بانویی مؤمن و ایثارگر
او نسیبه دختر کعب بن عمرو بن عوف بن مبذول انصاری یکی از زنان بنی مازن النجار است. او از نخستین زنان مدینه بود که در اسلامآوردن بر دیگران پیشی جستند و یکی از دو زن جلودار انصار بود، که به مکه رفت و با رسول خدا جبیعت کرد.
ام عماره لبه خاطر فضل و صلاحیتش، که زنی مجاهد و شجاع و با جرأت بود از مرگ در راه خدا ترسی نداشت.
نسیبه لدر جنگ احد همراه همسرش غزیه بن عمرو س، و دو پسری که از شوهر اولش زید بن عاصم بن عمرو داشت، به نامهای عبدالله و حبیب بود [۲۲۶]. در ابتدای روز زخمیها را آب میداد و هنگامی که مسلمانان شکست خوردند، به سوی رسول خدا جرفت، شمشیر و تیر و کمانی برداشت و تیراندازی میکرد و به سختی جنگید، در حالی که دامن به کمر بسته بود. او همچنان پیکار میکرد تا آن که سیزده زخم برداشت. زخمی هم ابن قمئة، دشمن خدا بر گردن او فرود آورده بود، که معالجۀ آن یک سال کامل طول کشید...
نسیبه لاین زخم کاری و بزرگ را از همگان پنهان میداشت، تا این که منادی رسول خدا جندای رفتن به حمراء الاسد را داد و بازهم کمر همت بست، اما نمیتوانست خونریزی آن زخم را متوقف سازد.
ام عماره لدربارۀ واقعۀ احد چنین بیان میدارد: «دیدم، مردم از اطراف رسول خدا جپراکنده شدهاند و کمتر از ده نفر با ایشان باقی نمانده، من و دو پسر و همسرم، از حضرت جدفاع میکردیم و مردم در این موقع میگریختند و پیامبر جدر حالی که همراه من سپری نبود مرا دیدند، و رو به مردی که سپر داشت، ولی پشت به جنگ کرده بود، فرمودند: «سپرت را به کسی که میجنگد بده» که او هم سپرش را به من داد و من آن را برداشته و سپری برای رسول خدا، قرار دادم. سوارکاران دشمن به سوی ما یورش آوردند و اگر آنها چون ما پیاده بودند، به خواست خدا آنها را به روز سیاه مینشاندیم. پس مرد، با اسبسواری آمد و به من ضربهای زد که با سپر، جلو آن را گرفتم و با شمشیرش نیز کاری از پیش نبرد و پشت کرد و رفت. من به پشت پای اسبش ضربهای زدم، که بر پشت افتاد، در این هنگام پیامبر جفریاد میزدند: «ای پسر ام عماره، مادرت را دریاب، مادرت را دریاب». پس او هم به یاری من شتافت و آن دشمن خدا هلاکت یافت» [۲۲٧].
پسرش عبدالله بن زید سچنین روایت کرده است: در آن روز مجروح شدم و زخمی کاری برداشتم، که خون آن بند نمیآمد. رسول خدا جفرمود: «زخمت را ببند» ام عماره لکه به جنگ با دشمنان مشغول بود، هنگامی که صدای پیامبر جرا شنید به سوی من آمد و چند شال همراه داشت که با آنها زخم مرا بست و پیامبر جایستاده بودند، مادرم به من گفت: پسرم برخیز و با این قوم بجنگ، پیامبر جفرمود: ای ام عماره چه کسی آنطور که تو توانایی داری، طاقت دارد!!».
سپس آن دشمنی که مرا زخم زده بود آمد، رسول خدا جفرمود: «ای ام عماره، این همان دشمنی است که پسرت را زخمی کرد!» ام عماره لگفت: بر او حمله کردم و چنان ضربهای به ساق پایش زدم که به زانو درآمد.
ام عماره لرسول خدا جرا دید، که از کار او تبسم بر لب داشت، به حدی که دندانهای آسیای حضرت جنمایان شد، در این حالت فرمودند: ای ام عماره، تو از او هم شجاعتری».
سپس آمدند و آن مرد را به وسیله شمشیرها بلند کردند و به محضر پیامبر جآوردند و ایشان فرمود: «خدا را سپاس که تو را پیروز کرد و چشمانت را روشن ساخت تا با چشم خود مرگ دشمنت را ببینی» [۲۲۸].
روزها میگذشت و این زن مؤمن و فداکار همچنان به خدمت به اسلام ادامه میداد، و فرائض دینی خود را به جا میآورد. وی با تمام توان در مواقع جنگ و صلح، در کنار رسول خدا جحضور داشت؛ همچنین میتوان حضور وی را در بیعت رضوان مشاهده کرد، بیعتی که پیمانی بود بر شهادت در راه خدا، همانطور که روز جنگ حنین، حاضر بود.
هنگامی که رسول خدا جبه ملکوت اعلی پیوست، برخی قبائل از اسلام برگشتند، که سردمدار آنها مسیلمة کذاب بود. خلیفه ابوبکر سهنوز تصمیم قطعی برای ریشهکن کردن اهل رده نگرفته بود، که ام عماره لبا شتاب نزد ابوبکر سرفت و از او اجازه خواست که به ایشان ملحق گردد، تا همراه سپاهی که برای جنگ با مرتدان میروند، باشد. ابوبکر سبه او گفت: از امتحان تو در جنگکردن آگاهم، به نام خدا برو. ام عماره لبه همراه پسرش حبیب بن زید بن عاصم سبه جنگ با مرتدان شتافت.
نسیبه لدر این جنگ، به بهترین وجهی آزمایش خود را پس داد؛ خطرات چندی به او، روی آورد، ولی او ثابت قدم ماند، زیرا که آرزوی شهادت در راه خدا را داشت و پسرش به دست مسیلمة کذاب، این فرد گناهکار، اسیر شد. مسیلمه به سختی او را شکنجه میکرد تا به پیامبری او اقرار کند و اما گویی او نمیدانست که او پسر امعماره لاست، همان مادری، که پسرش را بر صبر و استقامت هنگام سختیها و عشق به مرگ در راه خدا تربیت کرده بود. و این بود، که این پسر تربیتشدۀ نسیبه لهنگامی که مسیلمه کذاب به او گفت: آیا شهادت میدهی که محمدرسول خدا است؟ میگفت: آری، و هنگامی که مسیلمه به او میگفت: آیا شهادت میدهی که من رسول خدا هستم؟ گفت: هرگز شهادت نمیدهم و در این هنگام مسیلمه کذاب هم بدن حبیب را تکه تکه کرد، تا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
ام عماره لبا پسر دیگرش عبدالله در معرکۀ یمامه، حاضر شد و در این جنگ، سخت فداکاریهایی از خود نشان داد، که بزرگترین مردان را هم متعجب میساخت، بسیار علاقه داشت، که به دست خودش مسیلمه را بکشد و انتقام پسرش حبیب سرا بگیرد، اما خداوند چنین میخواست که قاتل پسرش به دست برادرش عبدالله سکشته گردد و انتقام حبیب سگرفته شود.
وحشی بن حرب سدر به هلاکترساندن مسیلمه، با عبدالله سشرکت جست، و هنگامی که ام عماره ل، از مرگ این طاغوت دروغگو آگاهی یافت، خدا را سپاس گفت و سجده شکر به جای آورد.
ام عماره لدر این جنگ دوازده زخم برداشت و بازویش از بین رفت و پسر دیگرش عبدالله سنیز به شهادت رسید.
مسلمانان در حیاتش ارزش او را میدانستند. ابوبکر سبه منزل او میآمد و از احوال او میپرسید و به او اطمینان و آرامش میبخشید و خالد سفرمانده سپاه اسلام، که به «سیف الاسلام» مشهور است، خود مسئول درمان ام عماره لشده بود. مسلمانان عصر ما باید حق او را بشناسند. در واقع او چراغ راه روشنی در تاریخ اسلام است و شایستگی آن را دارد که الگویی برای زن مسلمان امروز باشد، با فداکاریهایی که در طول زمان زندگیش داشته است و باارزشترین چیزهایش را در راه عقیدۀ اسلامی خویش فدا کرده است.
[۲۲۶] طبقات ابن سعد، (۸ / ۴۱۲). [۲۲٧] طبقات ابن سعد، (۸ / ۴۱۳ و ۴۱۴)؛ ذهبی در سیر اعلام النبلاء، (۲ / ۲٧٩). [۲۲۸] ابن سعد در طبقات، (۸ / ۴۱۴).