دلداری دادن به تنهی درخت
در گذشته مردم برای ساختن خانههای خود از تنههای درخت خرما و سنگ و گل استفاده میکردند. مسجد پیامبر ج نیز عبارت بود از تنههای درخت خرما به عنوان ستون، و سقفی از برگ درختان خرما.
پیامبر خدا ج روزهای جمعه ایستاده برای مردم خطبه میگفت و هرگاه خسته میشد به تنهی درخت خرمایی که در مسجد گذاشته شده بود تکیه میداد.
روزی زنی از انصاریان گفت: ای پیامبر خدا... پسر من نجار است، آیا به او دستور دهم برای شما منبری بسازد؟
فرمود: «اگر میخواهی».
آن زن به پسر خود دستور داد تا برای پیامبر منبری بسازد، سپس آن را در مسجد گذاشت.
روز جمعهی بعد پیامبر خدا ج به سوی منبر رفت و به آن بالا رفت و بر مردم سلام گفت و بر آن نشست. سپس بلال شروع به اذان کرد. در همین اثنا، صحابه صدای گریه و نالهای شنیدند. سپس صدایی مانند فریاد گاوان شنیده شد. متوجه شدند صدا از همان تنهی نخل است. تنهی نخل چنان فریاد میکشید که نزدیک بود از هم باز شود و مسجد از شدت آن به لرزه آمد.
پیامبر ج از منبر خود پایین آمد و به سوی تنهی خرما رفت و آن را در آغوش گرفت. کم کم صدای نالهی تنهی خرما آرام گرفت... مانند بچههای که کم کم گریهاش بند میآید.
سپس رو به یاران خود کرد و فرمود: «به سبب آنکه شنیدن ذکر [الله] را از دست داده بود گریست. قسم به آنکه جان محمد به دست اوست، اگر آن را به آغوش نگرفته بودم تا روز قیامت به همین صورت باقی میماند» [٢٦].
[٢٦] به روایت مسلم و احمد.