار حفصه لبه او، نام دختر یهودی داد، که صفیه لهم گریه کرد؛ پیامبر جنزد او آمد و فرمود: برای چه گریه می‌کنی؟ صفیه لگفت: حفصه به من گفته است: که من دختر یهودی هستم، پیامبر جفرمود: «تو دختر پیامبر هستی و عموی تو پیامبر است [۶۲]و همسر تو نیز پیامبر است، آیا این افتخار برای تو بس نیست؟».

سپس فرمود: «ای حفصه، از خدا بترس» [۶۳].

این سخنان برای صفیه لچون آبی بر روی آتش بود و به او آرامش و امنیت داد. سپس هرگاه که از همسران پیامبر جمی‌شنید که بر او تفاخر می‌ورزند، می‌گفت: «آن‌ها چگونه بهتر از من می‌باشند در حالی که همسرم محمد جو پدرم هارون و عمویم موسی است» [۶۴].

صفیه لدر حدود سال ۵۰ هجری در دوره حکومت معاویه سوفات یافت. او را در بقیع و کنار دیگر زنان پیامبر جکه خداوند از همگی آنان خشنود باشد، به خاک سپردند.

[۵۴] سیره نبوی از ابن هشام (۳ / ۳۵۰)، الاصابة (۸ / ۱۲۶)؛ تاریخ طبری، (۳ / ٩۴). [۵۵] سیره، (۳ / ۳۵۱)، الاصابة، (۸ / ۱۲۶)؛ طبقات ابن سعد، (۲ / ۸۱). [۵۶] بخاری/این حدیث را از انس سدر مغازی آورده است، باب جنگ خیبر و در نکاح، باب کسی که مهریه‌اش بهای آزادی او از بردگی می‌باشد، (٩ / ۱۲۱). [۵٧] الاصابة، (۸ / ۱۲٩). [۵۸] سیره نبوی از ابن هشام، (۳ / ۳۵۰)، تاریخ طبری، (۳ / ٩۴) و در اصابه آمده که صفیه لداستان خوابش را بر مادرش بازگو کرد. [۵٩] الاصابة، (۸ / ۱۲۶). [۶۰] طبقات ابن سعد، (۸ / ۱۲٩)؛ مستدرک، (۴ / ۲٩). [۶۱] طبقات ابن سعد، (۸ / ۱۲۵). [۶۲] صفیه از اولاد رسول خدا «هارون بن عمران ÷» برادر رسول خدا «موسی بن عمران ÷» بود. (م). [۶۳] ترمذی این روایت را از طریق عبدالرزاق از معمر آورده است، از ثابت از انس سبه شماره / ۳۸٩۴ / و همچنین احمد در مسند (۳ / ۱۳۵) و سندهایش صحیح است. [۶۴] الاصابة، (۸ / ۱۳۶)؛ الاستیعاب، (۴ / ۱۸٧۲).