مبحث اول: شرط علم
مقصود از علم به معنا و مفهوم کلمهی توحید، علم بدان از هر دو جنبهی نفی و اثبات میباشد که منافی جهل به کلمهی توحید میباشد.
الله ﻷمیفرماید: ﴿ فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ ﴾[محمد: ۱۹] «بدان که قطعاً هیچ معبود به حقی جز الله وجود ندارد».
و نیز میفرماید: ﴿ إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ ﴾[الزخرف: ۸۶] یعنی: مگر کسانی که شهادت به لا إله إلا الله دهند ﴿ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٨٦ ﴾درحالیکه در قلبهایشان معنای آنچه را که بر زبانشان جاری کردهاند، درک میکنند.
و الله ﻷمیفرماید: ﴿ شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨ ﴾«خداوند گواهی میدهد که هیچ معبود بر حقی جز او نیست و نیز گواهی میدهد که او دادگری میکند و فرشتگان و اهل علم نیز گواهی میدهند که هیچ معبود بر حقی جز او نیست و او عزیز و حکیم است».
و نیز میفرماید: ﴿ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٩ ﴾[الزمر: ۹] «آیا آنهایی که میدانند با آنهایی که نمیدانند برابرند؟ تنها خردمندان پند میپذیرند».
و میفرماید: ﴿ إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ ﴾[فاطر: ۲۸] «هر آینه از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او میترسند».
و میفرماید: ﴿ وَتِلۡكَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِۖ وَمَا يَعۡقِلُهَآ إِلَّا ٱلۡعَٰلِمُونَ ٤٣ ﴾[العنكبوت: ۴۳] «و این مثالهایی هستند که ما برای مردم میزنیم و جز دانایان آنرا درک نمیکنند».
و در احادیث از عثمان سروایت است که رسول الله جفرمودند: «مَنْ مَاتَ وَهُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ لا إله إلا الله، دَخَلَ الْجَنَّةَ» [۲۲۹]. «هر آنکه در حالی بمیرد که میداند هیچ معبود به حقی جز الله نیست که لایق و شایسته عبادت باشد، داخل بهشت میشود».
میگویم (مولف): این کلامی مجمل در باب شرط علم میباشد که نیاز به کمی توضیح و تفصیل در مورد علم به صفت عام آن و علم به لا إله إلا الله به صورت خاص دارد.
امام ابن قیم /میگوید: «علم عبارت است از آنچه که بر آن اقامهی دلیل میشود، و سودمندترین آن، آنچه که رسول الله جبا آن آمده است میباشد. و علم حیات قلبها و نور خردها و شفاء دلها و چمنزار عقول و لذت ارواح، همدم و همیار وحشت زدگان و راهنمای سردرگمان و میزانی است که با آن اقوال و اعمال و احوال ارزیابی میشود. و علم، حاکم جداکنندهی شک و یقین، گمراهی و هدایت، درستی و کجی میباشد. با علم الله ﻷشناخته شده و عبادت میگردد و با آن ذکر شده و به یگانگی پرستش میشود. با علم حمد و ستایش الله جلجلاله و بزرگی او گفته میشود. با علم رهروان به سوی حق جلجلاله هدایت میشوند. از طریق علم کسانی که به سوی حق جلجلاله در حرکتاند، بدو میرسند. و از درب علم قاصدان به سوی او وارد میشوند. با علم شرایع و احکام دانسته شده و حلال از حرام مشخص میگردد. با علم است که صلهی ارحام صورت میگیرد. با علم است که مرضیات دوست دانسته میشود و با شناخت و پیروی از آنهاست که طولی نمیکشد که به الله جلجلاله رسیده میشود. علم امام است و عمل ماموم. علم رهبر است و عمل تابع. علم دوست زمان غربت است و هم صحبت در خلوت و همدم در زمان وحشت. علم برطرف کنندهی شبهه است، ذکر آن تسبیح و بحث از آن جهاد و طلب آن قربت و بخشش آن صدقه و مُدارست آن برابر با نماز و روزه و نیاز بدان بسیار بزرگتر و مهمتر از نیاز به آب و غذا میباشد.
امام احمد /میگوید: مردم به علم بیشتر از آب و غذا نیاز دارند، چرا که شخص در روز، یک یا دو بار به آب و غذا احتیاج دارد، درحالیکه نیاز وی به علم به تعداد نفسهایش میباشد» [۲۳۰].
آری، براستی برترین آنچه در این دنیا خواسته میشود، علم شرعی میباشد و الله ﻷپیامبرش جرا امر کرده تا درخواست افزونی در علم کند، الله ﻷمیفرماید: ﴿ وَقُل رَّبِّ زِدۡنِي عِلۡمٗا ١١٤ ﴾[طه: ۱۱۴] «و بگو: پروردگارا، بر دانشم بیافزای». چرا که علم مقدم بر قول و عمل میباشد. و امام بخاری در صحیحش بابی تحت این عنوان ذکر کرده است: «بَابٌ: العِلْمُ قَبْلَ القَوْلِ وَالعَمَلِ»علم قبل از قول و عمل؛ چرا که علم شرط صحت قول و عمل میباشد و آن دو تنها با وجود علم، معتبر میباشند. و علم بر هر دوی آنها مقدم میباشد. چرا که علم، تصحیح کنندهی نیتی است که تصحیح کننده قول و عمل میباشد. همانطور که ابن منیر میگوید و همانطور که حافظ در «الفتح» آنرا نقل کرده است» [۲۳۱].
اهمیت این شرط [۲۳۲]از آن جهت برای ما روشن میشود که در موضوع توحید، بر عمل مقدم میشود و در حقیقت لازمهی عمل کردن به کلمهی توحید میباشد، چون عمل نمودن به توحید جز با شناخت معنای کلمه توحید میسر نمیشود. و علم و شناخت در هر چیزی بر عمل نمودن به آن مقدم میشود و عکس آن صحیح نمیباشد. و هرکس این قاعده را برعکس نماید و عمل را بر علم و شناخت مقدم نمایدف بدون بینش و آگاهی و از روی جهل و نادانی الله متعال را پرستش نموده است. والعیاذ بالله این مساله وی را به انحراف و گمراهی و بدعت در دین میکشاند. و هر فردی که نتواند علم و معرفت به معنای کلمهی توحید را پیدا کند، به ناچار از عمل نمودن به آن نیز محروم میشود. به همین سبب صحابه کرام به خاطر اهمیت و اولویت توحید، به فراگیری آن قبل از هر علم دیگری توجه میکردند. همچنان که در حدیثی از جندب بن عبدالله سروایت شده که فرمود: ما جوانانی بودیم که رسول الله جقبل از آموختن قرآن به ما ایمان - یعنی توحید - را آموزش میداد و سپس قرآن را به ما آموخت تا ایمانمان را بیشتر کند [۲۳۳]. و رسول الله جهرگاه یکی از اصحاب را برای دعوت کردن به اسلام به جایی میفرستاد به او دستور میداد که در آغاز، اهل آن دیار را قبل از هر چیزی به سوی توحید فراخواند. همچنان که در حدیثی متفق علیه آمده است که رسول الله جآنگاه که معاذ بن جبل سرا به سوی سرزمین یمن روانه نمود، به او فرمود: «إِنَّكَ تَقْدَمُ عَلَى قَوْمٍ أَهْلِ كِتَابٍ، فَلْیَكُنْ أَوَّلَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ عِبَادَةُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، - وفی روایة: «لا إله إلا الله» فَإِذَا عَرَفُوا اللهَ، فَأَخْبِرْهُمْ أَنَّ اللهَ فَرَضَ عَلَیْهِمْ خَمْسَ صَلَوَاتٍ فِی یَوْمِهِمْ وَلَیْلَتِهِمْ....» [۲۳۴]. «تو پیش مردمانی خواهی رفت که اهل کتاب هستند؛ پس اول کاری که میکنی باید آنان را به عبادت الله متعال – و در روایتی دیگر آمده است «لا إله إلا الله» – دعوت کنی، وقتی که الله متعال را به درستی شناختند، پس از آن به ایشان بگو: الله متعال در هر شبانه روز پنج نماز را بر شما واجب کرده است».
مقصود رسول الله جاز فرمودهی «فَإِذَا عَرَفُوا اللهَ»به معاذ بن جبل ساین است که: هرگاه آن اهل کتاب، الله متعال را با اسماء و صفات و ویژگیهایش شناختند و حق توحید و یکتاپرستی پروردگار را به خوبی ادا کردند و در این زمینه تو را اطاعت نمودند، آنگاه آنها را با خبر کن که الله متعال در هر شب و روزی پنج نماز را بر شما فرض کرده است. رهنمود این حدیث در واقع بر خلاف روش داعیان متاخر است. چنانکه آنها را میبینی قبل از آنکه مردم را در آغاز به توحید خالص و شناخت معنای آن دعوت کنند، به انجام دادن نماز و روزه و زکات فرامیخوانند. بلکه حتی پس از آن هم آنان را به توحید دعوت نمیکنند و اهمیتی برای آن قائل نیستند. بنابراین جای تعجب نیست اگر ببینی برخی از این داعیان خود به ورطهی شرک افتادهاند و آگاهانه یا نا آگاهانه به آن مشغولند و دقت و توجیهی برای آن ندارند و به خاطر عدم شناختی که به شرک دارند خود را از آلودن به آن محفوظ نمیکنند و چون به فضیلت و ارزش توحید ناآگاه هستند برای آن اهمیتی قائل نیستند و در صدد تعلیم آن برنمیآیند. و چه بسا شرکهای بسیاری وارد امت میشود که داعیان با احترام از کنار آنها میگذرند و در بسیاری از مواقع برخوردی جز تهنیت گفتن و تایید نمودن از خود بروز نمیدهند؛ همچون شرکیات ایجاد شده از سوی دموکراسی جدید که هدف و مقصودش کنار زدن دین و به الوهیت رساندن مخلوق و پرستش و عبادت بنده برای بنده است. و با تاسف، بسیاری از سرزمینهای مسلمین و غیر از آنان به این نوع شرک مشغول میباشند [۲۳۵].
شیخ الاسلام محمد بن عبدالوهاب /میفرماید: «دین رسول الله جتوحید میباشد و آنهم شناخت «لا إله إلا الله محمد رسول الله» و عمل به مفاهیم و مقتضیات آن است و اگر گفته شود همه مردم این را میگویند؛ گفته میشود: برخی از آنها لا إله إلا الله را میگویند، اما معنای آنرا صرفا در توحید ربوبیت، یعنی آفرینندگی و رزاقی و امثال آن منحصر میکنند و برخی دیگر از آنان معنای آنرا اصلا نمیفهمند و تعداد دیگری از آنان نیز به مفاهیم و مقتضیات آن عمل نمیکنند. و برخی دیگر هم از درک حقیقت آن عاجز هستند و عجیبتر از آن کسانی از آنها هستند که از سویی توحید را شناختهاند و از سویی دیگر با توحید و اهل توحید به عداوت و ستیز برمیخیزند. تعجب آورتر و شگفت انگیزتر از آنهم این است که کسی توحید و مردمان منسوب به آن (اهل توحید) را دوست بدارد، اما تفاوت میان دوستان و دشمنان اهل توحید را نداند.
سبحان الله... آیا ممکن است دو گروه مختلف در یک دین وجود داشته و هر دو بر صراط حق باشند؟! نه به خدا سوگند که چنین نیست و بعد از حق جز گمراهی چیز دیگر نیست.
میگویم (مصطفی حلیمه): تعداد کسانی که در روزگار ما مدعی توحیداند و بسیار درباره عقیده صحیح بحث میکنند، زیاد هستند. و در عین حال دشمنان توحید را دوست میدارند و به سود آنان به مجادله بر میخیزند و عرصه عذر و تاویل را برای آنها میگشایند و در مقابل نیز با اهل توحید دشمنی میورزند و نسبت به آنها بدگمان هستند و آنها را با زشتترین القاب و عبارات آماج تهمت قرار میدهند و میدان عذر و تاویل را بر آنان تنگ مینمایند.
در اینجا اهمیت و ارزش مقصود از علمی که به عنوان شرطی از شروط لا إله إلا الله بحث شد برای ما روشن میشود. آیا این علم صرفا علمی شناختی و نظری و تئوری است که دلها را تحرک و گرمی و حرارتی نمیبخشد؟!! یا اینکه علمی است که صاحبش را وادار به عمل به توحید و مقتضیات آن میکند...؟
میگویم: بدون شک منظور از علم، علمی است که باعث افزایش ایمان و یقین دارندهی آن میشود. و او را وادار به جنب و جوش در راه اعلای کلمهی این دین «لا إله إلا الله» میکند.
علمی است که صاحبش را وادار میکند که موالات و دشمنی و دوستی و بغض و کینه و ناراحتی را صرفا در راه الله و به خاطر او انجام دهد.
علمی است که دارندهاش را به دشمنی با دشمنان توحید و اهل آن و موالات و دوستی با اهل توحید و سربازانش برمیانگیزد.
علمی است که صاحبش را به فهم حقیقی دلایل توحید و خواستههای آن رهنمون میکند.
علمی است که دارندهاش را به عمل نمودن و الزام به کلمه «لا إله إلا الله» وادار میکند.
علمی است که سرچشمه آن کتاب و سنت است و از راه و روش اهل کلام و مسائل پیچیده و دشوار آنان بدور میباشد.
اما شناخت تئوری و نظریِ خشک و خالی لا إله إلا الله که سبب حرارت و گرمی قلوب و افزایش یقین نشود و دارندهاش را به التزام و عمل نمودن به توحید وادار نکند، هیچ سود و نفعی جز افزودن جرم و گناه برای او در برندارد.
ابلیس – که لعنت خدا بر او باد – و پیشوایان مذهبی و راهبان اهل کتاب نیز صاحب چنین شناخت نظری و تئوری نسبت به لا إله إلا الله بودند و با این وجود شناخت سطحی مذکور هیچ نفعی به آنان نرساند.
همچنان که الله متعال در مورد آنان میفرماید: ﴿ ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡ ﴾[البقرة: ۱۴۶] «کسانی که کتاب به ایشان دادهایم (یهودیان و مسیحیان) او را (محمد ج) میشناسند، همانگونه که پسران خود را میشناسند».
اما چون این شناخت آنان را به متابعت و فرمانبرداری از تعالیم و هدایت شریعت الهی اسلام رهنمون نگردانید، هیچ نفع و سودی به آنها نرسانید.
ابن کثیر در تفسیر این آیه میفرماید: «الله متعال خبر داده که علمای اهل کتاب همانگونه که کسی از آنان فرزندش را از میان دیگر فرزندان مردم میشناسد، به صحت آنچه که محمد جآورده است، آگاهی دارند. سپس الله متعال خبر داده که اینان باوجود این واقعیت و یقین علمی، آنچه را که در کتابهایشان (تورات و انجیل) درباره رسول الله جآمده است از مردم پنهان میکنند. ﴿ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٨٦ ﴾درحالی که میدانند.
ابن تیمیه /در «درء تعارض العقل و النقل(۱/۲۴۲)» میفرماید: «کفر، تکذیب نمودن آنچه که رسول الله جآورده است یا امتناع و خودداری کردن از پیروی ایشان، با آگاهی داشتن از حقیقت و صدق آن میباشد، مثل کفر فرعون و یهود و امثال آنها.
پس شناخت خشک و خالی به توحید یک چیز است و علم به توحید که صاحبش را به التزام و عمل و فهم صحیح توحید رهنمون کند، چیز دیگری است و مقصود ما از شرط علم (که به عنوان یکی از شروط لا إله إلا الله) قبلا در مورد آن بحث نمودیم، همین نوع علم اخیر است.
و اگر گفته شود - اگر چه گفته هم شده است - کارها به هم گره خورده است، پس مردم را بر ایمان عوام و عقیده پیرزنان رها کن؛ چرا که از برخی علما همانند جوینی و امثال آن نقل شده است که آرزو داشتند بر ایمان و عقیدهی پیرزنان نیشابور و باور مردم عوام بمیرند...؟!!
پس چگونه بین (این گفتهی جوینی و امثال او) با ضرورت یادگیری و دانستن توحید که قبلا بحث شد هماهنگی ایجاد کنیم...؟!!
به ترتیب زیر به این سوال پاسخ میدهم:
نخست: شرط داشتن علم به «لا إله إلا الله» و دانستن مطالبات و حقوق آن، بر اساس آنچه پیشتر ذکر کردیم، مقید به دلایل قرآن و سنت است و گفتهی بشر نیست که بتوان آنرا رد نمود و به آن بیتوجه بود.
دوم: این مقولهای که از جوینی و امثال او از علما نقل شده است، مرادشان این بوده که بدحالی خویش را در اشتغال به دانش فلسفه و کلام - که به دور از هدایت کتاب و سنت میباشد - بیان کنند. سرگشتگی و پریشانی و شک و تردیدی که در نتیجهی دنبالهروی از کلام و فلسفه و دوری از قرآن و سنت به آن دچار شده بودند، آنها را واداشت که آرزو کنند بر عقیدهی پیرزنان نیشابور یا باور مسلمانان عوام که ایمانشان به شبهات و هوی و هوس متکلمان آلوده نشده است، از دنیا بروند و آرزو میکردند که ای کاش به این علم بیارزش (کلام و فلسفه) مشغول نمیشدند. و البته مقصود آنها به این معنا نبوده که ایمان پیرزنان یا عوام، هدفی مطلوبتر و بهتر از ایمان علما و دانشمندان و فقیهان علم توحید است که دانش خود را برگرفته از قرآن و سنت و تدبر در آنها تحصیل نمودهاند.
و اکنون نمونههایی از آراء و اقوال جوینی و امثال او را برایتان ذکر میکنم تا منظور و مقصود گفتارشان را که بدترین تاثیر بر افراد ضعیف النفس و بیمار قلب گذاشته است دریابی!
ابن ابی العز الحنفی /در شرحش بر عقیده طحاویه میفرماید: «عاقبت کار غزالی /در مسائل کلامی به توقف و تردید انجامید و سپس از همهی آن روشها دست کشید و به مطالعهی احادیث صحیح رسول الله جروی آورد و درحالتی از دنیا رفت که صحیح بخاری برروی سینهاش بود.
همچنین ابوعبدالله عمرالرازی در کتابش که در مورد «اقسام اللذات» است، میگوید: «و روانهای ما در کالبدهایمان در ترس و نگرانی است و حاصل آنچه را در دنیا کسب نمودیم جز بدبختی و عذاب چیز دیگری نیست و در طول حیاتمان از بحث و گفت و گوها، بهرهای غیر از قیل و قال نبردیم!! و براستی در روشهای کلامی و برنامههای فلسفی دقت زیادی نمودم و ندیدم که بیماری را شفا دهد و تشنهای را سیراب گردانند، اما پی بردم که نزدیکترین راه برای رسیدن به الله متعال، طریق قرآن است. در اثبات وجود الله متعال بر روی عرش در قرآن آمده است:
﴿ ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥ ﴾[طه: ۵] «(الله) رحمان (است که) بر عرش قرار گرفت».
﴿ إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ ﴾[فاطر: ۱۰] «سخن پاکیزه به سوی او بالا میرود».
﴿ لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ ﴾[الشوری: ۱۱] «هیچ چیزی شبیه و مثل الله متعال نیست».
﴿ وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا ١١٠ ﴾[طه: ۱۱۰] «ولی آنان به علم او احاطه ندارند».
سپس میگوید: و هرکس مثل آنچه من تجربه کردهام، تجربه کند، به شناختی همانند شناخت من پی میبرد.
همچنین شیخ ابوعبدالله محمد بن عبدالکریم شهرستانی میگوید: «در نزد فلاسفه و اهل کلام چیزی جز سرگشتگی و پشیمانی نیافته است».
ابوالمعالی جوینی هم میگوید: «ای دوستان! خود را به علم کلام مشغول نکنید، قطعا اگر میدانستم علم کلام مرا به جایی میرساند که اکنون به آن رسیدهام، خود را به آن مشغول نمیکردم و در هنگام مرگ گفت: خود را به دریای بیکران (فلسفه و کلام) زدم و اهل اسلام و علومشان را به تمامی رها کردم و خود را در چیزی که از آن نهی نموده بودند، انداختم. و اکنون اگر الله متعال رحمت خود را شامل حالم نکند، پس وای به حال ابن الجوینی! و الان در حالی میمیرم که بر عقیدهی مادرم یا باور پیر زنان نیشابور هستم...!!»
همچنین شمس الدین خسروشاهی از یکی از دانشمندان پرسید: «عقیدهی شما چیست؟ گفت: آنچه مسلمانان به آن اعتقاد دارند. شمس الدین گفت: آیا به این عقیدهات یقین داری؟ گفت: بله. گفت: الله متعال را به خاطر این نعمت که به تو ارزانی داشته، شکر کن؛ اما به الله متعال سوگند، من عقیدهام را نمیدانم. به الله سوگند من عقیدهام را نمیدانم. و آنقدر گریست که محاسنش تر شد!!»
ابن ابی العز در تحلیل آنچه گذشت، میگوید: «اینان (فلاسفه و متکلمین) را مییابیم که در هنگام مرگ به مذهب و عقیدهی پیرزنان رجوع میکنند و عاقبت آنان - اگر از عذاب الله متعال هم در امان بمانند - همانند درجه و منزلت کودکان و زنان و بادیهنشینانی خواهند بود که از اهل علم پیروی و تقلید میکنند» [۲۳۶].
میگویم: خواننده گرامی، در خلال مبحث گذشته دانستی که این گفتاری که از برخی از اهل علم نقل شد، صرفا برای بیان شومی سرانجام بدی است که به آن رسیدهاند و نیز اظهار زشتی کسب علم - به ویژه علم عقاید و مسائل توحید - از طریق اهل کلام و فلسفه میباشد و به راستی علم حقیقی (عقیده و توحید) تنها از سرچشمهی مخصوص خود که قرآن و سنت است، به دست میآید. و همچنین دانستی که این مقوله (که از علمای کلام و فلسفه نقل شد) ارتباط صحیحی با داعیانی که مردم را به جهل دربارهی توحید فرا میخوانند، ندارد و نیز گفتارشان دلیل و علتی بر دست کشیدن انسان از فراگیری علم و فقه توحید، از جایگاه صحیح شریعت اسلام نیست» [۲۳۷].
الله ﻷبه اینکه اهل علم ترس و خشیت او را دارند، شهادت داده و میفرماید: ﴿ إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ ٢٨ ﴾[فاطر: ۲۸] «تنها بندگان دانا و دانشمند، از الله، ترس آمیخته با تعظیم دارند. قطعاً خداوند توانا و چیره و بس آمرزگار است».
و الله ﻷاهل علم را در شهادت دادن به بزرگترین و بزرگوارترین آنچه به آن شهادت داده میشود، یعنی توحید، گواه و شاهد گرفته است، الله ﻷمیفرماید: ﴿ شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨ ﴾[آل عمران: ۱۸] «خداوند گواهی میدهد که هیچ معبود بر حقی جز او نیست و نیز گواهی میدهد که او دادگری میکند و فرشتگان و اهل علم نیز گواهی میدهند که هیچ معبود بر حقی جز او نیست و او عزیزِ حکیم است». در این آیه الله ﻷابتدا از خویش شروع کرده و سپس فرشتگان و پس از آن اهل علم را ذکر کرده است و این عدالتی در بالاترین و شریفترین درجات آن میباشد.
و الله ﻷشان و منزلت اهل علم را بالا برده و میفرماید: ﴿ يَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ ﴾[المجادلة: ۱۱] «خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و بهره از علم دارند، درجات بزرگی میبخشد».
و در صحیح مسلم از عامر بن واثله روایت است که گفت: نافع بن عبد الحارث درحالیکه والی عمر بن خطاب سدر مکه بود، با عمر در عصفان ملاقات کرد؛ عمر سبه وی گفت: چه کسی را بر اهل وادی جانشین خود کردی؟ نافع گفت: ابن ابزی؛ عمر سگفت: ابن ابزی کیست؟ نافع گفت: مردی از بزرگان آزاد شده ماست. عمر سگفت: آیا بردهی آزاد شدهای را بر ایشان جانشین کردهای؟ نافع در پاسخ گفت: او قاری کتاب الله و عالم به فرائض است. عمر سگفت: آری راست گفتی، پیامبرتان جفرمود: «إِنَّ اللهَ یَرْفَعُ بِهَذَا الْكِتَابِ أَقْوَامًا، وَیَضَعُ بِهِ آخَرِینَ» [۲۳۸]. «براستی الله ﻷبه وسیلهی این کتاب برخی را عزت و رفعت بخشیده (یعنی کسانی که علم آنرا گرفته و به دیگران میرسانند) و برخی دیگر را بر زمین زده و بیارزش میسازد (کسانی که به قرآن و علم آن اعتنا نکنند)».
و در حدیث صحیح از معاویه سروایت شده که رسول الله جفرمودند: «مَنْ یُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَیْرًا یُفَقِّهْهُ فِی الدِّینِ» [۲۳۹]. «هرکس که الله ﻷدر حق او اراده خیر نماید به وی فهم دین نصیب خواهد کرد».
از ابودرداء سروایت است که رسول الله جفرمودند: «مَنْ سَلَكَ طَرِیقًا یَلْتَمِسُ فِیهِ عِلْمًا، سَهَّلَ اللَّهُ لَهُ طَرِیقًا إِلَى الْجَنَّةِ، وَإِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا رِضًا لِطَالِبِ الْعِلْمِ، وَإِنَّ طَالِبَ الْعِلْمِ یَسْتَغْفِرُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ، حَتَّى الْحِیتَانِ فِی الْمَاءِ، وَإِنَّ فَضْلَ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ الْكَوَاكِبِ، إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ، إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَارًا وَلَا دِرْهَمًا، إِنَّمَا وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أَخَذَهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ» [۲۴۰]. «هرکس راه جستجوی علم را در پیش گیرد، الله راه رسیدن به بهشت را برایش آسان میگرداند. و فرشتگان بالهایشان را به نشانهی رضایت، برای طالب علم میگسترانند؛ و همانا برای طالب علم، کسانی در آسمان و زمین هستند و حتی ماهیها درآب، طلب بخشش میکنند؛ و برتری عالم بر عابد، همچون برتری ماه بر ستارگان میباشد. براستی که علما ورثهی انبیاء میباشند. انبیاء درهم و دینار از خود به ارث نمیگذارند و تنها میراث آنها علم میباشد. که هرکس این ارث را دریافت کند بهرهی بزرگ را برداشته است».
و آیات و احادیث در فضیلت علم، بیشتر از آن است که در شمارش آید، لذا آنچه ذکر کردیم، انشاءالله کافی است، چرا که در اینجا مقصود سخن گفتن از علم و فضل آن نیست و بلکه مقصود در این باب، علم به لا إله إلا الله میباشد. و مقصود از آن علم به نفی و اثبات آن و اوامر و نواهی و حدود و احکامی را که اقتضا میکند، میباشد. و این را در فصل اول، به طور مفصل بیان کردیم و اشکالی ندارد که به طور خلاصه در اینجا بدان بپردازیم. چرا که تمرکز در این مسأله، لازم میباشد، تا اینکه به خوبی واضح گشته و در اذهان و قلوب رسوخ کند. چرا که آن قاعدهی دین و اساس آن میباشد؛ همانطور که شیخ الاسلام ابن تیمیه /میگوید: «این قواعدی که متعلق به تقریر توحید و برکندن مادهی شرک و غلو میباشد، هر چه بیان آن متنوع و عبارات آن واضحتر و روشنتر باشد، بهتر و بهتر میباشد» [۲۴۱].
آری این امر بسیار بزرگ است، بحث ایمان و کفر، صدق یا نفاق، بهشت و یا جهنم میباشد ﴿ فَرِيقٞ فِي ٱلۡجَنَّةِ وَفَرِيقٞ فِي ٱلسَّعِيرِ ٧ ﴾[الشورى: ۷] «گروهی در بهشت بسر میبرند و دستهای در آتش دوزخ».
چه بسیار از مردم بودند که به سبب جهل به معنای لا إله إلا الله و مقتضای آن گمراه شدند، از الله ﻷبرای خود و شما سلامت و عافیت را خواستاریم.
این کلمهی بزرگ متضمن نفی و اثبات میباشد، بگونهای که الوهیت را از هر چیزی جز الله متعال، نفی کرده و آنرا تنها برای الله ﻷکه هیچ شریکی برای او نیست، ثابت میکند. و اصل الوهیت، عبارت است از عبادت؛ و عبادت، اسم جامعی است برای هر آنچه از اقوال و اعمال ظاهری و باطنی که الله ﻷدوست داشته و بدان راضی است [۲۴۲]. و ناگزیر برای آن دو رکن میباشد که هر دو بایستی با هم باشند که عبارتند از: کمال محبت به همراه کمال خضوع و فروتنی برای الله ﻷ. همچنین برای کلمه طیبه دو شرط برای قبول آندو میباشد که عبارتند از: اخلاص و اتباع. و تمامی دین با انجام آنچه الله ﻷبدان امر کرده و ترک آنچه از آن نهی کرده است، عبادت میباشد.
ابن قیم /میگوید:
و الأمر و النهی الذی هو دینه
وجزاؤه یوم المعاد الثانی
[۲۴۳]
«امر و نهی، دین الله ﻷمیباشد و جزا و پاداش حق در روز قیامت میباشد».
تردیدی نیست، عبادتی که به خاطر آن خلق شدهایم عبارت است از: عبادتی خالص که ملبس به شرک، یا عبادت کردن چیزی جز الله ﻷ، هرکس یا هر چه که باشد، نباشد.
الله ﻷمیفرماید: ﴿ وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ ﴾[النساء: ۳۶] «(تنها) الله را عبادت کنید و (بس. و هیچ کس و) هیچ چیزی را شریک او مکنید». الله ﻷدر این آیه، امر به عبادت که آنرا فرض کرده، مقرون به نهی از شرک که آنرا حرام قرار داده و آن شرک در عبادت میباشد، آورده است؛ لذا آیه بر آن دلالت دارد که اجتناب از شرک، شرط در صحت عبادت میباشد. الله ﻷمیفرماید: ﴿ وَلَوۡ أَشۡرَكُواْ لَحَبِطَ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٨٨ ﴾[الأنعام: ۸۸] «اگر شرک میورزیدند، هر آنچه میکردند هدر میرفت (و اعمال خیرشان ضائع میشد و خرمن طاعتشان به آتش شرک میسوخت)».
عبادت با تمام انواعش، از میل همراه با حب، فروتنی و خاکساری قلب صادر شده که صدور آن با رهبت و رغبت (ترس و امید) همراه است. و در مورد همه اینها، جز الله ﻷکسی مستحق آنها نیست، پس هرآنکه چیزی از انواع عبادات را برای غیرالله قرار دهد، درحقیقت شرک ورزیده است، گرچه به توحید ربوبیت برای الله ﻷاقرار کند. همانطور که الله ﻷبر مشرکان آنگاه که به خالق و رازق و مدبر بودن الله ﻷایمان داشتند، به شرک ورزیدن حکم فرمودند. چرا که عبادت صحیح نمیباشد مگر با برائت و بیزاری جستن از عبادت هر آنچه به جای الله ﻷپرستیده شود، همانطور که الله ﻷمیفرماید: ﴿ وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ ﴾[النساء: ۳۶] سپس الله ﻷمیفرماید: ﴿ وَلَوۡ أَشۡرَكُواْ لَحَبِطَ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٨٨ ﴾[الأنعام: ۸۸].
هرآنکه لا إله إلا الله بگوید، واجب است بداند که این کلمه نفی تمامی مثل و مانندها و خداگونهها را در بردارد و الله ﻷمیفرماید: ﴿ فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٢ ﴾[البقرة: ۲۲] «پس شرکاء و همانندهائی برای الله قرار ندهید، درحالیکه شما (از روی فطرت) میدانید (که چنین کاری درست نیست)». و نقل کلام حافظ ابن کثیر در مورد این آیه گذشت که فرمود: «یعنی چیزی از ند و مثل و مانندها را که نفع و ضرری نمیرسانند، شریک الله ﻷقرار ندهید، درحالیکه میدانید جز الله ﻷ، پروردگاری که شما را رزق و روزی دهد، نیست و قطعاً میدانید توحیدی که رسول الله جشما را به سوی آن میخواند، حقی است که در آن هیچگونه تردیدی نمیباشد».
و در صحیحین از عبدالله بن مسعود سروایت است که گفت: گفتم یا رسول الله، کدامین گناه از همهی گناهان بزرگتر است؟ رسول الله جفرمودند: «أَنْ تَجْعَلَ لِلَّهِ نِدًّا وَهُوَ خَلَقَكَ» [۲۴۴]«شریک و مثل و مانند قرار دادن برای الله درحالیکه او تو را آفریده است».
و از طفیل بن سَخبَرَه برادر مادری ام المومنین عایشه لروایت است که میگوید: «در خواب دیدم که از گروهی از یهودیان گذشتم، پس گفتم: شما چه کسانی هستید، گفتند: ما یهود هستیم، گفتم: چه قوم خوبی هستید اگر نمیگفتید: عزیر پسر خداست. گفتند: شما چه قومی خوبی هستید، اگر نمیگفتید آنچه الله ﻷو محمد بخواهد. سپس بر گروهی از نصاری گذشتم. پس گفتم: چه قوم خوبی هستید اگر نمیگفتید: مسیح پسر خداست. پس گفتند: و شما چه قوم خوبی هستید اگر نمیگفتید: آنچه الله ﻷو محمد بخواهد. چون صبح شد عدهای را از آن خواب باخبر ساختم. سپس نزد رسول الله آمده و ایشان را از آن خواب آگاه نمودم. پس فرمودند: «هَلْ أَخْبَرْتَ بِهَا أَحَدًا؟»«آیا کس دیگری را هم از آن خواب خبر دادهای؟» گفتم: بله؛ چون رسول الله جنماز ظهر را خواندند، برخاسته و پس از حمد و ثنای الله ﻷفرمودند: «إِنَّ طُفَیْلًا رَأَى رُؤْیَا فَأَخْبَرَ بِهَا مَنْ أَخْبَرَ مِنْكُمْ، وَإِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَقُولُونَ كَلِمَةً كَانَ یَمْنُعُنِی الْحَیَاءُ مِنْكُمْ، أَنْ أَنْهَاكُمْ عَنْهَا، فَلَا تَقُولُوا مَا شَاءَ اللَّهُ وَشَاءَ مُحَمَّدٌ وَلَكِنْ قُولُوا: مَا شَاءَ اللَّهُ وَحْدَهُ» [۲۴۵]. «طفیل خوابی دیده که برخی از شما را از آن آگاه نموده است. و شما سخنی را گفتهاید که حیاء از شما مرا از اینکه شما را از آن نهی کنم، باز میدارد؛ لذا نگویید: آنچه الله و محمد بخواهد و لیکن بگویید: آنچه که تنها الله ﻷبخواهد».
و از ابن عباس بروایت است که شخصی به رسول الله جگفت: آنچه الله ﻷو تو بخواهی؛ که رسول الله جفرمودند: «أَجَعَلْتَنِی لِلَّهِ نِدًّا، قُل: ما شَاءَ اللَّهُ وَحْدَهُ»«آیا مرا همتا و همانند و شریک الله قرار دادی؟ بگو: آنچه که فقط الله بخواهد» [۲۴۶].
برادر بزرگوارم، به حریص بودن رسول الله جدر حمایت از توحید بنگر که چگونه از هر آنچه ممکن است با توحید آمیخته شود، چه از اسبابی که منجر به زوال آن میشود و یا حتی آنچه که موجب نقصان آن میشود، حمایت میکند.
هرآنکه لاإله إلاالله بگوید، واجب است بداند، کلمهی توحید عبارت است از کفر ورزیدن به طاغوت و تنها ایمان آوردن به الله ﻷ. و طاغوت همانطور که ابن قیم /میگوید عبارت است از [۲۴۷]: «هر آنچه بنده از حد آن تجاوز کند و از اندازه آن درگذرد، طاغوت میباشد، خواه آن چیز معبود باشد و خواه متبوع و فرمانروا؛ پس طاغوت هر قومی کسی است که تحاکم را به جای الله ﻷو رسولش جنزد او میبرند، یا اینکه او را به جای الله ﻷعبادت میکنند، یا بدون اینکه بصیرتی از جانب الله ﻷداشته باشند از آن پیروی میکنند، یا اینکه وی را در آنچه که نمیدانند اطاعت از الله متعال است یا اطاعت از غیر اوست، اطاعت میکنند».
و هرآنکه لا إله إلا الله بگوید، واجب است بداند، کلمهی توحید، ربوبیت را از هر چیزی جز الله ﻷنفی میکند و تنها ربوبیت را برای او جلجلاله اثبات میکند؛ پس همانطور که خالقی جز الله نمیباشد و نیز رازقی جز الله ﻷنمیباشد و نیز مدبر و زنده کننده و قبض روح کنندهای جز الله ﻷنیست، واجب است که همهی انواع عبادت را تنها به سوی الله ﻷبرگرداند.
و هرآنکه لا إله إلا الله بگوید، واجب است بداند، حکم تنها برای الله ﻷمیباشد و برای هیچ فردی، یا هیئتی، یا مجلس و یا دولتی این حق وجود ندارد، که برای بشریت به جای الله ﻷقانونگذاری نموده و دست به تشریع زند.
بنابراین از آنجا که خلق کردن تنها برای الله ﻷمیباشد و در آن شریکی برای او جلجلاله نیست و اوست که مردم را روزی میدهد و اوست که تدبیر نظام هستی را عهدهدار است و امور آنرا هدایت میکند و در همهی اینها شریکی برای او نیست؛ و از آنجا که تنها اوست که مستحق عبادت شدن بدون هیچگونه منازع یا شریکی میباشد، بنابراین تنها و تنها الله ﻷاست که صاحب حق در تشریع حکم میباشد و مطلقا هیچ توجیه و مجوزی وجود ندارد که در این مورد شریکی برای او باشد.
و هرآنکه لا إله إلا الله بگوید، واجب است بداند که از مقتضیات بزرگ و اساسی کلمهی توحید، ولاء و دوستی با الله ﻷو رسولش و مومنان و براء و بیزاری از شرک و مشرکین میباشد.
و هرآنکه لا إله إلا الله بگوید، واجب است بداند که اسماء جلال و صفات کمال عبارتند از: آنچه الله ﻷبرای خودشان ثابت کردهاند و یا اینکه داناترین مردم به او، بنده و رسولش محمد جبرای او جلجلاله ثابت کرده است و تمامی مومنان بدان ایمان دارند. بنابراین بر ما واجب است که به همگی این اسماء و صفات، بدون تحریف الفاظ و معانی آنها و بدون تعطیل یا کیفیت قائل شدن یا تشبیه و تمثیلشان، به آنها ایمان بیاوریم. براستی پروردگارمان بسیار بزرگتر و بلندمرتبهتر از آن است که همتا و مثل و مانند، نظیر و شبیه و مثیلی برای او باشد. ﴿ لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١ ﴾[الشوری: ۱۱].
برادرم، آیا نگفتم که لا إله إلا الله، دین و اساس آن است و راس امور دین میباشد و بقیهی ارکان دین و فرائضی که از آن نشأت گرفته و شعبه شعبه شده، کامل کنندهی آن میباشند؟ آری لا إله إلا الله دین شامل و منهج حیات کامل میباشد.
این کلمهی توحید بوده و آن معنا و مقتضای آن میباشد؛ پس آنرا به خوبی بدان تا در دنیا و آخرت سعادتمند و رستگار باشی و فضل و عطاء به دست الله ﻷمیباشد.
[۲۲۹] أخرجه مسلم فی الإیمان، باب الدلیل علی أن من مات على التوحید دخل الجنة (۲۶) / انظر معارج القبول (۲/۴۱۸) طبعة دار ابن القیم. [۲۳۰] مدارج المساکین (۲/۴۶۹، ۴۷۰). [۲۳۱] فتح الباری (۱/۲۰۰) ط الحدیث. [۲۳۲] به نقل از کتاب شروط لا إله إلا الله ص۷۳-۸۲ (مترجم). [۲۳۳] صحیح سنن بن ماجه ۵۲. [۲۳۴] أخرجه البخاری (۱۴۵۸) (۱۴۹۶) ومسلم (۱۹). [۲۳۵] در صورت تمایل برای شناخت شرکیاتی که مصدرشان دموکراسی جدید است و نیز برای شناخت و آگاهی از مشایخ و بزرگانی که با خشنودی به تایید آن پرداختهاند و در کتابها و سخنرانیهای خود به استقرار آن کمک نمودهاند به کتاب اینجانب «حکم الإسلام فی الدمقراطیة والتعددیة الحزبیة» مراجعه کنید. [۲۳۶] تهذیب شرح العقیدة الطحاویة: ۱۲۸. [۲۳۷] پایان نقل از کتاب شروط لا إله إلا الله. (مترجم) [۲۳۸] أخرجه مسلم فی کتاب صلاة المسافرین، باب فضل من یقوم بالقرآن ویعلمه (۸۱۷). [۲۳۹] أخرجه البخاری فی کتاب العلم باب من یرد الله به خیراً یفقهه فی الدین (۷۱، ۳۱۱۶، ۳۶۴۱، ۷۳۱۲، ۷۴۶۰) ومسلم فی کتاب الزکاة، باب النهی عن المسألة (۱۰۳۷) وفی کتاب الإمارة باب لا تزال طائفة من أمتی ظاهرین علی الحق لایضرهم من خالفهم (۱۰۳۷/ ۱۷۰). [۲۴۰] أخرجه أبوداود، کتاب العلم، باب الحث علی طلب العلم (۳۶۴۱) والترمذی، کتاب العلم، باب فی فضل الفقه علی العبادة (۲۶۸۲) وقال: «لا نعرف هذا الحدیث إلا من حدیث عاصم بن رجاء بن حیوه، ولیس هو عندی بمتصل». وابن ماجه فی المقدمة، باب فضل العلماء والحث على طلب العلم (۲۲۳) وأحمد فی مسنده (۵/۱۹۶) والدارمی (۳۴۲) وابن حبان فی صحیحه (۸۸)، وابن أبی شیبة فی مسنده (۴۷) وحسنه لغیره الشیخ الألبانی فی صحیح الترغیب والترهیب (۷۰)، وصحیح الجامع (۶۲۹۷). [۲۴۱] مجموع الفتاوی (۱/۳۱۳). [۲۴۲] العبودیة لشیخ الإسلام (۳) وهو فی مجموع الفتاوی (۱۰/۱۴۹). [۲۴۳] القصیدة النونیة (۲/۲۶۳). [۲۴۴] أخرجه البخاری فی کتاب التفسیر باب ﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ﴾(۴۷۶۱) ومسلم فی کتاب الإیمان باب کون الشرک أقبح الذنوب وبیان أعظمها بعده (۸۶). [۲۴۵] أخرجه أحمد فی مسنده (۵/۷۲، ۳۹۹) والدارمی فی سننه (۲۶۹۹) مختصرا وأبویعلی فی مسنده (۴۶۵۵) والطبرانی فی الکبیر (۸/۳۲۵) (۸۲۳۱) وابن أبی شیبة فی مسنده (۶۵۲)، والمروزی فی تعظیم قدر الصلاة (۸۷۴)، وابن أبی عاصم فی الآحاد والمثانی (۲۷۴۳)، والحاکم فی مستدرکه (۳/۵۲۳) وصححه لشواهده الألبانی فی الصحیحة (۱۳۸). [۲۴۶] أخرجه أحمد فی مسنده (۱/۲۱۴، ۲۲۴، ۲۳۸، ۳۴۷) والبخاری فی الأدب المفرد (۷۸۳) والنسائی فی عمل الیوم واللیلة (۹۹۵) وابن ماجه فی کتاب الکفارات (۲۱۱۷) وحسنه شیخنا الألبانی فی الصحیحة (۱۳۹). [۲۴۷] إعلام الموقعین (۱۱/۸۵).