زنان پیرامون پیامبر (صلی الله علیه وسلم) و نقد و بررسی ادعای خاورشناسان

فهرست کتاب

حکمت تعدد زوجات پیامبر ج

حکمت تعدد زوجات پیامبر ج

پیش از این که به حکمت تعدد همسران پیامبر جبپردازیم، لازم است برای خواننده مطالبی را که پیشتر دربارۀ وضعیت تعدد همسران که در جوامع بشری و عرب پیش از اسلام شایع بود، یادآور شویم. در اینجا می‌افزاییم که ازدواج رسول خدا جبا بیشتر از یک زن در مدینه منوره و در سن پیری ایشان بوده است.

پس از ذکر این دو نکته به بیان علت تعدد زوجات پیامبر جو رخدادهایی که باعث هریک از ازدواج‌های پیامبر جگردید بنابر ترتیب زمانی آن‌ها می‌پردازیم.

۱- خدیجه دختر خویلد ل

او نخستین همسر پیامبر جاست که در هنگام ازدواج زنی بیوه و سن وی بالغ بر چهل سال بود. این امر در حالی بود که پیامبر ججوانی بیست و پنج ساله بود. خدیجه لبا پیامبر جبیست و پنج سال زندگی کرد و هنگام مرگ شصت و پنج سال داشت و پیامبر جدر زمان حیات خدیجه لبا زن دیگری ازدواج نکرد.

از همین مسأله ازدواج پیامبر جبا خدیجه ل، پی می‌بریم که ازدواج پیامبر جاز روی هوس و شهوت نبوده است، و گرنه حضرت جمی‌توانست هرکدام از دختران جوانی را که بخواهد انتخاب کند، مخصوصاً که محمد جدر این هنگام به مکارم اخلاق و صفات نیکو شهرت داشت... اما پیامبرصبه دنبال پاکی و عفاف بود که جملگی را در خدیجۀ طاهره لیافته بود.

۲- سوده دختر زمعه ل

در همان سالی که خدیجه لوفات یافت، ابوطالب عموی پیامبر جهم به سرای باقی شتافت و پیامبر جاین سال را سال حزن نامید. پیامبر جکه در این هنگام تنها و بدون یاور ماند، نیازی شدید به کسی احساس می‌کرد که به او آرامش بدهد. در نتیجه با سوده لکه از زنان مؤمن و مهاجر است ازدواج کرد. سوده لکه شوهرش سکران بن عمرو را از دست داده بود، چون اسلام آورده بود، ترسید نزد خانواده‌اش باز گردد، زیرا مجدداً او را عذاب و اذیت می‌رساندند و شاید حتی او را می‌کشتند. هنگامی که پیامبر جاز احوال او باخبر شد، مایل گشت تا با او ازدواج کند، تا او را از بلاها و آزارها حفظ، و از او حمایت کند، پیامبر جبر او کرامت نهاد و با وی ازدواج کرد، تا کسی را که با شوهرش در راه خدا هجرت کرده بود، از آزارها حفظ کند.

سن سوده لدر این زمان پنجاه و پنج سال بود و به همین خاطر مردم از تمایل رسول خدا جبه او، با اعجاب و ستایش برخورد کردند. حضرت جاین زن بیوۀ تنها و غمگین و ناتوان را سرپرستی کرد تا درسی برای تمام مردان باشد که همسر اختیارکردن آنان در راستای تحقق اهداف عالی‌شان باشد.

اینجاست که ما بطلان تهمت‌های دشمنان اسلام و اتهامان آن‌ها را نسبت به شهوت‌پرستی و خودبینی پیامبر جدرک می‌کنیم.

۳- عایشه دختر ابی بکر صدیق ب

او از میان همسران مطهر رسول خدا جو تنها دختر باکره‌ای بود که در نه سالگی با حضرت جازدواج کرد. به وسیلۀ این ازدواج پربرکت با عایشه لرابطه میان ابوبکر صدیق سو رسول خدا جمحکم شد و همچنین نظام برادری را که در جاهلیت نزد عرب جاری بود از میان برداشت. بر پایه این نظام، اگر دو نفر باهم اظهار برادری می‌کردند این رابطه مانند رابطه برادران واقعی تلقی می‌شد و مثل رابطه خونی بود، که در نتیجه ازدواج با دختر برادر حرام پنداشته می‌شد. به همین دلیل هم خولهلدختر حکیم، نزد ابوبکر صدیق ساز تمایل رسول خدا جبه ازدواج با عایشه لیاد کرد و ابوبکر سهم در حالی که رابطه برادری پیامبر جبا خودش را یاد می‌کرد گفت:

آیا این کار صحیح است... عایشه دختر برادر پیامبر است...

هنگامی که خوله لنزد رسول خدا جرفت، مطلب را برای ایشان بازگو کرد و پیامبر جبه او فرمود: به سوی او برو به ابوبکر بگو: تو برادر من در اسلام هستی و من هم برادر تو هستم و ازدواج دخترت با من هم صحیح است [۲۸۸].

با این ازدواج مبارک، عایشه لیکی از داناترین مردم گشت، که بزرگان صحابۀ رسول خدا جدربارۀ مسایل دینی از او سؤال می‌کردند و او تا چهل و هشت سال پس از وفات پیامبر جدر قید حیات بود و برای مردان و زنان دین را نشر و تبلیغ می‌کرد.

تاریخ‌نگاران تصریح کرده‌اند: یک چهارم احکام شرعی که پس از وفات نبی جبه دست مسلمانان رسید، از خلال روایت‌های عایشه لاست.

معروف است که او ۲۲۱۰ حدیث از سخنان پیامبر جرا روایت کرده شیخین شماره ۱٧۴ حدیث از وی و بخاری به استخراج تنها ۵۸ حدیث و مسلم ۶۸ حدیث از وی اتفاق‌نظر دارند.

پس چه حکمت و سری... بزرگتر از این می‌تواند در پس این ازدواج فرخنده و مبارک باشد؟!.

دربارۀ فلسفۀ ازدواج پیامبر جبا عایشه ل، کلام را مغرض و بی‌انصاف پس از ۱۴۰۰ سال بی‌ارزش شمرده‌اند و تنها این رویداد را به قصد تهمت دوباره‌ای برای رسول خدا، در راه رسالت اسلامی بزرگ خود دستاویز قرار داده‌اند و این دو حادثه این‌ها هستند:

حادثه إفک (تهمت)

الف- برخی از دشمنان اسلام این حادثه را وسیله‌ای برای طعنه‌زدن گرفته‌اند، تا آنجا که آن را تهمتی قرار داده‌اند و این چنین توصیفی از آن دارند که «ازدواج میان پیرمرد و دختر بچه‌ای زیبا و باکره خیلی عجیب است» و ساحت مقدس پیامبر جرا متهم به شهوت‌پرستی و جوشش غریزه جنسی ذکر کرده‌اند.

کسانی که این تعصب کورکورانه و کینۀ سیاه را نسبت به اسلام و رسول خدا جدارند، از جمله غافلان و فراموشکاران هستند. بلکه کوردلانی هستند که بررسی و علل این رویداد را در قالب زمان و مکان به فراموشی سپرده‌اند.

اهل مکه همگی از این ازدواج مانند هر رویداد طبیعی استقبال کردند و حتی یکی از دشمنان رسول خدا جهم در این هنگام، این ازدواج را به عنوان دستاویزی برای تهمت و آزار پیامبر جقرار نداد. در حالی که این دشمنان اسلام در راستای بهتان و تردید و طعن به ساحت مقدس پیامبر جاز هیچ امری رویگردان نیستند.

آن‌ها چگونه خواستگاری محمد جاز عایشه لرا زشت می‌پندارند، در حالی که پیشتر عایشه لمورد خواستگاری (جبیر بن مطعم بن عدی) قرار گرفته بود؟

چگونه این مسأله را ناخوشایند می‌دانند در حالی که عایشه لنخستین دختری نبود که با مردی هم سن پدرش ازدواج می‌کرد؟ آیا هرگز مانند ازدواج چنین دختران در موقعیت عایشه لدر آن جامعه وجود نداشت؟

چگونه این مسایل را انکار می‌کنند، در حالی که می‌دانند و می‌بینند که عایشه لبه سرعت رشد کرده و مانند دیگر دختران آن جامعه است، دخترانی که اگر تا پانزده سالگی ازدواج نمی‌کردند، واقعاً نوعی تأخیر تلقی می‌شد و از سن طبیعی ازدواج آنان گذشته بود.

خاورشناس با انصافی که از جزیرة العرب دیدار کرده است، این مسأله را به خوبی درک کرده و گفته است: «عایشه لبا این که سنش کم بود ولی مانند زنان عرب که سریع رشد می‌کنند، بزرگ شده بود و این زنان در اواخر سن بیست سالگی به بعد تقریباً وارد سن میانسالی می‌شوند...».

و همچنین او می‌گوید:

«اما دربارۀ این ازدواج محمد جکه برخی به آن پرداخته‌اند... باید از دید اجتماع آن عصر، به آن توجه کنند. این‌ها اینگونه ازدواج‌ها را که غالباً به صورت عادت میان مردم قاره آسیا رواج دارد، درک نمی‌کنند؛ این عادت در شرق اروپا و در اسپانیا و پرتغال هم طبیعی بود؛ یعنی ازدواج در سنین پایین، و امروزه هم در برخی مناطق کوهستانی دوردست در ایالات متحده این عادت غیر عادی نیست...» [۲۸٩].

به همین دلیل است که می‌گوییم: پرداختن به حوادث و رویدادهای تاریخی جدا از زمان و مکان و مقتضیات محیطی، کاری عبث و بیهوده و نوعی پنهان‌کاری است.

کسانی که کتب تاریخی را با بی‌طرفی و بدون غرض می‌خوانند در وهلۀ اول درمی‌یابند: خوله دختر حکیم، کسی است که عایشه را به رسول خدا جنشان داد، تا با او ازدواج کند و او زنی بود که تشخیص می‌داد عایشه بزرگ شده و رشد کرده و شایستۀ ازدواج در این سن می‌باشد و خوله لمی‌دانست که مردان چه نیازهایی به زنان دارند.

همچنین اگر این‌ها بفهمند مادر عایشه ام رومان لکه در ابتدا با این ازدواج موافقت نداشت، و وی که مادر است و مادر از دیگر افراد نسبت به نشانه‌های رشد در دخترش آگاهتر است، هنگامی که جوش و خروش زنانه دخترش را دریافت به ابوبکر سگفت:

«این دختر را خداوند به راه خود برده است پس او را به رسول خدا جبده که در خیر و برکت می‌افتد».

و این مسائل است که باعث می‌شود تهمت‌های دشمنان اسلام کینه‌جو، پیرامون آنچه که آن را بی‌حرمتی نسبت به ارزش دختر بچه‌ای نامیده‌اند و آن را نوعی توحش جنسی خوانده‌اند، رد می‌کنیم. در اینجاست که حقیقت به طور آشکار برای هرکسی که پست‌ترین تنگ‌نظری‌های عقلانی و فکری را دارد، هویدا می‌گردد، پس آن‌ها به کدام سخن عقیده دارند؟؟!!.

ب- حادثه إفک

حدیث إفک، حدیث ماجرایی است که برخی از منافقین نسبت به ام المؤمنین عایشه لافترا زدند و آن را شایع نمودند. سردستۀ این منافقان رهبر خزرجیان در مدینه عبدالله بن ابی سلول که میان همگان از مشهورترین دشمنان رسول خدا جبه شمار می‌رفت، بود. او همواره به رسول خدا جو دعوت آن حضرت دروغ و نفاق و کینه می‌بست؛ به همین دلیل هم به دشمنان اسلام اعتماد می‌کرد و با آن‌ها علیه مسلمانان متحد می‌شد و آن‌ها را واسطۀ قتل پیامبر جقرار می‌داد. او قلب‌های آن‌ها را دربارۀ دین جدید و پیروان آن پرکینه می‌کرد و همۀ این‌ها (که خداوند داناتر است) به خاطر این بود که اقتدار و قدرت او با ظهور اسلام تباه شده بود.

جای شگفتی نیست که این منافق در ترویج حدیث إفک و قراردادن آن به عنوان دستاویزی برای طعنه‌زدن به اسلام غرضی داشت و بدان وسیله کرامت پیامبر جو همسر پاکدامنش را به مسخره می‌گرفت.

هدف ابن سلول، هم درست مانند هدف هرکسی است که تا به امروز مسألۀ إفک را دستاویز قرار داده، تا به اسلام طعنه بزند و خاورشناسان بی‌انصاف امروزی هم با بهتان زنندگان قدیمی یک جهت می‌باشند که این تهمت‌زنندگان در جنگ‌های صلیبی تا به امروز، از هیچ بذل جانی فروگذار نکرده‌اند و این افراد بدذات به نقل این حادثه می‌پردازند و آن را با معجزات و خرافات مخلوط می‌کنند و هیچ راهی را برای گفتگو باقی نمی‌گذارند، همانطور که این کار را «واشنگتن إرفنج» دربارۀ سیرة النبی جکرده است.

برخی از آن‌ها از روایات واقعی سیره در این باره هم فراتر رفته‌اند و پنداشته‌اند که عایشه لیک روز کامل از پیامبر جدور بود و در کنار صفوان سروزش را سپری کرد. این مطلب را ردویل، مترجم قرآن کریم، زمانی که به تفسیر این سخن در حاشیۀ سوره نور می‌پردازد، بیان کرده است.

برخی از کسانی که به صحت این تهمت تأکید دارند می‌گویند، بر محمد جآیاتی در سورۀ نور نازل شد تا از سخن همسرش حمایت کند و ادعای سخن‌چینان را بی‌ارزش شمرده و وعدۀ عذاب خداوند را که در این سوره آمده به ایشان بدهد.

همچنین ادعا کرده‌اند: ... هرکسی که تهمت زده و دروغ گفته و حقایق را واژگونه جلوه داده است و متون را تأویل کرده و احتمال بیهوده داده بر چیزی که عقل و دین قبول نمی‌کند. و غرض تمام این‌ها همان هدف ابن سلول است! اتهام به زنی که از آن تهمت مبری بود، طاهره‌ای که بی‌گناه بود و تنها غرض‌ورزان می‌خواهند در رسالت حضرت جشک کنند.

ریشه داستان إفک، پس از بازگشت پیامبر جاز جنگ بنی مصطلق می‌باشد، پس از بازگشت سپاه از این غزوه، آشوبی شدید رخ داد و فتنه‌ای میان مسلمانان شیوع یافت. از پیروان عبدالله بن ابی سلول، سردستۀ منافقان و رهبر خزرج، مردی بر سر آب، همانطور که این مسئله دربارۀ هر چاهی ممکن است روی دهد، با فردی دیگر از مسلمین اختلاف‌شان افتاد، که در این باره هم غرض‌ورزان بسیار گفته‌اند... فریادی بلند کشید و گفت: ای خزرجی‌ها و بار دیگر فریاد زد: ای کنانة، ای قریش، و پیامبر جخشمگین از طرح چنین شعارهای متعصبانه و کینه‌جویانه خارج شدند و پرسیدند: آیا به آن درجه رسیده‌ای که دعوت جاهلیت می‌کنی؟ از آن دست بردار، زیرا که این ادعا فتنه‌انگیزی به دنبال دارد.

سرکردۀ منافقان این فرصت را غنیمت شمرد، او فرصت را از دست نداد تا فتنه‌ای ایجاد کند که مسلمانان را در رباید، لذا می‌گفت چنین کرده‌اند به خدا سوگند که داستان مهتران ما و مهتران قریش چنان است که در مثل گویند: (سگت را فربه می‌کنند که تو را بدراند)؛ اما به خدا قسم اگر به مدینه بازگردیم عزیزترین مکه از پست‌ترین آن‌ها جدا می‌شوند.

پس بر سر قومش رفت و آن‌ها را تشویق کرده و به ایشان گفت:

این کاری است که خودتان کردید... شهرهایتان را در اختیار آن‌ها قرار دادید و اموال‌تان را با آن‌ها قسمت می‌کردید... پس از آنچه کردید خشنود نشدید تا این که حتی جان‌های خودتان را هدف مرگ قرار دادید و به پای او خویشان‌تان را به کشتن دادید؛ یعنی به پیامبر جخبر شایع شد، پیامبر جاذن رفتن دادند، در حالی که هنوز به علت گرمی هوا موقع رفتن نبود. أسید بن حضیر ساز ایشان پرسید: ای رسول خدا! بانگ رحیل می‌دهید در حالی که هیچگاه چنین نمی‌کردید؟ رسول جفرمود: «آیا آنچه همراهتان گفت نشنیدی؟ و اشاره ایشان به کلام ابن سلول بود».

سپاه با سرعت به راه افتاد و خود رسول جبا شلاق مرکبش را می‌زد تا عجله کند، روز به پایان رسید و شب آمد و ابتدای روز دوم هنگامی که خورشید آن‌ها را از آمدن روز خبر می‌داد، مردم پیاده شدند، زیرا اصلاً توقف نکرده بودند و هنوز سر به زمین نگذاشته بودند که خواب آن‌ها را ربود.

هنگامی که به طریق مدینه رفتند شب نزدیک می‌شد و آن‌ها نزدیک مدینه بودند، زمانی که مرکب عایشه لبرای استراحت به زمین نشست، وی برای کاری بیرون رفت – عایشه لبر حسب قرعه میان همسران پیامبر جدر این جنگ همراه پیامبر جشده بود – عایشه لگلوبندش را گم کرد و جستجوی گلوبند او را اندکی معطل ساخت، سپس به سمت هودج بازگشت، اما لشکریان رفته بودند و مرکب او را با خود برده بودند و این در حالی بود که آن‌ها گمان می‌کردند به خاطر سبک‌وزنی عایشه لوی در هودج است.

عایشه لهمانجا ماند به گمان این که آن‌ها بازخواهند گشت و وقتی نبودن او را احساس کنند، در پی وی خواهند آمد.

صفوان بن معطل سکه کالایش را گم کرده بود، به دنبال سپاه می‌آمد او به دنبال سپاه می‌گشت و تنها یک سیاه را از دور دید و دانست که عایشه لاست، زیرا که عایشه لرا قبلاً بدون حجاب دیده بود. به او گفت: «إنا لله وإنا إلیه راجعون» و مکرر آن را تکرار می‌کرد، تا عایشه لبه واسطۀ این استرجاع آگاه شود، زیرا صفوان ساز سخن‌گفتن با عایشه لمی‌ترسید، با عایشه لکلامی نگفت، و در این هنگام شترش را بر زمین نشاند، عایشه لسوار بر آن شد و صفوان سزمام شتر را به دست گرفته می‌برد تا این که هنگام ظهر سپاه را یافت.

رسول خدا جاز این که عایشه لرا به سلامت یافته آرامش گرفت، و از عایشهلسرگذشتش را دربارۀ دلیل عقب‌ماندنش، شنید و حضرت جاز صحبت‌های عایشه لملالی بدل نگرفت.

اما ابن سلول دشمن خدا از این سخنان نگذشت و در این باره سر و صدا راه انداخت. و این فرصت را غنیمتی برای جنجال به پاکردن یافت و آنچه توانست بر زبانش ناسزاگوئی جاری کرده و گفت: به خدا سوگند نه صفوان و نه عایشه رستگار نشدند، او قصدش دو چیز بود، که هم میان رسول خدا جو نزدیک‌ترین کس به او، ابوبکر صدیق سدشمنی بیندازد و هم به هدفش که ایجاد شک و شبهه میان مسلمانان دربارۀ کرامت پیامبر جشان بود، برسد.

عایشه دختر ابوبکر صدیق می‌گوید: کسی که بزرگترین تهمت را زد، عبدالله بن اُبی بن سلول بود؛ هنگامی که مرا به مدینه آوردند یک ماه اذیت شدم و مردم درباره این گفتار تهمت‌آمیز گفتگو می‌کردند و من هیچ چیز نمی‌دانستم، این در حالی بود که بیمار بودم و هروقت پیامبر جمرا می‌دید به من لطف و محبت می‌کرد، هنگامی که داخل می‌شدند سلام می‌کرد و می‌فرمود: چگونه هستی؟ پس برمی‌گشت و این تنها چیزی بود که از ایشان می‌دیدم و بدی بر من روا نداشتند تا آن که بهبود یافتم و از خانه بیرون شدم. من با ام مسطح از پشت مستراح‌ها برای قضای حاجت بیرون می‌رفتیم. ما تنها شب‌ها برای قضای حاجت، خارج می‌شدیم و این مسأله پیش از این که مستراحی نزدیک منزل ما درست شود بود. هنگامی که کارمان تمام شد راه افتادیم؛ سپس ام مسطح به چادرش پیچید و لغزید و گفت: مرگ بر مسطح باد، به او گفتم: چه بد گفتی، آیا به مردی که در بدر حضور داشت دشنام می‌دهی؟ گفت: سخت بی‌خبری، آیا آنچه گفته شده نشنیده‌ای؟ گفتم: چه گفته شد؟ او نیز مرا از گفتار تهمت‌زنندگان باخبر کرد، بار دیگر بر بیماری من افزوده گشت.

هنگامی که به خانه‌ام بازگشتم، رسول خدا جبر من وارد شد و سلام کرد و فرمود: حالت چگونه است؟ گفتم: اجازه بفرمای تا نزد مادرم و پدرم بروم. گفتم: می‌خواهم تا از صحت خبری که شما هم آن را می‌دانید آگاه شوم. رسول خدا جهم به من اجازه دادند، پس نزد پدرم رفتم، به مادرم گفتم: مادر، مردم دربارۀ این مطلب چه می‌گویند؟ گفت: دخترکم از این که بیمار شوی می‌ترسم، به خدا قسم، تا به حال چنین نبوده که زنی تنها و زیبا که همسرش هم او را دوست بدارد و آن زن هووهایی هم داشته باشد، پشت سر او حرف درنیاورند. گفتم: سبحان الله آیا مردم در این باره سخن می‌گویند؟ عایشه لمی‌گوید: آن شب را آنقدر گریستم که صبح شد و نمی‌توانستم جلوی اشکم را بگیرم و به چشمانم خواب نیامد، صبح هم که شد گریه می‌کردم، دو شب کار من گریه‌کردن شده بود و پدر و مادرم گمان می‌کردند که از شدت گریه، کبدم شکافته شده است.

عایشه لمی‌افزاید: وقتی آن دو نزدم نشسته بودند و من می‌گریستم، یکی از زنان انصار نزد من آمد و از من اجازه خواست نشست و با من می‌گریست. ما می‌گریستیم که رسول خدا جبر ما وارد شد، سلام کرد و نشست و هنگام نشستن شهادتین را بر زبان آورد و سپس فرمود:

«اما بعد، ای عایشه، دربارۀ تو به من چنین و چنان خبر داده‌اند، اگر تو مبرا باشی خدا تو را تبرئه می‌کند، و اگر تو مرتکب آن گناه شده‌ای به درگاه خدا استغفار کن و به سوی او باز گرد و هرگاه که بنده به گناهش اعتراف کند، باید توبه کند. هنگامی که رسول خدا جسخنش را گفت، رفت. اشک من خشک شد، حتی قطره‌ای اشک هم احساس نکردم. به پدرم گفتم: از سوی من پاسخ پیامبر جرا بده. پدرم گفت: به خدا سوگند نمی‌دانم نظر رسول خدا چیست. به مادرم گفتم که پاسخ رسول خدا جرا از جانب من بده. مادرم گفت: به خدا سوگند نمی‌دانم که به رسول خدا چه بگویم.

پس گفتم: به خدا سوگند، شنیده‌ام آنچه را که مردم گفته‌اند و شما شنیده‌اید و باور داشته‌اید و راست می‌پندارید، من به شما می‌گویم: که من از این سخنان مبری هستم، این سخنان را دربارۀ من، راست مپندارید، و نزد شما اعتراف می‌کنم – و خدا می‌داند که من بی‌گناهم – سخن مرا باور کنید – به خدا سوگند دربارۀ من و شما، مثالی مانند پدر یوسف ÷نمی‌یابم، زمانی که گفت:

﴿فَصَبۡرٞ جَمِيلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ[یوسف: ۱۸].

«پس کارِ من، صبر جمیل است و درباره‌ی مطالبی که بیان می‌کنید، از پروردگار یاری می‌خواهم».

عایشه لمی‌گوید: حالم دگرگون شد و بر بسترم به پهلو دراز کشیدم و در این حال به خدا می‌دانستم که من بی‌گناهم و خداوند هم بی‌گناهی مرا می‌داند، و اما به خدا سوگند گمان نمی‌کردم، که خداوند در‌شان من و آینده‌ام آیه‌ای نازل کند... و مقام من ناچیزتر از آن بود که خداوند دربارۀ امر من، آیه‌ای نازل کند. اما من امیدوار بودم که رسول خدا جدر خواب رؤیایی ببیند و خداوند او را از بی‌گناهی من آگاه سازد و به خدا سوگند هنوز رسول خدا جاز جایی که نشسته بود برنخواسته بودند و احدی از اهل خانه خارج نشده بود، که خداوند آیه‌ای بر پیامبرش نازل فرمود، و خداوند مطالبی را دربارۀ این گرفتاری بر رسول خدا جفرستاد، و در حالی که هوا سرد بود، از سنگینی نزول وحی، عرق مانند مروارید از سر و روی حضرت جمی‌ریخت.

عایشه لافزود: رسول خدا جاندوهش برطرف شد و خندید و نخستین کلمه‌ای را که بر زبان آورد خطاب به من بود که فرمود: ای عایشه، بر تو بشارت باد، به خدا سوگند تو بی‌گناه تشخیص داده شده‌ای. مادرم به من گفت: برخیز به سوی رسول خدا جبرو. گفتم: به خدا سوگند به سوی او نمی‌روم، و تنها ستایش خداوند را روا می‌دارم، اوست، که حکم بی‌گناهی من را فرستاد... پس خداوند چنین آیه نازل فرمود:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ١١[النور: ۱۱].

«به راستی کسانی که آن تهمت بزرگ را (درباره‌ی ام المومین عایشه) به میان آوردند، گروهی از شما بودند. این تهمت را شر و زیانی برای خود مپندارید؛ بلکه این تهمت، برای شما سراسر خیر و نیکی است. برای هر یک از آنان سهمی از گناهی که مرتکب شده‌اند، (محفوظ) است. و شخصی که بیشترین سهم را در این تهمت داشت، مجازات بزرگی (در پیش) دارد» [۲٩۰].

به طور حتم رسول خدا جاز ماجرای إفک بسیار دلگیر شد و این دوران را با آشفتگی خاطر شدیدی پشت سرگذاشت؛ به طوری که نمی‌دانست چه کند و در این باره با یارانش مشورت می‌کرد. عمر بن خطاب سبا قاطعیت گفت: ای رسول خدا! چه کسی او را به ازدواج شما درآورده است؟

فرمود: خداوند متعال.

گفت: آیا شما گمان می‌برید که خداوند در این ازدواج بر شما ستم روا داشته است؟!.

شما از این تهمت بزرگ مبرا هستید. و رسول خدا جعلی و اسامه بن زید را دعوت کرد تا در دوری از خانواده‌اش با آن دو مشورت کند.

اسامه بن زید بگفت: ای رسول خدا از خانوادۀ شما جز خیر، چیزی سراغ نداریم. علی سفرمود: ای رسول خدا! خداوند تو را هرگز در فشار نمی‌گذارد و زنان غیر از او بسیارند و اگر از کنیز – یعنی بریرة – بپرسی به تو راست می‌گوید. پیامبر جفرمود: راست گفتی و سپس بریرة را صدا زد و از او پرسید: ای بریره، آیا در عایشه چیزی دیدی که تو را به دودلی و شک اندازد؟ بریره به حضرت جپاسخ داد: خیر، و سوگند به کسی که تو را به حق مبعوث ساخت، هرگز چیزی که بر او خرده بگیرم از او ندیده‌ام. بیش از این که او دختر بچه‌ای کم سن و سال است و گاه می‌شود که در هنگام خمیرگرفتن، خواب او را می‌رباید و مرغی آمده و خمیر را می‌خورد.

ای رسول خدا! جز آنچه گوش من شنیده و چشمانم دیده چیزی بر زبان نمی‌آورم به خدا سوگند از او جز نیکی ندیدم، من با وی هجرت کردم و در این باره جز سخن حق نخواهم گفت.

این خلاصۀ مطلب إفک است، این نکته در کتب سنن و سیره صحیح چندین بار ذکر شده، عقاد، در کتاب صدیقه بنت صدیق می‌نویسد:

تا حدودی خواننده ارزش این سخن‌چینی را در یک نظر می‌فهمد، به طور حتم این سخن‌چینی در نزد یک فرد با انصاف بی‌ارزش است، در این داستان غبار مکر و ستیز دیده می‌شود که این داستان، حکایتی بودار است که همۀ آثار ستیز و خصومت از آن برون می‌تراود. دشمنان منافق و کینه‌جو با بدی و دروغ، دامن این زن بینوا را لکه‌دار کردند و این حکایت باعث این شده که جامعه دربارۀ هر سخنی که در میان توطئه‌های آن‌ها رشد می‌یافت، شک کنند؛ گرچه گمان کرده‌اند که با وجود سندهایی، بر این تهمت واهی شک‌های زیادی وجود دارد که البته مستند نمی‌باشند. به طور قطع بانو عایشه لدر طریق زندگی‌اش تصمیمی خلاف نگرفت، شتر وی هنگام سواری بسیار سریع و تندرو بود ولی وی خود از کاروان جا ماند.

این شبهه و شک ممکن بود برای هر زنی که همراه پیامبر جاز عامۀ مسلمانان، به جهاد رفته پیش می‌آمد، چون اگر زنی در راه بماند نسبت به دین و آبروی او تهمت زده می‌شود و تهمت به آبرو ساده‌ترین چیزی است که به ذهن می‌آید.

اگر هر زنی در هنگام سوارشدن به مرکب غیر خانم عایشه جا مانده بود، شاید این شک و تهمت برای او هم پیش می‌آمد؛ زیرا عایشه تنها زن شترسوار آن گروه بود که به او احترام می‌گذاشتند و همیشه او را از درون کجاوه‌اش صدا می‌کردند، تا از بودنش اطمینان حاصل کنند و زن دیگری در آنجا نبود که مراقبت از او را سپاه اسلام به عهده داشته باشد، عایشه لهمسر پیامبر جو دختر صدیق سرا احترام می‌گذاشتند که پدرش پرچمدار مهاجران در آن جنگ بود.

کسی که این تهمت بی‌اساس را که عقل هم از آن ابا دارد، می‌پذیرد پس باید در درستی بسیاری از امور شک کند، زیرا که این تهمت به تمام دلایل و ادلۀ بسیار که آن را نقض کند، احتیاج دارد. بر تهمت‌زننده است که صفوان بن معطل را مردی بداند که به پیامبر جو احکام اسلام ایمان ندارد و تصدیق کند که خانم عایشه لدر حالی که همسر پیامبر جاست – ایمان نداشته و به دینش عمل نمی‌کرده است، که البته نه دلیلی بر این مطلب است و نه بر نکته فوق. بلکه دلائلی بر ایمان صفوان و عایشه بوجود دارد، که در موارد بسیاری از زندگی آن‌ها مشاهده می‌شود.

صفوان سمسلمانی غیور بود و غیرت او در ماجرای آبی که مهاجران و پیروان ابن سلول درگیر شدند آشکار است. مسلمانان به خاطر بدگویی از حسان بن ثابت سبه او تعرض کردند، و شاید ابن سلول کینه وی را به دل گرفته بود و به خاطر تهمتی که به صفوان وارد شده بود. بر خود لرزید، و در غزوات چندی حضور یافت تا شهید شد و هرگز به بدی از او یاد نشده است.

بانو عایشه لهم بسیاری از احادیث گرانبار پیامبر جرا شنیده و به خاطر سپرده بود تا به آن‌ها تبرک جوید! و آن‌ها را هرگز فراموش نکرد و از نشانه‌های ایمان او این بود، که بارها در ستیز میان محدثان دخالت کرد و دشمنانش می‌ترسیدند، که عایشه لبا هوش و حافظه عجیبش با بافته‌های دروغین آن‌ها مبارزه کند و آن‌ها را به باد سرزنش گیرد و ادعاهای آن‌ها را باطل سازد؛ اگرچه احادیث درست به طور کلی ثابت شده بود. اما عایشه لبرای خودش تنها چیزی از آن را مباح نمی‌دانست و ذکر نمی‌کرد، حدیثی را بدون دلیل مگر که با روایات دیگر تأیید شوند. پس از گذشت سی سال از وفات پیامبر جدر زمانی که برای جنگ جمل می‌رفت، سگان بنی کلب در سر یکی از چاه‌ها بر او پارس کردند پرسید: این کدام آب است؟ راهنما گفت: آب حوأب است. پس عایشه لترسید، به قدری که از ترس بند دلش لرزید و فریادی زد که راهنمایانش هم شنیدند: «إنا لله وإنا إلیه راجعون». و بر پهلوی شترش ضربه‌ای نواخت و شتر را روی زمین خواباند و نمی‌خواست از آنجا جلوتر برود. هنگامی که در این باره از او پرسیدند گفت: من از رسول خدا جزمانی که نزد زنانش بود شنیدم که فرمود: «چنین می‌بینم که از شما کسی به جایی به نام حوأب می‌رود و سگ‌ها در آنجا بر او پارس می‌کنند؟». عایشه لگفت: «مرا برگردانید مرا برگردانید، به خدا قسم، من همان کسی هستم که کنار آب حوأب آمده‌ام». و بر همین حال مرکب او در آن مکان یک روز و یک شب ماند و این در حالی بود که عایشه لرا به اشتباه انداختند و این که این مکان غیر از آن مکانی است که عایشه لاز آن خوف داشت، و پیوسته عبدالله بن زبیر عایشهرا قانع می‌کرد و ترس او را آرام می‌ساخت و عبدالله سخواهرزادۀ عایشه لبود و عایشه او را از همه کس بیشتر دوست می‌داشت و در روایات مشهور از او نام می‌برد و عایشه لاز رفتن ابا می‌کرد و می‌خواست به مکه بازگردد، تا آن که کسی را سوی عایشه لفرستادند، که بر روی مرکب خود فریاد می‌زد: رهایی، رهایی، علی سبن ابی طالب به شما روی آورده است؛ در نتیجه هم عایشه لاجازۀ رفتن به آن‌ها داد. این فریاد عایشه لرا ترساند و دربارۀ گفتار راهنما دچار شک شد، این در حالی بود که همراه عایشه لدر میان سواران کسی بود که آن حدیث را در مورد غیر عایشه لشنیده بود، در این حال چگونه می‌شود همسر پیامبر جکه سخنان پیامبرصرا تصدیق کرده، به شوهرش خیانت کند و از این که راز عایشه توسط وحی خداوند آشکار شود، آسوده نباشد؟

و پس از این واقعه او همسر کیست؟ او دختر راستگویی است که هرگز در خانه‌اش ننگی واقع نگشت، با این که در جاهلیت رواج داشت، آنطور که این ننگ بزرگ نسبت به اسلام و پیامبر اسلام جعیب گرفته شد.

اما دلائل قوی‌تری وجود دارد که شکی باقی نمی‌گذارد از همه مهمتر، این تهمت واهی است و کسی که آن را قبول کرده باید از خود بپرسد: چطور رابطه صفوان سبه وجود آمده است؟ آیا در شبی که به عایشه لکمک کرد بیش از آن با وجود مراقبت و حفاظت شدید از عایشه لکه در هودجش هربار، محافظان او را صدا می‌کردند، چگونه صفوان سگستاخی می‌یابد که با ام المؤمنین لرابطه برقرار کند؟ بلکه چگونه آن مرد در این ارتباط با عایشه لخود را به خطر می‌انداخت، در حالی که صفوان سشکی در ایمان عایشه لبه شوهرش نداشت و چیزی دربارۀ بدذاتی این زن نسبت به شوهرش نمی‌دانست؟ و در این حال از روی هوی و هوس این جرأت را بیابد با وجودی که این موارد را دربارۀ زن پیامبر جو دختر صدیق ستصدیق می‌کند، اینچنین با عایشه لرودررو شود؟ رازش را پنهان نمی‌کرد تا این که حدیث افک آن را گشود و حدیث إفک منحصراً دربارۀ صفوان ساست.

اما اگر این رابطۀ موهوم، قبل از آن مورد توجه بود چگونه از چشم هووها و حسودان و منافقان بدگو پنهان می‌ماند؟ چه سودی برای آن‌ها داشت عقب‌ماندن از مسیر و حادثه‌ای که برای تمام سپاه در گرمای ظهر برملا می‌شد؟!.

این ادعاها همگی بی‌ارزش است و کسی آن را نمی‌پذیرد، مگر کسانی که اینگونه تهمت می‌زنند؛ چه با بهتان یا بدون بهتان و چه کسانی که تاریخ معاصر را می‌سازند؟

زیرا که آن‌ها به پیامبر اسلام جایمان ندارند، بلکه آن‌ها از همه پستر و غافلتر هستند. چون به مریم و مسیحإایمان دارند و بر آن‌ها واجب است که آن ایمان، آن‌ها را حفظ نماید [۲٩۱]. حدیث افک در حالی تمام شد که گروهی از بزرگان اسلام به این حادثۀ بزرگ پرداخته‌اند، در حالی که به پاکی خانوادۀ رسول جاطمینان است و این نوع اعتقاد به حضرت رسول جبسیار دردناک می‌باشد.

این واقعه آنقدر بزرگ و بااهمیت است که آیه‌ای در قرآن دربارۀ آن بیاید تا مکر فریبکاران و آن‌ها که بر این هدف گردهم جمع شده‌اند به خودشان رد گردد، و تنها عبدالله بن ابی سلول فردی نبود که تهمت بزند، بلکه گروهی از یهود و منافقان را که از جنگ با اسلام ناتوان بودند، رهبری می‌کرد. و این امر را در لوای دین انجام می‌داد تا بهتر فریبکاری کند و سخن افک هم یکی از کیدهای آن‌ها بود [۲٩۲].

این آزمایش سخت، با وجود این برای گروهی از مسلمانان، درسی بزرگ به همراه داشت. بلکه این واقعه برای هر مرد و زن مسلمانی در طول تاریخ درس‌های ارزشمندی دارد. تا بدانند که هیچ انسانی هرچند که بزرگ باشد از تهمت و افترا مصون نمی‌ماند و تهمت، نصیب مردان و زنان بزرگ هم می‌شود، یعنی رسول خدا جو عایشه ل.

ای خواهر مسلمان برایت شایسته است که بدانی: راه بهشت کلیدهایی پنهان دارد و بایستی که در این راه آزمایش و اذیت شوی چه با مال و جان، صبر و مقاومت و اراده داشته باشی که این سنت خداوند است تا معتقدین و مدعیان دین را بیازماید، و بایستی که در راه خدا آنچه که رضای اوست به دست آورد.

پس از گذری کوتاه به حادثه افک، بار دیگر ادامۀ بحث در مورد همسران پیامبر جمی‌پردازیم.

۴- حفصه دختر عمر بن خطاب ل

او بیوه خنیس بن حذافه سشهید غزوۀ بدر بود. او را عمر سبر رفیقش ابوبکر و عثمان بعرضه کرد و آن دو از سرپرستی دختر عمر سعذر خواستند. و عمر سبه رسول خدا جاز آن دو شکایت کرد و رسول خدا جبه او فرمود:

«حفصه با کسی بهتر از عثمان ازدواج می‌کند و عثمان با کسی بهتر از حفصه ازدواج خواهد کرد» [۲٩۳].

و رسول خدا جبا حفصه لدر سال هشت هجری ازدواج کرد، تا میان عمر و ابی بکر بدر شرف دامادی و متانت و رفاقت، مساوات برقرار کند، و به خاطر صدق و اخلاص و فداکاری‌های این دو صحابی بزرگوار بود، که پیامبر جآن‌ها را به شرف دامادی خود بر آن‌ها مفتخر کرد.

هر شخص اندیشه باور، هنگامی که دربارۀ شرایط ازدواج رسول خدا جبا حفصهلفکر کند درمی‌یابد، که هیچ پادشاهی برای شهوت و هوس اینگونه، ازدواج نمی‌کند. به طور کلی حفصه لهیچ بهره‌ای از زیبایی نداشت و بیوه هم بود، و حضرت جسنش بالغ بر پنجاه و پنج سال، اما این ازدواج براساس سیاست و وفاداری نسبت به باوفایان و بااخلاصان عاشق خدا و رسولش بود.

۵- زینب بنت خزیمه ل: او بیوۀ عبیده بن حارث سبود، مرد شجاعی که در روز بدر به شهادت رسیده بود و زینبب لاز زنان مؤمن و صبوری بود که با جان و مال در راه خدا فداکاری کرد، پس از وفات شوهرش، در زمانی که سن او شصت سال بود، شدیداً نیازمند کسی بود که از او نگهداری کند. هنگامی که رسول خدا جاحوال و صبر و جهاد او را دانست به او پناه داد و او را کرامت بخشید و به او ارزش داد و او را به دیگر زنان ملحق ساخت؛ اما زینبب لاندکی بعد از ازدواجش با رسول خدا ج، حدود هشت ماه بعد وفات یافت [۲٩۴]. و گفته شده حدود دو یا سه ماه بیشتر نزد رسول خدا جنبود که از دنیا رفت [۲٩۵]. و برخی گفته‌اند: دو سال با حضرت جزندگی کرد و با تمام این احوال، او تنها زنی است که از همسران رسول خدا جبعد از خدیجه لو قبل از وفات رسول خدا جاز دنیا رفته است.

پس کجایند تهمت‌زنندگان مغرضی که به رسول خدا جتهمت می‌زنند و او را به شهوت‌پرستی و فحشای آشکار متهم می‌سازند. جز این که حضرت ج، بزرگوار و رحیم و بخشنده و معلم بشریت است که برای رحمت جهانیان آمده.

۶- هند دختر ابوامیه (ام سلمه ل)

او نخستین زنی است که به خاطر دینش به حالت فرار به حبشه مهاجرت کرد و نخستین زنی است که هجرت کرد و وارد مدینه شد. و در همین حال او بیوۀ شهیدی شجاع و از پیشگامان اسلام به نام عبدالله بن عبد اسد سبود. پس از شهادت او بیوه‌اش که سن وی نزدیک ۶۵ سال بود باقی ماند که دو پسر و دو دختر کوچک داشت بدون این که پناهگاه و یاوری داشته باشد.

رسول خدا جنزد او آمد و از او خواستگاری کرد تا چهار بچۀ یتیمش را سرپرستی کند و نسبت به شهید شجاع وفادار باشد و به فرزندان یتیم او مهربانی کند. هند لدر ابتدای امر عذر خواست و گفت: من زنی پیر هستم و مادر چند یتیم می‌باشم و سخت حسود هستم.

حضرت جبه او فرمود:

«اما سن تو که من از تو بزرگترم – دربارۀ سن مشکلی نیست – اما حسادت را که خداوند از بین می‌برد، و یتیمانت را هم که بر عهدۀ خدا و رسولش می‌باشد».

و اینچنین بود که هند لبا ازدواج با نبی جموافقت کرد و پیامبر جبه تربیت یتیمان او همت گماشت، تا آن‌ها احساس بی‌پدری نکنند.

و این حکمت پنهان در پس این ازدواج با زنی پرسن و سال دارای چهار یتیم نهفته بود.

٧- زینب دختر جحش ل

او دختر عمۀ رسول خدا جبود و رسول خدا جاو را به ازدواج فرزندخوانده‌اش زید بن حارثه سمعروف به زید بن محمد جدرآورد. همانطور که در صحیحین از عبدالله بن عمر بآمده است او گفت:

«زید بن حارثه مولی رسول خدا جبود و ما او را زید بن محمد می‌نامیدیم، تا آن که در این باره آیه‌ای در قرآن نازل شد.

﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِۚ فَإِن لَّمۡ تَعۡلَمُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَمَوَٰلِيكُمۡۚ وَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٞ فِيمَآ أَخۡطَأۡتُم بِهِۦ وَلَٰكِن مَّا تَعَمَّدَتۡ قُلُوبُكُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمًا٥[الأحزاب: ۵].

«آنان را به پدرانشان نسبت دهید که این کار نزد پروردگار راست‌ترین (کار) است. و اگر پدرانشان را نمی‌شناختید، پس برادران دینی و آزادگان شما هستند. و بر شما درباره‌ی انتساب‌هایی که به اشتباه انجام داده‌اید، گناهی نیست؛ ولی انتساب‌هایی که با قصد و اراده‌ی دل انجام دهید، گناه است. و الله آمرزنده‌ی مهربان است».

پس پیامبر جفرمود: تو زید بن حارثه بن شرحبیل هستی» [۲٩۶].

نظام فرزندخواندگی از زمان جاهلیت مرسوم بود و فرزندخوانده، مانند پسر حقیقی انسان در تمام امور به شمار می‌رفت؛ حتی در مسایلی مانند حرمت ازدواج وارث و غیره.

هنگامی که رابطۀ ازدواج میان زینب و زید ببه اختلاف کشید، زید سبه رسول خدا جاز این رابطۀ بد زنش شکایت کرد و تمایلش را به طلاق نشان داد، اما رسول خدا جاو را از طلاق منع فرمود و چنین نصیحت کرد: «بر تو واجب است که از همسرت نگهداری کنی». زید سهم چنین کرد، ولی اختلاف میان آن دو، بازهم بیشتر شد، تا آن که زندگی زناشویی آن‌ها به حدی گشت که طاق نداشتند پس زید، زینب را طلاق داد. شاید در آن زمان ارادۀ خداوند جل شأنه به سرنوشتی بود که مهر ابطال بر نظام فرزندخواندگی بزند و این بدعت جاهلی را نابود سازد، خداوند سبحان و تعالی به رسول جامر کرد که با زینب ازدواج کند، با وجود این که رسول خدا جاز این که این ازدواج بر سر زبان‌های مردم بیفتد؛ بیم داشت که مردم بگویند: محمد با زن پسرش ازدواج کرد. پس خداوند تعالی فرمود:

﴿وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا لِكَيۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٞ فِيٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِيَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗاۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا[الأحزاب: ۳٧].

«و تو از مخالفت و سرزنش خلق ترسیدی و از خدا سزاوارتر بود بترسی پس ما هم، چون زید از آن زن کام دل گرفت (و طلاقش داد) او را به نکاح تو درآوردیم تا بعد از این مؤمنان در نکاح زنان پسرخواندۀ خود که از آن‌ها کامیاب شدند بر خویش حَرَج و گناهی نپندارند و فرمان خدای به انجام رسید».

این حکمتی است که در پشت این ازدواج رسول خدا جبا دختر عمه‌اش زینب دختر جحش لاست، اما به خاطر این که مغرضان دشمن اسلام به این امر زیاد توجه کرده‌اند، بناچار می‌بایست که بیشتر بر آن دقت کنیم تا بتوانیم میزان کینه‌ها و افتراها و سوء استفاده آن‌ها را که بر روایات ضعیف و کذاب استوار شده بفهمیم و بتوانیم اهداف ویرانگر و زشت آن‌ها را بیابیم.

محمد حسنین هیکل در کتاب «حیاة محمد ج» می‌نویسد:

داستان زینب دختر جحش لرا خاورشناسان و مبلغان مسیحی در پرده‌های خیال و رؤیا قرار داده‌اند و این داستان را به شکل عاشقانه و دلدادگی درآورده‌اند. به حکم تاریخ این ازدواج از مفاخر محمد جاست، که او مثال کامل ایمان می‌باشد، و معنای این حدیث دربارۀ ایشان مطابقت دارد که «ایمان مرد، کامل نمی‌شود، تا این که آنچه را برای خودش دوست بدارد برای برادرش هم دوست بدارد». و ایشان خودشان اول الگو می‌باشند، خداوند شریعتی را وضع نمود که پیامبر جبا عمل به آن، عادات و برخی الگوهای بد جاهلی را نابود می‌سازند و مذهب جدیدی که خداوند برای رحمت بر جهانیان فرو فرستاده آن را ثابت می‌کند، قصه‌ای که دربارۀ زینب لگفته شده از اساس باطل است. زینب دختر جحش لدختر أمیمة دختر عبدالمطلب عمۀ رسول خدا جبود و با کمک و عنایت ایشان بزرگ شده بود، و به همین دلیل زینب لنسبت به رسول خدا جدر مقابل دختر یا خواهر کوچکتر ایشان بود و حضرت جبه خوبی او را می‌شناخت و می‌دانست که در وجود او چه فتنه‌هایی هست یا نه، و همچنین قبل از ازدواج زینب با زید بوده و حضرت شاهد رشد زینب لبود و از کوچکی تا نوجوانی و جوانی به او محبت می‌کرد، و بالاخره هم او را برای مولایش زید سخواستگاری کرد. وقتی این مطلب را دانستی معلوم می‌شود که آن خیالات و قصه‌هایی که در خانه زید سگذشته است ادعایی بیش نیست که پیامبر جاز کنار خانه زینب لگذشت و زید سهم در خانه نبود و زیبائی زینب لاو را به شگفتی آورد، و فرمود: ستایش خدایی را که قلب‌ها را دگرگون می‌سازد، یا این که حضرت جزمانی که در خانه زید را گشود، پوششی را که در اتاق زینب لبود به خاطر هوس نادیده انگاشت، و زینب للباسش را بر صورتش کشید و انگار «ابرای متراکم بود» پس قلبش دگرگون شد و سوده و عایشه و حفصه و زینب دختر خزیمه و ام سلمه را فراموش کرد و خدیجه را هم حتی از یاد برد، خدیجه‌ای را که عایشه می‌گفت: من نسبت به هیچیک از زنان پیامبر جحسادت آنچنانی نداشتم، مگر هرگاه که پیامبر جاز خدیجه یاد می‌کرد. حالا قلب این پیامبر از عشق زینب لبریز شده بود و می‌خواست به جای این که برای زید خواستگاری کند، برای خودش خواستگاری کند. این تصویری است از رابطۀ محمد جو زینب لکه آن‌ها برای ما رسم کرده‌اند. و این قصۀ خیالی که روایت کرده‌اند بر هیچ اساس و پایه‌ای از حقیقت استوار نمی‌باشد.

چه چیزی را تاریخ ثبت کرده است؟ تاریخ ثابت می‌کند که محمد جاز دختر عمه‌اش زینب برای مولایش زید خواستگاری کرد. برادر زینب ل، عبدالله بن جحش ساز این که خواهرش که قریشی هاشمی بود، با غیره ازدواج کند اباداشت و از آن بالاتر او دختر عمۀ رسول خدا جبود و اکنون باید زیردست بنده‌ای باشد که خدیجه لآن را خریده، سپس آزاد کرده و به محمد جبخشیده و این را ننگ بزرگی برای زینب لمی‌دانست. و واقعاً هم نزد بسیاری از عرب‌ها ننگ بزرگی تلقی می‌شد. دختران اشراف با بردگان حتی اگر آزاد شده باشند، ازدواج نمی‌کردند، اما محمد جمی‌خواست بدین وسیله برخی از تصوراتی که در وجود مردم بنابر عصبیت‌های جاهلی استوار بود، از میان ببرد و مردم بفهمند که عرب بر عجم جز به تقوی برتری ندارد. ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ[الحجرات: ۱۳]. «گرامی‌ترین شما نزد پروردگار با تقواترین شما است.همانا الله دانای آگاه است». او اعتقاد نداشت که زنی جز خانواده‌اش از این کار ناخشنود باشد، پس زینب دختر جحش لدختر عمه‌اش باید خروج از سنت‌های عرب را بدوش کشد، و عادات جاهلی را بدینوسیله نابود کند و در معرض سخنانی قرار گیرد که مردم می‌گویند و شنیدن آن سخت بود. اما زید سبردۀ او کسی است که به فرزندیش گرفته، کسی است که به حکم عادات و الگوهای عرب، صاحب حقوقی می‌باشد که باید همچون دیگر فرزندانش به طور مساوی به ارث برد. او کسی است که با زینب لازدواج می‌کند، و لذا آمادۀ فداکاری است که شارع حکیم دربارۀ کسانی که فرزند خوانده‌ها را پسران خود می‌پندارند، آماده نموده است و محمد جبر این که زینب لقبول کند شروع به اصرار کرد و از زینب و برادرش عبدالله بن جحش خواست تا زید را به عنوان شوهر زینب بپذیرند. تا آن که گفتار خداوند تعالی در این باره نازل شد که:

﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦[الأحزاب: ۳۶].

«بر هیچ مرد و زن مؤمن در کاری که خدا و رسولش حکم کنند اختیاری نیست (که رأی خلافی اظهار کنند) و هرکس نافرمانی خدا و رسولش کند دانسته به گمراهی سختی افتاده است».

دیگر جایی برای مخالفت عبدالله و خواهرش زینب بپس از نزول این آیه باقی نماند، جز آن که فقط اطاعت کنند، گفتند: ای رسول خدا! ما راضی هستیم. و زید سبعد از این که پیامبر جاز او مهر زینب لرا گرفت و پیش او فرستاد، با زینب لازدواج کرد، اما زینب لاز همسرش اطاعت نمی‌کرد و با او به ملاطفت رفتار نمی‌نمود، حتی شروع به اذیت‌کردن زید سهم کرد و بر او به واسطۀ اصل و نسبش فخر می‌فروخت و فکر می‌کرد. اینگونه رفتار دربارۀ یک برده گناهی ندارد.

و زید سبه پیامبر جیک بار، از بدرفتاری زینب لبا او شکایت کرد و از او بار دیگر اجازۀ طلاق خواست، پیامبر جبه او جواب داد، از زنت حفاظت کن که بر تو واجب است و تقوی پیشه کن. اما زید سطاقت معاشرت با زینب لو این که مدت طولانی زینب از او دوری گزیند، نداشت پس او را طلاق داد.

و شارع حکیم خواسته بود که این عادت عرب را که به آن اعتقاد داشتند باطل سازد، آن‌ها فرزندخوانده‌هایشان را به مانند بچه‌های خود می‌دانستند و آن‌ها را به نسب خودشان منتقل می‌کردند، و آن‌ها تمام حقوقی را که برای پسر خود در نظر می‌گرفتند به پسرخوانده نیز می‌دادند و احکام این فرزندخواندگی را حتی در ارث‌بردن و حرمت نسب هم اجرا می‌کردند. در حالی که می‌بایست تنها برای فرزندخوانده و پسرخوانده حق مولا و برادر دینی را در نظر می‌گرفتند. پس خداوند تعالی نازل فرمود: که ﴿وَمَا جَعَلَ أَدۡعِيَآءَكُمۡ أَبۡنَآءَكُمۡۚ ذَٰلِكُمۡ قَوۡلُكُم بِأَفۡوَٰهِكُمۡۖ وَٱللَّهُ يَقُولُ ٱلۡحَقَّ وَهُوَ يَهۡدِي ٱلسَّبِيلَ[الأحزاب: ۴]. «و پسر دیگری را که فرزند بخوانید پسر شما قرار نداده است، این گفتار شما زبانی و بی‌واقع است و خدا حق، سخن می‌گوید و شما را به حقیقت راهنمائی می‌کند».

و معنی آن این است، که برای مدعی جایز است که با همسر شخص ادعاکننده ازدواج کند و برای صاحب فرزندخوانده جایز است که با همسر فرزند خوانده‌اش ازدواج کند، اما چطور می‌شود راهی بر این که این امر را به اجرا گذاشت، پیدا کرد؟ و چه کسی از عرب می‌تواند این کار را صورت دهد و الگوها نسل‌های گذشته را نقض کند؟ تنها خود محمد جبا نیروی اراده‌اش و با درک عمیقش از حکمت خداوندی، خودش را در اجرای این حکم مناسب یافت، تا بعد از طلاق زینب لبا او ازدواج کند. در ذهن محمد جچنین خطور کرد، که مردم ممکن است درباره به هم‌زدن این عادت قدیمی و ریشه‌دار، در اعراب، چیزی بگویند، همان چیزی که خداوند اراده کرده و فرمود: ﴿وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُ[الأحزاب: ۳٧]. «و آنچه در دل پنهان می‌داشتی خدا آشکار ساخت و تو از مخالفت وسرزنش خلق ترسیدی و از خدا سزاوارتر بود بترسی».

اما محمد جدر مورد آنچه خداوند به او امر کرده الگو بود و بر گردن او بود که پیام خدا را به مردم برساند، پس از آنچه که مردم دربارۀ ازدواج او با زن مولایش زید سبگویند، نمی‌ترسد و ترس از مردم نسبت به خوف از اجرای دستور خداوند، چیزی به حساب نمی‌آمد و او با زینب لازدواج کرد، تا نمونه‌ای دربارۀ حقوق مقرر شده دربارۀ فرزندخوانده و پسرخوانده که خداوند باطل کرده بود باشد. و در آن باره خداوند این گفتار را نازل فرمودند: ﴿فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا لِكَيۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٞ فِيٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِيَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗاۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا[الأحزاب: ۳٧]. «پس ما هم (بدین غرض) چون زید از آن زن کام دل گرفت (و طلاقش داد) او را به نکاح تو درآوردیم تا بعد از این مؤمنان در نکاح زنان پسرخواندۀ خود که از آن‌ها کامیاب شدند (و طلاق دادند) بر خویش حَرَج و گناهی مپندارند و فرمان خدای به انجام رسید».

این روایت دربارۀ ازدواج محمد جبا زینب دختر جحش لدرست است. او دختر عمه‌اش بود. و حضرت، زینب را قبل از ازدواج با زید دیده بود، می‌دانست که او چقدر زیباست و او بود که زینب لرا برای زید سخواستگاری کرده بود، و زینب لرا بعد از ازدواجش با زید سهم دیده بود، چون تا آن زمان هنوز حجاب رایج نبود، از طرفی خویشاوند بود و از طرف دیگر زن پسرخواندۀ پیامبر (زید س) بود، همچنین هر وقت زید ساز رفتار زینب لنزد پیامبر جشکایت می‌کرد، حضرت جاو را به رعایت حال زینب لتوصیه می‌کرد. و این احکام همگی نازل شد و این آیات تأکید کردند بر این که حاصل ازدواج زید با زینب و طلاق‌دادنش منجر به ازدواج محمد جبا او پس از آن خواهد شد، احکامی که برده را به مقام فرد آزاد و با شرافتی بالا می‌برد و حقوق پسرخواندگی را باطل می‌سازد و عملاً این مسئله را حل می‌کند و جایی برای شبهه و تأویل بعد از آن نمی‌گذارد، آیا بعد از این جایی برای تکرار داستان‌های خاورشناسان و مبلغان مسیحی، باقی می‌ماند؟

و این قصه را افرادی مانند مویر، ارفنگ، اشپرنگر، قَیل و دِر مِنجم و لامَنس [۲٩٧]وغیره رد می‌کند، اینان که دربارۀ زندگی محمد جمطالبی نوشته‌اند و این قصه گاهی به قصد تبلیغ آشکار و گاهی تبلیغی به نام علم، است.

این دشمنی نسبت به اسلام است که از قدیم از زمان جنگ‌های صلیبی در وجود آن‌ها ریشه دوانده بود، و برای همین است که هرچه بخواهند می‌نویسند و این غرض‌ها در راستای امر ازدواج پیامبر جمخصوصاً با زینب دختر جحش لمی‌باشد، لذا متون تاریخی را پنهان می‌کنند و به جستجوی ضعیف‌ترین روایات در این باره می‌پردازند با نیرنگ آنچه می‌خواهند به حضرت جنسبت می‌دهند [۲٩۸].

۸- جویریه دختر حارث ل

و او بیوۀ دشمن اسلام و بدترین دشمن رسول خدا جبود که در روز مریسیع در خلال غزوۀ بنی مصطلق کشته شد و جویریه لدر دست مسلمانان اسیر شد، او سهم ثابت بن قیس سبود، پس ثابت با جویریه لقرار بر این گذاشت که در برابر نه سال کار سخت، آزاد کند، در این هنگام او نزد رسول جآمد و از ایشان برای رهاییش کمک خواست.

رسول خدا جدربارۀ دختر رهبر بنی مصطلق، حارث بن ضرار راهزن و کسی که به همراه قبیله‌اش بر علیه مسلمین تهاجم‌های بسیار کرده بود، اندیشه کرد و جان پیامبر جبه واسطۀ آنچه به دلش خطور کرد، آرامش یافت. لذا به جویریه لکه در برابرش ایستاده بود و کمک می‌طلبید فرمود: آیا می‌خواهی خیری به تو برسانم؟ گفت: و آن چیست؟ فرمود: از تو می‌خواهم اگر تمایل داری با من ازدواج کنی؟ جویریه لگفت: آری، ای رسول خدا. رسول الله جفرمود: چنین کنم [۲٩٩].

و هنگامی که خبر ازدواج رسول خدا جبا جویریه دختر حارث اعلان شد، در پشت این ازدواج مبارک، نتایج پر از حکمت متعالی آشکار شد. زمانی که اصحاب شجاع رسول خدا جاز خبر ازدواج حضرت جآگاه شدند، گفتند: آیا رسول خدا جداماد کسانی شده است که دزدی می‌کنند؟ در نهایت اسیران بنی مصطلق را که نزد خود داشتند آزاد ساختند. عایشه لمی‌گوید: تنها با این ازدواج پیامبر جو جویریه ل، حدود صد نفر از بنی مصطلق آزاد شدند و من زنی را از او پربرکت‌تر برای قومش ندیده‌ام [۳۰۰].

و اما قوم جویریه لیعنی بنی مصطلق، بعد از رهایی اسیران‌شان و احسانی که به آن‌ها شده بود از جانب رسول خدا جو مسلمانان اسلام آوردند و از کینه‌ورزیدن نسبت به مسلمانان دست برداشتند و بعد از این در مقابل دشمنان اسلام، یاوری برای مسلمانان شدند.

و برای هر صاحب خردی هدفی دیگر از اهداف تعدد همسران رسول خدا جآشکار می‌شود که جز برای نیرومندی مسلمانان و زیادشدن یاران این دعوت چیزی دیگر نبود.

٩- ام حبیبه دختر ابی سفیان ل

او بیوۀ عبیدالله بن جحش بود که به خاطر اسلام‌آوردنشان مجبور به مهاجرت به حبشه شده بودند، و در بلاد غربت شوهرش مسیحی شد و از اسلام بازگشت و چیزی نگذشت که در حبشه از دنیا رفت؛ ولی او همچنان بر دینش ثابت قدم ماند. او به رغم سختی‌ها و دشواری‌هایی که به خاطر از دست‌دادن سرپرست و مددکار داشت، از آنجا هجرت کرد.

ام حبیبه لدر حیرت بود که چه کند؟ اگر سوی پدر و مادرش به مکه باز می‌گشت آن‌ها از بدترین دشمنان رسول خدا جبودند و نتیجه آن معلوم بود، زیرا بسیار بر او سخت می‌گرفتند، تا او را به کفر و بازگشت از دین وادار کنند؟ و گرنه او را به شدیدترین وجهی عذاب می‌کردند که طاقت آن را نداشت. و اگر به مدینۀ منوره می‌رفت چه کسی آنجا از او سرپرستی و نگهداری می‌کرد.

در این هنگام رسول خدا جاز احوال این زن مؤمن اندوهگین، آگاه شد و دوست داشت به خاطر صبر و ثابت قدمیش او را سرپرستی کند. سپس به نجاشی پادشاه حبشه نوشت، تا وی را به حضرت جتزویج کند، وقتی ام حبیبه ل از این خبر آگاه شد بسیار شاد گشت و موافقت نمود و ام حبیبه لاز سرزمین حبشه به مدینه منوره رفت تا در سن سی و هفت سالگی با رسول خدا جازدواج کند.

و ما می‌بینیم که در ورای این ازدواج زنی مؤمن و صابر و با عفت که به خاطر دینش در اندوه به سر می‌برد، مورد کرامت قرار گرفت و باعث شد تا قومش بنی امیه به خاطر این مسئله، قلوب‌شان نرم گردد.

۱۰- صفیه دختر حی بن اخطب ل

او دختر رهبر بنی قریظه حی بن اخطب بود، که پس از کشته‌شدن همسرش در جنگ خیبر اسیر شد و هنگامی که نزد رسول خدا جآمد حضرت جبه او فرمود: «پدرت از همگان نسبت به من دشمن‌تر بود تا آن که خدا او را کشت، صفیه لگفت: ای رسول خدا! همانا خداوند در کتابش می‌فرماید:

﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ[الأنعام: ۱۶۴].

«و هیچ نفسی بار گناه دیگری را بر دوش نگیرد».

پیامبر جبه او فرمود: در انتخاب آزاد هستی، اگر اسلام را انتخاب کنی من تو را سرپرستی می‌کنم و اگر یهودی بمانی شاید که تو را آزاد سازم، تا به سوی قومت بروی، صفیه لگفت: ای رسول خدا دلم هوای اسلام را کرده است و به تو ایمان آوردم قبل از این که مرا بخوانی، اصرار داشتم که نزد تو بیایم و من نمی‌خواهم یهودی بمانم، نه پدری دارم و نه برادری، مرا بر انتخاب کفر و یا اسلام آزاد گذاشی، خدا و رسولش برای من محبوبتر است تا بندگی و این که به سوی قومم بازگردم. پس رسول خدا جاو را برای خود برگزید. و مهریه او را آزادیش قرار داد».

اگر کسی به حکمت ازدواج رسول خدا جبا صفیه لپی ببرد، در این باره حکمت بزرگی را می‌یابد که رسول جبه او نیکی کرد و وی را کرامت بخشید تا جایی که پیامبر جرا بر اقوام و خانواده‌اش ترجیح داد، با این که ممکن بود صفیه لنزد خانواده‌اش بازگردد، و در این باره ما می‌بینیم بسیاری از یهود بعد از این ازدواج مبارک، اسلام آوردند.

۱۱- میمونه دختر حارث ل

او بیوۀ ابارهم بن عبدالعزی بود و آخرین زنی است که پیامبر جبا او ازدواج کرد و این ازدواج در سال هفت هجری در سالی که عمرة القضاء واقع شد، انجام گرفت. و با این ازدواج، در دل قبائل بسیاری الفت افتاد و آن‌ها به سمت اسلام رغبت نشان دادند و این خوشی میان بنی هاشم و بنی مخزوم را آشتی داد.

اکنون که دلائل ازدواج‌های حضرت جرا به عرض رساندیم، اهداف متعالی این تعدد زوجات را دانستیم و اکنون دوست داریم که این اهداف و مصالح را خلاصه کنیم تا این نکات به کمک خداوند متعال بهتر فهمیده شود.

۱- مصالح آموزشی، مقصود انتشار امر آموزش میان زنان است، مخصوصاً دربارۀ اموری که متعلق به آن‌ها می‌باشد. زیرا بسیاری از زنان، از رسول خدا جشرم داشتند تا احکامی چون زناشویی و مسائل حیض و نفاس و جنابت و طهارت وغیره را بپرسند.

۲- مصالح قانونی، مانند باطل‌کردن عادت فرزندخواندگی که در جاهلیت مرسوم بود و مسأله برادری که در جاهلیت بود. و مشارکت در روایت حدیث که راویان آورده‌اند که تعداد احادیثی که زنان پیامبر جروایت کرده‌اند، بیش از سه هزار حدیث است.

۳- مصالح اجتماعی، مقصود از آن این است که روابط دوستانه میان رسول خدا جو یارانش به وسیلۀ این خویشاوندی مبارک، استحکام می‌یافت.

۴- مصالح سیاسی که این ازدواج‌ها باعث جذب سران قبایل و اطاعت از گرایش آن‌ها به اسلام می‌شد.

۵- مصالح انسانی، در این ازدواج‌ها، حضرت رسول جمی‌توانست با فداکاری آشکار خود به سرپرستی پیرزنانی که شوهران‌شان مرده بودند، برسد و برای آن‌ها که تکیه‌گاهی برایشان باقی نمانده بود و کمی داشتند یاوری باشد و بچه‌های یتیم‌شان را سرپرستی کند.

۶- مصالح تربیتی، در این معاشرت‌های زناشوئی رسول جبا زنانش، ایشان الگوی نیکو و مثل کاملی برای مردان و زنان شدند، حضرت جدر تمام موارد، عدل را میان آن‌ها رعایت می‌کرد، مانند بهره‌بردن و بیتوته‌کردن در شب و نفقه و احتمالاً خشم و غیرت بر آن‌ها و همینطور محبت و مدارا و پندهای نیکودادن به آن‌ها.

و اکنون تهمت‌زنندگان و غرض‌ورزان و خاورشناسان چه نظری دربارۀ تعدد زوجات رسول جدارند؟... و آیا گمان می‌کنند که این ازدواج‌ها برای رسیدن به اعمال زشت، زناکاری‌ها و شهوات جنسی است؟... یا این که این ازدواج‌ها نهایت بخشش و فداکاری و کرامت انسانی است؟...

[۲۸۸] تاریخ طبری، (۳ / ۱۶۳)؛ طبقات الکبری از ابن سعد، (۸ / ۵۸). [۲۸٩] بودلی: رسول ج۱۲٩ از ترجمه عربی، این منبع را ما از کتاب نساء النبی جاز خانم دانشمند: دکتر بنت الشاطی، ص ۶٧ گرفته‌ایم. [۲٩۰] مفصل آن را رجوع کنید به حدیث افک از بخاری /در تفسیر سورة نور باب ﴿لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا[النور: ۱۲]، (۵ / ۵) و مسلم /در توبه باب سخن افک و قبول توبه تهمت‌زنندگان به شماره ۲٧٧۰ و سیره ابن هشام (۲ / ۲۰) و تاریخ طبری، (۳ / ۶۸). [۲٩۱] به کتاب عقاد، (الصدیقة بنت الصدیق)، بنگرید از ص ۱۲۰ تا ۱۲۴. [۲٩۲] از فی ظلال القرآن با کمی تصرف. [۲٩۳] صحیح که پیشتر آمده است. [۲٩۴] الإصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر، (۴ / ۳۱۶). [۲٩۵] سیره ابن هشام، (۲ / ۲۱٧). [۲٩۶] بخاری در تفسیر آورده است باب قول خداوند تعالی: .﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ_، (۶ / ۲۲) و مسلم در فضائل صحابه باب فضائل زید بن حارثه س، شماره / ۲۴۲۵ /. [۲٩٧] این افراد مستشرقانی هستند که معمولاً با دیدی خصمانه و مغرضانه و با اهدافی استعماری به بحث دربارۀ اسلام پرداخته‌اند برای اطلاع بیشتر به کتاب «المستشرقون» نجیب العقیقی مراجعه فرمایید. (م) [۲٩۸] بنگرید به کتاب زندگی محمد جاز محمد حسنین هیکل، ص ۳۲۲ – ۳۲۶. [۲٩٩] منبع سابق، ص ٩٩. [۳۰۰] همان منبع، ص ۱۰۰.