سعد و سعید یاوران راستین پیامبر

فهرست کتاب

درخواست رستم برای مذاکره:

درخواست رستم برای مذاکره:

پس‌ از گذشت‌ این‌ مدت‌ و مشاهده‌ی‌ برتری‌هایی‌ از سوی‌ سپاه‌ اسلام‌ و انجام‌ تاکتیک‌های‌ جنگی‌، رستم‌ نامه‌ای‌ به‌ سعد نوشت‌ و درخواست‌ کرد که‌ نماینده‌ای‌ آگاه‌ و خبره‌ را نزد او برای‌ مذاکره‌ در مورد جنگ‌ بفرستد.

حضرت‌ سعد سابتدا «ربعی‌ بن‌ عامر» سرا فرستاد که‌ با «رستم‌» فرمانده‌ کل‌ قوای‌ ایرانیان‌ ملاقات‌ کند. «ربعی‌» به‌ عنوان‌ نماینده‌ و سخنگوی‌ سپاه‌ اسلام‌ نزد رستم‌ رفت‌. در اینجا درس‌ بزرگی‌ را به‌ جامعه‌ی‌ بشریت‌ و بی‌توجهی‌ به‌ مظاهر فریبنده‌ی‌ دنیوی‌ و ایمان‌ واقعی‌ به‌ پروردگار را به‌ ما نشان‌ می‌دهد. بشنویم‌ از حضرت‌ سید ابوالحسن‌ ندوی‌ /که‌ این‌ صحنه‌ را چگونه‌ به‌ ترسیم‌ می‌کشد:

«قبل‌ از جنگ‌ قادسیه‌، حضرت‌ سعد بن‌ ابی‌وقاص‌ سفرمانده‌ لشکر اسلام‌، یکی‌ از سربازان‌ خود به‌ نام‌ «ربعی‌ بن‌ عامر» را بنا به‌ درخواست‌ رستم‌، فرمانده‌ لشکر ایران‌ نزد وی‌ فرستاد. ایرانیان‌ دربار را با فرش‌های‌ ابریشمی‌ و جواهرات‌ گران‌قیمت‌ تزئین‌ نموده‌ بودند، رستم‌ تاج‌ طلایی‌ بر سر نهاده‌ و لباس‌های‌ زربافت‌ پوشیده‌ و بر تخت‌ طلایی‌ نشسته‌ بود. ربعی‌ با لباس‌ خشن‌ و شمشیر و سپر و اسبی‌ کوچک‌، بدون‌ اعتنا به‌ تشکیلات‌ رستم‌، وارد دربار شد، از اسب‌ پیاده‌ شده‌ و آن‌ را به‌ یکی‌ از بالش‌ها و پشتی‌های‌ بزرگ‌ بست‌ و با سلاح‌های‌ جنگی‌ خود وارد مجلس‌ شد. درباریان‌ گفتند: نباید با اسلحه‌ وارد مجلس‌ شوی‌! ربعی‌ گفت‌: من‌ بنا بر تقاضای‌ شما به‌ اینجا آمده‌ام‌، اگر با همین‌ وضعیت‌ اجازه‌ ورود می‌دهید، می‌مانم‌ وگرنه‌ بر می‌گردم‌.

رستم‌ گفت‌: بگذارید بیاید. ربعی‌ بی‌تکلف‌، در حالی‌ که‌ با تکیه‌ بر نیزه‌ راه‌ می‌رفت‌، و بر اثر فشار و ضربه‌ی‌ نیز فرش‌ها سوراخ‌ و پاره‌ می‌شدند، همچنان‌ پیش‌ رفت‌ و کنار رستم‌ نشست‌.

رستم‌ پرسید: شما مسلمانان‌ چرا به‌ سرزمین‌ ما آمده‌اید؟

ربعی‌ جواب‌ داد:

خدا ما را برانگیخته‌ است‌ تا انسان‌ها را از پرستش‌ بندگان‌ به‌ سوی‌ پرستش‌ خدای‌ یکتا، و از تنگنای‌ دنیا به‌ فراخنای‌ آن‌ درآوریم‌ و از جور ادیان‌ برهانیم‌ و به‌ سوی‌ عدل‌ اسلام‌ راهنمایی‌ کنیم‌، او ما را با دین‌ خود به‌ سوی‌ بشر فرستاده‌ تا آنها را به‌ سوی‌ این‌ دین‌ فراخوانیم‌، هرکس‌ آن‌ را پذیرفت‌ با او سرپیکار نخواهیم‌ داشت‌ و هر کس‌ که‌ از آن‌ سر باز زد، همواره‌ با او می‌جنگیم‌ تا به‌ انعام‌ و موعود خداوند نائل‌ آییم‌.

رستم‌ پرسید:آن‌ انعام‌ چیست‌؟

ربعی‌ پاسخ‌ داد:

بهشت‌ برای‌ کسانی‌ که‌ در این‌ راه‌ جان‌ بسپارند و نصرت‌ و پیروزی‌ برای‌ کسانی‌ که‌ زنده‌ بمانند.

رستم‌ گفت‌: حرف‌ حسابت‌ را شنیدم‌، آیا به‌ ما فرصت‌ مشوره‌ می‌دهید؟

ربعی‌ گفت‌: آری‌! برای‌ مشوره‌ چند روز کافی‌ است‌؟ یک‌ روز یا دو روز؟!

رستم‌ گفت‌: در این‌ فرصت‌ کوتاه‌ نمی‌توان‌ کاری‌ کرد؛ زیرا باید مکاتبه‌ و نظرسنجی‌ کنیم‌.

ربعی‌ گفت‌: رسول‌خدا صهنگام‌ رویارویی‌ با دشمن‌ بیش‌ از سه‌ روز مهلت‌ نداده‌ است‌، بنابراین‌ هرچه‌ زودتر فکر کنید و از سه‌ مورد (اسلام‌، جزیه‌ یا جنگ‌) یکی‌ را انتخاب‌ کنید.

رستم‌ گفت‌: آیا تو رهبر و فرمانده‌ مسلمین‌ هستی‌ که‌ این‌ گونه‌ صحبت‌ می‌کنی‌؟

ربعی‌ گفت‌: خیر! همه‌ی‌ مسلمانان‌ بمانند جسد واحد هستند، کوچک‌ترین‌ آنها همانند بزرگ‌ترین‌شان‌ حق‌ دارد به‌ پناه‌جویان‌ حق‌، پناهندگی‌ بدهد.

رستم‌ وقتی‌ قاطعیت‌ و صلابت‌ «ربعی‌» را دید دریافت‌ که‌ با ایشان‌ نمی‌تواند به‌ نتیجه‌ای‌ برسد، به‌ همین‌ منظور نامه‌ای‌ به‌ او داد که‌ در آن‌ از حضرت‌ سعد فرمانده‌ سپاه‌ اسلام‌ درخواست‌ کرده‌ بود فرد دیگری‌ را برای‌ مذاکره‌ بفرستد؛ چراکه‌ ربعی‌ سخت‌گیر است‌ و در مذاکرات‌ هیچ‌ نرمشی‌ را نشان‌ نمی‌دهد.

این‌ بار حضرت‌ مغیره‌ سبه‌ عنوان‌ سفیر نزد رستم‌ رفت‌، ایرانیان‌ دربار را آراسته‌ و بسیار مجلل‌ ساخته‌ بودند، مغیره‌ بدون‌ اعتنا به‌ تشکیلات‌ تدارک‌ دیده‌ شده‌ وارد مجلس‌ شد و به‌ سوی‌ صدر جلسه‌ (رستم‌) پیش‌ رفت‌ و در کنار او طوری‌ نشست‌ که‌ زانوی‌ خود را به‌ زانوی‌ او چسباند. درباریان‌ که‌ تا آن‌ زمان‌ چنین‌ منظری‌ (یا به‌ اصطلاح‌ خودشان‌ چنین‌ گستاخی‌) را ندیده‌ بودند، سخت‌ خشمگین‌ شده‌ و بازوی‌ مغیره‌ را گرفتند و از تخت‌ پایین‌ آوردند. مغیره‌ گفت‌:

رسم‌ مهمانداری‌ این‌ نبود، در آیین‌ ما چنین‌ مجوزی‌ وجود ندارد که‌ شخصی‌ خود را خدا قرار داده‌ بنشیند و مردم‌ مانند بنده‌ و برده‌ جلوی‌ او بایستند.

وقتی‌ که‌ این‌ جمله‌ی‌ بی‌باکانه‌ی‌ او را ترجمه‌ کردند، دربار را حیرت‌ و سکوت‌ عجیبی‌ فرا گرفت‌ و به‌ اشتباه‌ خود پی‌ بردند [۲۵].

سخنگوی‌ مسلمانان‌ گفت‌:

طبق‌ دین‌ اسلام‌ انسان‌ها همه‌ فرزند حضرت‌ آدم‌ هستند و پدر و مادر همه‌ی‌ آنها یکی‌ است‌. پس‌ همه‌ آنها با هم‌ برابرند، هیچ‌ کس‌ بر دیگری‌ برتری‌ ندارد، مگر به‌ تقوی‌ و عمل‌ صالح‌، و عرب‌ و عجم‌ همه‌ در نزد خداوند متعال‌ با هم‌ برابرند.

رستم‌ گفت‌:

ما همسایه‌ هستیم‌ و به‌ نیکویی‌ با شما رفتار می‌کنیم‌ و هیچ‌ اذیت‌ و آزاری‌ به‌ شما نمی‌رسانیم‌، پس‌ به‌ سرزمین‌تان‌ برگردید و هر وقت‌ برای‌ تجارت‌ وارد مملکت‌ ما بشوید، مانعی‌ ندارید.

مغیره‌ گفت‌:

هدف‌ ما دنیا نیست‌، و جز آخرت‌ و بهشت‌ در پی‌ چیز دیگری‌ نیستیم‌. ما آمده‌ایم‌ تا شما را از تاریکی‌ کفر و شرکت‌ نجات‌ دهیم‌ و با توحید و یکتاپرستی‌ آشنا سازیم‌.

رستم‌ گفت‌: اگر ما دین‌ شما را بپذیریم‌، شما از سرزمین‌ ما منصرف‌ می‌شوید؟

گفتند: حتماً ما می‌رویم‌ و اصلاً بر نمی‌گردیم‌، مگر برای‌ ضرورتی‌ چون‌ تجارت‌ و نیازهای‌ دیگر.

رستم‌ که‌ جواب‌ مسلمانان‌ را بارها شنیده‌ بود، باز هم‌ گفت‌: اگر ما نپذیریم‌؟

مغیره‌ گفت‌: باید جزیه‌ بدهید.

رستم‌ گفت‌: اگر جزیه‌ ندهیم‌؟

مغیره‌ گفت‌: شمشیر ما بر گردن‌تان‌ قرار خواهد گرفت‌.

رستم‌ که‌ سراپا وحشت‌ و اضطراب‌ شده‌ بود، ناچار گفت‌: برو به‌ فرمانده‌ات‌ بگو: رستم‌ می‌گوید: همه‌ی‌ شما را در سرزمین‌ قادسیه‌ دفن‌ خواهم‌ کرد.

نماینده‌ی‌ اعزامی‌ از نزد رستم‌ خارج‌ شده‌ به‌ سوی‌ سعد برگشت‌. رستم‌ صاحب‌نظران‌ سپاهش‌ را جمع‌ کرد تا با آنها در مورد دین‌ اسلام‌ و اینکه‌ آیا اسلام‌ را بپذیرند یا نه‌ مشورت‌ کند. آنها که‌ خود را انسان‌های‌ بزرگ‌منش‌ و متمدن‌ می‌دانستند، مخالفت‌ شدیدشان‌ را از قبول‌ اسلام‌ اعلام‌ کردند. رستم‌ هم‌ رأی‌ آنها را تأیید کرده‌ و از پذیرش‌ اسلام‌ خودداری‌ نمود [۲۶].

[۲۵] پیام‌ سیره‌ نبوی‌ به‌ مردم‌ عصر حاضر: ص‌ ۴۹-۴۶. [۲۶] أنیس‌ الطالبین‌: ص‌ ۱۳۵.