زنان پیرامون پیامبر (صلی الله علیه وسلم) و نقد و بررسی ادعای خاورشناسان

فهرست کتاب

بانویی که دو هجرت کرد

بانویی که دو هجرت کرد

او اسماء لبنت عمیس بن معد بن تمیم بن حارث بن کعب بن مالک بن قحافه و کنیه‌اش ام عبدالله و یکی از چهار خواهر با ایمانی است که به رسول خدا جایمان آوردند.

پیامبر جدر این باره فرمود:

«چهار خواهر با ایمان عبارتند از: میمونه، ام فضل، سلمی و اسماء» [۱۶۱]اسماء لپیش از این که مسلمانان داخل خانۀ ارقم بن ارقم سشوند، اسلام آورد. او همسر صحابی شجاع جعفر بن ابی طالب س«صاحب دو بال» بود که رسول خدا صاو را به این لقب، مفتخر ساخته بود.

پیامبر جهرگاه که به عبدالله بن جعفر سلام می‌کرد می‌فرمود: «سلام بر تو ای پسر (صاحب دو بال)» [۱۶۲].

اسماء لاز اولین مهاجرانی بود که با همسرش جعفر بن ابی طالب سبه حبشه مهاجرت کرد، و طعم سخت غربت و اندوه را چشید و شوهرش نیز همان کسی بود که مقابل نجاشی پادشاه حبشه، سخنرانی کرد و سخت او را منقلب ساخت.

او در سرزمین غربت، برای شوهرش جعفر سسه پسر به دنیا آورد: عبدالله و محمد و عون ش.

فرزندش عبدالله شبیه‌ترین کس به پدرش جعفر سبود و پدر عبدالله شبیه‌ترین افراد به رسول خدا ج، به همین دلیل هم اسماء لاحساس سعادت می‌کرد و هنگامی که دلش برای پیامبر جتنگ می‌شد، رخسار شوهرش جعفر سرا می‌نگریست. پیامبر جبه جعفر سفرمود: «سیرت و صورت تو شبیه من است» [۱۶۳]. هنگامی که پیامبر جبه مهاجران اذن هجرت به مدینه داد تا مسلمانان در آنجا دولتی برپا سازند و این مهاجران سربازانی برای نشر دعوت اسلام و اعتلای کلمۀ الله باشند، روح اسماء لاز شادی نزدیک بود به پرواز درآید، اما بازهم صبر کرد.

اسماء لهمراه گروه دوم مهاجران حبشه، به مدینه رفت و هنگامی این گروه از مهاجران به مدینه رسیدند، که خبر پیروزی مسلمانان و سقوط قلعۀ خیبر را شنیدند و تکبیر شادی از هر سو بلند شد؛ هم به خاطر پیروزی لشکر اسلام و هم به خاطر بازگشت مهاجران از حبشه.

جعفر بن ابی طالب سدر حالی که شاد بود، نزد رسول خدا جآمد و حضرت جپیشانی او را بوسید و فرمود: «به خدا سوگند نمی‌دانم به کدامیک از این شادی‌ها مسرور باشم به فتح خیبر یا به آمدن جعفر» [۱۶۴]اسماء بنت عمیس بر حفصه لدختر عمر سداخل شد تا با او دیدار کند، عمر سنزد حفصه و اسماء آمد، وقتی اسماء لرا دید گفت: او کیست؟

حفصه لگفت: اسماء دختر عمیس.

عمر سگفت: همان زنی که از طریق دریا به حبشه هجرت کرد؟

حفصه لگفت: آری.

عمر سگفت: ما مهاجران در هجرت با رسول خدا جاز شما پیشی جستیم و استحقاق بیشتری داریم.

اسماء لخشمگین شد و نتوانست جلوی خود را بگیرد، گفت:

به خدا سوگند چنین نیست؛ شما که با رسول خدا جبودید او گرسنۀ شما را غذا می‌داد و به نادانتان پند می‌داد ولی ما در وادی حبشه، در سرزمینی دور، همه سختی‌ها را تحمل کردیم و این‌ها همه برای رضای خدا و رسولش بود.

اسماء لقدری سکوت کرد، سپس با آرامش ادامه داد:

به خدا سوگند غذایی نمی‌خورم و نوشیدنی نمی‌نوشم، تا آنچه را که گفتی برای رسول خدا، بازگویم، ما همواره در ترس و اذیت قرار داشتیم. این مطالب را برای پیامبر جباز می‌گویم، و در این باره از ایشان می‌پرسم به خدا دروغ نمی‌گویم و بر آن‌ها مطلبی نمی‌افزایم.

هنگامی که پیامبر جآمد، اسماء لسخنان عمر سرا به ایشان عرض کرد.

رسول خدا جفرمود: تو به او چه گفتی؟ او نیز سخنان خود را عرض کرد.

پیامبر جفرمود: هیچکس از شما به من سزاوارتر نیست. عمر سو اصحاب او یک هجرت کردند ولی شما اهل کشتی دو هجرت دارید [۱۶۵].

این تأیید پیامبر ج، دل اسماء را لبریز از شادی و سعادت کرد، و خبر سخن رسول خدا جمیان مردم پخش شد و از اسماء لتوضیح خبر را خواستند.

اسماء لمی‌گفت:

ابوموسی و کسانی که در کشتی بودند نزد من می‌آمدند، تا دربارۀ این سخن پیامبر جبپرسند. و اینان را هیچ چیزی از مال دنیا بیشتر از این سخن پیامبر جدربارۀ ایشان شاد نمی‌کرد، و برای آن‌ها مهمتر نبود [۱۶۶]. هنگامی که سپاه اسلام به شام روی آورد، از میان سه فرماندۀ سپاه یکی شوهر اسماء ل، جعفر بن ابی طالب بود. در این معرکۀ جنگ او را خداوند از میان لشکریان برگزید، که به فیض شهادت در راه خدا نائل آمد.

رسول خدا جبه خانۀ اسماء لآمد و از احوال سه کودک او پرسید و آن‌ها را در آغوش کشید، می‌بویید و بر سر آن‌ها دست می‌کشید و از هردو چشم شریفش اشک می‌ریخت. اسماء لدر حالی که اندوه تمام وجودش را پر کرده بود، گفت:

پدر و مادرم به فدایت، برای چه می‌گریید؟ آیا از جعفرو همراهانش خبری به شما رسیده است؟ فرمود: آری، امروز دچار مصیبتی شده اند [۱۶٧].

اسماء لنتوانست جلوی گریه خودش را بگیرد. رسول خدا جدر حالی که او را دلداری می‌داد، فرمود: «سه چیز را رها کن و هرچه می‌خواهی انجام بده» [۱۶۸].

پیامبر جبه خانوادۀ خود دستور داد:

«برای خانوادۀ جعفر غذا ببرید، چه بر آنان خبری رسیده است که آن‌ها را از همه کار باز داشته است» [۱۶٩].

این زن مؤمن، پیوسته بر فقدان همسر گرامی‌اش می‌گریست، ولی در راه خدا و به امید ثواب الهی در این مصیبت شکیبایی می‌ورزید و شب‌ها را بیدار می‌ماند و از خدا می‌خواست، که مانند همسرش به فیض شهادت نائل آید؛ به ویژه هنگامی که از یکی از مردان بنی مرة بن عوف – که در آن جنگ بود – شنید که گفت: به خدا سوگند جعفر را دیدم، که با اسب بر دشمن سرخ‌رو حمله می‌برد، تا این که دشمن او را زخم‌ها رساند و به شهادت رسید، ولی همچنان می‌گفت:

خوشا بهشت و فرا رسیدن آن، آنجا که خوش‌بو و پاکیزه و آشامیدنیش گوارا است.

روم شکنجه‌اش فرا رسید، کافر نعمتان فروتبار.

بر من واجب است که هرگاه با آن‌ها برخورد کنم، ایشان را ضربتی زنم.

پس پرچم را با دست راستش برداشت وقتی دستش قطع شد، دوباره پرچم را با دست چپش برداشت و پس از قطع دستش، پرچم را با تمام توان به سینه چسباند، تا آن که کشته شد [۱٧۰]. و اسماء لمعنی گفته‌های رسول خدا، را به فرزندانش فهماند، که فرموده بود: «السلام علیک یا ابن ذی الجناحین» [۱٧۱]. «و برتو، ای صاحب دو بال سلامتی باد».

خداوند متعال به جای دست‌های قطع‌شدۀ او دو بال به جعفر سعطا کرد تا با آن‌ها در بهشت، هرکجا که می‌خواهد پرواز کند.

این مادر صالح و صابر، به تربیت سه بچه‌اش پرداخت و آن‌ها را بر سیرۀ پدر شهیدشان جعفر طیار س، پرورش می‌داد و سرشت آن‌ها را برایمان به خدا، استوار ساخت. هنوز مدتی طولانی از شهادت جعفر سنگذشته بود، که ابوبکر صدیق ساز اسماء بنت عمیس لخواستگاری کرد؛ چرا که همسرش، ام رومان لوفات یافته بود.

اسماء ل نمی‌توانست به کسی مانند ابوبکر صدیق سپاسخ رد دهد و اینچنین بود که به خانۀ صدیق سنقل مکان کرد، تا از نور حق و ایمان ابوبکر صدیق سبه اسماء افزوده گردد و به خانه‌اش محبت و وفاداری ببخشد.

پس از مدتی که از ازدواج مبارک آن دو گذشت، خداوند در مکانی به نام ذی الحلیفه، به آن‌ها فرزندی عطا کرد، آن‌ها می‌خواستند که به حجة الوداع بروند، پس ابوبکر سامر کرد، که اسماء غسل کند و حج بگذارد و در این باره از رسول خدا جسؤال نمود [۱٧۲].

پس از این اسماء لشاهد وقایع بسیار سنگینی بود، که مهمترین آن‌ها رحلت سرور آدمیان و انقطاع وحی از آسمان بود. همچنین وی شاهد سختی‌های شوهرش خلیفه مسلمانان، در آن روزگار بود. از جمله جنگ با مرتدان و ندادن زکات و فرستادن سپاه اسامه سو این که ابوبکر سچگونه چون کوهی استوار ایستاد و تکان نخورد و نلرزید. و چگونه خداوند مسلمانان را به خاطر موضع‌گیری‌های برخاسته از ایمان و شجاعت‌شان پیروز گرداند. اسماء لبرای آسایش همسرش بیدارخوابی کشید و در تمام مشکلات و سختی‌های شوهرش یار او بود.

طولی نکشید که خلیفه صدیق سبیمار شد و مرضش شدت یافت به نحوی که عرق از صورتش روان بود و این مرد مؤمن راستگو احساس کرد، که مرگش نزدیک شده است. او در نوشتن وصیتش شتاب نمود و از جمله وصایای او این بود، که همسرش اسماء بنت عمیس لاو را غسل دهد، ابوبکر سگفت: روزه بگشا تا بتوانی توان غسل‌دادن مرا داشته باشی [۱٧۳].

اسماء لهنگام که احساس کرد، فاجعۀ مرگ ابوبکر سنزدیک شده است، استرجاع و طلب آمرزش نمود. او نمی‌توانست به رخسار شوهرش که دائماً حالش بدتر می‌شد، بنگرد تا آن که روحش تسلیم آفریدگارش گردید. اسماء لگریست، قلبش لرزید، اما سخنی نگفت، مگر آن که رضایت پروردگار تبارک و تعالی بر آن باشد و برای رضای خدا صبر کرد.

لذا به امر مهمی که شوهرش از او خواسته بود همت گماشت، چون مورد اعتماد بود و شروع به غسل‌دادن او کرد؛ در حالی که غم و اندوه خویش را نمایان نمی‌داشت، اما از وصیت دوم او فراموش کرد، از مهاجران پرسید، که من روزه‌دار هستم و این روز بسیار سرد است آیا من باید غسل کنم؟

گفتند: نه [۱٧۴].

در انتهای روز بعد از آن که بدن صدیق سپوشیده شده بود، و اسماء بنت عمیسلاز وصیت دوم او یادش آمد، تصمیم گرفت که روزه‌اش را بگشاید. حالا او چه کار می‌توانست بکند. روز به انتها رسیده بود و اندک زمانی تا غروب خورشید وقت بود، که این روزه‌دار روزه خود را بگشاید.

آیا اسماء لخواسته شوهرش را انجام دهد؟ یا چند لحظه دیگر هم منتظر می‌ماند؟ اسماء لبه خواست شوهرش وفادار می‌ماند و به خواست همسر در گذشته‌اش گردن می‌نهد. آبی خواست و نوشید گفت: به خدا قسم امروز از او تبعیت نمی‌کنم و عهدم را می‌شکنم [۱٧۵]. و اسماء بنت عمیس لبر خود واجب می‌دانست، که در خانه‌اش از اولاد جعفر سو اولادی که از ابوبکر سداشت نگهداری کند و به آن‌ها محبت می‌کرد و خداوند اراده کرده بود که امر آن‌ها را به صلاح آورد و بینشان صلح برقرار کند و آن‌ها را پیشوایی برای متقین قرار بدهد. این نهایت خواستش از دنیا بود، اما نمی‌دانست که از سرنوشت پنهانی که در علم خداست چه برایش رخ می‌دهد.

علی بن ابی طالب سبرادر جعفر طیار (ذوالجناحین) به خاطر وفاداری به برادر محبوبش جعفر و یار صدیقش، از اسماء خواستگاری کرد.

پس از رفت و آمد و بررسی تمام جوانب اسماء لبرای ازدواج با علی سموافقت کرد. این فرصتی بود که علی سمی‌توانست، به فرزندان برادرش کمک کند. اسماء لپس از وفات فاطمه زهراء لبه خانه علی سوارد شد؛ زهراء لبرای علی سشایسته‌ترین همسر و علی سنیز برای فاطمه لهمسری نمونه، در حسن معاشرت بود. پیوسته مقام اسماء لدر نظر علی سبلندمرتبه می‌گشت، تا آنجا که علی سبه هرکجا که می‌رفت می‌گفت: زنانی که از هووی خویش بدگویی می‌کنند بی‌شمار‌اند و تنها کسی که هرگز از کسی بدگویی نمی‌کند، اسماء بنت عمیس است».

خداوند به اسماء و علی بفرزندانی عطا فرمود. اسماء لبرای علی سدو فرزند به نام‌های یحیی و عون به دنیا آورد [۱٧۶]. روزها می‌گذشت و علی سماجراهای شگفت‌آور و رویدادهای ناگوار را مشاهده می‌کرد... فرزند برادرش جعفر با محمد بن ابی بکر مشاجره می‌کند و هریک از آن‌ها بر دیگری فخر می‌فروشد و می‌گوید: من از تو بزرگوارترم، و پدرم بهتر از پدر تو بوده است.

و علی سنمی‌دانست که به آن‌ها چه بگوید؟ و چگونه میان آن‌ها سازش برقرار کند، به گونه‌ای که عواطف هردو را باهم سازگار سازد؟ بنابراین چاره‌ای ندید جز آن که از مادرشان اسماء لکمک بجوید و به او گفت: میان آن دو داوری کن.

و اسماء لبا تدبیر و اندیشه والایش گفت: جوانی در عرب بهتر از جعفر و پیرمردی را بهتر از ابوبکر ندیدم.

و این چنین مشاجره میان آن‌ها خاتمه یافت و دو کودک به آشتی و بازی بازگشتند و علی سبه این داوری نیکو میان فرزندان، با تعجب به صورت همسر عاقلش نگریست و گفت: ای اسماء چیزی برای ما باقی نگذاشتی!!

و اسماء لباهوش نافذ و شجاعت نادر و ادب کاملش، گفت:

شوهران من سه تا هستند و گرچه تو از نظر سن فروترین آن‌هایی ولی بهترین‌شان هستی [۱٧٧].

هرگز علی ساز این گفتار همسر عاقلش تعجب نکرد و با شهامت و جوانمردی کم‌نظیری به او گفت: اگر غیر از این که گفتی، بر زبان می‌آوردی هرآینه از چشم من می‌افتادی [۱٧۸].

بعدها مسلمانان علی بن ابی طالب سرا پس از عثمان بن عفان سبه خلافت برگزیدند و اسماء لبرای بار دوم، همسر چهارمین خلیفه گشت. اسماء لنیز مسؤولیت همسری خلیفه مسلمانان را آن هم در برابر رخدادهایی بزرگ و خطیر پذیرفت و فرزندانش عبدالله بن جعفر و محمد بن ابی بکر را برای یاری حق به سوی پدرشان فرستاد. طولی نکشید که در سوگ پسرش محمد بن ابی بکر نشست و این مصیبت برای او بسیار ناگوار آمد؛ اما اسماء لاین بانوی باایمان، هرگز از آزمون‌های اسلام سرپیچی نکرد و آه و شیون سر نداد، بلکه در مصیبتی که به او رسیده بود شکیبایی می‌کرد و به صبر و نماز روی می‌آورد، ولی بسیار خون دل خورد.

و هنوز سال به انتها نرسیده بود که احساس کسالت و ضعف در او نمایان گشت و در نهایت، زندگی را پدرود گفت. رفتار و کردار و سرگذشت اسماء ل، الگویی بر مدار تاریخ گشت و او برای همه ما به بزرگ‌ترین نمونه‌های حکمت و صبر، در برابر سختی‌ها و مصائب بدل شد.

[۱۶۱] بنگرید به اصابة فی تمییز الصحابة از ابن حجر عسقلانی، (۸ / ۲۶۶) و طبقات ابن سعد، (۸ / ۲٧۸). [۱۶۲] بخاری در فضائل صحابه نبی جباب مناقب جعفر بن ابی طالب س، (۴ / ۲۰٩) آورده است. [۱۶۳] همان منبع. [۱۶۴] بنگرید به سیره نبوی از ابن هشام، (۴ / ۳)، زاد المعاد، (۱ / ۳٩٧). [۱۶۵] بخاری /در مغازی باب غزوه خیبر، (۵ / ۸۰) و مسلم /در فضائل صحابه باب فضائل جعفر بن ابی طالب سو اسماء بنت عمیس لبه شماره / ۲۵۰۳ و هردو آن‌ها از حدیث ابوموسی سروایت کرده‌اند. [۱۶۶] همان مرجع. [۱۶٧] سیره نبوی از ابن هشام، (۴ / ۲۲). [۱۶۸] یا سه روز لباس مشکی بپوش و حدیث سندهایش قوی است همانطور که حافظ در الفتح ذکر کرده است، (٩ / ۵۲٩) و آن را در طبقات ابن سعد آورده است، (۸ / ۲۸۲). [۱۶٩] ترمذی در جنازه‌ها باب آوردن غذا برای خانوادۀ متوفی به شماره / ٩٩۸ و ابوداود در جنازه‌ها باب درست‌کردن غذا برای خانوادۀ میت به شماره / ۳۱۳۲ و ابوعیسی این حدیث صحیح را همانطور نقل کرده است. [۱٧۰] سیرة نبوی از ابن هشام، (۴ / ۲۰). [۱٧۱] حدیث صحیح آن را بیشتر آوردیم. [۱٧۲] اسنادش صحیح است آن را ابن سعد در طبقات آورده است، (۸ / ۲۸۲). [۱٧۳] اسماء لسختی‌های شوهرش ابابکر صدیق سرا بازگو کرده است. در طبقات ابن سعد، (۸ / ۲۸۲)، آن را مالک مرطأ آورده است، (۱ / ۱۲) اما خبر تصمیم او را اسماء لگفته است، طبقات، (۸ / ۲۸۴). [۱٧۴] مالک در موطاء آورده است، (۱ / ۲۲۲)؛ ابن سعد در طبقات، (۸ / ۲۸۴). [۱٧۵] طبقات ابن سعد، (۸ / ۲۸۴). [۱٧۶] طبقات ابن سعد، (۸ / ۲۸۵)؛ اصابة، (۸ / ٩). [۱٧٧] همان منبع. [۱٧۸] اصابة، (۸ / ٩).