زن مبلغ
او غزیۀ، دختر جابر بن حکیم و یکی از زنان قریشی، از بنی عامر بن لؤی، ابی معکر دوسی، است [۲۰۳].
ام شریک لهنگامی که در مکه میزیست، قلبش متمایل به اسلام گشت و آنچه را که از این دین حنیف بر او واجب میباشد فرا گرفت، تا آنجا که همه زندگیاش را در راه نشر دعوت توحید و اعتلای کلمة الله وبالابردن پرچم لا اله الا الله و محمد رسول الله وقف کرد.
ام شریک لحرکت خویش را در دعوت به اسلام آغاز کرد؛ پنهانی، زنان قریش را به اسلام فرا میخواند و به این دین ترغیب مینمود؛ بدون آن که خسته یا افسرده گردد. او در این راه جانفشانیها و آلام و سختیهای بسیاری را انتظار داشت و جان و مال خویش را وقف اسلام کرد. ایمان حقیقی تنها به زبان نیست، بلکه حقیقتی است که رنج و مشقت فراوان به همراه دارد، امانتی است گران و پیکاری است نیازمند شکیبایی و صبر.
مشیت الهی بر این قرار گرفت، که پس از مدتی دورۀ امتحان و آزارها و آزمایشها برای ام شریک لآغاز شود. آنگاه که مردم مکه فهمیدند او اسلام آورده است، او را گرفتند و به او گفتند: اگر احترام قوم تو نبود تو را چنین و چنان میکردیم، ولی به زودی تو را به قومت باز میگردانیم. ام شریک لگفت: خاندان ابوالعکر – منظور خانوادۀ همسرش میباشد – مرا آوردند و گفتند: شاید تو بر دین شوهرت باشی!! گفتم: آری به خدا سوگند – من بر دین او هستم. گفتند: نه ما تو را به بدترین وجهی شکنجه خواهیم کرد. پس از خانۀ ما رفتند و ما در ذوالخصلة – از توابع صنعاء – بودیم. قصد منزلی دیگر را کردند، مرا بر شتر بزرگی که از چموشترین شترها و تنومندترین آنها بود، سوار کردند و به من تنها نان و عسلی میدادند ولی قطرهای آب به من نمیدادند، تا آن که روز به نیمه رسید و گرمای خورشید شدت یافت. پیاده شدند و خیمهها افراشتند و مرا در آفتاب رها کردند، تا آن که عقل از سر و گوش و چشمانم رفت. سه روز با من همینگونه رفتار کردند، تا آن که در روز سوم به من گفتند: از اعتقادات دست بردارد. ام شریک لگفت: من که سخنان آن را درست نمیفهمیدم، تنها با انگشت به نشانه توحید، سوی آسمان اشاره میکردم.
ام شریک لمیگوید: به خدا سوگند، من بر همان حال بودم و طاقتم تاب شده بود، که در این هنگام سردی، سطل آبی را بر سینهام احساس کردم آن را برداشتم و یک جرعه نوشیدم. سپس سطل برداشته شد. دیدم که سطل میان آسمان و زمین معلق است و من، توان گرفتن آن را نداشتم. برای بار دوم آن سطل به من نزدیک شد و من یک نفس از آن نوشیدم و باز سطل بالا رفت، باز نگریستم که بین آسمان و زمین بود. بار سوم از سطل آب نوشیدم، تا آن که سیراب شدم و آب را بر سر و صورت و لباسم ریختم.
ام شریک لنقل میکند: آنان در حالی که نگاه میکردند رفتند و گفتند: از کجا این سطل آب به تو رسیده، ای دشمن خدا؟ به آنها گفتم: کسی که با دین خدا مخالفت بورزد دشمن خداست و نه من و اما این گفته شما که این سطل آب از کجا آمده، از نزد خدا روزی میرسد و روزی ما را خداوند میدهد.
ام شریک لگفت: آنها با سرعت به سوی چاهها و توشهدانهایشان رفتند و آنها را سربسته و دستنخورده یافتند، گفتند: شهادت میدهیم که پروردگار تو همان پروردگار ماست و کسی است که به تو روزی داد، ما را نیز در اینجا روزی داد، پس از این که ما با تو چنان کردیم خداوندی که شریعت اسلام را فرستاده پس آنها اسلام آوردند و همگی به سوی رسول خدا جمهاجرت کردند و آنها مقام مرا نزد خداوند و آنچه را که خدا با من کرد، دانستند [۲۰۴].
رحمت خداوند بر ام شریک لکه از جالبترین نمونهها در دعوت به سوی رسول خدا جاست و بر ایمان و عقیدۀ خود ثابت بود و بر ابتلای بر گرفتاریها به خاطر خدا صبر میکرد... او هیچگاه به فکرش خطور نکرد که سست گردد یا ضعیف شود و هرگز در برابر مشرکان کوتاه نیامد، تا جانش را از مرگ برهاند. نتیجۀ این پایداری تکریم و تفضل خداوند نسبت به او بود و این که توانست قومش را به دین اسلام رهنمون سازد و این غایت آن چیزی است، که مسلمانان در جهادشان در نظر داشتند.... (به خداوند سوگند اگر تو حتی یک نفر را هم به طرف حق تعالی هدایت کنی، برایت از شتران سرخموهم بهتر است) [۲۰۵].
[۲۰۳] دربارۀ شرح حال وی بنگرید به اصابة، (۸ / ۲۴۸) و طبقات، (۸ / ۱۵۴) و الحلیة، (۲ / ٩۶). [۲۰۴] بنگرید به خبر در طبقات الکبری، ابن سعد، (۸ / ۱۵۵ و ۱۵۶) و اصابة از ابن حجر عسقلانی (۸ / ۲۴۸) و حلیة الاولیاء اصفهانی، (۲ / ٩۶ و ٩٧). [۲۰۵] جزیی از حدیث طولانی که بخاری /: در جهاد آن را روایت کرده است، باب فضل کسی که مردی به دست او اسلام آورد، (۴ / ۲۰) و مسلم /: در فضائل صحابه، باب فضائل علی ابن ابی طالب س، به شماره / ۲۴۰۶.