زنان پیرامون پیامبر (صلی الله علیه وسلم) و نقد و بررسی ادعای خاورشناسان

فهرست کتاب

زنی باجرأت در دوران جاهلیت و اسلام

زنی باجرأت در دوران جاهلیت و اسلام

او هند لدختر عتبه بن ربیعه، بن عبدشمس بن عبدمناف، اموی قریشی است و مادرش صفیه دختر امیه بن حارثه بن قصی بن مره بن هلال بن فالح بن ذکوان بن ثعلبه بن لهبه بن سلیم بود.

هند لدارای صفاتی بود که ارزش او را میان زنان عرب بسیار بالا برده بود. او دارای فصاحت و جسارت و اعتماد و دوراندیشی بود. شعر می‌سرود و سخنان حکمت‌آمیز می‌گفت. پرغرور بود و به خاطر نسبش افتخار می‌کرد. دربارۀ او پسرش معاویه بن ابوسفیان گفته است: او در جاهلیت دارای شخصیتی والا و عظیم بود و در اسلام بخشنده و نیکوکار.[؟!!].

دربارۀ او ابن عبدالبر گفته است: او زنی بود دارای شخصیتی سرشار از تکبر و غرور.

پدرش، او را به ازدواج فاکهة بن مغیرة مخزومی درآورد که برایش أبان را به دنیا آورد و سپس او را طلاق داد. او به پدرش عتبه بن ربیعه، گفت: من زنی هستم که مالک کار خودم می‌باشم؛ مرا به ازدواج مردی درنیاور، که بر من تعرض بورزد.

پدرش در جواب گفت: باشد، هر طور که تو بخواهی.

پدر همان روز به او گفت: که دو مرد از اقوامت از تو خواستگاری کرده اند؛ من هردو را برایت توصیف می‌کنم، تا یکی را برگزینی.

اولی، فردی شریف و دارای خاندانی بزرگوار است، ولی عقلش آشفته و اخلاقش نرم است. خوش معاشرت است و آنچه بخواهی انجام دهد، اگر او را بخواهی از تو اطاعت می‌کند و بر ثروتش حاکم می‌شوی و در هنگام ضعف اراده‌اش به رأی خودت بسنده می‌کنی.

اما دیگری: او نیز دارای حَسَب و نَسَب است، عقیده‌ای با بصیرت دارد، زود عصبانی می‌شود و خانواده‌اش را ادب می‌آموزد، نه خانواده‌اش او را. همسرش را می‌زند، اگر از او اطاعت نکند. با خانواده‌اش خوب است و اگر از او طرفداری نکنند، بر آن‌ها سخت می‌گیرد. غیرتی بسیار دارد ولی خیلی زود سبک‌سری می‌کند. بر خیمه زنانش بسیار حجاب می‌گذارد، در هنگام گرسنگی زود تغییر می‌کند و هنگامی که مشرف به مرگ است خوار نمی‌شود.

آنگاه افزود: من برایت اوصاف هردو را گفتم:

هند، گفت: اما اولی آقایی دارای آب و ملک و بخشنده است، هرچه بخواهد به دست می‌آورد. خیلی زود نرم می‌شود و کارهای بدش را پنهان می‌کند. فرزند او هم نادان است و اگر هم بچۀ خوبی باشد پدرش او را بد می‌کند.

سپس ادامه داد: او را از من پنهان دار و نزد من نام او را مبر.

اما دیگری: او همسر آزاد و کریم است و من به اخلاق این یکی، علاقه پیدا کرده‌ام و به ازدواج با او، تمایل دارم. من ادب این یکی را به عنوان شوهری می‌پسندم، مضاف بر این که حفظ حریم خانواده واجب است و او باید هنگام درگیری از حریم خانواده‌اش دفاع کند. ازکیان او دفاع خواهم کرد، هنگامی که وقایع ویرانگر بر ما مستولی شود. او کیست؟ پدرش عتبه گفت: او، ابوسفیان بن حرب است.

هند لگفت: مرا به ازدواج او درآور، ولی با او به حالت التماس، دیدار نکن و او را در این کارزار سرنوشت‌ساز، دلیر مساز و از خداوند آسمان هدایت بخواه، تا با عملش تو را در سرنوشت من راهنمایی کند [۱٩۴]!.

می‌بینیم که هند لخود مسؤولیت بسیاری از مسائل و کارهای سخت را به عهده می‌گیرد و با سربلندی، امر ازدواج را انجام می‌دهد و آن را بازیچه نمی‌پندارد و ابوسفیان را همسری باشخصیت و نیرومند می‌خواهد، که محرمی برای هند باشد و نه این که هند، محرمی برای او باشد.

زندگی زناشویی هند با ابوسفیان شروع شد و می‌بینیم که علاقه هند لبه امر ازدواج، بیشتر به سبب انجام کارهای نیکو است، تا شهوت و عشق زنان و مردان.

او زنی دارای دیده‌ی گسترده بود و این را در زندگی زناشویی او می‌بینیم و شاهد آن این است، که برخی افراد او با پسرش معاویه دیدند و در او، آثار نبوغ یافتند و به هندگفتند: این پسر، باعث سیادت و سروری قومش می‌گردد.

اما او اصلاً از این تمجید، اظهار شگفتی نکرد و از روی عدم رضایت و با آگاهی وسیع گفت: به سوگ او بنشینم، اگر جز قوم خود کسانی دیگر را به سروری و سیادت رساند.

هنگامی که جنگ بدر اتفاق افتاد، پدر هند و عمویش شیبه و برادرش ولید، کشته شدند و هند به مرثیه‌سرایی آن‌ها پرداخت. در عکاظ با خنساء روبرو شد، از هند پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ و هند گفت:

من بر ستون مکه و مدینه و حامی آن دو مکان از هر تجاوز می‌گریم. به خاطر پدرم عتبه، که اهل نیکی بود و شیبه و ولید، که حامی و مدافع حریم قبله بودند می‌گریم.

آن‌ها از خاندانی بزرگ و باعظمت بودند و آنگاه که تعداد افراد قبیله زیاد شوند و به عزت و بزرگی می‌رسند.

در جنگ احد، هند دختر عتبه، نقش نظامی با نفوذی را ایفا کرد، که همراه مشرکین قریشی به پیکار شد و فرمانده آن‌ها ابوسفیان شوهر او بود. هند با شعرهایش، قریشیان را به جنگ، تشویق و تحریض می‌کرد و گروهی از زنان را رهبری می‌کرد و طبل‌ها را می‌کوبیدند، و هند چنین رجز می‌خواند:

ما دختران طارق، بر نازبالش‌های کوچک راه می‌رویم.

اگر شما بجنگید با شما معاشقه می‌کنیم و اگر برگردید، از شما کناره می‌گیریم.

و همچنین می‌خواند:

ای بنی عبدالدار آری در حمایت دیرها بجنگید.

با هر شمشیر تیزی بجنگید.

و در این روز هند در کتاب تاریخ اسلام، صفحۀ سیاهی را برای خود ثبت کرد که تاریخ هرگز آن را از یاد نخواهد برد... آن صفحۀ سیاه، همان عملی بود که با پدر و سرور شهیدان حمزه بن عبدالمطلب رضوان الله تعالی علیه، انجام داد.

او وحشی بن حرب، بردۀ خویش را، تشویق به انتقام می‌کرد و در برابر کشتن حمزه سبه او وعدۀ آزادی می‌داد و آتش کینه بر دشمن را در سینه وی شعله‌ور می‌ساخت و به او می‌گفت: ای ابودسمه، شفابخش، تا شفا داده شوی.

این رفتار و منطق کینه‌جویانه در طلب خون کسان خویش عجیب نیست؛ اما شگفت، عمل بسیار زشت او، با پیکر بی‌جان شیر احد، حمزه ساست.

او بینی و گوش‌های حمزه را برید، و شکمش را پاره کرد و جگرش را درآورد و آن را در دهان گذاشت ولی نتوانست ببلعد و آن را از دهان به بیرون انداخت، سپس بر کوه مشرف بر محل واقعه بالا رفت و با صدایی بلند فریاد زد که:

امروز ما انتقام بدر را گرفتیم و جنگ از پی جنگ شعله‌ور شده است. دربارۀ عتبه بی‌صبرم و بر مرگ برادرم و عمویم و پسرش شکیبایی ندارم.

خود را شفا دادم و نذرم را ادا کردم و تو ای وحشی، سینۀ پر از کینه مرا شفا بخشیدی. تا آخر عمر و تا زمانی که در قبرم استخوان‌هایم بپوسد از وحشی سپاسگزارم [۱٩۵]!.

و همچنین گفت:

در احد، مرا از حمزه شفا بخشیدی، تا آن که شکمش را به خاطر جگرش شکافتم با آنچه که به دست آوردم، اندوه سوزان بسیاری که داشتم از من برطرف شد [۱٩۶]. و بدین ترتیب هند از جنگ اُحُد با لقبی بازگشت که پس از آن که اسلام آورد، گوش‌هایش را می‌آزرد؛ «آکلة الأکباد» [۱٩٧].

جرأت وی همانطور که در دوران جاهلیت زبانزد بود، پس از اسلام نیز همچنان ادامه یافت و زن قهرمان دوران جاهلیت، به زن قهرمان اسلام مبدل شد؛ تا آن که پیروزی آشکار و وعدۀ راستین الهی تحقق یافت. در شبی که فردایش مکه فتح شد، ابوسفیان بن حرب در حالی که مسلمان از نزد رسول خدا جبازمی‌گشت، فریاد می‌زد: ای گروه قریش... بدانید که من اسلام آوردم، پس تسلیم شوید که محمد جآنچنانکه پیش از این شما با او رفتار کردید، با شما برخورد نمی‌کند؛ کسی که وارد خانۀ ابوسفیان شود در امان است.

در این هنگام هند سوی ابوسفیان رفت و سبیل‌های او را گرفت و گفت: چه بدسروری برای قومت هستی... ای اهل مکه با تعصبی سخت و استوار بجنگید که بدسروری دارید!

ابوسفیان گفت: وای بر شما به خود غرّه نشوید؛ زیرا که او، با شما چنان رفتاری می‌کند قبلاً شما با او نمی‌کردید، کسی که به خانۀ ابوسفیان درآید، در امان است. گفتند: خداوند تو را بکشد، خانۀ تو گنجایش همۀ ما را ندارد.

ابوسفیان گفت: هرکس که در خانه‌اش ببندد، در امان است و نیز کسی که به مسجد درآید، او در امان است. آنگاه مردم به طرف خانه‌هایشان و مسجد رفتند [۱٩۸]!.

در روز دوم فتح مکه، هند به شوهرش ابوسفیان گفت: می‌خواهم که از محمد جپیروی کنم، مرا نزد او ببر.

ابوسفیان سگفت: دیروز چنین می‌پنداشتم که تو ناخوش داشتی این سخن را بر زبان آوری. هند گفت: به خدا سوگند، جز امشب ندیدم که خدا در این مسجد چنین عبادت شود و حق بندگیش ادا گردد. به خدا سوگند این‌ها شب را به صبح نمی‌آوردند، جز آن که مدام در حال نمازگزاردن و قیام و رکوع و سجود بودند.

ابوسفیان به او گفت: آنچه می‌خواهی انجام بده، و با مردی از خویشانت [نزد محمدج]برو. هند سوی عثمان بن عفان سرفت، تا همراه او نزد رسول خدا جبرود، در حالی که زنانی هم همراهش بودند. به آن‌ها اجازه ورود داده شد. هند لروبند زده بود تا شناخته نگردد؛ زیرا به خاطر کاری که با حمزه سکرده بود، از رسول خدا جبیم داشت، که مبادا او را مؤاخذه کند. هند گفت:

ای رسول خدا، سپاس خدایی را که دین خود را غالب و چیره ساخت، تا ای محمد، رحمت و رأفت تو شامل حال من هم بشود. من زنی هستم که به خدا ایمان دارم و رسولش را تصدیق می‌کنم. پس نقابش را برداشت و گفت: من هند دختر عتبه هستم.

هند گفت: به خدا سوگند بر روی زمین نزد من کسی از صاحب این خیمه محبوب‌تر نیست و من از همه بیشتر بر روی زمین اهل چادری را دوست دارم، که صاحب این چادر را عزیز می‌دارند. رسول خدا جسخنان بیان کرد و برای آن‌ها قرآن خواند و با آن‌ها بیعت کرد.

در این هنگام هند لاز میان جمع گفت: ای رسول خدا، آیا با شما می‌شود دست بدهیم.

پیامبر جفرمود: من با زنان دست نمی‌دهم. این گفتار من برای صد زن، مانند گفتارم برای یک زن است [۱٩٩]!.

حضرت جبه او گفت: با من بیعت کنید بر این که چیزی را شریک خدا مگیرید.

هند لگفت: به خدا قسم، تو بر ما امری را واجب می‌کنی که آن را بر مردان واجب نمی‌کنی.

رسول خدا جفرمود: و این که دزدی نکنید. هند گفت: ای رسول خدا، ابوسفیان مردی خسیس است، آیا بر من روا نیست که در این تنگدستی بدون اجازۀ او از طعامش بردارم؟ رسول خدا جدربارۀ چیزهایی که تَر هستند اجازه داد ولی دربارۀ متاع خشک به او اجازه نداد [۲۰۰].

رسول خدا جفرمود: نباید زنا کنید. هند گفت: [آیا مگر زن آزاد هم زنا می‌کند؟ فرمود: و فرزندانتان را نکشید. هند گفت: ما، در کوچکی آن‌ها را تربیت می‌کنیم و هنگامی که بزرگ می‌شوند در جنگ بدر آن‌ها را می‌کشند و تو و آن‌ها بهتر می‌دانید. پس عمر بن خطاب ساز گفته‌های او بسیار خندید و شگفت‌زده شد.

سپس، رسول خدا جفرمود: تهمت نزنید و به دیگران افترا نبندید.

هند گفت: به خدا قسمت تهمت‌زدن، کار زشتی است.

رسول خدا جفرمود: در کار خیر از من نافرمانی نکنید.

هند لگفت: ما در اینجا ننشسته‌ایم که بخواهیم، در امری تو را آشکارا نافرمانی کنیم [۲۰۱].

هند لکه شخصیت استواری داشت، همچنان با رسول خدا جسخن گفت و پرسش‌هایی کرد و اسلام آورد و بازگشت.

هنگامی که هند لبه خانه‌اش بازگشت، از گوشۀ چشم با خشونت، به بتی که آنجا بود نگریست و با پایش ضربه‌ای به آن زد که تکه تکه شد و در این حال گفت: ما به خاطر تو فریب خوردیم، ما به خاطر تو فریب خوردیم [۲۰۲].

روزها گذشت و هند لاین بانوی تازه مسلمان، بر ایمانش افزوده می‌شد و در جهاد، همراه مسلمانان شرکت می‌کرد. سپس با همسرش ابی سفیان سدر جنگ مشهور یرموک، شرکت کرد و به خوبی امتحان خویش را پس داد. او مسلمانان را تشویق می‌کرد، تا با رومیان بجنگند و می‌گفت: با شمشیرهایتان به جنگ بشتابید ای گروه مسلمانان.

هند لاز پیامبر جروایت می‌کرد و پسرش معاویه ساز او روایت می‌کرد و همچنین عایشه لاز او روایت می‌کرد.

سرانجام هند دختر عتبه لدر سال چهاردهم هجری وفات یافت؛ کسی که پسرش او را چنین توصیف کرده است: «او در جاهلیت دارای شخصیتی والا و عظیم بود و در اسلام نیز بخشنده و نیکوکار».

[۱٩۴] بنگرید به طبقات کبری، ابن سعد، (۸ / ۲۳۵ و ۲۳۶). [۱٩۵] سیرة نبوی از ابن هشام، (۳ / ٩٧). [۱٩۶] همان، (۳ / ٩۸). [۱٩٧] خورندة جگرها!!. [۱٩۸] سیرة ابن هشام، (۴ / ۴٧). [۱٩٩] بنگرید به طبقات کبری ابن سعد، (۸ / ۲۳۶) و حدیث صحیح آورده است آن را موطأ دربارۀ بیعت باب آنچه در این مورد آمده، (۲ / ٩۸۲) و نسائی در بیعت، باب بیعت زنان، (٧ / ۱۴٩). [۲۰۰] اصل حدیث در صحیحین آمده در آنجا است: بگیر از مال ابوسفیان آنچه که تو و فرزندت را کفایت کند. [۲۰۱] بنگرید به طبقات کبری از ابن سعد، (۸ / ۲۳٧)؛ اصابة، (۸ / ۲۰۵)؛ سیره نبوی از ابن کثیر، (۳ / ۶۰۲). [۲۰۲] طبقات کبری، (۸ / ۲۳٧)، اصابة، (۸ / ۲۰۶).