وردها و ذکرهای نماز
با توجه به آنچه گفته شد، یاد خداوند پایة کار بندگی است. خداوند نیز در رأس آنچه یاد خدا را تأمین میکند نماز را واجب نموده است – که تفصیل آن گذشت. پیامبر خدا ج- با چنان شناختی از قرآن که هیچکس به آن درجه از شناخت نمیرسد – تفصیل نماز و وردها و ذکرهای قیام و رکوع و سجود و قعود و چگونه انجامدادن آنها را از خود قرآن گرفته است. در نتیجه، نماز اینچنین کامل به ما رسیده است، تا ما آن را برای تأمین یاد خدا به کار بگیریم. نماز با آن کیفیتی که بیان شد وردها و ذکرها و دعاهایی نیز دارد که هنگام رکوع و سجود و پس از صلوات و پیش از سلام نماز خوانده میشوند که بیشتر آنها بیان شد؛ جز چند مورد از آنها که در کتابهای حدیث روایت شده است. چند مورد هم – کوتاه – پس از سلام خوانده میشود. اگر این چند مورد هم افزوده شود، تمام ذکرهای بنیادین خوانده و تکرار شده است؛ نشانههای کارساز آن خود را در انسان نشان میدهد؛ بیآن که چیز دیگری جز نماز ادا شده باشد. نه این که ذکر دیگری گفته نشود، بلکه اگر انسان زمان نداشت؛ و تکالیف و مسؤولیتهای دیگر اقتضا میکرد که جز نماز را به جا نیاورد، همة ذکرها و وردهای لازم در خود نماز وجود دارند؛ برای مثال به اندازة کافی، واژة اخلاص در نماز به کار رفته است. اگر دقت شود شاید – دست کم – سی واژ به این معنا باشد. تسبیح و حمد و تکبیر و استغفار نیز همچنین. حَوقَلَه «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» حدود ده بار در ذکرهای پس از سلام گفته میشود. صلوات نیز به اندازة کافی در نماز وجود دارد. میبینیم ذکرهای اساسی تسبیح و حمد و تهلیل و تکبیر و صلوات و استغفار و... در نماز وجود دارند. با توجه به این که سورة فاتحه در رأس همة ذکرهاست، مشخص میشود نماز چگونه یاد خدا را برای ما تأمین میکند.
انسان هنگامی نماز را با آن مضامیناش به جا آورد، باید پس از مدتی شخصیتش مجموعة از ویژگیها و خویهایی بشود که خواست این ذکرها و وردها و دعاهاست. برای تبیینِ بیشتر آن بایست یاد آوری کرد که اگر انسان دعا یا ذکری را بر زبان میآورد، هدف از بر زبان آوردن آن یافتن شخصیتیست، بر پایة آن خوی و ویژگی؛ و گرنه خواندن یک ورد یا دعا، بیآن که به این خصلتها منتهی شود، ارزشی ندارد. برای نمونه بر زبانآوردنِ واژة تسبیح و تهلیل یا چیزهای دیگر – بیآن که به معنای آنها توجه شود – به خوی و ویژگی انسان بدل نمیگردد؛ چون نخست باید به معنای ذکر یا دعا توجه شود؛ سپس به ترتیب خاطره و حالت آن در انسان پدید میآید؛ آنگاه به ملکه و خوی تبدیل میشود که اساس تمام اینها همان توجه به حضور قلب است.
روشن است دعا، جنبة اساسی دیگری هم دارد که همانا درخواست از خداوند است، تا امکاناتی را برای کاری آماده نماید؛ یا موانعی را بردارد؛ اما همین دعا، تعبیری از توکل است. همانگونه که گفته شد، هنگام دعاکردن انسان باید اسباب آن را فراهم کند. آنگاه تنها این میماند که خداوند برای تحقّقِ مسبَّب اراده کند یا نکند. پس هنگامیکه انسان دعا میکند، آن توکلی را بیان مینماید که در دورن و رواناش هست. اگر این را نداشته باشد، دعا نخواهد بود. به تعبیر دیگر اگر زمینة تحقق آن مسبَّب فراهم نباشد، دعایش مشروع نخواهد بود. پس تکرار دعا نیز موجب پیداشدنِ خوی توکل به صورت ملکه و رسوخیافته در انسان میشود.
شرط اساسی در دعا و یاد خدا این است که لفظ، قالبِ معنا باشد؛ برای نمونه لفظ «لا إله إلا الله»خود به تنهایی ذکر نیست. بلکه ذکر (یاد خدا) مظروفیست که در این ظرف قرار دارد. شاید کفاری، مانند ابوجهل و ابولهب و دیگران هزار بار لفظ «لا إله إلا الله»را بر زبان آورده باشند؛ و یا ذکرهایی هم چون «سبحان الله» را – جدی – گفته باشند؛ ولی آن روح را نداشته. خداوند در سورة انفال فرموده است:
﴿وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمۡ عِندَ ٱلۡبَيۡتِ إِلَّا مُكَآءٗ وَتَصۡدِيَةٗۚ﴾[الأنفال: ٣٥].
«و نمازشان در کنار بیت جز سوتزدن و کفزدن نبود».
یعنی نماز مشرکان قریش هم در گفتار هم در کردار درست نبود؛ و روح نداشت. در گفتار، واژگان نمازشان «مُکاء» یعنی سوتکشیدن بود. اکنون هم در نماز کسانی هستند که بر گفتن واژگان بسیار تأکید میکنند؛ و خواندن نمازشان نزدیک به سوتکشیدن است. در کردار نیز نمازشان تصدِیة بود؛ یعنی چنان کفزدنی که صدایش از دیوار کعبه به آنان بازگردد. پس از آنجا که گفتار و کردار نمازشان بیروح بود، ارزش نداشت. اگر در ذکرها توجه و حضور قلب نباشد، یاد خدا نیست. این واژگان قالب (قال) است و ارزش ذاتی ندارد.
«قال» را بگذار و مَرد حال شو.