۱۱۹- از دیگر اذکار صبح
یکی از اذکار عظیم و جامعی که مستحب است فرد مسلمان هر صبح بر گفتن آن مداومت ورزد این ذکر است: «سبحان الله وَبِحَمْدِهِ عَدَدَ خَلْقِهِ، وَرِضَا نَفْسِهِ، وَزِنَة عَرْشِهِ، وَمِدَادَ كَلِمَاتِهِ»و این به خاطر حدیثی است که امام مسلم در صحیحاش از ام المؤمنین جویریه دختر حارث بروایت کرده که پیامبرجیک روز صبح زود هنگامی که نماز صبح را به جای آورد، از نزد او بیرون رفت و جویریه در جای نماز خود [به نماز و ذکر نشسته] بود و بعد از آنکه چاشت شد، بازگشت در حالی که جویریه همچنان نشسته بود. پیامبرجخطاب به او فرمودند: «[من بازگشتم و] تو همچنان بر حالت قبلی خودت هستی»، گفت: بله، پیامبرجفرمودند: «من بعد از [رفتن از پیش] تو چهار کلمه را گفتهام که اگر با آنچه امروز از صبح گفتهای، وزن شود، سنگینتر خواهد بود: «سبحان الله وَبِحَمْدِهِ عَدَدَ خَلْقِهِ، وَرِضَا نَفْسِهِ، وَزِنَة عَرْشِهِ، وَمِدَادَ كَلِمَاتِهِ: الله را به تعداد مخلوقاتش، و به قدر رضایت او، و وزن عرش او، و مرکب نوشتن کلمات او به پاکی و تنزیه یاد میکنم»» [۳۶].
این ذکری گرانقدر و بابرکت است که پیامبرجبدان راهنمایی نموده است و روشن کرده که این ذکر پاداش دوچندان دارد، این ذکر در فضیلت و ثواب بارها و بارها بر مجرد ذکر سبحان الله افزونی دارد چرا که با گفتن این ذکر شناختی از خدا، و تقدیس و تنزیه و بزرگداشتی از او در قلب ذاکر ایجاد میشود -آن هم با این تعدادی که در این ذکر آمده- که بسیار بزرگتر و عظیمتر از آن چیزی است که در قلب شخصی که فقط «سبحان الله»میگوید، پدید میآید.
منظور این است که خداوند سبحان شایسته این تعداد و اندازه از تسبیح و تقدیس است. مانند این سخن پیامبرجکه میفرماید: «رَبَّنَا وَلَكَ الْحَمْدُ، مِلْءَ السَّمَوَاتِ وَمِلْءَ الْأَرْضِ وَمِلْءَ مَا بَیْنَهُمَا وَمِلْءَ مَا شِئْتَ مِنْ شَیْءٍ بَعْدُ»«پروردگارا ستایش سزاوار توست، ستایشی که آسمانها و زمین و مابین آن دو و هر چیزی غیر از اینها را که تو بخواهی پر کند». منظور آن نیست که بنده خداوند را به همین اندازه تسبیح گفته باشد چرا که فعل بنده محدود است، بلکه منظور آن است که پروردگار شایسته چنین تسبیحی است، این است که عظمت او را بزرگ جلوه میدهد [۳۷].
علامه ابن قیم/در شرح این حدیث و بیان نکات ظریف ارزشمند و معارف عظیمی که در آن است میگوید: «این ذکر، ذکر مضاعف نامیده میشود، این ذکر در مقایسه با ذکر مفرد دربردارندهی ثنا و ستایش بیشتر و بزرگتری است، و بیتردید چنین مطلبی با شناخت این ذکر و فهم آن آشکار میگردد اینکه تسبیحکننده میگوید: «سبحان الله وَبِحَمْدِهِ عَدَدَ خَلْقِهِ»دربردارندهی انشاء و اخبار است: خبر میدهد از اینکه پروردگار به تعداد تمامی مخلوقاتی که بوده و یا پدید میآید تا آنجا که پایانی برایش متصور نیست، شایسته و مستحق تسبیح است، همچنین دربرگیرندهی خبر از تنزیه پروردگار و بزرگداشت او و حمد و ستایش او به اندازهی این تعدادِ عظیم است؛ مقداری که شمارشکنندگان به انتهای آن نمیرسند، و حسابکنندگان نمیتوانند آن را حساب کنند.
حدیث مذکور دربردارندهی این نکته است که بنده میخواهد تسبیحی را بیان کند که چنان شأن و منزلتی داشته باشد، نه اینکه بیانگر اندازه و تعداد آن باشد و نیز میخواهد به بیان این نکته بپردازد که تسبیحی لایق و شایسته پروردگار است که به چنان عددی برسد؛ زیرا اگر عدد بالاتری نیز وجود داشت قطعاً آن را بیان میکرد، و پدید آمدن مخلوقات و نوبهنو شدن آنها به گونهای است که هیچگاه پایان و تعدادی برای آنها متصور نیست و اصلاً موجودات کنونی نیز در شماره نمیآیند.
و همچنین است اینکه میفرماید: «ورضا نفسه»، این مطلب نیز دربرگیرنده دو موضوع بزرگ است:
اینکه منظور تسبیحی باشد که در عظمت و جلال با رضایت او برابر باشد همچنان که در اول هم از تسبیحی خبر داد که به شمار آفریدگانش باشد، و شکی در این نیست که رضایت خود پروردگار موضوعی است که در عظمت و وصف نهایتی برای آن قابل تصور نیست، تسبیح همان ثنا و ستایش خداوند است که دربرگیرنده تعظیم و تنزیه اوست، پس وقتی که اوصاف کمال و جلال او را نهایت و پایانی قابلتصور نیست پس این اوصاف بزرگتر و والاتر از این تسبیحاند، و همچنین است ستایش خداوند به واسطه آنها؛ زیرا چه از لحاظ خبر و چه از لحاظ انشاء تابع آن است، و این مفهوم، با مفهوم اول همسان و همردیف است و هیچ تضادی با آن ندارد (منظور با عدد خلقه است) وقتی که احسان و ثواب و برکت و خیر خداوند را انتهایی نیست در حالی که اینها از اثرات و نتایج رضایت او هستند پس خود صفت رضایت خداوند چگونه است؟
اینکه میفرماید: «وزنة عرشه»بیانگر اثبات [وجود] عرش، و اضافه نمودن آن به پروردگار است، بدون استثنا عرش سنگینترین آفریده خداوند است، چرا که اگر چیزی سنگینتر از آن میبود معادل وزن آن برای تسبیح در نظر گرفته میشد.
چند برابر شدن اول «عدد خلقه»برای بیان عدد و کمیت تسبیح است، و چند برابر شدن تسبیح دوم «رضا نفسه»برای بیان ویژگی و کیفیت است، و چند برابر شدن سوم «زنة عرشه»برای بیان عظیم بودن و سنگینی و اندازه بزرگ آن است.
اینکه میفرماید: «ومداد کلماته»این از سه نوع پیشین عامتر و فراگیرتر است. چرا که نهایت و پایانی برای اندازه و ویژگی و عدد مرکب نوشتن کلماتش قابل تصور نیست، خداوند میفرماید:
﴿قُل لَّوۡ كَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّكَلِمَٰتِ رَبِّي لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَٰتُ رَبِّي وَلَوۡ جِئۡنَا بِمِثۡلِهِۦ مَدَدٗا ١٠٩﴾[الکهف: ۱۰۹].
«بگو: اگر دریا برای سخنان پروردگارم جوهر باشد، بیشک دریا پیش از آنکه سخنان پروردگارم پایان پذیرد، تمام خواهد شد و اگر چه مددی مانند آن [دریا نیز] در میان آوریم».
و یا میفرماید:
﴿وَلَوۡ أَنَّمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَةٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ يَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَةُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ كَلِمَٰتُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٢٧﴾[لقمان: ۲۷].
«و اگر همه درختانِ زمین قلم شوند و دریا [جوهر] آنگاه هفت دریا [ی دیگر] یاریگرِ آن [دریا] شوند، سخنان خداوند پایان نپذیرد. بیگمان خداوند پیروزمندِ فرزانه است».
مفهوم این آیه این است که اگر به فرض دریا مرکب و جوهر گردد و تمامی درختان زمین قلم گردند، و این قلمها از این جوهرها یاری گیرند، دریاها و قلمها پایان میپذیرند اما کلمات پروردگار پایان نپذیرفته و تمام نمیشود.
منظور این است که در این تسبیح صفات کمال و جلالی بیان شده که موجب میشود تا از دیگر تسبیحات برتر باشد...» [۳۸].
این از یک سو؛ از سوی دیگر علما -رحمهم الله- نسبت به اهمیت شناخت و آگاهی آدمی درخصوص مفاهیم این کلمات و متصور ساختن دلالتهایشان تذکر دادهاند، به هر میزان که قلب آدمی این شناخت را حاصل کرده و آن را متصور سازد مزیت و فضیلت بیشتری کسب میکند و تأثیر این ذکر در این شخص رساتر و عمیقتر از دیگری میگردد.
کسی که این ذکر و یا دیگر اذکار مأثور را خوانده و بیان کند اما بدون متصور ساختن مفهوم آن و بدون اندیشیدن در دلالت آن، بیشک تأثیر ذکر در او ضعیف میگردد.
به هر حال شایستهی هر مسلمانی است که صبح هر روز بر بیان این ذکر مبارک مداومت ورزد و در متصور ساختن مفهوم آن و اندیشیدن در دلالت آن بکوشد، توفیق تنها از جانب خداوند است و فقط خداوند سبحان یاریکننده و هدایتکننده به راه راست است.
[۳۶] صحیح مسلم شماره [۲۷۲۶]. [۳۷] بنگر به: مجموع الفتاوی [۳۳/۱۲]. [۳۸] المنار المنیف [ص: ۳۰-۲۷].