... یا لباست را بیرون میآوریم!
حاطب بن ابی بلتعه یکی از بهترین مهاجران بود. کسی بود که خانواده و اموال و فرزندان خود را در مکه رها کرده بود و در راه خدا مهاجرت کرده بود. او از بهترین اصحاب مهاجر بود و بلکه در نخستین نبرد میان اسلام و کفر، جنگ بدر، شرکت کرده بود.
فرزندان و خانوادهاش که در مکه بودند به شدت فکر او را مشغول داشته بود. آنان هیچ حامی و یاوری نداشتند. از سوی دیگر حاطب از خود قریش نبود بلکه از همپیمانان قریش بود که در سرزمین آنان زندگی میکرد.
اما دیگر مهاجران که خانواده و فرزندان خود را در مکه رها کرده بودند امکان داشت که خویشاوندان آنان از فرزندانشان حمایت کنند.
به همین سبب حاطب همیشه در فکر این بود که برای قریش کاری انجام دهد تا باعث شود به خانواده و فرزندانش آسیبی نرسانند.
سالها گذشت...
پیامبر ج با قریشیان قرارداد صلح حدیبیه را امضا کرد. اما طولی نکشید که قریش پیمان را زیر پا گذاشت و پیامبر ج نیز عزم فتح مکه نمود و دستور داد تا مسلمانان برای حمله به دشمن آماده شوند.
پیامبر ج بسیار حریص بود که قریش از خبر حمله آگاه نشوند تا برای دفاع آماده نباشند و درگیری میان دو ارتش پیش نیاید.
بنابر این چنین دعا کرد: «خداوندا خبر ما را از آنان پنهان بدار».
چند روز گذشت و همچنان خبر حمله سری بود. حاطب احساس کرد که این بهترین فرصت است تا بتواند یک خوبی در حق قریش انجام دهد. بنابر این نامهای به قریشیان نوشت تا آنان را از خبر لشکرکشی پیامبر ج آگاه کند. سپس نامه را به دست زنی قریشی که در مدینه بود داد و دستورش داد که آن را به مکه ببرد.
اما هنوز آن زن از مدینه خارج نشده بود که خداوند پیامبرش ج را از خبر او آگاه ساخت.
باید پیش از رسیدن نامه به قریش جلوی این کار گرفته میشد، برای همین پیامبر ج سه شیر، علی و زبیر و مقداد را در پی او فرستاد و آنها را از محلی که به آن رسیده بود آگاه کرد، و به آنان فرمود: «بروید تا به «روضۀ الخاخ» برسید، در آنجا زنی را سوار بر شتر میبینید؛ نامه همراه اوست».
سه قهرمان به راه افتادند تا به آن زن رسیدند...
به او گفتند: نامهای را که با خود داری بیرون بیاور.
گفت: نامهای همراه ندارم...
بارهایش را جستجو کردند، اما چیزی نیافتند.
علی گفت: به خدا سوگند نه ما دروغ میگوییم و نه [پیامبر خدا] به ما دروغ گفته. به خدا قسم یا نامه را بیرون میآوری یا لباست را بیرون میآوریم!
علیس میدانست که او نامه را جایی پنهان کرده که مطمئن هست مورد تفتیش قرار نخواهد گرفت...
زن که دید آنها جدی هستند و گریزی از اعتراف نیست، گفت: از من دور شوید...
آنان دور شدند. سپس زن روسری را از سر برداشت و نامه را از میان موی بافته شدهی خود بیرون آورد.
صحابه نامه را گرفتند و آن را برای رسول خدا ج آوردند.
پیامبر ج نامه را باز کرد... نامه از حاطب بن ابی بلتعۀ خطاب به برخی از مشرکان مکه بود و آنان را از حملهی پیامبر ج به مکه باخبر میکرد.
حاطب در حین خواندن نامه در مجلس حضور داشت و صحابه داشتند میشنیدند...
عجیب است! حاطب دارد کافران را از لشکرکشی پیامبر ج آگاه میکند؟!
نخستین باری است که چنین چیزی دارد میان مسلمانان اتفاق میافتاد...
پیامبر ج رو به حاطب کرد و فرمود: «حاطب... این چیست؟»
نگاهها همه به سوی حاطب بود... گویا چشمها داشت او را میبلعید.
گفت: ای فرستادهی الله... در امر من شتاب نکن. من در میان قریش زندگی میکردم اما از آنها نبودم... همهی مهاجرانی که با تو بودند خویشانی داشتند که از خانوادهی آنها حمایت کنند. برای همین میخواستم اگر در میان آنها نسب ندارم کسانی پیدا کنم که از خویشان من حمایت کنند.
ای پیامبر خدا! به خدا سوگند از روی کفر و ارتداد چنین نکردم. و نه برای خشنودی به کفر، پس از اسلام.
سپس ساکت شد.
رسول خدا ج نیز سکوت کرد و چیزی نفرمود.
مردم سرهای خود را زیر انداخت بودند، انگار بر سرشان پرنده نشسته بود.
ناگهان پیامبر ج با دو کلمه به قضیه پایان داد: «راست گفت».
عمر اما طاقت نیاورد و گفت: ای پیامبر خدا... بگذار گردن این منافق را بزنم!
پیامبر ج فرمود: «او در بدر حضور داشته، و تو چه میدانی، چه بسا خداوند به اهل بدر نمایان شده و فرموده: هر چه میخواهید بکنید که شما را آمرزیدم».
پس خداوند متعال این آیات را نازل نمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ﴾[الممتحنة: ١]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید دشمن من و دشمن خود را به دوستی نگیرید...» [١٠].
چه کسی پیامبر ج را از کار حاطب باخبر نمود؟
چه کسی جای دقیق آن زن را در مسیر مکه به او نشان داد؟
او آن آگاه دانا است. و این برای تایید پیامبر ج و همچنین اعجازی است از سوی او.
***
[١٠] به روایت بخاری.