مشتی خرما
صحابه همراه با پیامبر ج مشغول کندن خندق بودند، در حالی که به شدت از گرسنگی و خستگی رنج میکشیدند.
مردم واقعاً فقیر و بیچیز بودند...
در این حال عمرۀ بنت رواحۀ، همسر بشیر بن سعد مقداری خرما جمع کرد و به دست دختر خود داد تا به محل کندن خندق ببرد، و گفت: غذای پدر و داییات عبدالله بن رواحۀ را ببر.
دختر خرماها را برداشت و به راه افتاد و در حالی که در جستجوی پدر و برادرش بود از کنار رسول خدا ج گذشت.
پیامبر خدا ج فرمود: «دخترم بیا؛ چه همراه داری؟»
گفت: ای پیامبر خدا... این خرما را مادرم برای پدرم بشیر بن سعد و داییام عبدالله بن رواحۀ فرستاده.
رسول الله ج فرمود: «آن را بده».
دخترک خرماها را در دست پیامبر ج گذاشت که دو دست ایشان پر شد.
سپس رسول الله ج دستور داد پارچهای بر زمین بیندازند و خرماها را روی آن ریخت. سپس به یکی از کسانی که نزدش بود گفت: اهل خندق را صدا بزن تا برای غذا بیایند.
همهی اهل خندق آمدند و از آن خوردند و خرماها همچنان بیشتر میشد!
تا آنکه همه مردم سیر شدند و برخاستند، در حالی که خرما از گوشههای پارچه بیرون میریخت [٣٧].
***
[٣٧] به روایت مسلم.