برخیز: جستجویی در معجزات و نشانه های رسول الله صلی الله علیه وسلم

فهرست کتاب

زیاد شدن شیر

زیاد شدن شیر

ابوهریره س می‌گوید: قسم به الله که معبودی به حق جز او نیست، از شدت گرسنگی به زمین چسبیده بودم و سنگ به شکم خود می‌بستم.

روزی سر راه آنان نشستم... ابوبکر گذشت... درباره‌ی آیه‌ای از آیات کتاب خدا پرسیدم و قصدی نداشتم جز این‌که مرا با خود ببرد، اما چنین نکرد...

سپس عمر از آنجا گذشت... درباره‌ی آیه‌ای از آیات قرآن از وی پرسیدم و قصدم تنها این بود که مرا با خود ببرد، اما او نیز چنین نکرد...

سپس ابوالقاسم ج از آنجا گذشت و با دیدن من تبسم کرد و از رنگ چهره‌ام دانست چه می‌کشم... سپس فرمود: «ای ابا هر»! [٣٤].

گفتم: لبیک ای پیامبر خدا!.

فرمود: «با من بیا».

او رفت و من هم در پی او رفتم... وارد خانه شد و به من اجازه‌ی ورود داد... وارد خانه شدم.

در خانه کوزه‌ای شیر دید. گفت: «این شیر از کجاست؟».

گفتند: فلانی برای شما هدیه آورده است.

فرمود: «ای اباهر!».

گفتم: لبیک ای فرستاده‌ی خدا!.

فرمود: «به نزد اهل صفه برو و آنان را به نزد من بیاور».

ابوهریره می‌گوید: اهل صفه مهمانان اسلام بودند. نه خانواده‌ای داشتند و نه مالی. هر گاه صدقه‌ای برای پیامبر ج می‌آوردند برای آنان می‌فرستاد و خود چیزی نمی‌خورد و هر گاه هدیه‌ای به ایشان می‌دادند خود می‌خورد و آنان را نیز در آن شریک می‌کرد.

وقتی چنین گفت ناراحت شدم و با خود گفتم: این شیر کجا برای اهل صفه کفایت خواهد کرد؟! من سزاوارتر به نوشیدن آن بودم تا کمی نیرو بگیرم، وقتی هم آمدند خودم به آن‌ها شیر می‌دادم! چقدر برای من باقی می‌ماند؟! اما چاره‌ای جز اطاعت الله و رسولش نبود... نزد آنان رفتم و دعوتشان کردم...

آمدند و پیامبر ج به آن‌ها اجازه‌ی ورود داد و نشستند... سپس فرمود:‌ «ای اباهریره!».

گفتم: لبیک ای فرستاده‌ی الله...

فرمود: «بگیر و به آن‌ها بده».

ظرف را برداشتم و به هر یک از آن‌ها شیر می‌دادم تا می‌نوشید و سیر می‌شد، سپس ظرف را به من می‌داد و نفر بعدی را می‌نوشاندم، تا همه‌شان نوشیدند و به رسول خدا ج رسیدم.

ظرف شیر را به دست رسول خدا ج دادم... آن را به دست گرفت و به من نگاه کرد و لبخندی زد و گفت: «ای ابا هِر!»

گفتم: لبیک ای رسول خداوند...

فرمود: «فقط من و تو ماندیم؟»

گفتم: آری ای پیامبر خدا...

فرمود: «بنشین و بنوش»...

نشستم و نوشیدم...

دوباره فرمود: «بنوش».

باز نوشیدم...

آنقدر گفت بنوشم که گفتم: نمی‌توانم! قسم به آنکه تو را به حق مبعوث نمود، دیگر جایی ندارم!

فرمود: «آن را به من بده».

ظرف شیر را به او دادم... حمد و نام الله را یاد کرد و باقی مانده‌ی شیر را نوشید [٣٥].

***

[٣٤] اباهر: پدر گربه. پیامبر ج‌ به شوخی ابوهریره را به این نام صدا می‌زد. [٣٥] به روایت بخاری.