مبحث هشتم: شرط نطق و اقرار:
برای کسی که بخواهد در دین اسلام داخل شود و حکم و صفت اسلام بر او جاری شود، لازم است در آغاز لفظاً به شهادت توحید اقرار کند، صیغهی آن چنین است: «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله» و کسی که - با وجود داشتن توانایی گفتار- از اقرار کردن به شهادت توحید امتناع ورزد، مسلمان نیست. همچنان که سعید بن مسیب بن حزن در حدیثی «متفق علیه» از پدرش روایت میکند: وقتی ابوطالب در آخرین لحظات زندگی بود، رسول الله جنزد او رفت و دید که ابوجهل بن هشام و عبدالله بن امیه بن مغیره نزد او هستند. رسول الله جخطاب به ابوطالب فرمود: «یَا عَمِّ، قُلْ: لاَ إلهَ إِلَّا اللهُ، كَلِمَةً أَشْهَدُ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللهِ»«ای عموی من! کلمهی «لا إله إلا الله» را بر زبان بیاور؛ این کلمهای است که در نزد الله گواهی آنرا برایت میدهم». ابوجهل و عبدالله بن امیه نیز گفتند: ای ابوطالب! آیا از دین عبدالمطلب روی گردان میشوی؟ رسول الله جپشت سر هم کلمهی لا إله إلا الله را بر ابوطالب عرضه میکرد و ابوجهل و عبدالله بن امیه نیز گفتهی خود را تکرار میکردند. سرانجام آخرین جملهای که ابوطالب به آنان گفت این بود که: بر دین عبدالمطلب هستم و از گفتن کلمهی «لا إله إلا الله» خودداری نمود. سپس رسول الله جفرمود: «أَمَا وَاللهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ». «به الله سوگند، پیوسته برایت دعای عفو و مغفرت میکنم؛ مگر آن که الله متعال مرا از آن منع کند». بلافاصله الله متعال در این باره آیه نازل فرمود: ﴿ مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ ١١٣ ﴾[التوبة: ۱۱۳] «پیامبر و مومنان نباید برای مشرکان طلب آمرزش کنند هر چند (این مشرکین) از نزدیکان و خویشاوندان آنان باشند، هنگامی که برای آنان روشن است که (با کفر و شرک از دنیا رفتهاند و) از اهل دوزخند». و خداوند دربارهی (ایمان نیاوردن) ابوطالب، به رسول الله جچنین فرمود: ﴿ إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ ٥٦ ﴾[القصص: ۵۶] «ای پیامبر تو نمیتوانی کسی را که دوست داری (هدایت شود) هدایت کنی (و او را به نعمت ایمان برسانی) و اما این تنها الله است که هرکس را بخواهد، هدایت میکند و بهتر میداند که چه افرادی (سزاوار ایمان بوده و به سوی صفوف مومنان) راه یابند».
امام مسلم در صحیح خود و ترمذی هم آنرا از ابوهریره سروایت میکند که فرمود: هنگامی که وفات ابوطالب فرا رسید، رسول الله جنزد او آمد و فرمود: «قُلْ: لاَ إلهَ إِلَّا اللهُ، أَشْهَدُ لَكَ بِهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ».«بگو: «لا إله إلا الله» تا در روز قیامت، به وسیلهی آن برایت گواهی دهم». ابوطالب گفت: اگر قریشیان مرا بدان معیوب و ننگین نمیکردند و نمیگفتند که هراس از مرگ او را بر آن داشته است، چشمان تو را با گفتن آن کلمه روشن میکردم (و مایهی شادی تو میشدم)!!! سپس خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿ إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ ٥٦ ﴾.
در ایمان نیاوردن ابوطالب عموی رسول الله جبرای کسی که در آن تفکر و تعقل کند، نشانهی بزرگی از نشانههای خداوند بلندمرتبه وجود دارد؛ چون این خود شخص رسول الله جبود که ابوطالب را به دین اسلام دعوت کرد و با وجود آنکه ایشان صاحب علم و حکمت و خلق و خوی بزرگی بوده و اصرار شدیدی داشت که عمویش ابوطالب هدایت را از او پذیرا شود ... اما چون خداوند بلندمرتبه (به ایمان آوردن ابوطالب) راضی نبود، نتوانست به مقصودش (که ایمان آوردن عمویش بود) دست یابد و (سرانجام) ابوطالب بر کفر و آیین شرک مرد...!!! و این برای آن است که تمامی امور به دست خداوند بلندمرتبه و یگانه است و کسی در آن شرکت ندارد، همانا او خداوند پاک و منزه و یکتایی است که هر که را بخواهد، هدایت میکند و هر که را بخواهد، از هدایت باز میدارد.
و این (در مقام) هیچکس، حتی پیامبر ما جبا وجود فضل و علمی که به او داده شده نیست که توانایی هدایت کسی را داشته باشد، مگر کسی را که خداوند صرفاً خود هدایتش را بخواهد. همچنان که پروردگار بلندمرتبه میفرماید: ﴿ لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ ﴾[آل عمران: ۱۲۸] «چیزی از کار (بندگان جز اجرای فرمان الله) در دست تو نیست (بلکه همهی امور در دست الله است، این اوست که) یا توبهی آنان را میپذیرد (و دلهایشان را با آب ایمان میشوید) یا ایشان را (با خوار داشتن در دنیا و عذاب آخرت) شکنجه میدهد».
پس پیامبر ما جکاری جز هدایتِ بیان (شرح و توضیح) و راهنمایی به حق نمیتواند بکند؛ اما هدایت توفیق (و تایید الهی) تنها از آن خداوند بلندمرتبه است.
رسول الله جفرمودند: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَشْهَدُوا أَنْ لاَ إلهَ إِلَّا اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَیُقِیمُوا الصَّلاَةَ، وَیُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّی دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ».«به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا گواهی دهند که معبودی بحق جز الله یکتا نیست و محمد فرستادهی اوست و نماز به جای آورده و زکات را پرداخت کنند و همین که این کارها را انجام دادند، خون و مال آنان از جانب من محفوظ است؛ مگر در برابر حقی که به عهده خواهند داشت و حساب (نیت و کارهای پنهانی) آنان با خداوند است».
امام نووی /در شرح خود بر صحیح مسلم در جلد ۱ صفحهی ۲۱۲ میگوید: «در این حدیث شرط ایمان آوردن، اقرار و اعتقاد به شهادتین و باور به تمامی آنچه رسول الله جآورده، ذکر شده است».
ابن تیمیه /در جلد هفتم «الفتاوی» صفحهی ۶۰۹ میفرماید: «هرگاه کسی با وجود داشتن توانایی گفتار (لال نباشد) از گفتن و بر زبان راندن شهادتین سر باز زند، به اتفاق تمامی مسلمانان، سلف امت، ائمهی آنها و جمهور علمای آنان، ظاهراً و باطناً کافر است».
لالهایی که توانایی کلام (و سخن گفتن) ندارند، از قید گفتهی «با وجود داشتن قدرت و توانایی» خارج میباشند. چون ناتوانی و عجزی که دفع آن ممکن نباشد، به اتفاق تمامی اهل علم، تکلیف را از سر صاحب آن بر میدارد.
از لوازم این شرط (نطق و اقرار) کفر به قول و گفتار است ... (یعنی) همان گونه که ایمان با قول و اقرار و ... واقع میشود، کفر نیز چنین است و با قول و گفتهی کفر آمیز اتفاق میافتد.
و هیچکس با این شرط (که قول جزء ایمان و جزء کفر است) غیر از جهم بن صفوان و پیروانش مخالفتی نکرده است، اینان ایمان را در تصدیق قلبی منحصر کردهاند و نطق را جزء شرط صحت ایمان قرار ندادهاند.
(و به این علت که گفتهاند: ایمان صرفاً تصدیق دل است و ربطی به عمل و قول ندارد) سبب شده است که از سوی دیگر عکس آنرا نیز اظهار کنند و بگویند: همان گونه که ایمان چنین است، کفر نیز صرفاً محصور در تکذیب دل است.
و کسانی که این قاعدهی باطل را بنیان نهادهاند، قول کفرآمیز را جزء کافر شدن قرار ندادهاند تا چه رسد به عمل.
(چون گفتهاند: ایمان صرفاً تصدیق دل است؛ مجبور شدهاند که بگویند کفر نیز تکذیب دل است).
و این گفته (که ایمان تصدیق دل و کفر تکذیب دل است) با وجود بطلان آن و مغایرتش با نصوص ظاهر و متواتر شرعی و مخالفت با عقیدهی اهل سنت و جماعت، عدهی زیادی از طلاب معاصر تحت تأثیر این قاعدهی باطل قرار گرفتهاند و خود را به دروغ و بهتان به عقیدهی صحیح نسبت میدهند – درحالیکه عقیدهی سلف صالح از آنها اعلام برائت میکند - و کسان دیگری هم غیر از آنان، آنهایی که در مدرسهی مرجئهها هستند و در ایمان و وعد و وعید بر عقیدهی مرجئه میباشند، از این باور تأثیر پذیرفتهاند [۳۳۵].
[۳۳۵] در کتابم «الانتصار لأهل التوحید» و نیز کتاب دیگرم «تهذیب شرح العقیدة الطحاویة» در مورد باطل بودن این عقیده، با آوردن دلایل شرعی بحث نمودهام، در صورت تمایل به آنها مراجعه کنید.