زنان پیرامون پیامبر (صلی الله علیه وسلم) و نقد و بررسی ادعای خاورشناسان

فهرست کتاب

اسماء دختر ابوبکر ب

اسماء دختر ابوبکر ب

او ام عبدالله قریشی تمیمی، دختر ابوبکر صدیقباولین مسلمان پس از رسول خدا، و مادرش قتیلة دختر عبدالعزی عامری است.

اسماءلمادر صحابی شجاع عبدالله بن زبیربو خواهر ام المؤمنین عایشهل است که از او حدود ده سال بزرگتر بود و آخرین زن مهاجری است که وفات یافت.

اسماء لهفدهمین کسی بود که اسلام آورد و با پیامبر جبیعت کرد و به او، ایمانی استوار داشت. نمونه‌ای از اسلام راستین او این است که روزی مادرش قتیله – که ابوبکر ساو را دوره جاهلیت طلاق داده بود – برای دیدن اسماء لآمد ولی وی او را نپذیرفت و هدیه‌ای که آورده بود، قبول نکرد. در صحیحین از اسماء لدختر ابی‌بکربچنین نقل شده است: در روزگار رسول خدا جمادرم که هنوز مشرک بود بر من وارد شد؛ از رسول خدا جپرسیدم: مادرم نزد من آمده است و به من تمایل نشان داده، آیا من با او ارتباط داشته باشم؟

فرمود: آری، با مادرت ارتباط داشته باش [۱۲٧].

اسماء لرا به لقب «ذات النطاقین» خوانده‌اند، زیرا او کمربندش را دو پاره کرد، تا راحت‌تر بتواند سنگینی بار و خوراکی‌ها و آشامیدنی‌هایی را که برای رسول خدا، هنگام هجرت به غار [ثور] می‌برد، تحمل کند. هنگامی که رسول خداصکمربندش را اینگونه دید، به او لقب ذات النطاقین داد [۱۲۸].

هنگامی که رسول خدا جبه همراهی پدر اسماء لاز مکه آهنگ مدینه کرد و هجرت نمود، ابوبکر ستمام ثروتش را که پنج یا شش هزار درهم بود با خود برد. پدر بزرگ اسماء لابوقحافه که نابینا بود نزد او آمد و گفت: ابوبکر [با این کارش] به مالش و خودش صدمه می‌زند. این دخترک باهوش و شجاع گفت: هرگز، او اموال بسیاری برای ما باقی گذاشته است. پس مقداری سنگ جمع کرد و به گوشۀ خانه نهاد و با پارچه‌ای آن‌ها را پوشاند. و در حالی که دست پدر بزرگش را بر روی پارچه می‌گذاشت، گفت: این چیزی است که برای ما باقی گذاشته است. ابوقحافه گفت: اگر این اموال را او برای شما باقی گذاشته که چه نیکوست. اسماء سبدینگونه بیم پیرمرد را فرو نشاند، و عصبانیت وی را خاموش ساخت، و آرامش را به وجود او برگرداند [۱۲٩]. به هنگام هجرت رسول خدا جبه مدینه، که ابوبکر سنیز همراه ایشان بود و در غار ثور پنهان شده بودند، اسمای نوجوان، مورد آزار دشمن خدا ابوجهل قرار گرفت و او می‌خواست اسماء را فریب بدهد تا جای پدرش را نشان بدهد، اما اسماء لکه خود را مسؤول می‌دانست با وجود این که سنش کم بود، دریافت که نباید کلامی بگوید که باعث به مخاطره‌افتادن پدرش و حضرت رسول جگردد، پس سکوت اختیار کرد و چیزی بیشتر از: نمی‌دانم نگفت. دشمن خدا [ابوجهل] به صورت او سیلی محکمی نواخت که گوشواره‌اش از گوشش افتاد و او را در حالی رها کرد که از پافشاری اسماء لبسیار خشمگین بود [۱۳۰].

و ترسوها همیشه چنین کارهایی را انجام می‌دند، وقتی از کشتن مردان عاجز می‌شوند، به کتک‌زدن زنان و کودکان می‌پردازند.

هنوز مدت درازی نگذشته بود که اسماء لبا مهاجران دیگر، به پدرش ملحق شد، و آنجا پسرش عبدالله را که نخستین فرزند به دنیا آمده در اسلام بود، به دنیا آورد.

بدین ترتیب، اسماء بنمونۀ زنده و الگوی شایسته‌ای در صبر بر سختی‌های زندگی و محرومیت شدید بود و با تمام توان، سعی در اطاعت و رضایتمندی همسرش داشت. در حدیث صحیحی از قول اسماء لآمده است که او گفت: «با زبیر ازدواج کردم در حالی که او چیزی، جز یک اسب نداشت. من آن اسب را علوفه می‌دادم، برای شتر آبکش، دانۀ خرما می‌کوبیدم، آب شیرین از چاه‌ها می‌کشیدم و خمیر می‌کردم. از زمینی که رسول خداصبه زبیر داده بود، دانه‌های خرما را بر سرم حمل می‌کردم. فاصلۀ آن زمین دو سوم ۲ بر ۳ فرسخ تا مدینه بود. روزی در حالی که دانه‌های خرما بر سرم بود و می‌آمدم، رسول خدا جرا با تنی چند از صحابه دیدم، پیامبر جمرا صدا زد فرمود: آهای، آهای بیا تو را سوار کنم، خجالت کشیدم. به یاد غیرت زبیر افتادم، اسماء لمی‌گوید: رفتم وقتی رسیدم، به زبیر خبر دادم، گفت: به خدا سوگند همین که تو باید برای من دانه خرما حمل کنی، بر من سخت‌تر است از سوارشدن به همراه پیامبر ج. اسماء لگفت: همین که ابوبکر برای من خدمتگزاری فرستاد، که تیمارداری اسب را، از من برداشت، انگار که مرا آزاد کرد» [۱۳۱].

پس از این صبر، فرجام کار این شد که اسماء لبا تمام رفاه و ثروت همسرش هرگز دچار غرور نشد، او سخاوتمند بود و هیچگاه چیزی را برای فردا ذخیره نمی‌کرد، و هرگاه که بیمار می‌شد منتظر می‌ماند تا خوب شود. تمام برده‌هایی که داشت آزاد کرد و به دختران و خانواده‌اش می‌گفت: اتفاق کنید و راستگو باشید و در انتظار بخشش دیگران نباشید [۱۳۲].

اسماء لزنی شجاع بود و از هیچ چیز، جز سرزنش خداوند، واهمه نداشت. او در جنگ یرموک هم شرکت کرد و مانند دیگر شجاعان جهاد می‌کرد.

در زمان سعید بن عاصسدر مدینه دزدی، زیاد شد؛ او خنجری برداشت و زیر سرش گذاشت. به او گفتند: برای چه چنین می‌کنی؟ گفت: تا اگر دزدی بر من حمله کند شکمش را پاره کنم [۱۳۳].

اراده و عزت نفس را می‌توان از سخنانش پی برد، هنگامی که پسرش عبدالله بن زبیر بزمانی که حجاج، مکه را محاصره کرده بود، بر مادرش اسماء ل– که در آن موقع پیرزن نابینایی صد ساله بود – وارد شد تا با او رایزنی کند، عبدالله سبه مادرش گفت: مادرم! همه مردم و حتی خانواده و بچه‌هایم مرا تحقیر کرده‌اند و برای من بضاعتی اندک مانده است، و از یاران هم آنقدر ندارم که بتوانم ساعتی مقاومت کنم و افراد دشمن [اگر تسلیم شوم] هرآنچه بخواهم به من می‌دهند. نظر شما در این باره چیست؟

در برابر این امتحان دشوار، احساسات جوشان مادری فرو ریخت و عزت و کرامت پیروز گشت و چنین پاسخ داد: به خدا سوگند فرزندم تو به خودت آگاه‌تری، اگر می‌دانی که برحق هستی و برای خدا کار می‌کنی، و آنچه او می‌خواهد انجام بده، اگرچه برای خدا یارانت کشته شوند. گردن خویش را در اختیار غلامان خاندان امیه مگذار که آن را به بازی بگیرند، و اگر دنیا را بخواهی که تو، چه نکوهیده بنده‌ای هستی، خودت را هلاک کرده‌ای و کسانی که با تو می‌جنگند را به نابودی کشانده‌ای.

عبدالله سگفت: به خدا سوگند مادرم نظر من همچون توست، اما می‌ترسم که اهل شام مرا بکشند و مثله کنند و به دار بزنند. مادرش به او پاسخ داد: پسرم گوسفند هم که به سلاخه کشیده می‌شود، بعد از ذبح هیچ دردی نمی‌فهمد، این امر را با بصیرت انجام بده و از خدا یاری بخواه.

هنگامی که اسماء لبرای خداحافظی با پسرش عبدالله، نزد او رفت، دستش را بر روی سپر پدرش گذاشت و از روی تحقیر گفت: عبدالله این چیست؟ پس عبدالله سهم سپرش را درآورد و برای جنگیدن رفت و آنقدر مقاومت کرد و جنگید تا آن که کشته شد، پس حجاج امر کرد تا پیکر او را به دار بزنند، سپس نزد اسماء لآمده گفت: مادرم! امیرالمؤمنین مرا مأمور حفظ تو کرده است آیا حاجتی داری؟ اسماء لگفت: من مادر تو نیستم؛ بلکه مادر کسی هستم که بر سر درخت انجیر به دار کشیده شده و نیازی هم ندارم، اما برایت حدیثی می‌گویم:

از رسول خدا جشنیدم که فرمود: «در ثقیف، دروغگو و بدبختی قیام می‌کنند، اما دروغگو، که ما آن را دیدیم – منظورش مختار بود – و اما بدبخت که تو هستی».

در برخی روایات است که حجاج هنگامی که بر اسماء لوارد شد، به او با حالت دلسوزی گفت: مرا چگونه دیدی دربارۀ عملی که با پسرت کردم، ای اسماء؟

اسماء لبا آرامش گفت: او دنیایش را از دست داد و تو آخرتت را تباه کردی [۱۳۴].

به گفته ابن سعد /، اسماء لپس از کشته‌شدن پسرش عبدالله سچند شب بعد، در مکه وفات کرد. کشته‌شدن عبدالله در ۱٧ جمادی الاولی سال ٧۳ هجری بود. [با آن که اسماء پیر بود] دندانش نیفتاد و عقلش زایل نگشت.

رحمت خدا بر اسماء ذات النطاقین لباد، که به حق نمونۀ مادری است که می‌توان به او اقتدا کرد و الگوی پاکیزه‌ایی است که ضرب المثل شده است.

[۱۲٧] بخاری /در بخشش آن را آورده است، باب هدیه از مشرکان، و خداوند تعالی فرمود: ﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ...[الممتحنة: ۸] (۳ / ۱۴۲) و مسلم: /در زکات، (۱۰۰۳). [۱۲۸] حدیث نامیدن اسماء به ذات النطاقین که بخاری /آن را در مناقب آورده است باب هجرت نبی جو اصحابش به مدینه، (۴ / ۲۵۸)؛ن ابن سعد در طبقات، (۸ / ۲۵۰). [۱۲٩] بنگرید به: خبر در سیره نبوی از ابن هشام، (۱ / ۴۸۸) ذهبی /هم آن را نقل کرده است در سیر اعلام النبلاء، (۲ / ۲۸۸) به طوری که شیخ الارناؤوط هم به صحت اسناد آن اشاره کرده است. [۱۳۰] بنگرید به سیره ابن هشام، (۱ / ۴۸٧). [۱۳۱] بخاری /در نکاح آورده است باب غیرت، (۶ / ۱۵۶) و مسلم: در سلامتی باب جواز پشت سر سوارکردن زن بیگانه هنگامی که در راه خسته می‌شود، (۲۱۸۲). [۱۳۲] بنگرید به طبقات ابن سعد، (۸ / ۲۵۱) و بعد از آن. [۱۳۳] ابن سعد در طبقات آورده است، (۸ / ۲۵۳)؛ حاکم در مستدرک، (۴ / ۶۴). [۱۳۴] بنگرید به طبقات ابن سعد، (۸ / ۲۵۴)؛ مستدرک، (۴ / ۶۵)؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، (۲ / ۲٩۳)؛ ما بعد آن و تاریخ اسلام ذهبی، (۳ / ۱۳۶).