زنان پیرامون پیامبر (صلی الله علیه وسلم) و نقد و بررسی ادعای خاورشناسان

فهرست کتاب

بیعت زنان

بیعت زنان

در آغاز نوشتار پیش از این اشاره کردیم: دشمنان اسلام دانسته‌اند که زنان مسلمان، نقش آشکاری در بنای اجتماع بزرگ اسلامی دارند؛ از هنگامی که زنان با پیامبر جبیعت کردند، امانت بزرگی بر گردن آن‌ها گزارده شد و به همین سبب بایستی ملزومات و پی‌آمدهای این بیعت را به نیکی انجام دهند.

همچنین آوردم: که این دشمنان خبیث بهترین وسیله برای از میان‌بردن شخصیت زن مسلمان و به فراموشی سپردن وظائف اساسی‌اش را همان زدودن بیعت ارزشمندی دانسته‌اند، که بر گردن او نهاده شده است.

شایسته است که اکنون به طور خلاصه دربارۀ ارکان این بیعت ارزشمند که از زنان مسلمان، بانوانی برجسته و سرآمد ساخت و آن‌ها را چراغ فروزان هدایت قرار داد، سخن گوییم. آنچه در این مقام برای ما مهم است توضیح اصل مسأله بیعت است و نه تفصیل آن.

پیامبر جدر طول حیات گرانقدرش از هنگامی که مبعوث شد تا رحلت ایشان، چندین بار پی در پی با زنان بیعت کرد.

بیعت با زنان از سوی پیامبر جبه شکل‌های گوناگون گاه به صورت انفرادی و گاه به شکل دسته‌جمعی انجام می‌یافت. دربارۀ تعریف مضمون بیعت، چنین نوشته‌اند: عهد و پیمان‌بستن شخص بیعت‌کننده با طرف مقابل، در برابر آنچه که از او خواسته می‌شود.

در شرع اسلام، بیعت به حسب امری که بر آن بیعت صورت می‌گیرد، مختلف است ولی در اینجا، آیه دوازدهم سورۀ ممتحنه مدنظر ما است، زیرا این آیه ارکان بیعت زنان را در بر دارد و ما در اینجا در صدد توضیح آن هستیم.

خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ يُبَايِعۡنَكَ عَلَىٰٓ أَن لَّا يُشۡرِكۡنَ بِٱللَّهِ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَسۡرِقۡنَ وَلَا يَزۡنِينَ وَلَا يَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ وَلَا يَأۡتِينَ بِبُهۡتَٰنٖ يَفۡتَرِينَهُۥ بَيۡنَ أَيۡدِيهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ وَلَا يَعۡصِينَكَ فِي مَعۡرُوفٖ فَبَايِعۡهُنَّ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُنَّ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ١٢[الممتحنة: ۱۲].

«ای پپیامبر، چون زنان مؤمن آیند که با تو بیعت کنند، به این شرط که دیگر هرگز شرک به خدا نیاورند و سرقت و زناکاری نکنند و فرزندان خود را به قتل نرسانند و دروغی را که در میان دست‌ها و پاهایشان بافته باشند پیش نیارند، یعنی به شوهران‌شان، جز فرزندان خود را نسبت ندهند – و با تو در هیچ امر معروفی (که به آن‌ها کنی) مخالفت نکنند، بدین شرایط با آن‌ها بیعت کن و بر آنان از خدا آمرزش و غفران بطلب، که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است».

آری، این‌ها همان مبانی و اصول کلی عقیدۀ اسلامی است، چنانکه اصول یک زندگی اجتماعی شایستۀ نیز هست و این اصول، محور اساسی بیعت با زنان، از خلال ارکان شش‌گانه آن است:

۱- چیزی را شریک خدا قرار ندهند.

۲- دزدی نکنند.

۳- زنا نکنند.

۴- فرزندان خود را نکشند.

۵- بهتان و دروغی را که در میان دست‌ها و پاهایشان بافته باشند، نیارند.

۶- در کار نیک، از خدا نافرمانی نکنند.

اکنون به تفصیل، به توضیح بندهای این بیعت فرخنده می‌پردازیم.

رکن نخست: چیزی را شریک خدا مگیرند

شرک، یعنی واسطه قراردادن در رابطه خدا و بندگان، و مقصود از شرک در اینجا، یعنی هرچه که ضد توحید باشد. شرک بر دو قسم است: شرک اکبر و شرک اصغر.

شرک اکبر: یعنی بنده همتایی را چون خدای جهانیان و در کنار او، برگزیند، و آن را هم درست مانند خدا دوست داشته باشد و از او هم مانند خدا بترسد، تنها به او پناه ببرد و هنگام سختی‌ها او را بخواند و به او امید داشته باشد، بر او توکل کند، در نافرمانی خدا از او اطاعت کند و بر ناخشنودی خدا فرمانبر او باشد. و این شرک به طور کلی با توحید منافات دارد و صاحبش را از دائرۀ اسلام بیرون می‌سازد و اگر صاحبش با جهل نسبت به این شرک بمیرد، عذرش پذیرفته نیست و اگر از دنیا برود، آمرزش و مغفرتی شامل او نمی‌شود و باعث می‌شود که مشرک همیشه در آتش جاودان بماند؛ پناه به خدا از این گونه شرک!.

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِيمًا٤٨[النساء: ۴۸].

«هرآینه خدا هرکس را که به او شرک ورزد نخواهند بخشید و سوای گناه شرک، هر گناهی را می‌بخشد و آنکس که به خدا شرک ورزد، به دروغی که بافته، گناه بزرگی را مرتکب شده است».

خداوند جل و شأنه می‌فرماید: ﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُ[المائدة: ٧۲]. «... همانا هرکس به او شرک ورزد، خدا بهشت را بر او حرام سازد وجایگاهش آتش دوزخ باشد».

پیامبر جفرمود: «حق خداوند بر بندگان این است که او را عبادت کنند و به او شرک نورزند و حق بندگان بر خدا این است، که اگر به او شرک نورزند، هرگز او را عذاب نکند» [۲۳۲].

شرک اصغر، همان ریایی است که از درون، انسان را به نیکو و زیبا جلوه‌دادن عمل خود، وامی‌دارد؛ عملی که باید برای رضای خدا باشد. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا[الکهف: ۱۱۰]. «... و هرکس به لقای (رحمت) پروردگارش امیدوار است، باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدا احدی را شریک نگرداند».

پیامبر جفرمود: «بر شما از شرک اصغر بیشتر از دیگر گناهان بیم داریم». پرسیدند: شرک اصغر چیست؟ فرمود: «آن ریا است» [۲۳۳].

پیامبر جبا مثالی گفته خویش را تفسیر کردندکه «مردی می‌ایستد و نماز می‌خواند و چون متوجه می‌شود کسی به او می‌نگرد، نمازش را با زیبایی و نیکویی می‌خواند» [۲۳۴].

یکی از انواع این شرک، سوگند به غیر خدا است، مانند سوگند به پدران و کعبه و غیره. احادیث در این باره بسیار رسیده ولی از حوصلۀ بحث خارج است.

این نوع از شرک، صاحبش را از حوزۀ آیین اسلام بیرون نمی‌سازد؛ اما ثواب کردار و عمل او را می‌کاهد و تکرار آن باعث تباهی عمل او و از میان‌رفتن اخلاصش می‌شود. خدایا اعمال‌مان را صالح کن و تنها آن را برای خودت خالص قرار بده و چیزی از این عمل را برای احدی قرار مده.

اینچنین است که شرک، با شریک قراردادن برای خداوند محقق گردد؛ همانگونه که شرک با نفی صفات خاص الهی و اعتراف به دارابودن این ویژگی‌ها برای برخی افراد بشر، تحقق می‌یابد. یهود و نصاری چنین شرکی می‌ورزند که قرآن کریم دربارۀ آن‌ها چنین آورده است: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٣١[التوبة: ۳۱]. «آنان، دانشمندان و راهبانشان و مسیح پسر مریم را به جای الله، به خدایی گرفتند؛ حال آنکه تنها دستور داشتند یگانه معبود بر حق را عبادت نمایند که هیچ معبود بر حقی جز او وجود ندارد. از آنچه به او شرک می-ورزند، پاک و منزه است».

با این که آنان، احبار و راهبان خود را عبادت نمی‌کردند، ولی برای آنان در عوض خداوند حق حاکمیت و تشریع قائل بودند و حرام و حلال آنان را گردن می‌نهادند، لذا وصف شرک بر آنان محقق گشت، آنگاه که از معیارهای ثابت و مقیاس‌ها و موازین مضبوطی که خداوند وضع کرد، بیرون آمدند و تابع هواهای نفسانی خود گشته و شهوات خودشان را در حلال و حرام الهی حاکم ساختند.

به همین دلیل است، که شریعت اسلامی مشرک را به کناری می‌نهد و بر رهایی از هرگونه شریعتی جز شریعت الهی و دربارۀ رهایی از بندگی پافشاری می‌ورزد. و سرپیچی از فرامین طاغوتیان را تأکید می‌ورزد.

بنابر دیدگاه اسلام، شخصیت و کرامت انسانی دارای منزلتی والاست که هرگونه سلب آزادی از او و پیروی از جباران و متکبران، شرک به شمار می‌آید و جریمه مرتکب آن، هلاکت و عذاب اخروی است، زیرا که خداوند انسان‌ها را آزاد آفرید، تا در عبادت‌شان هیچیک از آفریده‌های خداوند را شریک او قرار ندهند و به هیچ عنوان در برابر سردمداران و رهبران طاغوتی خود، از آزادی خویش ذره‌ای کوتاه نیابند [۲۳۵].

و بالاخره بدان که دعوت به رهایی از شرک، خود به خود دعوت به عقیدۀ توحیدی است، که روان و خرد آدمی را زنده نگاه می‌دارد، و از اوهام جهل و خرافات رها می‌کند، و به قدرت و عزت و بزرگی سوق می‌دهد و او را از تاریکی‌های شرک و نادانی‌ها بیرون آورده و به نور ایمان به خدا و توحید و آزادی انسان و عبادت خدای واحد رهنمون می‌سازد.

ما این موضوع را در زندگی هند دختر عتبه هنگامی که مسلمان شد و ارزش عقیدۀ توحیدی را دریافت، می‌بینیم که چگونه بتی را که در گوشه اتاقش بود، تکه تکه کرد و گفت: ما به خاطر تو فریب خوردیم... ما به خاطر تو فریب خوردیم.

[۲۳۲] انفاق بر آن است، بخاری /کتاب توحید اول باب قصۀ فرستادن معاذ بن جبل سبه طرف یمن را آورده است، (۸ / ۱۶۴) و مسلم /در ایمان باب دلیل این که، کسی که بر توحید مرد، حتماً داخل بهشت می‌شود. به شماره / ۳۰ /. [۲۳۳] حدیث صحیح را احمد /آورده است، (۵ / ۴۳۸) و بغوی /در شرح سنة، (۱۴ / ۳۲۴) و هیثمی /در مجمع الزوائد، (۱ / ۱۰٧) و احمد و طبرانی روایت کرده‌اند و رجال احمد صحیح می‌باشند، شیخ البانی در سلسلة الصحیحة یاد کرده به شمارۀ / ٩۵۱ / و گفته که اسناد آن نیکو می‌باشد. [۲۳۴] بخشی از حدیثی که امام احمد /در مسند آورده است، (۳ / ۳۰) و ابن ماجه /به شماره / ۴۲۵٧ / و شیخ آلبانی در صحیح ترغیب و ترهیب گفت: حدیث نیکو است و آن را به بیهقی نیز نسبت داده‌اند. [۲۳۵] بنگرید به فی ظلال القرآن از سید قطب /هنگام تفسیر سورة توبه، آیة ۳۱.

رکن دوم: دزدی نکنند

سرقت پدیده‌ای انحرافی و خطرناک است، که فرد را بر انحرافات و گمراهی‌ها و طغیان در برابر صفت عدالت، که خدای تعالی در وجود او به شکل ذاتی به ودیعت نهاده است، دلالت دارد. سرقت در واقع طغیان و تجاوز و ظلم است، و فرد را به انجام امور خطرناک‌تر هم می‌کشاند و حتی شخص را به پایین‌ترین درجات انسانی می‌کشاند؛ مانند این که سرقت باعث قتل هم می‌شود [۲۳۶].

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا كَسَبَا نَكَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٣٨[المائدة: ۳۸].

«دست زن و مرد دزد را به کیفر عمل‌شان قطع کنید، این عقوبتی است که خداوند برای آنان مقرر داشته و خداوند مقتدر و داناست».

سید قطب/در تفسیر این آیه در کتاب فی ظلال القرآن، می‌نویسد: «جامعۀ اسلامی برای افراد امت اسلام – با همۀ عقائد مختلف‌شان – اموری را فراهم می‌سازد که خیال سرقت را از ذهن همگان دور کند... جامعه اسلامی برای آن‌ها زندگی در حد برخورداری و تربیت و تعادل و عدالت و توازن را فراهم می‌سازد، در عین حال این تضمین باعث رشد مالکیت فردی از راه حلال که در نهایت به نفع جامعه است نه زیان آن، می‌شود. به خاطر همه این‌ها خیال سرقت را از ذهن هرکس می‌زداید، لذا حق جامعه اسلامی است که سارق را سخت عذاب دهد و تجاوز به مالکیت خصوصی و تجاوز به امنیت جامعه را هم سخت بگیرد. با چنین سخت‌گیری اگر گوچکترین احتمالی برای رفع اتهام سرقت موجود باشد، آن احتمال را می‌پذیرد و همه ضمانت‌ها را تا ثابت‌نشدن کامل اتهام سرقت فراهم می‌سازد».

اکنون بهتر است مطلب را مفصل‌تر بیان کنیم...

نظام اسلامی مجموعه‌ای است به هم پیوسته و کامل، حکمت جزئیات قانونی این نظام به درستی فهمیده نمی‌شود، مگر این که به طبیعت این نظام و اصول و مبادی و ضمانات آن نگریسته شود. در این نظام نمی‌توان به تطبیق جزئیات آن پرداخت، مگر این که به این نظام کاملاً فهمیده و به طور کلی به آن عمل گردد. اکتفاکردن به برخی از احکام و مبانی اسلام فایده‌ای ندارد و نبایستی تنها بخشی از این احکام را دربارۀ اسلام مورد مطابقت قرار داد، چون اسلام بخش بخش و جدا از هم نیست، اسلام نظام متکاملی است که تمام جوانب زندگی را شامل می‌شود و با آن مطابقت دارد...

این‌ها موضو عاتی کلی بود، اما دربارۀ سرقت، موضوع چندان تفاوت ندارد. اسلام حق زندگی هر فرد در اجتماع اسلامی و در دارالاسلام را محترم می‌شمارد و مقرر می‌دارد که باید کلیه وسایل ضروری برای حفظ حیاتش فراهم شود. خوردن، آشامیدن، پوشاک، مسکن برای پناه‌گرفتن و آسودن. از حقوق ابتدایی هر فرد بر اجتماع و دولت به نیابت از اجتماع – است که این حقوق ضروری را برای او آماده سازد؛ حوائج ضروری زندگی را به دست بیاورد، نخست از طریق این که خود اجتماع یا دولت، این ضروریات را فراهم سازد و یا به فرد چگونه کارکردن را بیاموزد و کار را برای او مهیا سازد و ابزار کار‌کردن را به او بدهد. اگر به خاطر عدم وجود کار، یا ابزارکار، یا عدم توانایی بر کار، به صورت جزئی یا کلی، موقت یا دائمی بیکار شود و یا کار او کفایت زندگی‌اش را نکند، راه‌هایی وجود دارد که نیازهای او را پاسخ می‌دهد، که از آن جمله این‌ها است: اول: از طریق نفقاتی که شرعاً بر کسانی از خویشان او که استطاعت و مکنت مالی دارند، واجب است و دوم: از طریق کمک مالی افراد بومی و هم محلی فرد که توانایی دارند. سوم: از طریق بیت المال مسلمین و زکات.

اگر زکات این مطلب را کفایت نکند، بر دولت اسلامی واجب است، که در تمام جهان اسلام از مال ثروتمندان، سهمی را برای محرومان قرار دهد؛ البته تا آن حد که از حدودی که شرع مقرر ساخته تجاوز نکند و مالکیت فردی اشخاص را مخدوش نسازد.

اسلام همچنین راه‌های جمع مال را محدود کرده و در این باره شدت عمل به خرج می‌دهد و مالکیت فردی را تنها از راه حلال ممکن دانسته است. در جامعۀ اسلامی مالکیت خصوصی، باعث تحریک کینه‌جویی در میان مسکینان نمی‌گردد و آن‌ها را آزمندانه تحریک نمی‌کند، که مال دیگران را بربایند و به گناه کبیره سرقت، روی آورند.

به ویژه این که نظام اسلامی مخارج زندگی آن‌ها را بر عهده می‌گیرد و محرومان را به حال خود وانمی‌گذارد. اسلام مسؤولیت پرورش درونی مردم جامعه را بر عهده دارد و افکار آن‌ها را به سوی عمل و کسب و کار از راه صحیح رهنمون می‌سازد؛ نه این که از طریق دزدی، روزی خود را به دست آورند. اما اگر کاری نیابد و یا کاری که دارد، کفایت نیازهای زندگیش را ندهد، از راه‌های نیکو و پاکیزه‌ای حقوق آن‌ها را به ایشان می‌دهد. و اکنون با وجود این نظام متعالی، چگونه دزد، دست به دزدی می‌زند؟ در اینگونه جامعه مترقی، دزد برای برطرف‌کردن نیازش دزدی نمی‌کند، بلکه بدون هیچ کسب و کاری تنها برای طمع در رفاه‌طلبی سرقت می‌کند. به دست‌آوردن ثروت از این روش، که تودۀ مسلمانان را به وحشت می‌اندازد و آرامش آن را که حق آنان است می‌ستاند، مطلوب نیست و باعث سلب آرامش و اطمینان از ثروتمندانی می‌شود که از طریق حلال، مال کسب کرده‌اند.

حق هر فردی در جامعۀ اسلامی است که روزی خود را از مال حلال به دست آورد، نه از رباخواری و نه از طریق غش در معامله و نه از طریق احتکار، بلکه باید آن که استطاعت مالی دارد، زکات مالش را بدهد تا نیازهای جامعه رفع گردد...

از حقوق هر فرد در این نظام آن است، که بر مال حلالی که به دست آورده امنیت داشته باشد و این ثروت مشروع در معرض دزدی یا غیر دزدی قرار نگیرد.

با وجود این همه پیش‌بینی‌های شریعت اسلام، هرگاه که دزد به گناه زشت سرقت، روی آورد، بخواهد نیاز خود را رفع نماید، با این که هیچگونه نیاز مالی ندارد، جرمی مرتکب شده و باید تاوان آن را بپردازد؛ زیرا دیگران اموال خود را از راه زور و حرام به دست نیاورده‌اند. زمانی که در مانند این حالات دزدی می‌کند عذری ندارد، و شایسته نیست زمانی که جرم او اثبات شده کوچکترین رأفت و تخفیفی نسبت به او صورت گیرد.

اما هنگامی که این شبهه پیش بیاید آیا دزد به خاطر نیازش یا مسائل دیگری دزدی کرده است، اصلی کلی اسلام در این زمان رفع حد سرقت از او است. به همین دلیل عمر سدر سالی که خشکسالی و قحطی بیداد می‌کرد، دست دزدی را قطع نکرد و از این گناه چشم‌پوشی نمود، همین عمل عمر سدر هنگام واقعه‌ای دیگر نیز تکرار شد؛ زمانی که دو غلام ابن حاطب بن ابی بلتعه سشتری را از مردی از قبیله مزین دزدیده بودند. او ابتدا دستور قطع دست آن‌ها را داد، ولی زمانی که مالک آن دو غلام، گرسنگی آن‌ها را برای عمر سشرح داد، حد سرقت را از آن‌ها برداشت، و ارباب آن دو را، به خاطر ادب‌کردنش، به دو برابر بهای آن شتر، جریمه کرد. با آن که در پرداخت تاوان شتر ناتوان بودند.

شایسته است که حدود اسلام در پرتو این نظام متعالی دانسته شود، چرا که ضمانت‌هایی را برای همگان و نه طبقه‌ای خاص وضع کرده است. و راه‌های پیشگیری را پیش از کیفردادن پیش‌بینی کرده است؛ تنها تجاوزکاران به حقوق دیگران بدون توجیه مجازات می‌شوند. پس از بیان این حقیقت کلی اکنون می‌توان به بحث دربارۀ حد سرقت پرداخت.

... دزدی یعنی برداشت مال دیگری، که در جایی پنهان بوده است. مال دزدی باید قابل اعتنا باشد، مال دزدی بنابر اجماع همه فقیهان، باید معادل ۱ بر ۴ دینار و بیش از آن باشد که معادل ۲۵ قرش به پول رایج امروز ماست! [۲۳٧]

شرط دیگر، آن است که این مال باید در جایی پنهان باشد و دزد قفل آن را باز کند یا بشکند و مال را بردارد، پس مثلاً اگر امین یک فرد، از مالی سرقت کند، دست او قطع نمی‌شود و یا خدمتکاری اجازه دارد به خانه شخص وارد شود، چون اموال خانه از او پنهان نیست، حد سرقت بر او جاری نمی‌شود و یا اگر کسی مالی را به امانت گیرد و در امانت خیانت کند نیز دست او قطع نمی‌شود و او سارق به معنای شرعی و اصطلاحی آن نیست. در مورد میوه‌های زراعتی و نیز در مورد مالی بیرون از خانه، یا صندوق و امثال آن‌ها همینگونه است.

از دیگر مواردی که قطع دست اجرا نمی‌گردد، زمانی است که شریکی از مال شریک دیگرش دزدی کند، زیرا در آن مال حالت شرکت دارد و شریک دیگر تمام مال را مالک نیست... و کسی که از بیت المال سرقت کند دستش بریده نمی‌شود، زیرا که او هم سهمی در بیت المال دارد.

در اینگونه موارد به جای اجرای حد سرقت، مرتکب آن تعزیر می‌شود. تعزیر مجازاتی است که وقتی حد اجرا نمی‌شود، به تناسب زمان و مکان و جرم بنابر رأی قاضی مقرر می‌شود؛ مانند تازیانه، زندان، توبیخ یا حتی در برخی اوقات پند و اندرز.

حد سرقت بریدن دست راست سارق از نوک انگشتان تا مج دست راست است. اگر بار دیگر دزدی کند تا آرنج دست چپ بریده می‌شود که در این اندازه اتفاق نظر است. دربارۀ مراحل سوم و چهارم میان فقیهان اختلاف عقیده می‌باشد.

گاهی وجود شبهه باعث برداشته‌شدن حد می‌شود... مانند گرسنگی و نیاز. یا شک‌داشتن در شراکت دزدی و نیز اگر شخصی به دزدی اعتراف کند و سپس از اعتراف خود عدول کند و شهودی در کار نباشد، و نیز عدول شاهدان از شهادت خود شخص، این‌ها هم باعث برداشته‌شدن حد است...

فقیهان در موارد شبهه اختلاف‌نظر دارند. مثلاً ابوحنیفه /حد سرقت را در مواردی که ذاتاً مباح است حتی پس از اثبات سرقت برمی‌دارد، مانند دزدی آب پس از محرزشدن دزدی، و سرقت شکار پس از شکارشدن، زیرا که هردو ذاتاً مباحند و چیزی که ذاتاً مباح است، اصل اباحه بر آن حاکم است و در شراکت عمومی مانند شرکت بعد از احراز، شبهه باقی است در این مورد میان مالکی، شافعی و احمد، رحمهم الله ـ اختلاف است که حد را در این حالات هم برنمی‌دارند، اما ابوحنیفه /حد سرقت را در مواردی که به طور کلی باعث فساد مال می‌شود، برمی‌دارد؛ مانند خرما، حبوبات و گوشت و نان و چیزهای شبیه آن و ابویوسف /مخالف نظر او است و رأی سه نفر بالا را دارد.

اینجا مجال توضیح اختلافات فقیهان نیست و تفصیل آن‌ها در کتب فقهی آمده است، این مثال‌ها برای ما کافی است که نظر والای اسلام و تشویق اسلام را بر این که در اینگونه شبهه‌ها طرف مردم گرفته شود را می‌بینیم... و رسول خدا جمی‌فرماید: حدود را به واسطه شبهه‌ها کنار بگذارید و عمر بن خطاب سمی‌گوید: «اگر حدود به وسیله شبهه تعطیل شود برای من دوست‌داشتنی‌تر است تا آن را به وسیله شبهه اجرا نمایم» [۲۳۸].

در اینجا لازم است گفتاری را دربارۀ لزوم بریدن دست دزد و سازگاربودن آن با مقتضیات جامعه بیان کرد. اسلام پس از برنامه‌ریزی برای پیشگیری از جرم و پیش‌بینی ضمانت‌هایی برای عدالت و نیز سخت‌گیری در اجرای حد سرقت، به این امر اقدام می‌کند.

اما علت واجب‌بودن مجازات بریدن دست به خاطر دزدی این است، که دزد زمانی که دربارۀ سرقت فکر می‌کند به افزودن مال خود با بهره‌گیری از مال دیگری می‌اندیشد. او در حقیقت کسب خود را که از راه حلال به دست آورده تحقیر کرده و کوچک می‌شمرد و می‌خواهد از راه حرام به پیشرفت برسد. دزد به دسترنج خود قناعت نمی‌کند و به دسترنج دیگران طمع دارد؛ دزد چنین کاری را می‌کند تا بر قدرتش بیفزاید و تظاهر به انفاق‌کردن هم می‌کند، برای این که از دشواری عرق‌ریختن و کارکردن آسوده گردد و یا برای این که آینده‌ای مطمئن داشته باشد. دزد کسی است که سرقت می‌کند تا به ثروت و مال و روزی بیشتر برسد... و شریعت در این مورد به خاطر حفظ جان و مال انسان‌ها مجازاتی چون بریدن دست را قرار داده است، زیرا بریدن دست یا پا باعث کاستی کسب و کار می‌شود، و این دو عوض وسیله‌های اصلی کار برای انسان هستند. اجرای حد سرقت، دزد را از ثروت‌اندوختن باز می‌دارد و به نقص قدرت که با انفاق و ریاکاری صورت می‌گرفت، می‌انجامد و این عمل باعث ترس او از آینده‌اش و اجبارش به کار سخت و زحمت زیاد می‌انجامد.

شریعت اسلام با وضع مجازات بریدن دست، عوامل نفسانی که باعث ارتکاب جرم می‌شوند را با عوامل نفسانی دیگری که مخالف تصرف از راه دزدی است، دفع می‌کند. هرگاه عوامل روانی که محرک انسان به دزدی است، به عنوان یک علت غلبه کند، اگر فرد برای بار اول دزدی کند عوامل درونی بازدارنده او را به خاطر عذاب و شکنجه که از آن مجازات به او می‌رسد، بازمی‌دارد. در این صورت برای بار دوم به سوی گناه نمی‌رود.

این است آن اساسی که بر آن مجازات بریدن دست در قانون اسلامی استوار گشته و به جرأت باید گفت: که بهترین قانونی است که برای مجازات دزد از ابتدای عالم تاکنون وضع گردیده است.

در دیگر کشورها دربارۀ مجازات دزدی، قانون زندانی کشیدن مقرر است. این نوع مجازات عموماً در رویارویی با جرم ناموفق است. علت این عدم موفقیت این است: که مجازات حبس در وجود دزد وجدان او را بیدار نمی‌کند تا او را از دوباره به زندان افتادن به خاطر سرقت بازدارد؛ زیرا مجازات حبس چیزی را میان دزد و دزدی به جز مدت حبس، فاصله نمی‌اندازد [۲۳٩]. دزد در زندان که همه خواسته‌های او برطرف می‌گردد، چه نیازی به کسب و کار دارد؟ و زمانی که از زندان خارج می‌شود با فرصت بسیاری که دارد می‌تواند به هرگونه کسب و کاری چه از طریق حلال و چه از طریق حرام بپردازد و بر ثروتش بیفزاید. او قدرت کلاه‌گذاشتن بر سر مردم را می‌یابد و می‌تواند با ظاهری شریف در مقابل مردم نمایان می‌گردد؛ در نتیجه مردم او را امین می‌یابند و به او کمک می‌کنند. اگر هم سرانجام به خواسته خود برسد، به مطلوب خود رسیده و اگر هم به هدف نایل نیاید، چیزی را از دست نداده است.

اما مجازات قطع دست، میان دزد و میان کارکردن حائل می‌شود و تا حد بسیاری توان او بر کار و کسب را کاهش می‌دهد، در هرحال فرصت کسب از دست می‌ورد و درآمد کاهش می‌یابد، لذا سارق دیگر توانایی فریب مردم یا جلب اطمینان آنان را به طرف خود ندارد؛ زیرا اثر مجازات در جسم او آشکار است و دست قطع‌شده‌اش از پیشینۀ او حکایت می‌کند. نتیجه این که اگر دست سارق قطع شود، به او خسارتی رسیده و اگر زندانی شود، نه تنها ضرر کرده بلکه سود نیز کرده است و مردم عادتاً – نه تنها سارق – به کاری که منفعت دارد بیشتر گرایش دارند تا عملی که خسارت به بار آورد.

عجیب‌تر آن است که می‌گویند: مجازات قطع دست با انسانیت و تمدن در عصر کنونی ما نمی‌خواند؛ گویا انسانیت و تمدن امروزی به ما می‌گوید سارق را به مجازاتش نرسانیم و او را بر گمراهی‌اش گستاخ‌تر سازیم و با ترس و اضطراب زندگی را سپری کنیم تا دزدان و راهزنان و بیکاره‌ها بر اموال ما مسلط گردند. عجیب‌تر از این، دوباره می‌گویند: «مجازات قطع دست با دستاوردهای تمدن امروزی نمی‌خواند»؛ گویا تمدن و انسانیت این است که علوم نوین و منطق بشری را انکار کنیم و سرشت بشری و تجربه‌های ملت‌ها را به فراموشی سپاریم و به تعطیل عقل روی آوریم و دستاوردهای اندیشه خود را بیهوده انگاریم تا بخواهیم این سخنان را بپذیریم، این گفته‌ها دلیلی جز ترس و حقارت ندارد.

«و اگر آن مجازات حق باشد، با مدنیت و انسانیت هماهنگ است، پس مجازات حبس برایش محرومیت می‌آورد، ولی مجازات قطع دست برای او ماندگاری. زیرا که این مجازات قطع دست از نظر روانشناسی اساس استواری دارد. و سرشت‌های بشری و تجارب ملت‌ها، منطق دانش‌ها و اشیاء همین مبانی و اصولی هستند که مدنیت و انسانیت بر آن‌ها استوار است. اما مجازات حبس براساسی از علم و تجربه، استوار نمی‌باشد و با منطق دانش‌ها و سرشت‌های اشیاء اتفاق‌نظر ندارد».

اساس مجازات بریدن دست همان بررسی روانکاوانۀ انسان است. این عقوبت با طبع افراد سازگاری دارد، و در عین حال برای جامعه هم نیکوست. زیرا که قطع دست باعث کاهش جرم‌ها می‌گردد، جامعه امنیت می‌یابد و تا زمانی که مجازات با فرد سازگار است و برای جامعه مفید، پس بهترین و عادلانه‌ترین عقوبت‌هاست.

اما همۀ این استدلال‌ها برای برخی کافی نیست، تا نسبت به قطع عضو قانع شوند، چون دید این افراد چنین است – همانطور که می‌گویند – این مجازات نوعی حقارت و سنگدلی است، و دلیل آن‌ها همین مطلب اخیر است که دلیلی باطل می‌باشد. کلمۀ عقوبت مشتق از عقاب به معنی عذاب و سخت‌گیری است و اگر با سستی و ضعف همراه باشد، عقاب نیست و تنها امری بیهوده و عبث است. اما قساوت باید مانند عقوبت معنی دهد که در این صورت می‌توانیم عقوبت را نیز نوعی قساوت بخوانیم» [۲۴۰].

خداوند سبحان که مهربان‌ترین مهربانان است، دربارۀ شدت مجازات دزدی می‌فرماید:

﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا كَسَبَا نَكَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٣٨[المائدة: ۳۸].

«دست زن و مرد دزد را به کیفر عمل‌شان ببرید) این عقوبتی است که خدا برای آنان مقرر داشته و خدا مقتدر و داناست».

پس این مجازات از جانب خداوند بازدارنده است، و این بازداشتن از ارتکاب جرم، بخشش بر کسی است که جرم را انجام داده و رحمت بر گروهی است که بر آرامش آن‌ها می‌افزاید. هیچکس نمی‌تواند ادعا کند که کسی بیشتر از خداوند بر مردم مهربان‌تر است، مگر این که کوردل باشد و روحش گرفتار. واقعیت گواهی می‌دهد که مجازات قطع دست، در طول یک قرن در صدر اسلام جز در مورد چند تن اجرا نشده است؛ چون جامعه اگر با این نظام استوار باشد و در مورد مجازات‌ها و عقوبت سختگیری شود و ضمانت‌ها نیز به اندازه باشد، نتیجه آن جز اجرای همین موارد اندک از بریدن دست دزد نمی‌باشد [۲۴۱].

در خاتمه این کلام روایتی دربارۀ سرقت از عایشهلنقل می‌کنیم: تا از این روایت او برای زندگی خود راهنمایی بجوییم.

از عایشهلنقل شده که گفت: قریش را سرقت زنی مخزومی به خود مشغول ساخته بود گفتند: چه کسی دربارۀ او با پیامبر جسخن می‌گوید تا درباره او تخفیف دهند؟ گفتند: چه کسی جز اسامه بن زیدب که مورد علاقۀ پیامبر جاست جرأت این کار را دارد؟ اسامه سبا حضرت جسخن گفت، رسول خدا جفرمود: آیا دربارۀ حدی از حدود خدا از من شفاعت می‌طلبی؟ سپس ایستادند و خطبه‌ای خواندند، فرمود: پیشینیان شما که اگر شخص والاتباری دزدی می‌کرد، او را رها می‌ساختند و اگر شخص ضعیف و بی‌پناهی چنین می‌کرد، حد بر او جاری می‌کردند، همگی هلاک شدند. «به خدا سوگند اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند دستش را قطع خواهم کرد» [۲۴۲].

درس اولی که از این حدیث شریف می‌گیریم: حرام‌بودن شفاعت و میانجی‌گری در حدود خدا است. یکی از حقوق الهی است که نباید آن را رها ساخت، نباید کناره گرفت و هیچ شفاعتی نیز در این باره دربارۀ حتی شخص بزرگوار و دارای مقام، قبول نمی‌گردد. (آیا دربارۀ حدود الهی از من شفاعت می‌طلبی ای اسامه؟؟...).

درس دوم، برابری همه افراد اجتماع در شریعت اسلامی است و در این شریعت از نظر حَسَب و نَسَب و تبار و دولتمردی میان افراد نیست.

درس سومی، که از این راهنمایی‌های روشنگرانه می‌گیریم این است، که بر حاکم واجب می‌باشد از نظر شخصیت و مال‌اندوزی و اقامه حدود الگوی همگان باشد و در پناه قدرتش هرچه خواست انجام ندهد. گو این که این صفات نیک را از پدر و مادرش به ارث برده است. پیامبر جفرمود: «به خدا سوگند اگر فاطمه دختر محمد دزدی می‌کرد، دستش را قطع می‌کردم».

[۲۳۶] بنگرید به بیعة النساء از محمد علی قطب، ص ۶۸. [۲۳٧] نویسنده پول رایج کشور خود را مد نظر داشته است. (م). [۲۳۸] ر.ک: کتاب التشریع الجنائی الاسلامی مقارناً بالقانون الوضعی از عبدالقادر عودة. [۲۳٩] بعضی از زندانیان در مدت زندانی‌شدن به کسب و کاری می‌پردازند و مانند زمانی که بیرون زندان کار می‌کنند به آن‌ها مزد داده می‌شود و حرفه‌ای را هم یاد می‌گیرند. [۲۴۰] التشریع الجنائی الإسلامی مقارناً بالقانون الوضعی، نوشتۀ عبدالقادر عودة، جلد اول، ص ۶۵۲ – ۶۵۴. [۲۴۱] فی ظلال القرآن، نوشته: سید قطب /، (۶ / ۸۸۲ – ۸۸۶). [۲۴۲] بخاری /در حدود باب اقامۀ حدود بر شریف و وضیع، (۶ / ۱۱٧) و مسلم /در حدود باب قطع دست سارق ثروتمند وغیره به شماره (۱۶۸۸).

رکن سوم از بندهای این بیعت فرخنده: زنا نکنند

زنا از گناهان زشتی است که جامعه عصر جاهلی به آن گرفتار و در چنگال آن اسیر بود و در اشکالی گوناگون در حد بالایی در آن جامعه رواج داشت؛ به رغم این که خود به زشتی آن اعتراف داشتند. دلیل آن این گفتۀ هند دختر عتبه زن ابی سفیان ساست، زمانی که برای بیعت نزد رسول خدا جآمد و پیامبر جیکی از شروط بیعت را این مسأله قرار داد که «زنا نکنند، هند گفت: آیا زن آزاد هم ای رسول خدا زنا می‌کند!!؟؟ برای همین است که اسلام برای زنا جریمۀ بزرگ و تاوانی سنگین در نظر گرفته است، که سزاوار بدترین مجازات‌ها است: «تازیانه یا سنگسارکردن هنگامی که زن زناکار شوهر، یا مرد زناکار همسر داشته باشد». و دلیل آن چنین است زیرا که زنا:

اولاً: عاقبت شومی دارد و جامعه را به نابودی و انقراض تهدید می‌کند جدا از این که این عمل پست، از جمله اعمال زشت محسوب می‌شود.

دوم: زنا، باعث شیوع امراض خطرناکی است که جسم‌ها را بدان مبتلا می‌کند و به واسطه ارث از پدران به فرزندان منتقل می‌شود؛ مانند بیماری سوزاک و شانکر...

سوم: زنا از جرایمی است که معمولاً قتل را به دنبال دارد. در انسان طبیعتاً غیرت وجود دارد و مردم بزرگوار و زنان پاکدامن، از انحراف جنسی خشنود نمی‌گردند، و مرد، غالباً ننگ را با خون پاک می‌کند.

چهارم: زنا، نظام خانواده را تباه کرده و از هم می‌پاشد و پایه‌های آن را می‌لرزاند و تار و پود زناشویی را قطع می‌کند و باعث فرار فرزندان از خانه، تربیت بد و انحراف آن‌ها می‌گردد.

پنجم: زنا غالباً باعث اختلاط نژادی می‌گردد، بلکه نسل‌ها را به نابودی می‌کشاند و هنگامی که اموال زناکار به ارث گذاشته می‌شود. غالباً کسانی که استحقاق آن را ندارند، مالک آن اموال می‌گردند.

خلاصه این که از نظر عملی و علمی به طور قطع و بی‌هیچ شکی ثابت شده که گناه زنا باید بزرگ باشد. زیرا که عمل زنا از بزرگترین اسباب فساد و از میان‌رفتن آداب است و از بزرگترین علل راحت‌طلبی اسراف‌کاری، بی‌عفتی و گناهان دیگر است [۲۴۳]. به همین سبب اسلام بدترین عقوبت‌ها را برای زنا قرار داده است و خداوند تعالی در قرآن می‌فرماید: ﴿ٱلزَّانِيَةُ وَٱلزَّانِي فَٱجۡلِدُواْ كُلَّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا مِاْئَةَ جَلۡدَةٖۖ وَلَا تَأۡخُذۡكُم بِهِمَا رَأۡفَةٞ فِي دِينِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ وَلۡيَشۡهَدۡ عَذَابَهُمَا طَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٢[النور: ۲]. «باید هریک از زنان و مردان زناکار را به صد تازیانه مجازات کنید و هرگز دربارۀ آنان در دین خدا رأفت و ترحم روا مدارید، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید و باید عذاب آن بدکاران را جمعی از مؤمنان مشاهده کنند».

در صدر اسلام حد زناکاران آنچنانکه در سورۀ نساء آمده بود عمل می‌شد:

﴿وَٱلَّٰتِي يَأۡتِينَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمۡ فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنكُمۡۖ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمۡسِكُوهُنَّ فِي ٱلۡبُيُوتِ حَتَّىٰ يَتَوَفَّىٰهُنَّ ٱلۡمَوۡتُ أَوۡ يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلٗا١٥[النساء: ۱۵].

«زنانی که عمل ناشایسته [زنا] را انجام دهند، چهار گواه مسلمان بر آن‌ها بخواهید؛ چنانچه گواهی دادند در این صورت آنان را در خانه نگهدارید تا بمیرند یا خدا راهی دیگر را برای آن‌ها قرار دهد».

حد زن زناکار در آن روزگار آن بود، که در خانه زندانی شود و حد مرد زناکار، تحقیر زبانی بود. سپس خداوند حد زنا را در سورۀ نور نازل کرد. این مورد همان راه دیگری بود که پیشتر در آیه پانزدهم نساء به آن اشاره شده بود. تازیانه حد زن و مرد مجرد بود که همسری اختیار نکرده باشند، که برای مسلمان بالغ و عاقل و آزاد این حد اجرا می‌شود.

اما اگر زن و مرد همسری داشته باشند، حد آن‌ها سنگسار است؛ چرا که مسلمان دارای همسر به راحتی امکان همبستری شرعی و صحیح را داشته و مسلمانی بالغ، آزاد و عاقل بوده است.

از عبدالله بن عباس بنقل شده است که از عمر سدر حالی که بر منبر رسول خدا جسخنرانی می‌کرد شنیدم که گفت: خداوند محمد جرا به حق فرستاد و با او کتاب نازل کرد، از جمله آیاتی که بر او نازل شد آیۀ رجم بود [۲۴۴]که ما آن را خوانده‌ایم و آیه را حفظ کرده‌ایم و دربارۀ آن آیه تعقل نموده‌ایم. رسول خدا جحکم سنگسار را اجرا می‌فرمود و ما نیز پس از او همین حکم را عمل می‌کردیم، بیم دارم از این که زمانی طولانی برای مردم بگذرد، می‌ترسم بگویند ما حکم رجم را در کتاب خدا نیافتیم، و دربارۀ واجبی که خداوند نازل فرموده است گمراه شوند. حکم رجم در کتاب خدا حقی است بر زناکنندۀ همسردار چه زن و چه مرد، زمانی که شاهدی آن‌ها را به دام بیندازد یا خودشان اعتراف نمایند». این روایت مسلم است و ابوداود افزوده است: (به خدا سوگند اگر مردم نگویند: بر کتاب (قرآن) چیزی افزوده حتماً آن را می‌نوشتم [۲۴۵].

سید قطب در «فی ظلال القرآن» در تفسیر آیه ﴿ٱلزَّانِيَةُ وَٱلزَّانِي فَٱجۡلِدُواْ كُلَّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا مِاْئَةَ جَلۡدَةٖ...[النور: ۲]. می‌نویسد: اسلام مجازات‌های سخت و شدیدی را برای این عمل زشت قرار داده و هرگز هدفش از آن، مقابله با فطرت بشری نبوده است. اسلام در نظر دارد که در آدمی این گرایش‌ها وجود دارد و چاره‌ای برای دفع آن نیست، لذا در از بین‌بردن این گرایش‌ها و امیال فایده‌ای وجود ندارد. اسلام هرگز نخواسته جلوی وظائف طبیعی که خداوند در وجود بشریت نهاده، بگیرد و این امور ذاتی بشر را، بخششی از سنت والای زندگی او قرار داده که به نهایت و هدف او در استمرار زندگی و آبادانی زمین منجر می‌شود. و به مقام خلیفۀ الهی نایل می‌آید.

اسلام با حیوانیت پست انسانی که هیچ فرقی میان بدن با بدن دیگر نگذاشته، مبارزه می‌کند – حیوانیتی که برای برپایی خانواده و ساختن زندگی و به وجودآوردن زندگی مشترک هدفی ندارد. اسلام در پی آن است که روابط جنسی را براساس احساسات برتر انسانی استوار سازد، که دو جسم را به دو روح و قلب بدل می‌کند. به تعبیری فراگیر، کنار هم قرارگرفتن دو انسان است که میان آن‌ها زندگی آرمان‌ها و دردهای مشترک وجود دارد، که در نسل آینده به هم برخورد می‌کند و در برابر نسل جدیدی که از این خانه مشترک پرورش می‌یابند، پدر و مادر دو نگهبان هستند که از هم جدا نمی‌شوند.

لذا اسلام برای عمل زنا که به تعبیری نوعی حیوانیت است و از بین‌برندۀ تمام انسانیت است و تمام این اهداف را نابود می‌سازد و انسان را به حیوانی مسخ شده تبدیل می‌کند که هدفی جز فرونشاندن عطش شهوت جسمانی خود ندارد و هیچ تفاوتی میان زن با زن دیگر و مرد با مرد دیگر نمی‌گذارد، مجازات قرار داده است.

ساختن زندگی پشت این لذت گذرا باعث آبادانی زمین نمی‌شود و هدف از آن زایش و حتی تصمیم بر آن نیست و حتی در پس این عمل زشت، عاطفه واقعی و لطیفی وجود ندارد، زیرا عاطفه و احساس حقیقی استمرار دارد و همیشگی است. این همان یک نوع احساس فردی و لحظه‌ای است که برخی آن را عاطفه می‌شمرند و در حالی که نوعی انفعال حیوانی است که گاهی چهره عاطفی انسانی برخود می‌گیرد.

اسلام با انگیزه‌های فطری مبارزه نمی‌کند و آن را پلید نمی‌شمرد، بلکه به آن‌ها نظم داده و پاکیزه‌شان ساخته است و از مرحله حیوانی بالا برده تا به محوری بدل گردد که بسیاری از آداب روانی و اجتماعی به دور آن به گردش درآیند.

اما زنا و خصوصاً روسپیگری این تمایل فطری را از تمام جایگاه‌های رفیع روحی و احساسات و از تمام آدابی که پیرامون نژاد به قدامت تاریخ بشریت، جمع گردیده است جدا ساخته و آن را عریان و ناهموار و زشت می‌نمایاند؛ آنگونه که در حیوانات است، حتی بدتر از حیوانات، زیرا بسیاری از جانوران و پرندگان به همراه هم زندگی می‌کنند، یک زندگی منظم زناشویی دارند و از زنا و مخصوصاً روسپیگری که در برخی جوامع انسانی است، به دورند.

برای دورساختن انسان از این ننگ و پاک‌ساختن آن از دامن آدمی، اسلام عقوبت شدیدی را برای زنا قرار داده است. ضررهای اجتماعی که مردم در مقام سخن از این گناه، آن را به خوبی می‌دانند از جمله اختلاط نژادی، برانگیختن حس انتقام و کینه و تهدید نظام استوار خانواده که مکانی امن برای همگان است، برای شدت عقوبت زنا کافی است.

اما دلیل اول اسلام این است که زنا فطرت بشری را به نوعی حیوانیت مبدل می‌سازد. اسلام می‌خواهد از اصول انسانی که بشریت بر پایه آن‌ها استوار است، پاسداری کند و هدف‌های والایی را که زندگی زناشویی مشترک بر پایۀ آن استوار گشته و استمرار یافته، پیشکش نماید. این دلیل به اعتقاد من مهمتر است و از تمام دلایل فرعی دیگر جامع‌تر.

اسلام این شدت عمل در مجازات را پس از تحقق‌بخشیدن اقدامات پیشگیرانه که مانع از وقوع آن عمل می‌شود، عملی می‌کند و مجازات را در حالات ثابتی که در آن شکی نیست اجرا می‌کند. اسلام روشی است برای یک زندگی متکامل که عقوبت و مجازات را اصل قرار نمی‌دهد، بلکه بنیان اسلام بر مهیاساختن اسباب یک زندگی سالم قرار گرفته است و هنگامی که ناچار به عملی‌کردن این مجازات است که کسی ادعا کند نمی‌تواند اسباب یک زندگی سالم را فراهم سازد و از روی اختیار خود را در منجلاب گناهان غوطه‌ور سازد [۲۴۶].

اقدامات پیشگیرانه بسیاری برای جلوگیری از زنا وجود دارد؛ از جمله اسلام به ازدواج، بسیار تشویق کرده است. رسول اکرم جفرمود: «ای جوانان اگر کسی می‌تواند ازدواج کند باید که چنین کاری را انجام دهد، ازدواج باعث پاکدامنی و نجابت فرد می‌شود و کسی که نمی‌تواند ازدواج کند، منفعت او در این است که روزه بگیرد» [۲۴٧].

از دیگر اقدامات پیشگیرانه، مباح‌بودن تعدد زوجات و چند همسری است که نادانان آن را نقطه ضعف اسلام می‌پندارند، در حالی که این مسأله نعمت بزرگی است و راهکار مؤثری برای جلوگیری از شیوع زنا در میان زنان و مردان است.

در کنار این روش ایده‌آل برای کنترل غریزه و شهوت انسانی هر اقدام حرام را از بیم به انحراف افتادن انسان ممنوع کرده است، مثلاً از اختلاط و خلوت با زن بیگانه، و عکس‌ها و موسیقی شهوت‌انگیز، و نگاه با ریبه و هر آنچه که آدمی را به سوی انحلال و فحشاء بخواند و به گناه دچار نماید، نهی کرده است، اما اگر گناه رخ داد، اسلام در راستای اجرای این عقوبت امور زیر را در نظر گرفته است:

۱- اسلام نهایت احتیاط را در اجرای حدود به کار می‌گیرد و بنابر قاعده «حدود با وجود شبهه رفع می‌گردند»، هیچ حدی را جاری نمی‌سازد مگر پس از یقین به اثبات جرم.

۲- در اثبات جرم باید چهار شاهد عادل مرد باشند و از زنان هم شهادت پذیرفته نمی‌شود و شهادت فاسق هم مورد قبول نیست.

۳- شاهدان باید همگی، زنا را از نزدیک دیده باشند، مانند میله که به سرمه‌دان فرو می‌رود و فرورفتن طناب در چاه.

۴- بر فرض این که سه تن بر زنا شهادت بدهند و چهارمی خلاف آن را شهادت بدهد یا یکی از آن چهار نفر از شهادت خود دست بردارد، حد قذف بر آنان جاری می‌شود [۲۴۸]!.

این است، آن احتیاط‌ها در اجرای مجازات زنا که حتی برخی را بر آن داشته چنین پندارند مجازات چنین زنایی هرگز به تحقق نمی‌پیوندد و امری خیالی و وهمی است و بیشتر به ترساندن مردم و بیم‌دادن آن‌ها شبیه است، تا تحقق عملی‌یافتن.

از سید قطب /علل این امر را می‌شنویم:

«برخی گمان می‌کنند که مجازات زنا تنها در حد گفتار است و قابل اجرا نیست، اما اسلام – همانطور که یاد کردیم – بنایش بر مجازات نیست، بلکه اسلام عوامل پیشگیرانه از جرم را به وجود آورده تا به پاکسازی درون انسان‌ها بپردازد.

اسلام تنها آنان را که مفتضحانه و آشکارا و در حضور شاهدان به این گناه زشت رو می‌آورند، مجازات می‌کند یا کسانی را که خودشان از روی اختیار و برای پاکسازی درونی به گناه خویش اعتراف می‌کنند و می‌خواهند حد بر آنان جاری شود؛ چنانکه در مدینه دو تن به نام‌های ماعز و غامدی نزد پیامبر جآمدند، تا آن‌ها را به وسیلۀ اجرای حد پاک سازد و بر این کار اصرار داشتند. به رغم این که پیامبر جبارها از این کار دوری می‌نمود، ولی آن دو، چهار بار اقرار کردند و لذا چاره‌ای جز اجرای حد نبود، چه برای پیامبرصبدون شک و شبهه مسئله ثابت شده بود. از خود حضرت جدر این باره نقل شده که فرمود: «از یکدیگر درگذرید که اگر به من خبر برسد اجرای حد واجب می‌شود» [۲۴٩].

هرگاه ارتکاب جرم یقینی شد و خبر به حاکم رسید، حد واجب می‌شود و در این هنگام هیچ تخفیف و بخششی صورت نمی‌گیرد. در این هنگام مهربانی و بخشش نسبت به زناکاران و جنایتکاران، در حقیقت سنگدلی نسبت به جامعه و آداب انسانی و فطرت بشری است؛ این رأفت و دلسوزی، رأفتی ساختگی و مصنوعی است و خداند بر بندگانش مهربانتر است و هیچکس به اندازۀ خدا و رسولش خیرخواه بندگان نیست، خداوند نسبت به به مصالح بندگان داناتر است و از سرشت‌های آن‌ها بیشتر آگاه است. مجازات زناکار درست است که ظاهراً این مجازات‌ها یاوه‌گوئی نیست نسبت به شخص زناکار، نوعی سنگدلی و خشونت است، اما نسبت به مصالح جامعه مهربانی و رأفت است و جلوی رواج این عمل زشت و تباه‌گشتن فطرت بشری و سقوط انسان را به مرحله حیوانیت می‌گیرد [۲۵۰].

[۲۴۳] از فقه السنه، سید سابق باکمی تصرف، (۲ / ۴۰۳). [۲۴۴] آیة رجم که خداوند تبارک و تعالی فرمود: «الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموها البته» و این موضوع از نظر لفظی نسخ شده ولی حکمش باقی است. [۲۴۵] مسلم /در حدود، باب جریمة سنگسارشدن در زنان، شماره ۱۶٩۱. [۲۴۶] بنگرید به کتاب فی ظلال القرآن، (۴ / ۲۴۸٩). [۲۴٧] بخاری در نکاح، باب کسی که نمی‌تواند ازدواج کند و باید چنین کند، (۶ / ۱۱٧) و مسلم در نکاح، باب استحباب ازدواج برای کسی که آمادگی ازدواج را دارد / ۱۴۰۰ /. [۲۴۸] بنگرید به کتاب فقه السنه از سید سابق، (۲ / ۴۰۳). [۲۴٩] ابوداود /کتاب حدود، باب عفو حدود که به سلطانی خبر نرسیده / ۴۳٧۶ / نسائی /در سارق، باب آنچه نگهبان دارد یا نه، (۸ / ٧۰). [۲۵۰] فی ظلال القرآن، (۶ / ۲۴٩۰).

رکن چهارم از ارکان بیعت النساء: فرزندان‌تان را نکشید

خداوند متعال با آفرینش انسان به او کرامت عطا نمود و از روح خویش در او دمید، فرشتگان بر او سجده کردند و برایش آسمان‌ها و زمین را مسخر گرداند و او را جانشین خویش بر روی زمین قرار داد تا زمین را آباد سازند و خداوند را به بهترین وجهی عبادت کنند.

طبیعی است که برای انسان ممکن نیست به هدف‌هایش تحقق بخشد و به نهایت آمال خود برسد، جز هنگامی که تمامی عناصر رشد و تکامل او فراهم گردد و حقوقش را کامل گرفته باشد.

مهم‌ترین این حقوق که اسلام آن‌ها را برای انسان ضمانت کرده، پنج حق ضروری برای اوست: حق حیات که حق مقدسی است و شکستن آن حرام است. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ[الإسراء: ۳۳] «و جز از روی حق، هرگز نفس محترمی را که خدا قتلش را حرام کرده نکشید».

براساس این آیه، از روی حق می‌توان انسان دیگری را به قتل رساند که پیامبر جاینگونه آن را تفسیر کرده است: «روا نیست به قتل‌رساندن مسلمانی که شهادتین را بر زبان آورده جز در سه صورت: زناکار دارای همسر، قصاص نفس و کسی که مرتد شده» [۲۵۱].

این مطلب دربارۀ قتل به شکل عمومی است، زیرا که خداوند زندگی می‌بخشد و برای احدی جز خداوند جایز نیست حیات شخصی را از او بگیرد مگر به اجازۀ خداوند که برای آن حدودی قرار داده است.

اما این رکن بیعت النساء دربارۀ حق زندگی که مربوط به زنان و فرزندان‌شان است با جامعه جاهلی آن روزگار درباره زنده به گورکردن دختران ارتباط جدی دارد. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ٨ بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ٩[التکویر: ۸-٩]. «ودر آن هنگام که از دختران زنده به گور شده سؤال شود. به کدامین گناه کشته شدند».

همچنین خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ خَشۡيَةَ إِمۡلَٰقٖۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِيَّاكُمۡۚ إِنَّ قَتۡلَهُمۡ كَانَ خِطۡ‍ٔٗا كَبِيرٗا ٣١[الاسراء: ۳۱]. «هرگز فرزندان خود را از بیم فقر به قتل نرسانید (زنده به گور نکنید) که من شما و آنان را روزی می‌دهم و این قتل [فرزندان]، بسیار گناه بزرگی است».

جان انسان در اجتماع جاهلی بیسار بی‌مقدار بود و در میان آن‌ها از بیم ننگ یا فقر، رسم زنده به گورکردن دختران رواج داشت. این عمل پست و سنگدلانه به شکلی بود که دختران را در حالی که زنده بودند به خاک می‌سپردند. این کار به اشکال مختلف وجود داشت و آن‌ها را حتی اگر به سن شش سالگی می‌رسیدند رها نمی‌کردند و مرد به مادر آن دختر می‌گفت که دختر را پاکیزه نماید، آرایش کند تا او را نزد اقوام خودش ببرد... پس برای آن دختر در صحرا گودالی حفر می‌کند و او را بر سر آن گودال می‌برد و به او می‌گفت: در آن گودال بنگر و سپس ناگهان او را به آنجا می‌افکند و خاک به رویش می‌ریخت. برخی از افراد در جاهلیت هنگامی که زمان زایمان زن می‌رسید او را بر سر حفره‌ای که قبلاً آماده کرده بودند می‌بردند؛ زن که زایمان می‌کرد اگر فرزندش دختر بود در آن حفره می‌انداخت و با خاک او را می‌پوشانید و اگر پسر بود با زن و بچه‌اش برمی‌گشت.

این عمل زشت و ناخوشایند به روش‌های مختلف انجام می‌شد، که مجال ذکر تمامی آن‌ها نیست، آنچه برای ما در اینجا مهم است، اثبات این واقعیت ریشه‌دار در وجود برخی از اعراب جاهلی است که تا وقتی اسلام آمد آن عادات زشت را محکوم کرد و همگان را از آن بازداشت، همانطور که از کشتن فرزندان به خاطر فقر، نهی فرمود و به آنان آموخت که رزق و روزی به دست خدا است و هیچ رابطه‌ای میان فقر و نسل، آنطور که جاهلیان می‌پندارند نیست.

و تمام امور به دست خداست و اوست که به فرزندان و پدران روزی می‌دهد. برای همین است که در این بیعت آمده است: «زنان نباید فرزندان خویش را هلاک سازند) که پیامبر جبا این بیان خواسته است از انحراف و فساد این عقیده و آثار ویرانگر آن بر جوامع پرده بردارد.

اگر اسلام که روش پایداری را در تکریم انسانیت مرد و زن و پیشرفت و اعتلای آنان به جایگاهی شایستۀ رفعت و تکریم، در بردارد، نازل نمی‌شد، زن در این اجتماع جاهلی امکان رشد نمی‌یافت. با بهره‌گیری از این روش‌های مترقیانه اسلام بود که زن به کرامت رسید و نه به سبب عوامل محیطی.

لذا زنان برای بیعت با پیامبر جو التزام به عقیده اسلام و لوازم آن – از جمله این که زنان نباید اولاد خویش را هلاک سازند – شتافتند.

[۲۵۱] بخاری /در دیات باب قول خدای تعالی ﴿ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَيۡنَ بِٱلۡعَيۡنِروایت کرده است، (۸ / ۳۸) و مسلم /در قسم‌خوردن باب آنچه خون مسلمان در آن باره مباح می‌باشد. / ۱۶٧۶ / و هردو نفر آن‌ها از سخن عبدالله بن مسعود سروایت کرده‌اند.

رکن پنجم: و بر کس افترا و بهتان میان دست و پای خود نبندند:

و تهمت از خطرناک‌ترین آفات اجتماعی است، چون دروغ‌بستن به دیگران باعث حیرت و سرگردانی آن‌ها در امور می‌گردد و به واسطه زشتی شنیده‌ها دچار حیرت می‌گردند. دربارۀ معنی بهتان که مراد بیعت بر پایبندی به آن از جانب زنان مسلمان می‌باشد، مطالب بسیاری گفته شده است.

گفته‌اند مراد از بهتان دربارۀ اعمال آشکار و پنهان است و به طور کلی هر عملی که فرد انجام دهد و گفته‌اند کنایه از دنیا و آخرت می‌باشد [۲۵۲].

و دربارۀ معنای حدیث گفته‌شده: یعنی مردم را به واسطه افترا و اختلاف دچار حیرت نسازید که بر آنان جنایت می‌کنید.

و در معنای آن گفته شده: به مردم بر عیب‌هایشان تهمت نزنید [۲۵۳].

و مفسران در معنی آیه، سخن ابن عباس بو مقاتل و دیگران را نقل کرده‌اند: به زنان خود فرزندان دیگری را جز فرزندان خود نسبت ندهید.

و شاید این گفته رجحان بیشتری داشته باشد. والله اعلم – چون در جاهلیت زن می‌توانست با چند مرد ازدواج کند – که این نوع ازدواج در جاهلیت بوده است و هنگامی که می‌خواستند پدر بچه را معلوم کنند، بچه را به هرکدام از مردانی که شباهت بیشتری داشت ملحق می‌ساختند و گاهی آن زن هر مردی را که می‌خواست و به نظرش زیباتر می‌رسید و یا می‌پنداشت که او پدر فرزندش است انتخاب می‌کرد. در حالاتی دیگر زن در دوره جاهلیت، بچه سر راهی را پیدا می‌کرد و به همسرش می‌گفت: این فرزند من از تو است و فرزندی را به همسرش نسبت می‌داد که در واقع از او نبود.

عموم آیه، حالات مختلفی را در برمی‌گیرد و شامل هر بهتان دروغی است که کسی ادعا کند، و این پیکر انسان است، که به وسیلۀ بهتان یا به سوی خیر و صلاح می‌رود و یا به سمت شر و فساد سوق داده می‌شود. به همین خاطر است که رسول خدا جاز زنان مؤمن پیمان گرفت تا در آنچه که انجام می‌دهند به یکدیگر تهمت و افترا نزنند.

به همین دلیل هم زن مسلمان به عدم تهمت و افترا ملتزم شده است، زیرا که او مؤثرترین افراد در اجتماع است. والله اعلم.

[۲۵۲] بنگرید به فتح الباری از حافظ ابن حجر عسقلانی، (۸ / ۶۴۰). [۲۵۳] شرح السنة بغوی، (۱ / ۶۲).

اما رکن آخر در این بیعت فرخنده گفتار خدای متعال است: «در هیچ کار نیکی تو را نافرمانی نکنند»

و این شرط یکی از شروط خداوند بر زنان و نمایانگر یکی از قوانین اسلام است، به طوری که مقرر می‌دارد رعیت تنها در امر معروفی که مورد اتفاق دین خدا و شریعت اوست، اطاعت کند و اطاعت از ولی امر در هر کاری به طور مطلق روا نیست؛ بلکه تنها اطاعت در کارهای نیک لازم است.

این قانونی است که اقتدار قانونگذار را نشان می‌دهد و امری است که از شریعت الهی برگرفته است نه از ارادۀ امام و نه از ارادۀ امت و هرگاه این دو مخالفتی بورزند، هردو در مقابل شریعت خداوندی محکوم می‌باشند. و هریک از آن‌ها از قدرت خداوندی کمک می‌گیرند [۲۵۴].

این شرط که «در هیچ کار نیکی تو را نافرمانی نکنند» شامل پیمانی است که خداوند در اطاعت از رسول خویش و به تسلیم بی‌قید و شرط در برابر دستورات وی گرفته است و رسول خدا جنیز به جز به کار نیک و معروف امر نمی‌کند و همیشه به معروف و پیروی از آن فرمان می‌دهد و همواره از عصیان و منکر که تماماً بدی است همگان را بازمی‌دارد [۲۵۵].

این دستور کلی در اطاعت از رسول خدا جو اوامر ایشان دارای خصوصیاتی است، که مراد از این شرط را روشن می‌سازد. طبری به نقل از زهیر بن محمد آورده که گفت: منظور از عبارت «در هیچ کار خیر تو را نافرمانی نکنند» یعنی مرد نباید با زنی بیگانه خلوت کند. طبری /همچنین به نقل از قتاده /آورده است: «زنان نباید با صدای بلند گریه و شیون کنند و با مردان بیگانه به گفتگو بپردازند» طبری /از ابن عباس بهم روایتی در این باره نقل می‌کند که پیامبر جفرمود: شما زنان را به کارهای نیک آگاه می‌سازم که نباید با من در این امور مخالفت کنید: «با مردان بیگانه در جایی خلوت نکنید، و به رسم جاهلیت به نوحه‌گری نپردازید».

از طریق اسید بن ابی اسید البراد از زنی از بیعت‌کنندگان نقل شده که آن زن گفت: «پیامبر جاز ما زنان بر این که بر او در امور خیر عصیان نورزیم و چهرۀ خود را چنگ نزنیم و موی خود را پریشان نسازیم و گریبان پاره نکنیم و به شکل نفرین، نوحه‌گری نکنیم، بیعت گرفت» [۲۵۶].

به هرحال مرد و زن مسلمان به اطاعت از رسول خدا جفرمان داده شده‌اند که اطاعت از پیامبر جهمان اطاعت از خدای متعال است.

براساس همین اصول کلی (ارکان شش‌گانۀ بیعت النساء) – که به تعبیری چون دژی استوار، کرامت زن را در تمام مراحل زندگی و موقعیت‌های اجتماعی پاس می‌دارد – زن مسلمان با پیامبر جبیعت کرد؛ آنچنان بیعتی که خود را سزاوار یافت رسول خدا جبرای گناهان گذشته‌اش، به درگاه الهی غفران و آمرزش بطلبد.

به خاطر این اصول ارزشمند – که جوامع براساس آن بنا شده‌اند – دشمنان اسلام دندان تیز کرده تا ارکان آن بیعت را از گردن زن مسلمان رها سازند و ما نیز به سبب اهمیت والای آن، این فصل را به مبحث «بیعة النساء» (بیعت زنان) اختصاص دادیم، تا به دختران و زنان جامعه اسلامی یادآوری و گوشزد کنیم که امروزه چه تکالیفی بر عهده آن‌هاست؛ چرا که یادآوری برای همه اهل ایمان سودمند است.

[۲۵۴] فی ظلال القرآن (۶ / ۳۵۴۸). [۲۵۵] بنگرید به بیعة النساء، محمد علی قطب، ص ۸۸. [۲۵۶] بنگرید به فتح الباری، حافظ ابی حجر عسقلانی، (۸ / ۶۳٩).