یادآوری چهارم
اگر گفته شود: اگر حفظ کردن شروط توحید و بیان نمودن آنها به زبان واجب نیست ... پس چگونه بدانیم که کسی به حق لا إله إلا الله وفا نموده و به شروط آن نیز عمل کرده است و چگونه بتوانیم صفتی را (درک کنیم) که نشان بدهد انسان آن شرطهایی را که ایمان جز به آنها صحت نمییابد به جای آورده است؟
اولاً لزومی ندارد و شرط نیست که مردم بدانند (آن انسانی که شهادتین میگوید) آیا به شرط «لا إله إلا الله» ملتزم است؟ و (یا) چه اندازه به آنها عمل میکند و آیا آن شروط را به بهترین وجه در وجود خویش تحقق بخشیده است یا نه؟
این (صرفاً مسائل و مواردی) بین بنده و خدایش میباشد و مردمان حق دخالت در آن را ندارند و در حیطهی وظیفهی هیچکس نیست که در این باره از او بازجویی یا تحقیق کند.
اما اگر گفتهها یا اعمالی برای مردمان ظاهر نماید که دلالت بر نقض شروط توحید یا برخی از آنها بکند ... آن وقت خود به خود در عمل نشان داده که توحید را به درستی به جا نیاورده است یا اینکه نسبت به آن جهل دارد ... و به این ترتیب بهانه را به دست دیگران میدهد تا او را امر به معروف و نهی از منکر کنند.
اما صفت و شیوهی التزام و عمل نمودن به شروط «لا إله إلا الله» باید چگونه باشد؟
کافی است که انسان در واقع زندگی خویش به شروط «لا إله إلا الله» پایبند باشد و دچار کفر و شرک نشود ... و نسبت به طاغوت کراهیت داشته باشد و در راه الله به دشمنی و پیکار برخیزد ... اما شاید نتواند به خوبی بر طبق آنچه پیشتر شرح آن گذشت به تو بگوید: یکی از شرطهای صحت توحید، کفر به طاغوت است و صفت کفر به طاغوت باید با اعتقاد و قول و عمل باشد.
و همچنین دوستی و دشمنیاش برای الله است ... و در عبادت تنها به الله متعال روی آورد ... تمامی اینها را انجام میدهد بدون آنکه بتواند آنها را به خوبی بر زبان آورد و (یا) مانند شروطی که قبلاً ذکر کردیم به ترتیب بیان نماید. و چه بسا اگر در نزدش بعضی از شروط توحید را به شیوهی تفصیلی بیان کنی ... به تو میگوید: من هم اینچنین هستم ... گویی که تو نیز به مانند آنچه در دل من است سخن میگویی ... ولی من نمیتوانم به زیبایی و سرعت و آراستگی کلام تو سخنم را ادا کنم [۳۵۲].
قبل از آنکه این مبحث مهم (شروط لا إله إلا الله) را به پایان برسانم، ترجیح دادم با کلماتی از شیخ شهید – نحسبه کذلک و لا نزکیه علی الله – سید قطب که آنرا با عرق و خون خویش در مورد لا إله إلا الله به نگارش درآورد و به خاطر همین مطالب بر سر دار اعدام طواغیت رفت، این مبحث را به پایان برسانم. ما این مطالب را از کتاب سودمند «فی ظلال القرآن» و دیگر آثار او اقتباس نمودهایم، تا شاید الله متعال به وسیلهی آن کسانی را که از راه راست منحرف و گمراه شدهاند و در نزد خویش گمان میکنند بر طریق درست و صحیح هستند و یا کار خوبی انجام میدهند، هدایت نماید. به راستی الله متعال بر انجام هر کاری که بخواهد، تواناست.
سید قطب میفرماید: «هرکس به شهادتین اقرار نماید، گواهی دهد که معبود به حقی جز الله نیست و محمد جفرستادهی اوست، گفته نمیشود که وی به شهادتین گواهی داده است تا اینکه مدلول و مفهوم این گواهی دادن و مقتضیات و دلایل آنرا که جز الله متعال نباید معبودی دیگر برگزیند و سپس هیچ شریعت و برنامهای را جز از سوی الله متعال نپذیرد، به جا بیاورد.
در این صورت، اسلام تنها اقرار به شهادتین نیست، بدون آنکه گواهی دادن به لا إله إلا الله معنی و حقیقت خود را به دنبال داشته باشد که از جملهی آن یگانگی الوهیت، یگانگی قیومیت، یگانگی عبودیت و یگانگی راه و جهت است. این اسلام همان است که الله متعال آنرا چنین خواسته است و دیگر اسلامی که هویها و امیال نسلی از نسلهای بدبخت آدمیان آنرا خواستار باشد، بیاعتبار و فاقد ارزش است. همچنین اسلامی که امیال دشمنان به کمین نشستهی اسلام آنرا تصور میکنند و مزدورانشان در اینجا و آنجا آنرا طلب مینمایند (اسلام نیست و ارزش و اعتباری ندارد.) الله متعال میفرماید: ﴿ وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٨٥ ﴾[آل عمران: ۸۵] «و کسی که غیر از (آئین و شریعت) اسلام، آئینی برگزیند، از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زمره زیانکاران خواهد بود».
هرکس هرگونه تعدیل و تغییری در این منهج بوجود آورد و تلاش کند تو را از منهج اصلی خارج سازد، به ناچار امری معلوم در این دین را انکار نموده است و از دین اسلام خارج شده است، اگرچه هزار بار هم به زبان بگوید: از زمرهی مسلمانان است.
اسلام منهجی برای تمام زندگی است، هرکس از آن پیروی و تبعیت نماید، مومن و داخل در دین الله متعال است و اگر کسی حتی در یک حکم هم از غیر آیین اسلام تبعیت کند، ایمان را رد نموده و به الوهیت الله متعال تجاوز کرده و از دین اسلام خارج شده است، هرچند هم اعلام کند که به عقیدهی اسلام احترام میگذارد و مسلمان است؛ چون تبعیت وی از شریعتی غیر از شریعت اسلام ادعای او را تکذیب مینماید و وی را به خروج از دین اسلام دفع نموده است. الله متعال میفرماید: ﴿ وَإِنۡ أَطَعۡتُمُوهُمۡ إِنَّكُمۡ لَمُشۡرِكُونَ ١٢١ ﴾[الأنعام: ۱۲۱] «اگر از آنان اطاعت کنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهید بود».
همانا هرکس از انسانی در شریعت و قانونی پیروی کند که از پیش خود آنرا فراهم آورده و تهیه دیده باشد - اگر چه در کاری جزئی و کوچک هم باشد - به طور قطع مشرک است. هرچند در اصل مسلمان باشد و سپس چنین کاری را انجام دهد به سبب آن از دایرهی اسلام بیرون میرود و وارد دایرهی شرک میگردد، اگرچه بعد از آن مدتها زندگی کند و با زبان بگوید: «أشهد أن لا إله إلا الله..». اما با وجود این، چون از غیرالله قوانین و مقررات دریافت کرده و از غیر الله متعال اطاعت نموده، مشرک است.
مشکل بزرگی که امروز گریبانگیر جنبشهای راستین اسلامی است (و با حرکات حقیقی اسلامی مبارزه میکند) مصیبتی تجسم یافته در وجود اقوامی از مردمان است که از سلالهی مسلمانانند و در سرزمینهایی زندگی میکنند که روزی و روزگاری سرزمین اسلام و «دارالاسلام» بوده است و شریعت و آیین الله متعال بر آنجاها حکومت و فرمانروایی نموده است، سپس این سرزمینها و این اقوام به حقیقیت، اسلام را ترک میگویند؛ اما به صورت اسمی، اسلام را اعلان و اظهار میکنند و سرانجام ارکان و اصول اسلام را در عقیده و واقعیت رها میسازند و با آن بیگانه میشوند؛ هرچند گمان میبرند که معتقد به اسلام و پیرو آیین اسلام هستند. اسلام، گواهی دادن به لا إله إلا الله است؛ گواهی لا إله إلا الله مجسم و متجلی در اعتقاد به این است که صرفا الله متعال و یگانه، آفریدگار این هستی و متصرف در آن است و او تنها کسی است که بندگان مراسم پرستش و همهی تلاش زندگی را فقط برای او انجام میدهند. و الله تنها ذاتی است که بندگان، قوانین را از او دریافت میدارند و در برابر فرمانش، دربارهی کار و بار سراسر زندگیشان، خضوع و خشوع میکنند. و هرکس به لا إله إلا الله با این مدلول و مفهوم گواهی ندهد، هنوز داخل اسلام نشده است [۳۵۳]. حال نام و لقب و نسب او هرچه میخواهد باشد. و هر سرزمینی که گواهی لا إله إلا الله - با این مدلول و مفهوم - در آن پیاده نشده باشد، در شمار سرزمینی است که با آیین الله متعال عبادت ننموده و هنوز به دایرهی دین اسلام در نیامده است. و امروز در روی کره زمین، اقوامی از مردمان به سر میبرند که نامهایشان نامهای مسلمانان است و خود نیز از سلاله و خاندان مسلمانانند و در آن کشورهایی است که روزی و روزگاری دارالاسلام بوده است؛ اما امروز دیگر نه آن اقوام گواهی لا إله إلا الله را - با این مدلول و مفهوم - میدهند و نه آن کشورها آنگونه که لازمهی این مدلول و مفهوم است، خداپرستی میکنند (و پروردگار را بگونهای شایسته پرستش مینمایند).
به راستی ما در قرآن در مییابیم که الله متعال به مسلمانان صرفا عبادات و مراسم دینی نمیآموزد و به ایشان تنها آداب و اخلاق یاد نمیدهد، آنگونه که مردم دربارهی دین چنین تصور بیربطی دارند. بلکه قرآن سراسر زندگی مسلمانان را در بر میگیرد و به هر آنچه زندگی واقعی مردمان در شرایط مختلف زمان و مکان با آن رو به رو میگردد، میپردازد.
و الله متعال از فرد مسلمان و جامعهی اسلامی کمتر از این نمیخواهد و نمیپذیرد که زندگی آنها باید به طور کلی بر مبنای این برنامه باشد و با دستور و راهنمایی آن اداره گردد. آشکارا باید گفت: الله متعال از فرد مسلمان و همچنین از جامعهی اسلامی نمیپذیرد که برای زندگی خویش برنامههایی از منابع گوناگون تهیه نماید؛ مثلا برنامهای برای زندگی شخصی، عبادات، مراسم مذهبی و اخلاق و آداب، از کتاب الله متعال برداشت کند (و سر و سامان دهند) و برنامهای برای معاملات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و دولتی، از کتاب دیگر برگیرند و یا آنرا به طور کلی (و بدون استثنا) از هر اندیشهی بشری دیگر تهیه کنند. و اگر چنین نشود، ایمانی و اسلامی در میان نخواهد بود بلکه ایمانی و اسلامی وجود نخواهد داشت، زیرا کسانی که چنین کنند - یعنی برنامهی زندگی خود را از منابعی جز قرآن تهیه کنند - در اصل هنوز ایمان را نپذیرفتهاند و به دایرهی ایمان در نیامدهاند. و هنوز به ارکان اسلام اعتراف و اقرار ننمودهاند و پیش از هر چیز گواهی لا إله إلا الله را ادا نکردهاند، گواهیای که این معنی از آن پدیدار میگردد که: حاکم و فرمانروا و قانونگذاری جز الله متعال وجود ندارد.
بسیاری از مردم را در این روزگار مییابیم که میگویند: به الله متعال ایمان دارند؛ اما در همان حال قضاوت را به آیین و شریعتی میبرند که ساختهی غیرالله است و از کسی پیروی میکنند که از رسول الله جو کتابش تبعیت نمیکند و تصورات و ارزشها و موازین و اخلاق و آداب خویش را از غیرالله فرا میگیرند و به این ترتیب غیرالله را در الوهیت پروردگار شریک میگردانند. و تمام اینها در حقیقت با قولی که میگویند به خدای یکتا ایمان دارند متناقض است. و این با گواهی دادن به اینکه هیچ معبود به حقی جز خدای یگانه وجود ندارد، سازگار نیست.
شگفتآورتر آن است که عدهای از مردم ادعا میکنند که مسلمان هستند، درحالیکه برنامه زندگی خویش را از فلان و فلان، همان کسانی که الله متعال ایشان را کور مینامد، فرا میگیرند و باز با وجود این پیوسته میپندارند مسلمان هستند.
و هیچ بندهای از بندگان الله متعال نمیتواند بگوید که من شریعت و برنامهی الله متعال را رد مینمایم یا نسبت به مصلحت مردمان از خداوند متعال آگاهتر هستم و اگر کسی - به زبان یا عمل - چنین چیزی بگوید، به تحقیق از دایره و چهارچوب دین اسلام خارج شده است.
ایمان، با حاکم قرار ندادن شریعت الله ﻷو به داوری نپذیرفتن قوانین پروردگار و یا با عدم رضایت به حکم این شریعت و فرمان قوانین الله متعال، مطلقا در یکجا جمع نمیشود. کسانی که گمان میبرند که خودشان و یا دیگران مسلمان هستند هرچند که شریعت آفریدگار جهان را در زندگانی خویشتن حاکم قرار نمیدهند و فرمانروا نمیگردانند و یا اینکه هنگامیکه حکم شریعت درباره ایشان پیاده و اجرا گردد، به آن خشنود نبوده و آنرا نمیپذیرند، در واقع ادعای دروغینی دارند و شامل این نص قاطع میشوند. الله متعال میفرماید: ﴿ وَمَآ أُوْلَٰٓئِكَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٤٧ ﴾[النور: ۴۷] «و آنان در حقیقت مؤمن نیستند».
انسان هرگز به این دین مومن نمیشود تا اینکه ارکان و اصول و موازین آنرا بر هر کاری و در هر حالتی حاکم گرداند. و هرگز به این دین مومن نمیشود درحالیکه مشاهده کند، تصور و برنامهای دیگر یا میزان و معیاری دیگر از قرار داد و اصطلاحات بشر وجود دارد و با وجودیکه این نزد وی آمده است و باید قضاوت و داوری خود را نزد آن ببرد، به خویش اجازه دهد که قضاوت و داوریاش را نزد برنامه و معیار ساختهی بشر ببرد.
و شایستهتر آن است که شخص مسلمان، هرگز نتواند حتی لحظهای هم به خویش اجازه دهد که برای انجام ندادن حکمی از احکام دینش یا رکنی از ارکانی که دینش تصور نموده است، عذر بیاورد. و خود را با وجود دینش در مقام دفاع قرار ندهد.
همانا برای فرد مسلمان اصل دین اوست، دینی که الله متعال غیر از آنرا از هیچکس نمیپذیرد و ترازو و معیاری است که ترازو و معیار دیگری همسنگ با آن یافت نمیشود. و هرگاه فردی مسلمان برای انجام دادن حکمی از احکام دینش عذر بیاورد، یا خود را با وجود دینش در مقام دفاع قرار ندهد، درحقیقت اینگونه برای خویش فرض میکند که غیر از ترازو و معیاری که دینش اقامه نموده است، ترازو و معیار دیگری وجود دارد که به ناچار باید به آن اعتراف کند و حتی بپذیرد که به آن حکم نماید و داوری و قضاوت را به نزدش ببرد.
و موضوع در اینجا ارتباط مستقیمی با عقیده دارد و بود و نبود عقیده و ایمان، به آن وابسته است و از جهتی دیگر پرتگاه خطرناکی برای انسان مسلمان است که شایسته است به آن آگاه شود و همانا این اوست که برایش برنامه طرح میکند؛ چون آنچه دینش بیان میکند، درحقیقت همان چیزی است که الله متعال آنرا خواسته است نه دیگری. زیرا در تمامی پهنه گیتی در همهی زمانها و عصرها دو قاعده برای اندیشهی زیستن وجود داشته است:
قاعدهای که الله متعال را در الوهیت و ربوبیت و قیومیت و حاکمیت و فرمانروایی یگانه و واحد میداند و سپس بر این اساس نظامی برای زندگی بر پا میکند که از خصوصیتهای الوهیت و ربوبیت و قیومیت و فرمانروایی بشر خالی است و طبق همین طرح و نظام در همه چیز به وحدانیت الله متعال معترف میشود و اندیشهی اعتقادی و ارزشهای انسانی و اجتماعی و اخلاقی و منهجهای اساسی برای زندگی واقعی و همچنین شریعتها و قوانینی را که بر این زندگی حکم میراند، صرفا از الله متعال دریافت میکند و از کس دیگری غیر از او نمیگیرد. و اینگونه گواهی میدهد که هیچ معبود به حقی جز الله متعال وجود ندارد.
قاعدهی دیگری وجود دارد که الوهیت و ربوبیت و قیومیت و فرمانروایی و حاکمیت الله متعال را رد مینماید و وجود او را به طور کلی در هستی منکر میشود و یا اینکه با وجود اعتقاد به الله متعال دخالت او را بر امور زمین، زندگی مردم، ساختار اجتماعی و شریعتها و قانونهای حاکم بر آن، نفی میکند و مدعی میشود که هر بشری، فرد یا جماعت، گروه یا طبقه، حق دارد خصوصیتهای الوهیت و ربوبیت و قیومیت و فرمانروایی و حاکمیت را - به جای الله ﻷو یا در کنار الله ﻷ- در زندگی مردم پیاده کند و به این ترتیب مردمی که زندگیشان بر اساس این قاعده بر پا میگردد، به درستی به حقانیت لا إله إلا الله گواهی نمیدهند.
این قاعده و آن قاعده، دو اندیشهی جدا از هم میباشند و هیچگاه در آن واحد جمع نمیشوند؛ چون یکی از آنها جاهلیت و دیگری اسلام است. بدون در نظر گرفتن شکلهای مختلف آن و اوضاع و احوال گوناگون و نامهای متنوعی که مردم بر جاهلیتشان میگذارند، حاکمیت فرد یا ملت، کمونیسم یا سرمایهداری، دموکراسی یا دیکتاتوری و... درحقیقت اینگونه نامگذاریها و شکلها، هیچ اعتبار و ارزشی ندارد؛ چون همهی آنها در یک قاعدهی اساسی با هم مشترک هستند و در یک نقطه به هم میرسند و آنهم پرستش بشر برای بشر و نپذیرفتن الوهیت و ربوبیت و قیومیت و حاکمیت و فرمانروایی الله ﻷبه تنهایی است.
[۳۵۲] برایم بیان کردند که مردی از مسلمانان عوام، کفاش بود و در پیشهاش خیلی مهارت داشت و بسیار دوستدار رسول الله جبود و خیلی بر او درود میفرستاد. یک بار به شدت اندوهگین بود و افسوس میخورد که اگر رسول الله جرا میدیدم ... به او گفتند: آنگاه برای ایشان چه کاری میکردید؟ با حالتی عوامانه و از روی سادگی گفت: (در آن وقت) زیباترین کفش دنیا را برای رسول الله جمیدوختم. این روش و شیوه و کار و بار او در محبت ورزیدن به رسول الله جاست و هرکس در طریقهی خویش تعبیری برای دوستداری رسول الله جدارد... [۳۵۳] شاید مقصود سید قطب این باشد که: اگر چنین کند (به ظاهر) داخل اسلام شده است؛ اما داخل اسلام حقیقی که به او نفع برساند یا اسلامی که مقصود و مراد شارع باشد، نشده است. اگر لاإله إلاالله بگوید، داخل اسلام شده است؛ ولی اگر به مفهوم و مقتضیات آن که قبلا ذکر شد، عمل نکند، به طور مستمر صفت و حکم اسلام بر وی اطلاق نمیگردد.