باید یاد خدا خصلت انسان شود
نفس و روان انسان ویژگیی دارد که چون حالی بر آن عارض گردد؛ و بارها تکرار شود، خوی و صفت روان میشود؛ برای مثال اگر کسی ترسو شده – به یقین – آغازی داشته است؛ یعنی بار نخست، ترس او برای مثال سایة ضعیفی بر روان انسان بارها تکرار شود، خوی و صفت روان میشود؛ برای مثال اگر کسی ترسو شده – به یقین – آغازی داشته است؛ یعنی بار نخست ترس او را فرا میگیرد؛ ولی چون عارضیست، اگر زمینهها و عواملش از بین رفت، خود ترس نیز از بین خواهد رفت. با این حال، اگر چندین بار تکرار شود، دیگر از او دور نخواهد شد. گویا هنگامیکه بار نخست عارض میشود، اثر ضعیفی پدید میآورد؛ برای مثال سایة ضعیفی بر روان انسان میاندازد؛ و چون خودش برود، آن اثر ضعیف باقی میماند؛ اما آنقدر ضعیف است که انسان آن را درنمییابد؛ و هر بار که میآید، اندکی به آن اثر افزوده میشود؛ تا آن که سرانجام به خوی انسانی بدل میشود. در حقیقت روان انسان یعنی روح همراه این مجموعه خویها پدیده آمده.
بر این پایه در برنامة هدایت خداوند برای پرورش انسان به مسألة تکرار احوال بسیار توجه شده است؛ یعنی خواستهاند آن حالهایی که خداوند میپسندد؛ و به رسمیت میشناسد (معروفها)، جزو خویها انسان شوند.
در حقیقت، روان انسان مسلمان یعنی روح به همراه این مجموعه از خویها و صفتها که به یاری هدایت خداوندی در انسان پدیدار میگردند؛ و در او رسوخ مییابند؛ برای مثال نماز بزرگترین عملیست که انسان مؤمن انجام میدهد. میبینیم که در طول عمر انسان چه اندازه تکرار میشود. نه تنها در طول عمر، بلکه در طول شبانه روز چند بار تکرار میشود. حتی برخی از وردها و ذکرهایش در یک رکعت چندین بار تکرار میشوند؛ زیرا مقتضیات نماز و جزییات آن باید به حال و وضعیت راسخی دربیایند؛ و روح انسان به این حالات متصف گردد؛ و سرانجام انسان به شخصیتی تبدیل شود که ویژگیها و خویهایش مقتضیات نماز شوند. با یک بار نمازگزاردن، این حالتها عارض میشوند؛ ولی راه تحقق این ویژگیها، تکرار نماز است؛ تا این که حالتها استوار شوند؛ در نتیجه روحیکه پیشتر از این ویژگیها مجرد بود، حالا این ویژگیها را دارد.
خلاصة سخن آن که در آغاز انسان متوجه امری میشود؛ و چیزی را یاد میگیرد. پس از دانستن آن حالی مییابد؛ برای مثال انسان میآموزد، توکل یعنی پس از اخذ اسباب برای تحقق مسببات متوجه خداوند بودن؛ زیرا فاعل خداست نه اسباب. سپس لحظة حال توکل به او دست میدهد؛ نه به این معنا که به شناخت میرسد، بلکه شناختن – خود – مرحلة دیگری است. آنگاه آن حال به او دست میدهد؛ مانند این که کسی نخست حقیقت گرسنگی را از روی تعریفها و الفاظ بشناسد؛ آنگاه در ظروف و وضعیتی ویژه حس گرسنگی به او دست دهد.
البته ترتیب بالا فرض بود؛ و برای نمونه آورده شد؛ و به این معنا نیست که باید نخست تعریف گرسنگی را بداند، سپس گرسنه شود.
لحظة نخست – که گرسنگی رخ میدهد، اگر ادامه نیابد (چیزی خورده شود) – لحظة بسیار گذراییست؛ هرچند گرسنگی ویژگیی دارد که اگر رخ داد، نه تنها از بین نمیرود بلکه رو به قوت و شدت میرود؛ با این حال، لحظة نخستش (به صورت) خطور است. در توکل نیز نخست حالتِ توکل خطور میکند. پس از آن زمانیکه زمینه برای تکرار مساعد بود، آن خاطره حالت میشود؛ یعنی پیش از این حس بیگانة بود؛ و بر روانش میگذشت؛ اما اکنون – همانگونه که با زدن رنگی ویژه، «رنگی»، وصف کاغذ سفید میشود – روان نیز رنگِ آن حالت را به خود میگیرد. در چنین حالتی، گرچه برای ساعتی هم باشد، میتوان گفت که دیگر توکل، وصل آن شده؛ اما اگر زمینة مساعد برای آن حالت چند بار دیگر تکرار نشود، آن یک بارِ نخست کافی نیست؛ و از بین میرود؛ اما اگر زمینه مساعد بود؛ و تکرار شد، به حالتی میرسد که توکل جزو شخصیت و روانِ وی میشود. پس از این حالت دیگر زمینهسازی و توجه به معنای توکل و مانند اینها نیاز نیست؛ چون همانگونه که نَفَس میکشد، توکل هم دارد؛ زیرا جزو روانش شده؛ و به هیچ طریقی از روانش جدا نمیشود.
با توجه به این که انسان برای بندگی آفریده شده است، بایست توضیح کوتاهی داد: پیروی و فرمانبرداری انسان از دستور خداوند – که چگونگی بهرهوری را از مظاهر رحمت برای رشد و تزکیة خود به انسان میآموزد – تا رسیدن به جاییکه امکانپذیر است، عبادت نامیده میشود. چون عبادت یعنی اطاعت از فرمان خداوند پیش از هرچیز به یاد خداوند نیاز دارد. انسان باید با خداوند مرتبط باشد، تا قانونش را در بهرهوری از مظاهر رحمتش به کار بندد؛ و اگر غافل باشد – این امر – امکانپذیر نیست. حتی اگر صورت و ظاهر امتثال تحقق یابد، اگر از خداوند غافل باشد، روح امتثال نیست؛ و عبادت تحقق نخواهد یافت.
پس یاد خداوند هم در مقدمة حرکت هم در راه بندگی قرار دارد؛ و چون یاد لحظة و موقتی بسنده نیست؛ باید استوار شود؛ به تعبیر اهل تصوف به مقام تبدیل شود؛ به تعبیر اهل تصوف به مقام تبدیل شود؛ یا آنگونه که گفته شد به خصلت و جزیی از روانِ انسان تبدیل گردد. باید که خواسته یا ناخواسته، انسان به یاد خدا باشد؛ البته این سخن به این معنا نیست که برای مثال همیشه تصویری در ذهن داشته باشد؛ یا زمانیکه در حضور خداوند است؛ و خداوند به او مینگرد، او نیز به گونة به خداوند نظر کند؛ چون از اندیشیدن در بارة قضایا بازمیماند؛ و نمیتواند کاری انجام دهد. یاد خداوند چیز دیگریست. برخی این مطلب را نفهمیده؛ و به خطا رفتهاند. در نتیجه بسیاری بندگیها و برنامههای آن را رها کردهاند.