شتری که شکایت به نزد پیامبر برد
عبدالله بن جعفربمیگوید: روزی پیامبر خدا ج مرا همراه خود بر شترش سوار کرد و وارد باغ یکی از انصار شد. شتری در آن باغ بود. همین که پیامبر خدا ج را دید اشک ریخت.
پیامبر ج به سوی او رفت و اشکهایش را پاک کرد... شتر خاموش شد...
سپس رسول خدا ج نگاهی به دور و بر خود انداخت و فرمود: «صاحب این شتر کیست؟ این شتر مال کیست؟»
جوانی از انصاریان آمد و گفت: مال من است ای پیامبر خدا.
پیامبر ج فرمود: «آیا دربارهی این حیوان که خداوند تو را مالک آن ساخته، از خدا نمیترسی؟ او به من شکایت کرد که او را گرسنه نگه میداری و خستهاش میکنی» [١٩].
***
[١٩] به روایت بیهقی و احمد با سند صحیح.