داستان آن دو ظرف آب
پیامبر خدا ج همراه با یاران خود، روزی بسیار گرم در حال سفر بودند. مسیرشان طولانی بود و در راه نه آبی بود و نه چاهی.
مردم که به شدت تشنه شده بودند شکایت به نزد رسول خدا ج بردند، و باید حتما برای این مشکل چارهای میاندیشید.
پیامبر ج توقف کرد و مردی از یاران خود و همچنین علی س را فرا خواند و فرمود: «در جستجوی آب بروید».
علی و یارشب در پی آب رفتند. در همین حال زنی را پیدا کردند که دو ظرف آب را بر شتر خود گذاشته بود. به او گفتند: آب کجاست؟
گفت: میان شما و آب یک شبانه روز فاصله است.
گفتند: پس با ما بیا.
گفت: به کجا؟
گفتند: به نزد رسول خدا...
گفت: همان که به وی «صابئی» میگویند؟
مشرکان پیامبر خدا ج را صابئی میگفتند، یعنی کسی که دینش را تغییر داده.
آن دو صحابی با وی بحث و گفتگو نکردند، بلکه گفتند: همانی است که میگویی. با ما بیا.
آن زن با شتر خود همراه آنان به نزد رسول خدا ج آمد.
پیامبر ج از وی دربارهی آب پرسید. گفت: آب دور است، سپس گفت که وی ضعیف و بیچیز است و چند فرزند یتیم دارد.
پیامبر ج آن دو ظرف آب را برداشت و دستی بر آن کشید. سپس ظرف آبی خواست و مقداری آب از دو ظرف در آن ریخت.
سپس در میان مردم ندا زدند که آب بگیرید و آب بردارید.
مردم با ظرفهای خود آمدند... برخی نوشیدند و برخی ظرفهای خود را پر کردند... هر که خواست آب نوشید و هر که خواست آب برداشت و آن زن ایستاده بود و آنچه را رخ میداد، میدید... همهی صحابه سیراب شدند و ظرفهای خود را پر کردند، اما ظرفهای آب وی هیچ تغییری نکرده بود و آبش هم کم نشده بود!
با وجود آنکه از ظرف آن زن چیزی کم نشده بود، پیامبر ج خواست در حق آن زن نیکی کند، پس خطاب به یارانش فرمود: «برایش [آذوقه] جمع کنید».
برایش خرما و آرد و نان جمع کردند و در یک پارچه قرار دادند و بر شتر او گذاشتند.
سپس رسول خدا ج گفت: «دانستی که چیزی از مال تو کم نکردیم، اما این الله بود که ما را سیراب کرد».
سپس آن زن به نزد خانوادهی خود رفت. چون دیر کرده بود به او گفتند: چه باعث شد دیر کنی؟
گفت: چیزی عجیبی دیدم... با دو مرد روبرو شدم و مرا به نزد مردی بردند که میگویند دینش را تغییر داده و او چنین و چنان کرد... به خدا سوگند یا او جادوگرترین مردم در میان زمین و آسمان است، یا آنکه واقعاً پیامبر خداست!
میگویند آن زن بعد از آن اسلام آورد و قومش نیز اسلام آوردند [٣٠].
***
[٣٠] به روایت بخاری و مسلم.