نخل به سوی او میآید...
رسول خدا ج همراه با یاران خود در سفری بودند. در راه عربی بادیهنشین را دیدند. همین که وی به پیامبر خدا ج و یارانش نزدیک شد، پیامبر که در هر زمان و مکانی بر دعوت مردم حریص بود متوجه او شد و خطاب به وی فرمود: «کجا میروی؟».
گفت: به نزد خانوادهام میروم.
فرمود: «نمیخواهی خیری را به دست بیاوری؟».
گفت: چیست؟
فرمود: «گواهی میدهی که معبودی به حق نیست جز الله که واحد و بیشریک است، و اینکه محمد بنده و فرستادهی اوست».
اعرابی گفت: چه کسی بر صدق گفتهی تو شهادت میدهد؟
پیامبر ج نگاهی به آن سوی دره انداخت و فرمود: «این نخل!» سپس نگاهی به آن نخل انداخت و آن را صدا زد...
ناگهان نخل در حالی که زمین را میشکافت به سوی وی آمد و در برابر ایشان ایستاد. سپس سه بار از وی خواست شهادت دهد که او پیامبر است...
نخل نیز سه بار همانگونه که خواسته بود، شهادت داد، سپس به جای خود بازگشت. سپس پیامبر خدا ج منتظر ماند که تصمیم آن اعرابی چه میشود؟ آیا وارد اسلام میشود یا نه؟
آن اعرابی به حق اعتراف نمود و با شور و حرارت بسیار در حالی که میخواست به نزد قوم خود بازگردد گفت: اگر از من پیروی کردند با آنان به نزد شما خواهم آمد، و گرنه خودم برمیگردم و با شما خواهم بود [٢٨].
***
[٢٨] به روایت بیهقی و احمد با سند صحیح.