مقوله مهم شیخ محمد بن ابراهیم در انواع کفر اعتقاد
شیخ محمد بن ابراهیم /در رسالهاش: «تحکیم القوانین» میگوید [۱۶۰]: «ابن کثیر میگوید: الله ﻷمیفرماید: ﴿ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠ ﴾یعنی برای کسی که از الله ﻷشریعت را دریافت کرده و بدان ایمان آورده و یقین کرده و دانسته که الله ﻷآگاهترین و دادگرترین و استوارترین کسانی است که دادگری و فرمانروایی از او انتظار میرود و از پدر نسبت به فرزندش، به مخلوقاتش مهربانتر است و عالم و قادر به هر چیزی بوده و در هر چیزی عادل میباشد، چه کسی حکمش از الله ﻷعادلانهتر است.
پس از این شیخ محمد بن ابراهیم انواع کفر اعتقادی را مطرح کرده و میگوید:
۱- دستهی اول آن است که حاکمی که به غیر آنچه الله ﻷنازل کرده، حکم میکند، احق بودن حکم الله متعال و رسولش را انکار میکند.
۲- دسته دوم آن است که حاکمی که به غیر آنچه الله ﻷنازل کرده، حکم میکند، حقانیت حکم الله متعال و رسولش را انکار نکرده ولی اعتقاد دارد که حکم غیر رسول الله جدر حکمیتی که مردم در زمان اختلاف با یکدیگر بدان نیاز دارند بهتر و کاملتر و فراگیرتر از حکم رسول الله جمیباشد چه به طور مطلق و یا در حوادث و اتفاقاتی که در طول زمان و تغییرات اوضاع پدید میآید. تردیدی نیست که این نوع نیز کفر میباشد. چرا که برتری دادن قوانین بشری که در واقع ساخته و پرداختهی اذهان و پس ماندهی افکار بشر است، بر قوانین الله الحکیم الحمید میباشد.
احکام و قوانین الله و رسولش جبا اختلاف زمانها و تغییر اوضاع و حوادث تغییر نمیکند، چرا که هیچ مسالهای نیست - هر چه که باشد - مگر اینکه حکم آن در کتاب الله ﻷو سنت پیامبرش جیا به صورت نص واضح و آشکاری و یا به صورت استنباطی وجود دارد، حال برخی آنها را میفهمند و برخی دیگر نمیفهمند.
و معنای اینکه علما گفتهاند که فتوی با تغییر اوضاع، تغییر میکند چنان نیست که افرادی که بهرهی اندکی از علم دارند و یا شناخت و درک درستی از احکام دین و اسباب و حکمتهای آن ندارند، تصور میکنند؛ چنانکه گمان بردهاند تغییر فتوا بر اساس خواستههای شهوانی، حیوانی و اهداف مادی و تخیلات انحرافی قابل تغییر است، لذا مشاهده میشود که سرسختانه از موضع خود دفاع کرده و نصوص را تا بتوانند پیرو نظریات خود قرار میدهند و در همین راستا معنای آیات و احادیث را تغییر میدهند و عوض میکنند.
اما مقصود علما از تغییر فتوا با تغییر اوضاع و زمان، آن است که: «فتوا با اصول شریعت و علتهایی که باید رعایت شوند و همچنین با مصلحتهایی که مراد الله و رسولش میباشند سازگار باشد». بدیهی است که طرفداران قوانین ساخته و پرداختهی ذهن بشر از این چیزها به دور هستند و آنها به هیچ چیز جز آنچه با اهداف و خواستههایشان سازگار باشد هر چه که باشد، توجه ندارند و واقعیتهای جاری بهترین گواه بر این حقیقت است [۱۶۱].
آه از این فتنههای خطرناک، آه از این بیماری دردناک؛ براستی که این امر بسیار خطرناک میباشد. براستی امت از نقطه بلند و پرآوازهی خود به ورطهی خواری و ذلیلی و سستی سقوط نکرد مگر روزی که از کتاب پروردگارش و سنت رسولش ججدا شد و شروع به زبان درازکردن گاهی به سوی شرق ملحد و گاهی به سوی غرب کافر کرد؛ درحالیکه در مقابل وی آبشخوری گوارا و چشمهای زلال و صاف و ریسمانی نیرومند و نوری واضح و روشن و مصدر عزت و شرف و رهبری و فرماندهی بود.
به الله سوگند هرگز امت به هویت و کرامت و سروری و رهبریاش باز نمیگردد مگر زمانیکه در تمامی امور زندگی به سوی الله ﻷ، خالق و سازندهاش، بازگشته و مطیع و فرمانبردار و تسلیم در برابر او جلجلاله باشد. همانطور که الله ﻷبدان امر کرده و فرموده است: ﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ ﴾[البقرة: ۲۰۸] «ای کسانی که ایمان آوردهاید! همگی به طور کامل وارد اسلام شوید». حافظ ابن کثیر /در تفسیر این آیه میگوید: «الله ﻷبندگانش را که بدو ایمان آورده و رسولش جرا تصدیق کردهاند، امر فرموده که تمامی دستگیرههای اسلام و شرایع آنرا برگیرند و نیز به تمامی اوامر آن عمل کرده و تمامی نواهی آنرا ترک کنند.
عوفی از ابن عباس و مجاهد و طاووس و ضحاک و عکرمه و قتاده و سدی و ابن زیاد در مورد این کلام الله ﻷ﴿ ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ ﴾نقل میکند که میگویند: یعنی به طور کامل وارد اسلام شوید. و ضحاک از ابن عباس و ابوالعالیه و ربیع بن انس روایت میکند که گفتند: ﴿ ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ ﴾یعنی به طور کامل در طاعت الله ﻷدرآئید [۱۶۲]. سپس ابن کثیر میگوید: الله ﻷهمهی بندگان مومنش را امر فرموده که به تمامی شعبههای ایمان و شرایع اسلام که بسیارند، تا آنجا که میتوانند عمل کنند».
و قرطبی /میگوید: «از آنجایی که الله ﻷبیان فرمودند که مردم بر سه دسته مومن و کافر و منافق میباشند، پس فرمودند: بر یک ملت واحد باشید و بر اسلام جمع شوید و بر آن ثابت قدم بمانید. «السلم» در اینجا به معنای اسلام میباشد. و این نظر مجاهد بوده و ابومالک آنرا از ابن عباس بروایت کرده است.
سپس امام قرطبی میگوید: و امام طبری حمل لفظ را بر معنای اسلام ترجیح داده است» [۱۶۳]. و معنای آیه را شیخ عبدالرحمن بن ناصر السعدی برای ما به روشنی بیان کرده و میگوید [۱۶۴]: «این دستوری است از جانب پروردگار که در آن از مومنان میخواهد ﴿ ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ ﴾کاملا وارد دین اسلام شوند، بگونهای که همهی اوامر آنرا به جا آورند و هیچ چیزی از آنرا ترک ننمایند و هوی و هوس خویش را پروردگار و معبود قرار ندهند، بدین ترتیب که امری که شریعت آنرا واجب کرده است، چنانچه با خواهشات و آرزوهای نفسانی آنان سازگار باشد، آنرا انجام داده و اگر با آرزوهایشان سازگار نباشد، آنرا ترک کنند؛ زیرا واجب است که هواهای نفسانی تابع و پیرو دستورات دین باشد. و باید به اندازهی قدرت و توانایی خویش اعمال خیر انجام دهند و در آنچه توان آنرا ندارند، با نیت و قلب بدان بپردازند تا از اجر و پاداش آن بینصیب نمانند. بنابراین التزام و پایبندی به دستوراتی که الله ﻷفرستاده است، بدون کمترین تردیدی واجب است. و در حقیقت این همان عبادتی است که حق الله ﻷنسبت به بندگانش میباشد.
شیخ محمد بن ابراهیم /در بیان اینکه تحکیم و قانونگذاری شریعت الله ﻷهمان معنای شهادتین میباشد میگوید [۱۶۵]: «تحکیم شریعت الله ﻷو نه تحکیم غیر آن، نیمهی دیگر عبادت الله ﻷو نه عبادت غیرالله میباشد، چرا که مضمون شهادتین آن است که الله ﻷتنها معبود بر حق بوده و هیچ شریکی برای او قرار داده نشود و فقط رسول الله کسی باشد که با آنچه با آن از جانب الله متعال آمده، از او پیروی شده و داور و حَکم باشد. و شمشیرهای جهاد جز بدین سبب و نیز جز به منظور محقق ساختن آن در انجام و ترک انجام و تحکیم در زمان نزاع و اختلاف، از غلاف بیرون کشیده نشده است».
علامه شنقیطی /در «أضواءالبیان» میگوید: [۱۶۶]«بدان که الله ﻷدر آیات بسیاری صفات کسی را که مستحق آن است که حکم برای او باشد، بیان کرده است، لذا بر هر عاقلی لازم است که در این صفات ذکر شده که إنشاءالله آنها را توضیح خواهیم داد، تامل کند و نیز در مقابل، در صفات بشری که قوانین وضعی را قانونگذاری میکند، تامل کند و ببیند که آیا صفات کسی که بایستی تشریع و قانونگذاری برای او باشد در بشر وجود دارد؟ - براستی که الله ﻷاز اینکه در تشریع و قانونگذاری شریکی داشته باشد، برتر و منزه و پاک است - بدین ترتیب اگر صفات تشریع کننده بر بشر منطبق بود، که هرگز اینگونه نمیباشد، پس از آنها پیروی کند و اگر آشکار شد که بشری که قانونگذاری میکند حقیرتر و فرومایهتر و ذلیلتر و کوچکتر از آن است که قانونگذاری کند، پس بایستی که آنها را در جایگاه بشری خود قرار داده و او را تا حد مقام ربوبیت بالا نبرد.
براستی الله ﻷپاک است از آنکه برای او در عبادتش یا حکمش یا فرمانرواییاش شریکی باشد.
از جمله آیاتی که الله ﻷدر آن صفات کسی را بیان میکند که حکم و تشریع برای او میباشد، آن است که میفرماید: ﴿ وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ ﴾[الشوری: ۱۰] «در هر چیزی که اختلاف پیدا کردید داوری آن به الله واگذار میگردد». پس از آن در مقام بیان صفات کسی که حکم برای او میباشد، میفرماید: ﴿ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبِّي عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ ١٠ فَاطِرُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ جَعَلَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا وَمِنَ ٱلۡأَنۡعَٰمِ أَزۡوَٰجٗا يَذۡرَؤُكُمۡ فِيهِۚ لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١ لَهُۥ مَقَالِيدُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ يَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن يَشَآءُ وَيَقۡدِرُۚ إِنَّهُۥ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ ١٢ ﴾[الشوری: ۱۰-۱۲] «چنین داوری الله است که پروردگار من است و من بدو پشت میبندم، (و برای قضاوت در منازعات و رفع اختلافات و حل مشکلات) به (کتاب) او مراجعه میکنم. او آفریننده آسمانها و زمین است. او شما را به صورت مرد و زن و چهارپایان را به شکل نر و ماده درآورده است و بدین وسیله بر آفرینش شما (انسانها و تولید و تکثیر نسل حیوانها) میافزاید. هیچ چیزی همانند الله نیست (و نه او در ذات و صفات به چیزی از چیزهای آسمان و زمین میماند و نه چیزی از چیزهای آسمان و زمین در ذات و صفات بدو میماند) و او شنوا و بینا است (و پیوسته بر کارگاه جهان نظارت مینماید و از جمله زاد و ولد انسانها و حیوانها را میپاید). کلیدهای آسمانها و زمین در دست اوست. برای هرکس که بخواهد روزی را فراوان و یا کم میگرداند. او از همه چیز کاملاً آگاه است».
آیا در کافران فاجری که نظام و قانونی شیطانی تشریع نموده و قانونگذاری میکنند، کسی هست که مستحق آن باشد که به پروردگاری وصف گردد که امور به سوی او باز میگردد و بر او توکل میشود و خالق آسمانها و زمین است، یعنی خالق و مخترع آنها بدون مثالی پیشین باشد و برای همیشه زوجهایی را آفریده است؟
پس ای مسلمانان بر شما لازم است که صفات کسی را بدانید که مستحق حکم و تشریع و قانونگذاری و حلال و حرام کردن میباشد و تشریع و قانونگذاری کافر خسیس و حقیر و جاهل را نپذیرید.
و از جمله آیاتی که بیانگر صفات کسی است که مستحق تشریع و قانونگذاری میباشد، آن است که الله ﻷمیفرماید: ﴿ لَهُۥ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ أَبۡصِرۡ بِهِۦ وَأَسۡمِعۡۚ مَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِيّٖ وَلَا يُشۡرِكُ فِي حُكۡمِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٦ ﴾[الكهف: ۲۶] «تنها او است که غیب آسمانها و زمین را میداند. شگفتا او چه بینا و شنوا است! (او همه چیز را میبیند و همه چیز را میشنود! ساکنان آسمانها و زمین) بجز الله برایشان سرپرستی نیست (که عهدهدار امور آنان شود) و در فرماندهی و قضاوت خود کسی را انباز نمیگرداند».
آیا در میان کافران فاجری که قانونگذاری میکنند، کسی مستحق آن هست که اینگونه وصف گردد که برای او غیب آسمانها و زمین میباشد؟ و یا شنوایی و بینایی او در حدی میباشد که همهی مسموعات را شنیده و همهی آنچه که هست، میبیند؟ و برای هیچکس جز او ولی و مددکاری نمیباشد؟!
براستی که الله ﻷاز اینکه شریکی و همتا و همانندی در این امور داشته باشد، پاک و منزه بوده و در مرتبه بسیار والاتر و برتری از آن میباشد.
و از جمله آیاتی که بر این مساله دلالت دارد، آن است که الله ﻷمیفرماید: ﴿ وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ لَهُ ٱلۡحُكۡمُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٨٨ ﴾[القصص: ۸۸] «همراه الله معبود دیگری را به فریاد مخوان. جز او هیچ معبود دیگری وجود ندارد. همه چیز جز ذات او فانی و نابود میشود. فرماندهی از آن اوست و بس؛ و همگی شما به سوی او برگردانده میشوید (و به حساب و کتاب اقوال و اعمالتان رسیدگی میکند و در میانتان داوری خواهد کرد)».
آیا در کافران فاجری که قانونگذاری میکنند کسی هست که مستحق آن باشد که اینگونه وصف گردد که او اله واحد است و هر چیزی غیر از وجه او هلاک و نابود میگردد؟ و مخلوقات به سوی او باز میگردند؟
پاک و منزه است پرودرگارمان و بسیار بزرگوارتر و مقدستر از آن است که مخلوق ذلیلش با صفات او وصف گردد.
و از آیاتی که بر این مساله دلالت دارد آن است که الله ﻷمیفرماید: ﴿ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ يَقُصُّ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡفَٰصِلِينَ ٥٧ ﴾[الأنعام: ۵۷] «حکم تنها حکم الله میباشد، حقیقت را بیان میکند و او بهترین داوران و جداکنندگان (حق از باطل) است».
آیا در کسانی که شریعت و قانون وضع میکنند، کسی هست که مستحق آن باشد که به پیروی از حق و بیان آن و بهترین جداکنندگان حق از باطل، وصف گردد؟
و از آیات دیگر آن است که الله ﻷمیفرماید: ﴿ قُلۡ أَرَءَيۡتُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ لَكُم مِّن رِّزۡقٖ فَجَعَلۡتُم مِّنۡهُ حَرَامٗا وَحَلَٰلٗا قُلۡ ءَآللَّهُ أَذِنَ لَكُمۡۖ أَمۡ عَلَى ٱللَّهِ تَفۡتَرُونَ ٥٩ ﴾[یونس: ۵۹] «بگو: به من بگوئید: آیا چیزهائی را که الله برای شما آفریده و روزی شما کرده است و (خودسرانه) بخشی از آنها را حرام و بخشی از آنها را حلال نمودهاید، بگو: آیا الله به شما اجازه داده است (که از پیش خود چنین کنید) یا این که بر الله دروغ میبندید (و از زبان الله چیزهائی میگوئید و میکنید که الله بدانها دستور نداده است؟)».
آیا از میان کسانی که ذکرشان گذشت، کسی هست که مستحق آن باشد که اینگونه توصیف گردد که او کسی است که رزق را برای مخلوقات، نازل میکند و حلال و حرام جز با اجازهی او ممکن نیست؟ چرا که ناگزیر کسی که رزق را خلق کرده و آنرا نازل میگرداند، همان کسی است که تصرف در روزی با حرام و حلال کردن آن برای اوست؟ براستی که الله ﻷپاک و منزه است از آنکه شریکی برای او در تحلیل و تحریم باشد».
براستی این قضیه از خطرناکترین قضایای عقیده میباشد که در آن یا اسلام است یا جاهلیت؟ الله ﻷمیفرماید: ﴿ أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠ ﴾[المائدة: ۵۰] «آیا آنها خواهان حکم جاهلیتند؟ و برای قومی که یقین دارند، حکم چه کسی از حکم الله بهتر است».
حافظ ابن کثیر در تفسیر این آیه میگوید: «الله ﻷدر این آیه، بر کسانی که از حکم الله ﻷکه در برگیرندهی هر خیری و نهی کنندهی از هر شری میباشد، رویگردانده و به سوی غیر آن از آراء و امیال و اصطلاحاتی که دیگران بدون سندی از شریعت الله ﻷوضع کردهاند، روی آوردهاند، این عملشان را انکار کرده است. همانطور که اهل جاهلیت در بین خود به گمراهیها و جهالتهایی که با آراء و نظریات و امیال و اهواءشان وضع کرده بودند، حکم میکردند و همانطور که قوم تاتار به سیاستهای پادشاهی، که برگرفته از آراء و نظریات پادشاهشان چنگیز خان بود، حکم میکردند. چنگیزخان قانون یاسق را برایشان وضع کرده بود که در واقع آن کتابی شامل احکام اسلامی بود که آن احکام را از شرایع متفاوت از جمله یهودیت و نصرانیت و اسلام و غیر آنها گرفته بود و در آن بسیاری از احکام تنها برخاسته از نظر و هوا و هوس خود وی بود. و بدین گونه شریعتی را برای فرزندانش مقدر کرد تا از آن پیروی کرده و بر آن حکم کرده و آنرا بر کتاب الله ﻷو سنت رسولش، مقدم دارند. که هرکس چنین عمل کند، کافر بوده و جنگیدن با او واجب میباشد، تا اینکه به حکم الله و رسولش باز گردد و در مسائل کوچک و بزرگ به غیر آن حکم نکند» [۱۶۷].
براستی این قضیه، از خطرناکترین قضایای عقیده میباشد که در آن یا کفر میباشد و یا ایمان!! الله ﻷمیفرماید: ﴿ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ ﴾[المائدة: ۴۴] «و هر که مطابق آیات الهی حکم نکند، آنها واقعاً کافرند».
علامه شنقیطی در «أضواءالبیان» میگوید: «آنچه از سیاق و ظاهر آیات برمیآید، آن است که آیهی: ﴿ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ﴾در مورد مسلمانان نازل شده است، چرا که الله ﻷقبل از آن، مسلمانان این امت را مخاطب قرار داده و فرموده است: ﴿ فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗاۚ ﴾«پس، از مردم مترسید، از من بترسید و آیات مرا به بهای اندک مفروشید». و پس از آن میفرماید: ﴿ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ ﴾بنابراین، مخاطب مسلمانان میباشد، همانطور که از سیاق آیات و ظاهر بر میآید. بر این اساس است که کفر گاهی کفر اصغر (کفر دون کفر) میباشد و گاهی انجام آن به همراه حلال شمردن آن و یا قصد انکار احکام الله ﻷو رد آنها با وجود علم بدان بوده که کفراکبر میباشد؛ اما کسی که بر اساس و مبنایی جز حکم الله ﻷحکم میکند، درحالیکه میداند با این کار مرتکب گناه شده و عملی قبیح و زشت انجام داده و تنها هوی و هوسش او را بدان واداشته است، در این صورت، همچون سایر مسلمانانی میباشد که گناهی را مرتکب میشوند. و سیاق قرآن همچنین بیانگر آن است که آیه ﴿ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٢٩ ﴾در مورد یهود و آیهی ﴿ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٨٢ ﴾در مورد نصاری میباشد.
بدان که توضیح این بحث از این قرار است:
هریک از الفاظ «الکفر، الفسق، الظلم» که در شرع اطلاق میشوند، گاهی مقصود از آنها معصیت و گناه و گاهی مراد از آنها کفری است که صاحبش را از دین خارج میگرداند. ﴿ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ ﴾و هرکس به آنچه الله ﻷنازل کرده بر مبنای مخالفت و ابطال حکم الله ﻷ، حکم نکند، پس ظلم و فسق و کفرش، عبارت از کفری است که او را از دین خارج میگرداند و هرکس به آنچه الله ﻷنازل کرده، با این اعتقاد که وی مرتکب حرامی شده و عملی قبیح مرتکب گشته، حکم نکند، کفر و فسق و ظلمش، عبارت است از کفری که وی را از دین خارج نمیگرداند.
دانستی که آیه اول در مورد مسلمانان و آیهی دوم در مورد یهود و آیهی سوم در مورد نصاری میباشد و نصوص وارده از آیات و احادیث را نمیتوان در شان نزول آنها محصور کرد و به موارد مشابه آن نسبت نداد، بلکه معنا و مفهوم عمومی آیات و احادیث مبنای عمل قرار میگیرد؛ و تحقیق احکام مختلف آنچه بود که مشاهده کردی و علم نزد الله ﻷمیباشد» [۱۶۸].
ابن الجوزی /در تفسیر این آیه میگوید [۱۶۹]: «و فصل الخطاب آن است که هرکس بر آنچه الله ﻷنازل کرده، بر مبنای انکار آن حکم نکند درحالیکه میداند الله ﻷآنرا نازل کرده است چنانکه یهود مرتکب این امر شدند، چنین شخصی کافر میباشد؛ و هرکس به آنچه الله ﻷنازل کرده، بر مبنای تمایلات و خواهشات نفسانی و هوی و هوس و نه انکار آن، حکم نکند، چنین شخصی ظالم و فاسق میباشد. علی ابن طلحه از ابن عباس بروایت میکند که وی فرمود [۱۷۰]: هرکس آنچه را که الله ﻷنازل کرده، انکار کند کافر است و هرکس بدان اقرار کرده و بدان حکم نکند، فاسق و ظالم است.
و طبری در تفسیرش و حاکم در مستدرک و مروزی در «تعظیم قدر الصلاة» و ابن عبدالبر در تمهید [۱۷۱]از ابن عباس بروایت میکنند که گفت: هرکس آنچه را که الله ﻷنازل کرده، انکار کند، کافر است. براستی آن کفری نیست که به سوی آن میروند و آن کفری که شخص را از دین خارج کند، نمیباشد. ﴿ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ ﴾کفر دون کفر (کفر اصغر) میباشد.
علامه قرطبی در «الجامع لأحکام القرآن» میگوید: ﴿ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ ﴾و «الظالمون» و «الفاسقون» تمامی این آیات در مورد کفار نازل شده است و گفته شده در آن اضمار و پوشیدگی میباشد، بدین معنا که هرکس بر مبنای رد قرآن و انکار احادیث رسول الله جبدانچه الله ﻷنازل کرده، حکم نکند، کافر میباشد. که ابن عباس و مجاهد این را گفتهاند. و آیه در این مورد عام میباشد. ابن مسعود و حسن میگویند: این آیات در مورد هرکس که به غیر آنچه الله ﻷنازل کرده، حکم کند از جمله مسلمانان و یهود و کفار، عام میباشد. یعنی زمانیکه معتقد بر حلال بودن آن باشند، اما اگر کسی این عمل را مرتکب شود، درحالیکه معتقد بر ارتکاب حرام باشد، وی از مسلمانان فاسق میباشد و امر وی در اختیار الله ﻷمیباشد، بخواهد او را عذاب کند و یا او را ببخشاید» [۱۷۲].
و حافظ ابن کثیر در تفسیرش اقوال بسیاری را ذکر کرده و میگوید: «براء بن عازب و حذیفه بن یمان و ابن عباس و ابومجلز و ابورجاء عطاردی و عکرمه و عبید الله بن عبدالله و حسن بصری و ... میگویند: این آیات در شان اهل کتاب نازل گشته است. و حسن بصری افزوده و گفته است: و آن نیز بر ما واجب است. و سدی میگوید: ﴿ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ ﴾و هرکس آنچه را که الله ﻷنازل کرد، عمداً یا مستبدانه و ستمگرانه ترک کند، درحالیکه میداند، وی از کافران میباشد. و علی ابن طلحه از ابن عباس بروایت میکند که در مورد این آیه فرمود: هرکس آنچه را که الله ﻷنازل کرده، انکار کند، کافر میباشد و هرکس بدان اقرار کند، (و بدان حکم نکند) ظالم و فاسق میباشد.
و عبدالرزاق نیز میگوید [۱۷۳]: «معمر از ابن طاووس روایت میکند که گفت: از ابن عباس در مورد این کلام الله ﻷ﴿ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ ﴾سوال شد که گفت: آن کفر است. ابن طاووس میگوید: این کفر همچون کفر کسی که به الله ﻷو فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران کفر میورزد، نمیباشد.
و ثوری از ابن عباس از عطاء روایت میکند که گفت: این نوع کفر، کفر دون کفر (کفر اصغر) و ظلم دون ظلم (ظلم اصغر) و فسق دون فسق (فسق اصغر) میباشد. که آن را ابن جریر روایت کرده است [۱۷۴].
و امام بغوی در تفسیرش میگوید: ابن عباس و طاووس میگویند: آن کفری که فرد را از دین خارج کند، نمیباشد، بلکه هرگاه این عمل را مرتکب شود نسبت به آن کافر شده است و چنین شخصی همچون کسی که به الله ﻷو روز قیامت کفر میورزد، نمیباشد. عطاء میگوید: آن کفر دون کفر و ظلم دون ظلم و فسق دون فسق میباشد. و عکرمه میگوید: معنای آیه چنین است: هرکس بر مبنای انکارِ آنچه الله ﻷنازل کرده، بدان حکم نکند، قطعاً کافر است و هرکس بدان اقرار کرده و به آن حکم نکند، ظالم و فاسق میباشد [۱۷۵].
و امام شوکانی در تفسیر آن، اقوالی مشابه آنچه پیشتر گذشت، ذکر میکند و میگوید: و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابی حاتم حدیثی را از ابن عباس بتخریج کردهاند که در مورد این کلام الله ﻷ﴿ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ ﴾میگوید: هرکس حکمی را که الله ﻷنازل کرده، انکار کند، کافر میباشد و هرکس بدان اقرار ورزیده و بدان حکم نکند، ظالم و فاسق میباشد.
و فریابی و سعید بن منصور و ابن منذر و ابن ابی حاتم و حاکم و بیهقی در سنن حدیثی را از ابن عباس بدر مورد این کلام الله متعال: ﴿ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ ﴾تخریج کردهاند و حاکم آنرا صحیح دانسته است که میگوید: آن کفری نیست که به سوی آن میروند و آن کفری که صاحبش را از دین خارج گرداند، نمیباشد بلکه کفر دون کفر (کفر اصغر) میباشد؛ و عبد بن حمید و ابن منذر روایتی را از عطاء بن ابی رباح تخریج کردهاند که در مورد این آیه میگوید: آن کفر دون کفر و ظلم دون ظلم و فسق دون فسق میباشد [۱۷۶].
بر این اساس امام ابن قیم /میگوید: «صحیح آن است که حکم به آنچه الله ﻷآنرا نازل نکرده است، بر حسب حال حاکم، شامل هر دو نوع کفر (کفر اصغر و کفر اکبر) میباشد. چنانکه اگر حاکم معتقد به وجوب حکم به آنچه الله ﻷنازل کرده، باشد و با این اعتقاد از روی سرکشی و نافرمانی، از آن رو بر گرداند و در عین حال اعتراف دارد که با این عمل مستحق عقوبت و عذاب میباشد، در این صورت این عملش کفر اصغر میباشد و اگر بر این اعتقاد باشد که حکم کردن به آنچه الله ﻷنازل کرده، واجب نمیباشد و وی در عمل و ترک آن، مخیر است، با اینکه یقین دارد که آن حکم الله متعال است، در اینصورت این عملش کفر اکبر میباشد. و اگر نسبت به آن جاهل بوده و در آن دچار اشتباه و خطا گشته و خطاکار بوده، حکم خطاکاران و کسانی که به اشتباه دچار عملی شدهاند، برای وی میباشد» [۱۷۷].
پس از این امام ابن قیم با تفصیلی بدیع که کمتر همچون آنرا در جایی دیگر میتوان یافت، این مساله خطیر و مهم را توضیح داده و میگوید: «متضاد ایمان عملی، کفر عملی میباشد و متضاد ایمان اعتقادی کفر اعتقادی میباشد؛ و رسول الله جآنچه را که ما گفتیم، در حدیث صحیح اعلان کرده و فرمودند: «سِبَابُ المُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ كُفْرٌ» [۱۷۸]. «دشنام دادن مسلمان فسق و جنگیدن با او کفر است». در این حدیث رسول الله جبین جنگیدن با مسلمان و دشنام دادن او تفاوت قائل شدهاند، بگونهای که دشنام دادن به مسلمان را فسق و جنگیدن با او را کفر قرار دادند و بدیهی است که مقصود رسول الله جکفر عملی بوده است نه کفر اعتقادی؛ و این کفر صاحبش را به طور کلی از دایرهی اسلام خارج نمیکند همانطور که شخص زناکار و دزد و کسی که شراب مینوشد با این اعمال از دایرهی اسلام خارج نمیشوند، گرچه اسم ایمان از آنها زائل میگردد.
این تفصیل، همان نظر صحابهای است که داناترین امت به کتاب الله ﻷو به اسلام و کفر و لوازم آندو بودند. کسانیکه چنین مسائلی جز از آنها گرفته نمیشود. چرا که متاخرین مراد و مقصود آنها را نفهمیدهاند و به دو دسته تقسیم شدهاند: گروهی صاحبان گناهان کبیره را از دین خارج میدانند و بر صاحبان آنها به جاودانگی در آتش، حکم میکنند (خوارج) و گروهی صاحبان گناهان کبیره را مومنانی کامل الایمان میدانند (مرجئه) که آنها غلو کرده و اینها جفا کردهاند. و الله ﻷاهل سنت را بر راهی کامل و دیدگاه میانه و وسط هدایت کرده است، اهل سنتی که در میان مذاهب گوناگون به مانند اسلام در میان ملل دیگر میباشد. پس در اینجا کفر دون کفر (کفر اصغر) و نفاق دون نفاق (نفاق اصغر) و شرک دون شرک (شرک اصغر) و فسق دون فسق (فسق اصغر) و ظلم دون ظلم (ظلم اصغر) میباشد. سفیان بن عیینه از هشام بن حجیر از طاووس از ابن عباس بدر مورد این فرمودهی الله متعال ﴿ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ ٤٤ ﴾روایت میکند که فرمود: مقصود از آن کفری که به سوی آن میروند، نیست [۱۷۹]. و عبدالرزاق میگوید: معمر از ابنطاوس از پدرش خبر داده که وی گفت: از ابن عباس بدر مورد این آیه ﴿ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ ﴾سوال شد، فرمود: آن کفر میباشد و این کفر مانند کفر به الله متعال و فرشتگان، کتب و رسلش نیست. و در روایت دیگری که از ایشان وارد شده، آمده که فرمود: کفری است که از دین خارج نمیکند. و طاوس گفته است: کفری نیست که از دین خارج کند. و وکیع از سفیان از ابن جریج از عطاء روایت کرده که گفت: آن کفر دون کفر و ظلم دون ظلم و فسق دون فسق میباشد. و آنچه عطاء بدان تصریح کرده، برای کسی که قرآن را فهمیده، روشن و واضح بوده و در آن بیان شده است.
براستی الله متعال حاکمی را که بغیر ما انزل الله حکم میکند، کافر نامیده است و جاحد و منکر آنچه را که بر رسولش نازل کرده، نیز کافر نامیده است، درحالیکه کفار نسبت به هم در یک حد مساوی و برابر نیستند. همچنین کافر، ظالم نامیده شده، همانطور که الله متعال در سوره بقره آیه ۲۵۴ میفرماید: ﴿ وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٥٤ ﴾«و کافران ستمگرند». و الله متعال متجاوز در حدود، نکاح، طلاق، رجعت و خلع را نیز ظالم نامیده است، الله ﻷدر سوره طلاق آیه ۱ میفرماید: ﴿...وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥ...﴾«و هرکس از قوانین و مقرّرات الهی پافراتر نهد و تجاوز کند، به خویشتن ستم میکند». و پیامبرش یونس نیز فرمود: ﴿ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٨٧ ﴾[الأنبیاء: ۸۷] «معبود به حقی جز تو نیست و تو پاک و منزّهی (از هرگونه کم و کاستی و فراتر از هر آن چیزی هستی که نسبت به تو بر دلمان میگذرد و تصوّر میکنیم. پروردگارا بر اثر مبادرت به کوچ بدون اجازه حضرت باری) من از جمله ستمکاران شدهام (مرا دریاب)».
و آدم صفی الله فرمود: ﴿...رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا...﴾[الأعراف: ۲۳] «پروردگارا، ما (با نافرمانی از تو) بر خویشتن ستم کردهایم».
و موسی کلیم الله فرمود: ﴿ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي فَٱغۡفِرۡ لِي ﴾[القصص:۱۶] «پروردگارا، من بر خویشتن (با کشتن یک تن) ستم کردم، پس (به فریادم برس و) مرا ببخش».
درحالیکه قطعا این ظلم به مانند آن ظلم نیست.
همچنین کافر، فاسق نیز نامیده شده، همانطور که الله متعال در سوره بقره آیات ۲۶ و ۲۷ میفرماید: ﴿...وَمَا يُضِلُّ بِهِۦٓ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٦ ٱلَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِيثَٰقِهِۦ...﴾«و امّا الله متعال جز کجروان و منحرفان را با آن گمراه و حیران نمیگرداند. آن کسانی که پیمانی را که قبلاً با الله متعال (به واسطه فطرت و عقل و پیامبران) محکم بستهاند، میشکنند».
همچنین در سوره بقره آیه ۹۹ میفرماید: ﴿ وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖۖ وَمَا يَكۡفُرُ بِهَآ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقُونَ ٩٩ ﴾«بیگمان ما آیههای روشنی (به وسیله جبرئیل بر قلب تو القاء کردیم و) برای تو فرستـادیم (کـه جـویندگـان راه حق، در بـرابر آنها سرتعظیم فـرود میآورند) و جـز بیـرون روندگان (از دائره قانون فطرت و دشمنان حق و حقیقت) کسی بدانها کفر نمیورزد». و آیاتی که بیانگر این مساله است در قرآن بسیار میباشد.
و همچنین مومن نیز فاسق نامیده شده، الله متعال در سوره حجرات آیه ۶ میفرماید: ﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ ٦ ﴾«ای کسانیکه ایمان آوردهاید، اگر شخص فاسقی خبری را به شما رسانید درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی بدون آگاهی (از حال و احوالشان و شناخت راستین ایشان) آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید».
این آیه در مورد حکم بن ابی العاص نازل شد. واضح و آشکار است که این فاسق با آن فاسق متفاوت میباشد. و الله متعال در سوره نور آیه ۴ میفرماید: ﴿ وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤ ﴾«کسانیکه به زنان پاکدامن نسبت زنا میدهند، سپس چهار گواه (بر ادّعای خود، حاضر) نمیآورند، بدیشان هشتاد تازیانه بزنید و هرگز گواهی دادن آنان را (در طول عمر بر هیچ کاری) نپذیرید، و چنین کسانی فاسق (و متمرّد از فرمان خدا) هستند».
و در مورد ابلیس در سوره کهف آیه ۵۰ میفرماید: ﴿...فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓۗ ﴾«و از فرمان پروردگارش تمرّد کرد». و در سوره بقره آیه ۱۹۷ میفرماید: ﴿ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلۡحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي ٱلۡحَجِّۗ ﴾«پس کسی که حجّ را بر خویشتن واجب کرده باشد (و حجّ را آغاز نموده باشد، باید آداب آنرا مراعات دارد و توجّه داشته باشد که) در حجّ آمیزش جنسی با زنان و گناه (فسق) و جدالی نیست (و نباید مرتکب چنین اعمالی شود)». و واضح است که این فسوق همچون آن فسق نیست (که فرد را از دین خارج کند).
همانطور که در این آیات روشن گردید، کفر و همچنین ظلم و فسق نیز به دو دسته تقسیم میشوند و جهل نیز اینچنین است، بگونهای که یک نوع جهل، کفر میباشد همانطور که الله متعال در سوره اعراف آیه ۱۹۹ میفرماید: ﴿ خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ ١٩٩ ﴾«گذشت داشته باش و آسانگیری کن و به کار نیک دستور بده و از نادانان چشم پوشی کن».
و نوع دیگری از جهل میباشد که کفر نیست، همچون این فرمایش الله متعال در سوره نساء آیه ۱۷: ﴿ إِنَّمَا ٱلتَّوۡبَةُ عَلَى ٱللَّهِ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسُّوٓءَ بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٖ...﴾«بیگمان خداوند تنها توبه کسانی را میپذیرد که از روی نادانی (و سفاهت و حماقت ناشی از شدّت خشم و غلبه شهوت بر نفس) به کار زشت دست مییازند، سپس هرچه زودتر (پیش از مرگ، به سوی الله) برمیگردند (و از کرده خود پشیمان میگردند)».
همچنین شرک دو نوع میباشد، شرکی که فرد را از دین خارج میکند و آن شرک اکبر است و شرکی که صاحبش را از دین خارج نمیکند و آن شرک اصغر است و شرک عملی مانند ریا میباشد. الله متعال در مورد شرک اکبر میفرماید: ﴿ إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ ٧٢ ﴾[المائدة: ۷۲] «بیگمان هرکس انبازی برای الله قرار دهد، الله بهشت را بر او حرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمینهد) و جایگاه او آتش (دوزخ) است. و ستمکاران یار و یاوری ندارند».
و فرموده است: ﴿ حُنَفَآءَ لِلَّهِ غَيۡرَ مُشۡرِكِينَ بِهِۦۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ ٣١ ﴾[الحج: ۳۱] «حقّگرا و مخلص الله باشید و هیچگونه شرکی برای الله قرار ندهید. زیرا کسی که برای الله انبازی قرار دهد، انگار (به خاطر سقوط از اوج ایمان به حضیض کفر) از آسمان فرو افتاده است (و به بدترین شکل جان داده است) و پرندگان (تکههای بدن) او را میربایند، یا این که تندباد او را به مکان بسیار دوری (و دره ژرفی) پرتاب میکند (و وی را آن چنان بر زمین میکوبد که بدنش متلاشی و هر قطعهای از آن به نقطهای پرت میشود)».
و در مورد شرک ریا میفرماید: ﴿ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠ ﴾[الكهف: ۱۱۰] «پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد».
و اما مثال شرک اصغر این فرمایش رسول الله جمیباشد که فرمودند [۱۸۰]: «مَنْ حَلَفَ بِغَیْرِ اللَّهِ فَقَدْ أَشْرَكَ».«هرکس به غیرالله سوگند یاد کند، شرک ورزیده است».
معلوم و آشکار است که سوگند یاد کردن به غیرالله فرد را از دین خارج نمیکند و احکام کفار را نیز بر وی واجب نمیگرداند.
و این فرمایش رسول الله جاز این قبیل میباشد [۱۸۱]: «اتَّقُوا هَذَا الشِّرْكَ؛ فَإِنَّهُ أَخْفَى مِنْ دَبِیبِ النَّمْلِ».«از این شرک پرهیز کنید، براستی که آن مخفیتر از راه رفتن مورچه میباشد».
پس دقت و توجه کن، چگونه شرک و کفر و فسق و ظلم و جهل به دو دسته تقسیم شده است، بخشی که کفر است و فرد را از دین خارج میکند و بخشی که صاحبش را از دین خارج نمیکند.
همچنین نفاق دو نوع میباشد، نفاق اعتقادی و نفاق عملی:
نفاق اعتقادی عبارت است از آنچه الله متعال آنرا در قرآن بر منافقین انکار کرده است و به سبب آن پایینترین قسمت آتش را بر آنها واجب کرده است [۱۸۲].
و نفاق عملی همچون این رهنمود نبوی جدر حدیث صحیح میباشد که فرمودند [۱۸۳]: «آیةُ المنافقِ ثلاثٌ إذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا وَعدَ أَخلفَ وإذا اؤتُمِنَ خانَ». «نشانه منافق سه چیز است: هرگاه سخن بگوید دروغ میگوید؛ هرگاه وعده میدهد خلاف وعده میکند و هرگاه او را امین بدارند، خیانت میکند».
همچنین در حدیث صحیح آمده است [۱۸۴]: «أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِیهِ كَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا، وَمَنْ كَانَتْ فِیهِ خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ كَانَتْ فِیهِ خَصْلَةٌ مِنَ النِّفَاقِ حَتَّى یَدَعَهَا: إِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ، وَإِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا عَاهَدَ غَدَرَ، وَإِذَا خَاصَمَ فَجَرَ». «هرکس که این چهار خصلت در او دیده شود، منافقی خالص است و هرکس، در او یکی از آنها دیده شود، یک خصلت از نفاق دارد تا زمانیکه آنرا ترک کند. آن چهار خصلت عبارتند از:
۱- هرگاه، امانتی به او سپرده شود، خیانت میکند.
۲- هنگام صحبت کردن، دروغ میگوید.
۳- اگر عهد و پیمانی ببندد، پیمانش را میشکند.
۴- هنگام دعوا، دشنام میدهد و ناسزا میگوید».
لذا این نفاق عملی میباشد که گاهی با اصل ایمان جمع میشود.
پس از این امام ابن قیم /میگوید: در اینجا اصل دیگری میباشد و آن اینکه گاهی در یک شخص، کفر و ایمان، شرک و توحید، تقوا و فجور و نفاق و ایمان جمع میشود. این از بزرگترین اصول اهل سنت و جماعت میباشد که اهل بدعت همچون خوارج و معتزله و قدریه با آن مخالفت کردهاند.
سپس میگوید: در اینجا اصل دیگری میباشد و آن اینکه لازمهی قرار یافتن شعبهای از شعب ایمان در شخص، نامیده شدن آن فرد، به مومن نمیباشد، گرچه آنچه در وی استقرار یافته، ایمان است. همچنین لازمهی قرار یافتن شعبهای از شعبههای کفر در فرد، نامیده شدن شخص به کافر نمیباشد، گرچه آنچه در وی استقرار یافته، کفر است. همانطور که از قرار یافتن شعبهای از شعب علم در فردی، نامیده شدن وی به عالم لازم نمیآید؛ و در صورت شناخت و آگاهی در بعضی از مسائل فقه و طب لازم نمیآید که فرد طبیب و یا فقیه نامیده شود. و این قرار یافتن شعبهای از ایمان [در فرد کافر] و یا قرار یافتن کفر و نفاق [در فرد مسلمان] مانع از آن نیست که آن شعبه از ایمان، ایمان و یا آن شعبه از کفر، کفر و یا آن شعبه از نفاق، نفاق نامیده شود. و گاهی آن فعل بر وی اطلاق میشود، همچون اینکه رسول الله فرمودند: «فَمَنْ تَرَكَهَا فَقَدْ كَفَرَ» [۱۸۵]، «مَنْ حَلَفَ بِغَیْرِ اللهِ فَقَدْ كَفَرَ» [۱۸۶]، «مَنْ أَتَى كَاهِنًا، أَوْ عَرَّافًا، فَصَدَّقَهُ بِمَا یَقُولُ، فَقَدْ كَفَرَ» [۱۸۷]. پس هرکس صفتی از صفات کفر از وی صادر شود، مطلقا مستحق اسم کافر نمیباشد، همچنین شایسته نیست به کسی که مرتکب عمل حرامی شده، گفته شود: آن عمل را از روی فسق انجام داده و با این عمل حرام فاسق شده است. چرا که با یکبار انجام آن عمل، بر وی اسم فاسق لازم نمیآید مگر زمانیکه آن عمل حرام بر وی غلبه پیدا کرده و در او تکرار شود» [۱۸۸].
پس از نقل اقوال صحیح و متعدد از سلف صالح امت، لازم است به مسائل مهمی که میآید، بپردازیم:
مسالهی اول: این قضیه، مسالهای خطیر و بزرگ میباشد. در این حیطهی دشوار، دو گروه دچار لغزش شدهاند که عبارتند از:
گروه اول: خوارج و کسانی که از آنها تبعیت میکنند؛ بگونهای که در مسالهی تکفیر، مبالغه و افراط کرده و در آن بسیار غلو کردند و بر اساس فهم ناشی از این آیه: ﴿ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤ ﴾تنها حکام را تکفیر نکردند و بلکه مسلمانان و کسانی را که اسلامشان به اجماع مسلمانان ثابت میباشد، به سبب مشایعت و جانبداری و طرفداریشان از آن حکام، تکفیر کردهاند. و در نزدشان این مشایعت و طرفداری، با عدم انکار ظاهری عملکرد آنان با دست و زبان، تحقق یافته است. درحالیکه این برداشت، صحیح نمیباشد. چرا که عدم انکار ظاهری با دست و زبان، مطلقاً به معنای مشایعت و جانبداری از کسانیکه شریعت الله ﻷرا تبدیل کردهاند، نمیباشد. چرا که هرکس توانایی آنرا ندارد که با دست و زبان، انکار کند، بلکه رسول الله جانکار منکر را بر حسب قدرت و توانایی اشخاص واجب قرار دادهاند. همانطور که در حدیث ابوسعید سآمده است که رسول الله جفرمودند: «مَنْ رَأَى مِنْكُمْ مُنْكَرًا فَلْیُغَیِّرْهُ بِیَدِهِ، فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ، فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ، وَذَلِكَ أَضْعَفُ الْإِیمَانِ» [۱۸۹]. «هرکس از شما امر منکری را مشاهده کرد آنرا با دست تغییر دهد، اگر نتوانست با زبانش و اگر نتوانست با قلبش و این ضعیفترین درجهی ایمان است». و بلکه رسول الله جانکار قلب که مقتضای آن عدم رضایت و متابعت و پیروی از کفر و معصیت میباشد، جهاد نامیده است، همانطور که در حدیث عبدالله بن مسعود سروایت شد که رسول الله جفرمودند: «مَا مِنْ نَبِیٍّ بَعَثَهُ اللهُ فِی أُمَّةٍ قَبْلِی إِلَّا كَانَ لَهُ مِنْ أُمَّتِهِ حَوَارِیُّونَ، وَأَصْحَابٌ یَأْخُذُونَ بِسُنَّتِهِ وَیَقْتَدُونَ بِأَمْرِهِ، ثُمَّ آنها تَخْلُفُ مِنْ بَعْدِهِمْ خُلُوفٌ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ، وَیَفْعَلُونَ مَا لَا یُؤْمَرُونَ، فَمَنْ جَاهَدَهُمْ بِیَدِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَمَنْ جَاهَدَهُمْ بِلِسَانِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَمَنْ جَاهَدَهُمْ بِقَلْبِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَلَیْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ مِنَ الْإِیمَانِ حَبَّةُ خَرْدَلٍ» [۱۹۰]. «هیچ پیامبری قبل از من نبوده که بر امتی مبعوث گردد مگر اینکه از امتش دوستان و یارانی برای او بوده که سنتش را گرفته و بدان عمل میکردند و به اوامرش اقتدا میکردند و سپس کسانی پس از آنها جانشینشان میشدند که به گفتهی خود عمل نمیکردند و کاری میکردند که بدان مامور نشده بودند، هرکس با آنها جهاد و مبارزه کند مومن است و هرکس با زبانش با آنها جهاد و مبارزه کند مومن است و هرکس با قلبش با آنها جهاد و مبارزه کند، مومن میباشد و پس از این (مخالفت با قلب) به اندازهی دانهی خردلی (ذرهای) ایمان وجود ندارد».
شیخ الاسلام ابن تیمیه /این مساله را در شرح آیهی سورهی توبه ﴿ ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ ﴾و حدیث عدی بن حاتم ستوضیح داده و میگوید: و آنهایی که علما و عبادتگزارانشان را خداگونههایی به جز الله ﻷگرفتند بدینگونه که در حلال کردن آنچه الله ﻷحرام کرده و حرام کردن آنچه حلال قرار داده از آنها اطاعت میکنند، بر دو وجه میباشند:
الف) وجه اول آن است که میدانند آنها دین الله ﻷرا تبدیل کرده و با این همه از آنها تبیعت نموده و پیروی میکنند و معتقد به تحریم آنچه الله ﻷحلال کرده و تحلیل آنچه حرام کرده میباشد. و در این امر از روسای خود پیروی کرده با اینکه میدانند، آنها با دین انبیاء مخالفت کردهاند، که در اینصورت چنین افرادی کفر ورزیده و در تشریع دین برای الله و رسولش جشریک قائل شدهاند، گرچه برای روسایشان نماز نگزارده و برای آنها سجده نکردهاند. بنابراین هرآنکه دیگری را در آنچه که مخالف با دین است با اینکه میداند او بر خلاف دین است، تبعیت کند و بدانچه که وی برخلاف رهنمودهای الله و رسولش جمیگوید، اعتقاد داشته باشد، همچون کسانی که از آنها تبعیت میکند، مشرک میباشد.
ب) وجه دوم آن است که آنها به حرام بودن حرام و حلال بودن حلال اعتقاد و ایمان دارند، لیکن روسایشان را در معصیت و نافرمانی از الله ﻷاطاعت میکنند، همانطور که مسلمانی با اینکه معتقد است فلان عمل گناه و معصیت است ولی باز آنرا انجام میدهد، حکم چنین شخصی همچون حکم کسانی است که با این اعتقاد مرتکب گناه میشوند.
خلاصه، پس از اطالهی کلام در این مبحث، نتیجه آن شد که گروه اول در تکفیر افراط کرده و حاکم و محکوم را با هم، تکفیر کردهاند.
گروه دوم: این دسته کسانی هستند که با گروه اول در تناقض بوده و افراط خوارج و کسانی را که از آنها در تکفیر تبعیت میکنند، مردود دانسته و حتی که تکفیر کسانی را که کفرشان به اجماع مسلمانان ثابت شده است، به خاطر ترس از واقع شدن در آنچه که خوارج و پیروان آنها بر آن بودند، ترک کردهاند؛ و چه بسا که در این روش به برخی از اقوال صحیحی که از سلف صالح امت نقل شده آنهم بدون تحقیق انگیزه خاص و عامی که بایستی بر اساس آن، بین دلالتها، نصوص و واقعی که ایجاد شده ربط داده شود، استناد کردهاند.
بدین مقدار اکتفا میکنم و از بیان مسائلی که قصد توضیحشان را در این مسالهی خطیر و مهم داشتم به مسالهی دوم میپردازیم.
مسالهی دوم: حکم به غیر آنچه الله ﻷنازل کرده است، هر دو نوع کفر را در بر میگیرد، کفر اصغر و کفر اکبر؛ و این بر حسب حال حاکم میباشد. بگونهای که اگر حاکم بر این اعتقاد باشد که حکم کردن به آنچه الله متعال نازل کرده، واجب نیست و بر او لازم نیست که با وجود علم و یقین به اینکه آن حکم الله ﻷاست، بدان حکم کند، بدون هیچ اختلافی چنین عملی، کفر اکبر میباشد. اما اگر حاکم بر این اعتقاد باشد که حکم کردن بر اساس آنچه الله ﻷنازل کرده، واجب بوده و آن حق و نیکو میباشد و با وجود این به سبب خواهشات نفسانی و نه انکار آن، از حکم الله ﻷسرکشی کند و بلکه معتقد است با این عمل مرتکب امری حرام و زشت و قبیح شده است، در این صورت کفر و فسق و ظلمش خارج کنندهی وی از دین نمیباشد.
و تنها چنین عملی است که درواقع انگیزه و دلیل کفر دون کفر خواندنِ حکم کردن به غیر آنچه الله ﻷنازل کرده از سوی ائمهی سلف میباشد. و دلیل چنین حکمی هرگز متوجه کسی نمیباشد که حکم الله ﻷرا از پایه و اساس رد کرده و بدان راضی نیست و بلکه حکم شریعت الله ﻷرا متهم به نقص یا جمود میکند، یا اینکه بر شریعت این اتهام را وارد میسازد که متناسب با روح عصر نمیباشد. که در مورد چنین شخصی هیچ اختلافی وجود ندارد که وی مرتکب کفری که صاحبش را از دین خارج میکند، شده است. بنابراین، تفاوت زیادی میباشد بین اینکه شریعت اصلی باشد که قضاوت و داوری به سوی آن باز میگردد و اینکه شریعت محکوم در برابر قوانین دیگر باشد.
حافظ ابن کثیر /میگوید: «بنابراین، هرکس شریعت محکم و استوار را که از جانب الله ﻷبر محمد بن عبدالله جخاتم پیامبران نازل شده، ترک کند و قضاوت و داوری و حکمیت را به سوی غیر آن از شرایع منسوخ دیگر بَرد، کافر میشود، چه برسد کسی که قضاوت و داوری و حکمیت را مخصوص یاسق قرار دهد و آنرا بر شریعت الله ﻷمقدم بدارد؟ که هرکس چنین کند، یقیناً به اجماع مسلمانان کافر میگردد [۱۹۱]اما سوال اینجاست که آیا یاسق یا یاسا را میشناسید؟!!»
حافظ ابن کثیر پاسخ این سوال را داده و میگوید: «یاسق یا یاسا، عبارت است از کتابی که شامل مجموعهای از احکام میباشد که واضع و ترتیب دهنده آن، چنگیز خان، آنها را از شرایع مختلف از جمله یهودیت و نصرانیت و اسلام گرفته است و در آن بسیاری از احکام میباشد که آنها را بر اساس نظر و هوی و هوسش آورده است و بدین ترتیب، در میان فرزندانش شرع و قانونی مقرر نمود که از آن پیروی کرده و آنرا بر حکم کردن به کتاب الله ﻷو سنت رسولش، مقدم داشتند [۱۹۲].
شیخ الاسلام ابن تیمیه /میگوید: «تردیدی نیست که هرکس بر وجوب حکم کردن به آنچه الله ﻷبر رسولش جنازل کرده، اعتقاد نداشته باشد، کافر است، بنابراین کسی که برای خود حلال بداند که در بین مردم، نه با پیروی از آنچه الله ﻷنازل کرده، بلکه بر اساس آنچه آنرا عدل میداند، حکم کند، کافر میباشد، چرا که هیچ امتی نیست مگر اینکه ادعای امر کردن به حکم عادلانه میکند. بگونهای که گاهی عدل در دینشان آنچه بزرگان و ریشسفیدانشان آنرا عدل میدانند، میباشد. بلکه بسیاری از منتسبان به اسلام بر اساس عاداتشان که الله ﻷآنها را نازل نکرده است، حکم میکنند، همچون بیاباننشینانی که در گذشته بودند و مانند اوامری که برخی خود وضع کرده و در میان خود از آن اطاعت میکنند و بر این اعتقادند که این اوامر همان چیزی است که شایسته است به جای کتاب و سنت بدان حکم شود؛ و این نیز کفر میباشد.
بدین ترتیب بسیاری از مردم اسلام آوردهاند درحالیکه جز به عاداتی که اطاعت شوندگان به آنها امر کرده و در بینشان جاری کردهاند، حکم نمیکنند. بنابراین اگر آنها بدانند که حکم کردن جز به آنچه الله ﻷنازل کرده، جایز نمیباشد و با وجود این، به آن عادات و رسوم ملتزم شده و بلکه حکم کردن برخلاف آنچه را الله ﻷنازل کرده حلال بدانند، در اینصورت کافر میباشند وگرنه افرادی جاهل میباشند [۱۹۳].
[۱۶۰] ص ۱۲. [۱۶۱] سوم: حاکم معتقد است که قوانین ساخته و پرداختهی ذهن بشر از قوانین قرآن و سنت، بهتر نیست بلکه همانند آن است، چنین حاکم و فرمانروایی نیز همانند دو نوع اول کافر و از دین خارج است، چرا که اعتقاد او ایجاب میکند که مخلوق و خالق با هم برابر هستند و چنین اعتقادی با آیهی ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ﴾و آیات دیگری که بیانگر کمال یکتایی پروردگار و منزه بودن او تعالی از همانندی با مخلوقات در ذات، صفات، افعال و داوری بین مردم در مسایل اختلافی است، مخالف میباشد. و درحقیقت این افراد مخالف آیات فوق هستند و آنها را رد میکنند. چهارم: شخص چنین اعتقادی ندارد که حکم کنندهی به قوانین غیر الهی همانند حکم کنندهی به (قرآن و سنت) است. چه رسد به این که آنرا بهتر بداند، اما معتقد است حکمرانی با قانونی که مخالف با قوانین قرآن و سنت است، جواز دارد، چنین فردی همانند حاکمانی که ذکر کردیم (کافر) است و هر حکمی که برای آنها مصداق دارد بر وی نیز صادق میآید، چرا که معتقد به چیزی است که با نصوص صحیح و صریح قطعی حرام است. پنجم: این نوع (عدم حکم به قوانین قرآن و سنت) بزرگترین، فراگیرترین و آشکارترین موردی است که با شریعت از روی عناد و در جهت نابودی احکام الهی و به هدف مخالفت با الله و رسولش انجام میگیرد و از نگاه جمع بندی و ترتیب، اصل، فرع، شکل، نوع، حکم، لازم الاجرا بودن و داشتن منبع و مرجع شباهت زیادی با دادگاههای اسلامی دارد. همانطور که دادگاههای شرعی منابع و مراجعی دارد که همه به قرآن و سنت بر میگردد، منابع این قوانین و مراجع آن قانون فرانسه، قوانین کشور آمریکا، قوانین کشور انگلستان و دیگر قوانین مذاهب و ادیان خود ساختهای است که منتسب به شریعت هستند که قوانین این دادگاهها از مجموعه اینها تلفیق شده است. هم اکنون این دادگاهها در بسیاری از شهرها و کشورهای اسلامی با آمادگی و امکانات کامل مشغول به کار هستند و مردم دسته دسته به اینها رجوع میکنند و قضات در این دادگاهها در میان مردم با قوانین مخالف قرآن و سنت، قضاوت میکنند. مردم را بر اجرای قوانین این دادگاهها ملزم میکنند که باید آنرا قبول نمایند و پذیرش آنرا بر مردم الزامی کنند. چه کفری بالاتر از این است و چه چیزی بیشتر از این با رسالت محمد رسول الله جمخالف است؟!! پس ای گروه خردمندان و ای فرهیختگان و عاقلان! چگونه میپسندید که دستورات افرادی همانند خودتان و اندیشههای امثال خود شما بر شما به اجرا در آید و یا نظر افرادی که بینش آنها از شما کمتر است و خطا و اشتباه در حقشان جایز است و حتی خطاها و اشتباهاتشان از نظریات صحیح آنها به مراتب بیشتر است. حتی در قوانین و احکامشان چیز صحیحی وجود ندارد؛ مگر مسایلی که به صورت نص یا استنباط برگرفته از دستورات الله و رسولش است. آیا میگذارید که آنان در جانها، خونها، آبرو و شرف، خانوادهها، همسران و فرزندان، اموال و سایر حقوق (فردی و اجتماعی) شما قضاوت کنند و قوانین الله و رسولش که مصون از اشتباه هستند و هیچ گونه باطلی از پیش رو و نه از پشت سر به آن راه ندارد چرا که از جانب پروردگار حکیم و حمید نازل شده است ترک کنند و بیاعتبار شمارند؟!!! پذیرش حَکمیت و قوانین پروردگار، در واقع تسلیم شدن در برابر خالقی است که آنها را آفریده تا او تعالی را عبادت کنند، لذا همان طور که سجده برای مخلوق جایز نیست و فقط برای الله جایز است، مردم موظف هستند فقط الله را عبادت کنند و مخلوق را عبادت نکنند به همین صورت نباید تسلیم فرمان و داوری کسی جز پروردگاری شوند که حکیم، علیم، حمید، رئوف و رحیم است. نه حکم و قانون مخلوقِ ستم پیشه و جاهل که تردیدها، شهوتها، شبههها وی را هلاک گردانیده است. بر دلشان غفلت سنگدلی وتاریکیها چیره است. به این ترتیب بر خردمندان لازم است که خود را از چنین مهلکهای نجات دهند، چرا که حکومت مطابق قوانین ساخته و پرداختهی ذهن بشر به بردگی کشاندن انسان و حکمرانی بر مبنای هواها، هوسها، اشتباهات و خطاهاست. علاوه بر این مصداق این آیه قرار خواهند گرفت: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾[المائدة: ۴۴] «هرکس به آنچه الله نازل کرده است، حکم [قضاوت و داوری] نکند، کافر است)». ششم: آنچه بسیاری از سران عشایر و قبایل صحرا نشین و... به نقل از ماجراهایی که برای پدران و اجدادشان پیش آمده است و از عادات و رسومشان به شمار میرود و در اصطلاح محلی آنرا (سلوم) مینامند که از پدرانشان به ارث بردهاند و در میان خود بر اساس آن حکم و قضاوت میکنند و در هنگام اختلاف و مراجعه و حکم آنرا به مرحلهی اجرا میگذارند، از باقی ماندههای جاهلیت و اعراض و رویگردانی از فرمان الله و رسول است. لاحول ولاقوة إلا بالله. قسم دوم: کفر عملی است که حاکمی را که به غیر آنچه الله متعال نازل کرده حکم نموده، از دین خارج نمیگرداند، آن طور که ابن عباس بآیهی: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾[المائدة: ۴۴] را تفسیر کرده است. ابن عباس بدر تفسیر این آیه، این نوع کفر را از درجهای پایینتر از کفر اکبر دانسته است (کفر دون کفر). ابن عباس بمیفرمود: این نوع کفر، کفری نیست که شما به آن گرایش دارید. «ابن کثیر (۲/۶۲)». مطابق گفتهی ابن عباس کسانی که حکم به غیر ما انزل الله میکنند، در درجهای پایینتر از کفر اکبر قرار دارند که در واقع هوای نفس، حاکم و قاضی را وادار میکند که به غیر «ما أنزل الله» حکم کند حال آن که معتقد است حکم الله و رسولش حق است و قبول دارد که خودش در اشتباه بوده و از هدایت منحرف است. هر چند این نوع کفر فرد را از دایرهی اسلام خارج نمیگرداند لیکن گناه و معصیت بزرگی است که از تمام گناهان کبیره مانند: زنا، نوشیدن شراب، دزدی، سوگند دروغ و... بزرگتر است؛ زیرا این معصیتی است که الله تعالی آنرا در کتاب خود کفر نامیده است و اگر بزرگتر از گناهان کبیره نبود آنرا کفر نمینامید. از الله تعالی خواهانیم که همهی مسلمانان را در بازگشت به کتاب خود با خشنودی و فرمانبرداری متحد کند که او توانا و قادر بر این است! (به نقل از کتاب تحکیم القوانین) (مترجم) [۱۶۲] تفسیر ابن کثیر، (۱/۲۵۵) طبعة دارالمعرفة. [۱۶۳] الجامع لأحکام القرآن (۳/۲۲، ۲۳) وتفسیر الطبری (۲/۱۱۹) ط. دارالسلام. [۱۶۴] تیسیر الکریم الرحمن لسورة البقرة، ۲۰۸. [۱۶۵] فتاوی ورسائل محمد بن إبراهیم (۱۲/۲۵۶). [۱۶۶] أضواء البیان (تفسیر سورة الشوری، ۱۰). [۱۶۷] تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۳. [۱۶۸] أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن (ج ۲، ص ۹۳، ۹۴). [۱۶۹] زادالمسیر (۲/۳۶۶، ۳۶۷). [۱۷۰] أخرجه الطبری فی تفسیره (۱۲۰۱) من طریق علی بن أبی طلحة عن ابن عباس قوله. قلت: وعلی بن أبی طلحة لم یسمع من ابن عباس قال الألبانی: لکنه جید فی الشواهد (الصحیحة ۶/ ۱/ ۱۱۴). [۱۷۱] أخرجه الطبری (۱۲۰۹۱) والحاکم فی المستدرک (۲/۳۴۲) المروزی فی تعظیم قدر الصلاة (۵۶۶) وابن عبد البر فی التمهید (۴/۲۳۷). [۱۷۲] انظر الجامع لأحکام القرآن العظیم (۵/۱۱۰) طبعة الهیئة المصریة العامة للکتاب. [۱۷۳] فی تفسیره (۱/۱۹۱) ط مکتبة الرشد ومن طریقه الطبری فی تفسیره (۱۲۰۵۵). [۱۷۴] انظر تفسیر القرآن العظیم للحافظ ابن کثیر (۲/۵۸) طبعة دارالجیل، بیروت. [۱۷۵] انظر: معالم التنزیل فی التفسیر والتأویل (۲/۲۶۰) وما بعدها طبعة دارالفکر. [۱۷۶] انظر الدرالمنثور فی التفسیر بالمأثورللسیوطی (۳/۸۷) طبعة دارالفکر. [۱۷۷] مدارج المساکین، ج ۱/۳۳۷. [۱۷۸] أخرجه البخاری، کتاب الإیمان باب خوف المؤمن من أن یحبط عمله وهو لایشعر (۴۸) ومسلم، کتاب الإیمان، باب قول النبیج: سِبَابُ المُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ کفْرٌ (۶۴). [۱۷۹] شیخ الإسلام ابن تیمیه در «اقتضاءالصراط المستقیم لمخالفة أصحاب الجحیم (۱/ ۲۰۸)» میگوید: «کفری که معرف به الف ولام باشد، غالبا جز به کفر اکبر حمل نمیشود؛ همچون این فرمودهی الله متعال در مورد کسانی که به غیر آنچه الله متعال نازل کرده حکم میکنند: ﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾و آنچه از ابن عباس بدر مورد این آیه وارد شده که میگوید: این کفر، کفری غیر از کفر (اکبر) میباشد (کفردون کفر)، که حاکم در مستدرک (۲/ ۳۱۳) از طریق هشام بن حجیر از طاووس از ابن عباس بروایت کرده، از وی ثابت نیست. چرا که احمد و یحیی بن معین، هشام بن حجیر را ضعیف دانستهاند. علاوه بر این در این مورد، خلاف این قول نیز از وی روایت شده است. عبدالرزاق در تفسیرش از معمر از ابن طاووس از پدرش روایت میکند که از ابن عباس بدر مورد این آیه سوال شد: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ابن عباس بگفت: آن کفر است. که این قول از ابن عباس محفوظ میباشد، یعنی آیه در اطلاق خود باقی است و اطلاق آیه بر این دلالت دارد که مقصود از کفری که ابن عباس ببدان تصریح کرده کفر اکبر میباشد. چگونه به اسلام کسی که شرع را کنار گذاشته و آنرا ترک میکند و بلکه آنرا با آراء یهود و نصاری و مشابه آنها تغییر داده و شرع را تبدیل کرده و ماهیت آنرا عوض میکند، حکم میشود؟ درحالیکه علاوه بر اینکه این عمل وی، تبدیل شرع نازل شده میباشد، اعراض از شرع مطهر، که خود کفری مستقل است، میباشد. اما آنچه ابن جریر در تفسیرش از ابن عباس بروایت کرده که گفته: (لیس کمن کفر بالله والیوم الآخر وبکذا وکذا) «این کفر همچون کفر به الله متعال و روز قیامت و کفر به چنین و چنان نیست، مراد از آن این نیست که حکم به غیر ماانزل الله کفراصغر یا کفر دون کفر است؛ و هرکس این فهم و برداشت را از قول ابن عباس بداشته باشد، بر او لازم است که دلیل بیاورد و بر گمانش اقامهی برهان کند. در صورتی که ظاهر کلام ابن عباس ببیانگر آن است که: کفر اکبر مراتب متفاوتی دارد که بعضی از آنها نسبت به بعضی دیگر شدیدتر میباشد. بنابراین کفر به الله متعال و فرشتگان و روز قیامت شدیدتر از کفر حاکمی است که به غیر آنچه الله متعال نازل کرده حکم میکند و ما هم اینچنین میگوییم: براستی که کفر حاکمی که به غیر ما انزل الله حکم میکند، خفیفتر از کفر کسی است که به الله متعال و ملائکه و... کفر ورزیده است. و این بدان معنی نیست که این حاکم، مسلمان است و کفرش، کفری اصغر است، هرگز؛ بلکه اینگونه حاکمی به دلیل ترک کردن و کنار گذاشتن شریعت الله متعال از دین خارج میباشد. و ابن کثیر در این مورد اجماع را نقل کرده است. به البدایة والنهایة بنگر (۱۳/ ۱۱۹). (مترجم) [۱۸۰] أخرجه أحمد (۲/۳۴،۵۸،۱۲۵)، والطیالسی فی مسنده (۱۸۹۶) وابوداود کتاب الأیمان والنذور، باب فی کراهیة الحلف بالآباء (۳۲۵۱)، والترمذی فی کتاب النذور والأیمان، باب ما جاء فی کراهیة الحلف بغیر الله (۱۵۳۵) وقال: هذا حدیث حسن. وصححه شیخنا الألبانی فی الإرواء (۲۵۶۱)، والصحیحة (۲۰۴۲)، وصحیح الجامع حدیث رقم (۶۲۰۴) طبعة المکتب الإسلامی. [۱۸۱] أخرجه أحمد فی المسند (۴/۴۰۳)، وابن أبی شیبة (۶/۷۰)، والطبرانی فی الأوسط (۳۴۷۹) من حدیث ابی موسیسوله شواهد حسنه بها شیخنا الألبانی فی صحیح الترغیب (۳۶). [۱۸۲] همانطور که الله متعال در سوره نساء آیات ۱۴۴-۱۴۵ میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۚ أَتُرِيدُونَ أَن تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ عَلَيۡكُمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِينًا ١٤٤ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِيرًا ١٤٥﴾«بیگمان منافقان (نشانههای ایشان را مینمایانند و کفر خویش را پنهان میدارند و به خیال خام خود) خدا را گول میزنند! درحالیکه خداوند (خونها و اموال ایشان را در دنیا محفوظ مینماید و در آخرت دوزخ را برای آنان مهیا میدارد و بدین وسیله) ایشان را گول میزند. منافقان هنگامی که برای نماز برمیخیزند، سست و بیحال به نماز میایستند و با مردم ریا میکنند (و نمازشان به خاطر مردم است؛ نه به خاطر خدا) و خدای را کمتر یاد میکنند و جز اندکی به عبادت او نمیپردازند. بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پائینترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت (تا به فریادشان رسد و آنان را برهاند)». [۱۸۳] أخرجه البخاری، کتاب الإیمان، باب علامات المنافق (۳۳) ومسلم، کتاب الإیمان، باب بیان خصال المنافق (۵۹). [۱۸۴] أخرجه البخاری، کتاب الإیمان، باب علامات المنافق (۳۴) ومسلم، کتاب الإیمان، باب بیان خصال المنافق (۵۸). [۱۸۵] أخرجه أحمد (۵/۳۴۶، ۳۵۵)، والترمذی، کتاب الإیمان، باب ما جاء فی ترک الصلاة (۲۶۲۱) وقال: هذا حدیث حسن صحیح. والنسائی، کتاب الصلاة، باب الحکم فی تارک الصلاة (۱/۲۳۱)، وفی الکبری (۳۲۹)، وابن ماجه کتاب إقامة الصلاة والسنة فیها، باب من جاء فیمن ترک الصلاة (۱۰۷۹)، وابن أبی شیبة فی المصنف (۶/۱۶۷) وابن حبان فی صحیحه (۱۴۵۴) والحاکم فی المستدرک (۱/۴۸) وقال: هذا حدیث صحیح الإسناد لا تعرف له علة بوجه من الوجوه. ووافقه الذهبی وعبدالله بن أحمد فی السنة (۷۶۹) وصححه العلامة الألبانی فی صحیح الجامع (۴۱۴۳) وصحیح الترغیب (۵۶۴). [۱۸۶] تخریج آن پیشتر گذشت. [۱۸۷] أخرجه أحمد (۲/۴۲۹)، وإسحاق بن راهویه فی مسنده (۱/۴۲۳) وأبوداود، کتاب الکهانة والتطیر، باب ما جاء فی الکاهن (۳۹۰۴)، وابن ماجه، کتاب الطهارة وسننها، باب النهی عن إتیان الحائض (۶۳۹)، والنسائی فی الکبری (۹۰۱۶) من حدیث أبی هریرة مرفوعا. وله شاهد عن ابن مسعود؛ أخرجه الطیالسی فی مسنده (۳۸۲)، والشاشی فی مسنده (۸۲۵)، والبزار فی مسنده (البحر الزخار۱۶۵۵) من حدیث ابن مسعود مرفوعًا، وللحدیث شواهد أخری وقد صححه العلامة الألبانی فی الصحیحة (۳۳۸۷) والإرواء (۲۰۰۶) وصحیح الجامع (۵۹۴۲). [۱۸۸] انظر هذا البحث القیم مفصلا فی کتاب الصلاة، للإمام ابن القیم /(ص۲۵-۳۱) الطبعة الثانیة. [۱۸۹] أخرجه مسلم، کتاب الإیمان، باب بیان کون النهی عن المنکر من الإیمان (۴۹). [۱۹۰] أخرجه مسلم، کتاب الإیمان، باب بیان کون النهی عن المنکر من الإیمان (۵۰) [۱۹۱] البدایة والنهایة (۱۳/۱۱۹). [۱۹۲] تفسر ابن کثیر، (۲/۶۷). [۱۹۳] منهاج السنة النبویة (۵/۱۳۰).