زنان پیرامون پیامبر (صلی الله علیه وسلم) و نقد و بررسی ادعای خاورشناسان

فهرست کتاب

همسر عباس عموی پیامبر ج

همسر عباس عموی پیامبر ج

اسم او لبابة دختر حارث بن حزن بن بجیر هلالی است. کنیۀ او را لبابة الکبری می‌گفتند. ام لبابة لخولة دختر عوف قریشی است، او یکی از چهار خواهر مؤمنی است که بر رسول خدا ایمان آوردند و آن‌ها عبارتند از: میمونه، ام فضل، اسماء و سلمی.

میمونه ام المؤمنین ب، خواهر ام فضل لمی‌باشد. اسماء و سلمی باز طرف پدرشان به نام عمیس باهم خواهر بودند [۲۰۶]. ام فضل لهمسر عباس سعموی پیامبر جبود و مادر فرزندانش که شش پسر باادب، برای وی به دنیا آورد که بی‌همتا بودند، اسامی ایشان عبارت است از: فضل و عبدالله فقیه و عبیدالله فقیه، معبد، قثم و عبدالرحمن. دربارۀ ام فضل لعبدالله بن یزید هلالی سگفته است:

هیچ زنی پاکدامنی از شویی گرانقدر، تا آنجا که می‌دانیم نه در دشت و کوهساران، چون شش فرزند ام فضل نزاییده است.

شش فرزند ام فضل، چقدر پسران و دختران گرامی هستند.

عموی پیامبر برگزیده جصاحب بخشش و آخرین پیامبران و بهترین رسولان یکی از آن‌ها است [۲۰٧].

ام فضل لقبل از هجرت اسلام آورد، و اول زنی بود که پس از خدیجه ام المؤمنین لمسلمان شد، پسرش عبدالله سگفته بود:

من و مادرم از زنان و فرزندان مستضعف به شمار می‌رفتیم [۲۰۸].

ام فضل لاز زنان بزرگوار و دارای فضائل بسیار بود که رسول خدا جخود به دیدن او می‌آمد و با او در خانه‌اش گفتگو می‌نمود [۲۰٩].

ام فضل لزنی شجاع و مؤمن بود، که وقتی بر ابولهب دشمن خدا می‌گذشت با او درگیر شد. ابن اسحاق از عکرمه سنقل کرده است که گفت: ابورافع بردۀ رسول خدا جمی‌گفت: غلام عباس بودم که اسلام ظهور کرد و عباس پنهانی اسلام آورد و من و ام فضل هم اسلام آوردیم و عباس از قومش بیم داشت.

ابولهب از رفتن به جنگ بدر تخلف کرد و به جای خود، عاص بن هشام بن مغیره را فرستاد و همه آن‌ها بدین ترتیب عمل می‌کردند و به جای خود فرد دیگر را می‌فرستادند. هنگامی که خبر شکست مشرکان قریش در جنگ بدر رسید و خداوند آن‌ها را خوار و رسوا فرمود، ما [مسلمانان] در وجودمان نیرو و قدرتی عظیم یافتیم، ابورافع سبرده رسول خدا جگفت: من مردی ضعیف بودم و پیشه‌ام ساختن ظروف بود که در کنار چشمه زمزم، آن‌ها را صیقلی می‌کردم. نشسته بودم و ام فضل هم نزد من نشسته بود، و از خبر رسیده شاد بودیم. در این هنگام ابولهب آمد و پایش را به سختی روی زمین می‌کشید، تا آن که نشست. زمانی که او نشسته بود مردم می‌گفتند: این ابوسفیان بن حارث است که آمده است. ابورافع سگوید، ابولهب گفت: به نزد من بشتاب به جانم سوگند که برایت خبری دارم. گوید: من هم نزد او نشستم و مردم هم نزد او ایستاده بودند، [ابولهب] به ابوسفیان گفت: ای پسر برادرم، آیا به من خبر می‌دهی که مردم چه کار کرده‌اند.

ابوسفیان گفت: به خدا سوگند، که ما با قومی روبرو شدیم که شانه به شانه هم می‌جنگیدند، آنچنانکه می‌خواستند با ما نبرد کردند و از ما هرچقدر که خواستند اسیر گرفتند!!... به خدا سوگند، با مردانی سوار بر اسب‌های خاکستری رنگ جنگیدیم، افرادی که به خدا سوگند، چیزی نمی‌توانست جلوی آن‌ها را بگیرد.

ابورافع سگوید: طناب‌های چاه زمزم را با دستم بالا بردم و آنگاه گفتم: به خدا سوگند، آن‌ها فرشتگان خداوند بودند. در این هنگام ابولهب، دستش را بالا برد و به صورتم سیلی محکمی نواخت، که جایش سرخ گشت، مرا بلند کرد به زمین زد و بر روی من دو زانو نشست، که مرا کتک بزند و این در حالی بود که من مردی ضعیف بودم، پس ام فضل لعمودی از عمودهای چاه زمزم را برداشت و با آن بر سر ابولهب زد که سرش شکافت و زخمی کاری از آن پدیدار گشت و گفت: حال که سرورش اینجا نیست، او را ضعیف‌گیر آورده‌ای؟...

ابولهب، مانند برده‌ای ذلیل برخاست و به خدا سوگند، پس از آن تنها هفت شب زنده ماند تا آن که به امر خدا، طاعون او را از پای درآورد [۲۱۰].

و اینچنین، این زن مؤمن شجاع با دشمن خدا رفتار کرد و توانست غرور او را لگدمال کند و بینی او را به خاک مالید. این زن مایة فخر و مباهات اسلام است، که تاریخ اسلام به او، و زنانی چون او که مایه پیشرفت اسلام شدند، افتخار می‌کند.

ابن سعد /در طبقات الکبری آورده که ام فضل همان روز در خوابش رؤیای عجیبی دید، سپس سوی رسول خدا جرفت تا تعبیر خوابش را از پیامبر ججویا شود. گفت: ای رسول خدا در خواب دیدم که عضوی از اعضای بدن تو در خانۀ من است!! رسول خدا جفرمود: «چه نیکو رؤیایی! فاطمه پسری به دنیا می‌آورد و تو او را به همراه پسرت «قثم» شیر می‌دهی».

ام فضل لبا این بشارت پیامبر جاز خانه بیرون شد و چیزی نگذشت که فاطمه ل«حسین بن علی س» را به دنیا آورد و ام فضل لسرپرستی او را به عهده گرفت.

ام فضل لگفت: حسین را نزد رسول خدا جآوردم و حسین به سوی پیامبرجخیز برداشت و حضرت جاو را در آغوش کشید و در این هنگام بول کرد، رسول خدا جفرمود: ام فضل پسرم را که بر من بول کرد، بگیر.

[ام فضل ل]بیان می‌دارد: او را برداشتم و نیشگونی از او گرفتم، که به گریه افتاد. من گفتم: بر رسول خدا جبول کردی و باعث آزار ایشان شدی، در این هنگام که بچه می‌گریست رسول خدا جفرمود: «ای ام فضل، از این که پسرم را به گریه انداختی مرا آزردی» پس رسول خدا جآبی خواست تا بر آن بریزد و سپس فرمود: «هرگاه که پسر بچه‌ای چنین کرد آب بریزید و اگر دختر بچه‌‌ای چنین کاری کرد آنجا را بشوئید».

در روایتی دیگر آمده است، که ام فضل لگفت: «شلوارتان را دربیاورید تا آن را بشویم و لباس دیگری بپوشید. پیامبر جفرمودند: «به واسطه بول دختر بچه، لباس شسته می‌شود، ولی به واسطه بول پسر بچه، تنها به لباس، آب ریخته می‌شود» [۲۱۱].

از دیگر آموزه‌های برجای‌مانده از لبابه لدختر حارث این بود که مردم از او بسیار پرسش می‌کردند، که آیا رسول خدا جدر روز عرفه روزه‌دار بودند یا روزه نمی‌گرفتند. و ام فضل لبا دانش خود توانست، این ابهام و سردرگمی را بزداید. او یکی از فرزندانش را صدا زد و او را با کاسه‌ای شیر، سوی رسول خدا جفرستاد، در حالی که حضرت در عرفه بودند. آن پسر به پیامبر جرسید و در جلوی چشم مردم، حضرت جاز آن قدح، شیر نوشید [۲۱۲].

در هریک از این مسائل، ما احادیث شریفی را از ام فضل لمی‌بینیم، که حدود سی حدیث، از رسول خدا جروایت کرده است. از او همچنین عبدالله بن عباس بو همۀ غلامان او و انس بن مالک سو دیگران روایت کرده‌اند.

سرانجام ام فضل لبه روزگار خلافت عثمان سپس از این که عمری را به خوبی و چونان زنی الگو و اسوه پشت سر گذاشت، از دنیا رفت. او مادری نمونه و شایسته بود، که فرزندانی با نجابت، مانند عبدالله بن عباس ببه دنیا آورد؛ ابن عباسی که به دانای امت و ترجمان قرآن مشهور است. او شجاعتی برخاسته از اعتقاد پاکش داشت و از او شیر بیشه‌ای قدرتمند ساخته بود و قدرت آن را داشته تا دشمنان کینه‌توز خدا را از میان ببرد.

[۲۰۶] الاصابة فی تمییز الصحابة، (۸ / ۲۶۶)؛ طبقات ابن سعد، (۸ / ۲٧۸). [۲۰٧] بنگرید به طبقات ابن سعد، (۸ / ۲٧٧) و استیعاب فی معرفة الاصحاب. [۲۰۸] بخاری: آن را آورده است در تفسیر سورة نساء باب ﴿وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، (۵ / ۱۸۱) و بخاری: همچنین از ابن ابی ملیکه آورده است، که ابن عباسبتلاوت کرده که ﴿إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ، گفت: من و مادرم از کسانی بودیم که خداوند عذر آنان پذیرفته است. [۲۰٩] طبقات الکبری، ابن سعد، (۸ / ۲٧۸). [۲۱۰] بنگرید به حیاة الصحابة، (۴ / ۲۸٧)، و بعد از آن یونس از ابن اسحاق بر آن افزوده است که پسرانش سه روز پس از مرگ ابولهب وی را دفن کردند تا آن که بوی گند گرفت و قریش در آن زمان آنچنان از بیماری عدسة پرهیز داشتند، که گویی خود را از طاعون محافظت می‌کردند، تا آن که مردی از قریش به آن‌ها گفت: وای بر حال شما شرم ندارید که پدرتان بوی گند گرفته است، در خانه‌اش او را دفن نمی‌کنید؟ گفتند: ما می‌ترسیم که این زخم چرکین مرضی واگیردار باشد. آن مرد گفت: بروید من شما را برای دفن او کمک می‌کنم. به خدا سوگند: او را نشستند، مگر آن که آب را به ظرف و به حالت پرتاب از دور می‌ریختند و نزدیک او نمی‌شدند. پس برای او گودالی کندند و به وسیلة ستونی او را در آن گودال انداختند. از دور بر رویش سنگ ریختند تا جسد او پنهان شد. و اینچنین است نهایت کار کسی که در دشمنی‌اش به خدا و رسولش افتخار می‌کند. ﴿لَّهُمۡ عَذَابٞ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَعَذَابُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَشَقُّۖ وَمَا لَهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن وَاقٖ٣٤[الرعد: ۳۴] «در دنیا، برای آن‌ها عذابی (دردناک) است؛ و عذاب آخرت سخت‌تر است؛ و در برابر (عذاب) خدا، هیچ کس نمی‌تواند آن‌ها را نگه دارد!». [۲۱۱] بنگرید به طبقات کبری از ابن سعد، (۸ / ۲٧٩)؛ اصابة، (۸ / ۲۶٧) و بنگرید به حدیث ابی داود و در طهارت باب بول بچه، که بر لباس می‌ریزد و به شماره / ۳٧۵ / و آن حدیثی حسن است. [۲۱۲] حدیث صحیح است به اصابة، (۸ / ۲۶٧) و طبقات، (۸ / ۲٧٩) بنگرید و بخاری /در روزه، باب روزة روز عرفه، (۲ / ۲۴۸) و مسلم /در روزه باب استحباب فطر، برای حجاج در روز عرفه، به شماره / ۱۱۲۳ / آورده است.