حملات امیراطوری ایران بر مناطق عراق:
اخبار ناخوشایندی از عراق به مدینهی منوره میرسید مبنی بر اینکه امپراطوری ایران اقدام به حملات فراوانی بر مسلمانان عراق نموده و در یک روز چهار هزار نفر از مردم مسلمان عراق را به شهادت رساندهاند. بحران شدیدی عراق را تهدید میکرد و مردم از عهد و پیمانشان دست میکشیدند. و تمامی عجمها تحت فرماندهی «یزدگرد» جمع شده و نقشهی حمله به دیگر سرزمینهای اسلامی را در سر میپروراندند.
این اخبار غیرت حضرت فاروق اعظم سرا تحریک کرده و فرمود: «به خدا قسم پادشاهان عجم را توسط پادشاهان عرب از بین خواهم برد».
حضرت عمر فاروق سبه منظور جنگ با امپراطوری ایران و سرنگون کردن حکومتشان و واژگون کردن تاج و تخت، و از بیخ و بن کندن بتپرستی بر روی این کرهی خاکی، سپاهی آماده کرد، و به تمام مناطق تحت نفوذ اسلام دعوتنامهای نوشت که هر کس هر چه در اختیار دارد، از قبیل کمکهای مادی مانند سلاح و اسب و بقیهی تجهیزات و یا کمکهای فکری و فرهنگی مانند نظرات و پیشنهادات سازنده و شعر و خطابه و هر چه که بتواند در معرکه از آن استفاده کرد، به مدینه بفرستد.
در جواب درخواست حضرت عمر فاروق، جمع مجاهدین و جانبازان از هر طرف به سوی مدینه سرازیر شدند.
حضرت عمر ستصمیم گرفت شخصاً فرماندهی سپاه اسلام را برای مقابله با ایرانیان به عهده بگیرد و به جای خویش حضرت علی سرا در مدینه برای سرپرستی امور در نظر گرفت و این مسئله را به شورى گذاشت، اما شوری آن را تأیید نکردند.
یکی از مخالفان این تصمیم، حضرت علی مرتضی سبود. او که محبّت فراوانی نسبت به حضرت عمر فاروق سداشت، بسیار متفکرانه قضیه را نگریست و فرمود: ای امیر المؤمنین! الان رُعب و هیبت شما در قلوب پادشاهان مختلف جای گرفته است و آنها از شنیدن نام امیرالمؤمنین لرزه بر اندام میشوند. اگر شما به این جنگ بروید و پیروز شوید، شاید همه فکر کنند به خاطر حضور شما بوده است، اما اگر پناه به خدا، شکست بخورید دیگر دشمنان بر ما جسور خواهند شد و ترسشان از مسلمانان و امپراطوری اسلامی از بین خواهد رفت. ولی اگر فردی دیگر را بفرستید، اگر پیروز شوند که مایهی مباهات و افتخار است و اگر خدای ناکرده شکست بخورند کسی را دارند که به او امید داشته باشند و هنوز دشمنان از امیرالمؤمنین رعب و وحشت به دل دارند، پس به هیچ وجه مصلحت نیست که شما در این جنگ شرکت کنید.
این مشورت متفکرانه و دلسوزانهی حضرت علی مرتضی مورد قبول واقع شد و در مورد فرماندهی سپاه اسلام به مشورت پرداختند.
هر کدام نظری دادند، بالاخره عبدالرحمن ابن عوف سگفت: یافتم!
حضرت عمر سفرمود: چه کسی است؟
عبدالرحمن گفت: آنکه شیر در چنگالش اسیر است؛ سعد بن مالک (ابیوقاص).
حضرت سعد ساینجا به قلهی افتخار رسید که همهی آنها یک صدا گفتند: شیر شرزه سعد بن ابیوقاص!.
پس از آن حضرت عمر ساو را خواست و فرماندهی سپاه را به او داد [۲۲].
[۲۲] أصحاب الرسول ص: ۲۵۲.