تقسیمبندی آیات:
از آیهی ۱ تا آیهی ۴ استدلال به آیات آفاق در رابطه با اینکه ظالمین به سزای اعمالشان خواهند رسید.
از آیه ۵ تا آیهی ۸ بیان برخورد ظالمانه ظالمین با اهل ایمان و اینکه خودشان قبل از دیگران و به تعبیر قرآن ﴿شَٰهِدِينَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِم بِٱلۡكُفۡرِۚ﴾ [التوبة: ۱۷] یعنی خودشان شاهد بر کفر و ناحقبودنشان هستند. این نیست که خود ظالمین عملکرد خود را حق بدانند، بلکه اگر با خودشان خلوت کنند، یقیناً میدانند که عملکردشان خلاف حق است و البته باید به سرانجامش هم برسند. و جرم مؤمنین از دیدگاه اهل کفر و ظلم فقط ایمان به خداوند بوده است. ایمانی که آنچنان قوتی دارد که کاخ ظالمین را میلرزاند و خواب را بر چشم ظالمین حرام میگرداند.
از آیهی ۹ تا آیهی ۱۱ بیان قدرت و مُلک خداوند است. خداوندی که بندگانش را آرامش و تسلیت میدهد، در رابطه با اینکه همیشه ظلم پیروز نخواهد بود، بایستی قدرت مقابله با ظلم ظالمین را هم داشته باشند و تصریح میکند که خداوند این قدرت و مُلک را دارد.
از آیهی ۱۲ تا آیهی ۱۶ بیان صفات خداوند است و اینکه ما بیشتر آنها را بشناسیم که حاکی از قدرت و حکمت خداوند هستند و اینکه خداوند بر مبنای حکمتش از قدرتش استفاده میکند و این نکته قابل فهم است که ما هم باید با حکمتمان از قدرت استفاده کنیم، چرا که در غیر این صورت با فرعون تفاوتی نخواهیم داشت.
از آیهی ۱۷ تا ۱۹ بیان این مهم است، خدایی که بتواند یک بار عذاب کند، بار دوم برایش بسیار آسانتر و راحتتر است.
از آیهی ۲۰ تا انتهای سوره یعنی آیهی ۲۲ بیان احاطهی خداوند است، بر اعمال کافران و منزلت دعوت اسلامی و مقامی که این دعوت دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ ١ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡمَوۡعُودِ ٢ وَشَاهِدٖ وَمَشۡهُودٖ ٣ قُتِلَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأُخۡدُودِ ٤﴾ [البروج: ۱-۴].
﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ ١﴾ [۲۲۵]. [۲۲۶]
«سوگند به آسمان که دارندۀ بُرجهاست»!
﴿ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ﴾: «دارای منازل خورشید و دوازده برج ماه و...»
شروع سوره با قسم و تهدید شدید است. این از مهمترین سوگندها است، خداوند متعال به آسمان دارای برج که همان منازل خورشید و دوازده برج ماه است، سوگند یاد میکند. اینجا اشاره به رفعت و بلندی آسمان میکند که جای توجه و تأمل است. قسم به این آسمان که صاحب این برجها است.
﴿وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡمَوۡعُودِ ٢﴾ [۲۲۷].
«و سوگند به روز موعود [قیامت]».
سوگند به روز قیامت آنجا که پروردگار متعال وعده داده که در آن روز بندگانش را برای حکم و قضاوت در مورد آنچه باهم اختلاف داشتند، گرد آورد. و وعدۀ الهی غیر قابل تغییر است. و موعود است که به صیغهی اسمی آمده و نفرموده: یوم الذی وعد، روزی که وعده داده شده، موعود فرموده و صیغهی اسمی دلالت میکند، بر اینکه حتماً خواهد آمد و در آن روز سرانجام انسانها روشن میشود.
﴿وَشَاهِدٖ وَمَشۡهُودٖ ٣﴾ [۲۲۸].
«و سوگند به هر که گواهی دهد [مانند پیامبر که بر امتش شهادت میدهد] و به هر که مورد گواهی قرار گیرد [چون امت که پیامبر بر آن گواهی میدهد]»!
﴿وَشَاهِدٖ﴾: «کسیکه در آن روز بر دیگری گواهی دهد، بعضی گفتهاند منظور روز جمعه است. هرچیزی که بر ما شهادت میدهد. الله متعال، فرشتگان، انبیا – پیامبر ج، اعضای بدن: (شهادتدهنده).
﴿وَمَشۡهُودٖ﴾: «کسی که دیگری بر او در آن روز گواهی دهند، بعضی گفتهاند: منظور روز عرفه است. هرچیزی که شهادت در مورد آن داده میشود. اعمال، افعال و اقوال ما؛ چه خیر و چه شر: (مورد شهادت).
سوگند به روز جمعه و روز عرفه. جواب سوگند در اینجا محذوف است؛ تقدیر آن: «لتبَعثُنَّ ثم لتنبئُنَّ»: «قطعاً زنده میشوید و در مورد اعمالتان شما را باخبر خواهند نمود» زیرا این سوره مکی است و سورههای مکی غالباً به انواع عقیده: توحید، نبوت و معاد میپردازد. و جایز است که جواب قسم ﴿قُتِلَ﴾ باشد. با تقدیر «لام و قد» یعنی، لقد قُتِلَ ..
و قسم به هر شاهد و مشهودی و هر چیزی که بتوان بر آن شهادت داد، حتماً بر آن شهادت داده میشود. پس بدانید و یقین داشته باشید که:
﴿قُتِلَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأُخۡدُودِ ٤﴾ [۲۲۹].
«مرگ بر آدمسوزان خندق!»!
﴿قُتِلَ﴾: لعنت، مرگ بر آنها و از رحمت خداوند دور باشند.
﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡأُخۡدُودِ﴾: اهل خندق: کسانی که حفره و گودال بزرگی را پر از هیزم کرده و آتشی بزرگ را شعلهور ساختند و مؤمنین را در آن انداختند.
این آیه جواب قسم است و خداوند متعال برای عبرت و تمسخر، این اصطلاح را برایشان به کار برد.
محروم و ملعونند اصحاب اخدود، اما چرا اینجا اصحاب اخدود را دقیقاً مشخص نکرده است که چه کسانی هستند؟ به خاطر اینکه تاریخ تکرار میشود و این سنت تعطیلشدنی نیست. اصحاب الاخدودها خواهند بود و خواهند آمد، ظلم ظالمین باید باشد، تا ایمان مؤمنین در مقابل ظلم ظالمین استقامت کند. اما چیزی که معلوم و یقینی است، این است که اصحاب اخدود ملعون و محروم از رحمت خداوند هستند. محرومبودنشان یعنی اینکه خداوند ناصر آنها نیست و به آنها یاری نمیرساند.
﴿ٱلنَّارِ ذَاتِ ٱلۡوَقُودِ ٥ إِذۡ هُمۡ عَلَيۡهَا قُعُودٞ ٦ وَهُمۡ عَلَىٰ مَا يَفۡعَلُونَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ شُهُودٞ ٧ وَمَا نَقَمُواْ مِنۡهُمۡ إِلَّآ أَن يُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ ٨﴾[البروج: ۵-۸].
از آیهی ۵ تا ۸ بیان رفتار ظالمانه ظالمین با اهل ایمان در هر عصری بود و اینکه خودشان شاهد عدم حقانیت خود هستند و تنها جرمی که اهل ایمان مرتکب شدهاند و مورد خشم و نفرت اهل ظلم قرار گرفتهاند، همان ایمانشان به خداوند است و بس. در رابطه با اصحاب الاخدود آنچه که احادیث پیامبر نقل شده است از کتاب صحیح مسلم، قصهی بسیار زیبایی است و نکات آموزندهی فراوانی در آن است و آن قصه چنین است: پادشاهی بسیار ظالم بوده که ساحری داشته به عنوان وزیر و مشاور که تمام کارهایش را انجام میداده است. بعد از مدتی سن ساحر به کهولت و پیری میگراید و به پادشاه پیشنهاد میکند که کسی را بیابد برای اینکه تحت تعلیم این ساحر قرار گیرد و بعداً جانشین او شود تا بتواند عهدهدار منصب وزارت و مشاور پادشاه گردد و پادشاه هم که انسانها را به بندگی و بردگی خود کشانده است و البته میترسد که پایههای ظلم و حکومتش متلاشی شود، پیشنهاد ساحر را میپذیرد و دستور میدهد که زیرکترین فرد (بچه) را پیدا کنند تا تحت تعلیم ساحر قرار بگیرد و نهایتاً وزیرِ پادشاه شود. پسر زیرکی را پیدا میکنند و برای او برنامهریزی میکنند که هر روز به قصر پادشاه بیاید و تحت تعلیم ساحر قرار بگیرد؛ پسر راه به غاری پیدا میکند، در میان غار پیرمرد اهل صلاحی را مشاهده میکند. ابتدا وحشت میکند و بعداً به او علاقمند میشود و پیر مرد او را دعوت میکند که هر روز بر سر راهش برای رفتن به کلاسِ درسِ ساحر نزد او بیاید و در کنار این پیرمرد مدتی را سپری کند. و چند روزی به همین روال میگذرد و در هر ملاقاتش با این پیرمرد درسهایی را فرا میگیرد. در کنار یادگیری درسهای شیطانی از ساحر، درسهای رحمانی را نیز از این پیرمردِ راهب به تعبیر وارد در حدیث میآموزد و کم کم از لحاظ شخصیتی و هم از لحاظ جسمی رشد میکند، به طوری که افرادی از قصر به او اعتماد پیدا میکنند که این فرد اهل علم شده و بعد از مدتی ظاهراً یکی از صاحب منصبان در بیناییاش دچار مشکلی میشود و به این پسر جوان مراجعه میکند و از او تقاضای شفا و معالجه را دارد و یکی دو مورد اینچنین وضعیتی پیدا میشود و پسر اعلام میکند که من شفا دهنده نیستم و شفادهنده تنها خداوند است و شما از خداوند بخواهید که شما را شفا بدهد و یقیناً خداوند هم اگر خواست به شما شفا خواهد داد. راهش را به او یاد میدهد و نهایتاً فرد بینا میشود و شهرت این پسر بیشتر در این قصر شایع میشود و همه به این پسر اعتقاد و ایمان پیدا میکنند که این فرد تبحر و مهارت کافی را در سحر و ساحری پیدا کرده است. روزی دیگر در مسیری مشاهده میکند که حیوان بسیار عظیم الجثهای راه را بر مردم بسته و مردم دچار مشکل شدهاند و آنجا هم مردم از این جوان میخواهند که این مشکل را نیز برایشان برطرف کند. پس سنگی را برمیدارد و میگوید: که ای خدا! اگر این راهب و تعلیمات او حق است، این مشکل را هم با انداختن این سنگ به طرف این حیوان برطرف کن و با انداختن سنگ حیوان از جایش تکان میخورد و راه عبور مردم باز میشود و کم کم محبوبیت شخصیتیاش در میان مردم قوت میگیرد و کار به جایی میرسد که خبر به گوش پادشاه میرسد که وزیر و مشاور جدید بسیار از وزیر قبلی ماهرتر است. پادشاه او را فرا میخواند و به او میگوید که زمان آن رسیده است که جای ساحر پیر را بگیری، اما شنیدهام که گویا شما یک زمزمههایی را نیز با درسهای ساحر پیر درآمیختهای؟ و او هم میگوید که اصلاً چنین چیزی نیست و سپس او را تحت شکنجه و فشار قرار میدهند که این تعلیمات جدید را از کجا فرا گرفته است و مجبور میشود که به خاطر یک سری مسائل تعهدش را زیر پا بگذارد و اقرار کند که راهب پیری این تعلیمات را به او داده و میتواند کارهایی را انجام بدهد که از عهدهی سحرِ ساحرِ پیر ساخته نیست. اینجا است که راهب را دستگیر میکنند و او را به دار میآویزند و بعداً جوان را هم تهدید میکنند که اگر مسیری را غیر از مسیری که ساحر ما به تو یاد داده است، ادامه بدهی و مردم را به جای دعوت به بندگی ما دعوت به بندگی خدا کنی، در آن صورت ما تو را تحمل نمیکنیم. در اینجا جوان یقین پیدا میکند که راه توحید، راه حق است، چرا که آن پیر از جان خودش به خاطر عقیدهاش گذشت. در اینجا پادشاه دستور میدهد که جوان را به بالای کوه بلندی برده و از آنجا به پایین بیندازند. و آنجا جوان دعا میکند که خدایا! اگر کلمات این راهب پیر بر حق است و تو نیز بر حق هستی، من را سالم نگهدار و اینها را هلاک گردان و با گفتن این دعا کوه تکان میخورد و افرادی که این جوان را آورده بودند، از کوه سقوط میکنند و جوان سالم به قصر پادشاه برمیگردد. این بار پادشاه دستور میدهد که او را بر کشتی سوار کنند و در دریا غرق نمایند، او را به دریا میبرند و همان دعای قبلی را میخواند و کشتی غرق میشود و پسر جوان نجات پیدا میکند و دوباره به قصر پادشاه بازمیگردد، چون مسئولیت پسر مهم است و نمیتواند از زیر بار مسئولیتِ دعوت مردم به بندگی خداوند دست بردارد. در اینجا پادشاه بسیار نگران میشود و به جوان میگوید که: من قادر به از بینبردن شما نیستم و با دست خودم مار در آستین پرورش دادم. جوان هم که متوجه مستأصل شدن پادشاه میشود، به او پیشنهاد میکند که من راهی را میشناسم که شما را به هدفتان میرساند و آن اینکه چگونه مرا بکشی و از بین ببری. پادشاه خوشحال میشود و با خود میگوید که این اوج حماقت فرد است که راه کشتن خودش را به کسی نشان میدهد. و میگوید: تنها راهی که من کشته شوم، این است که تمام مردم را در میدان بزرگ شهر جمع کنی و مرا در بلندی قرار دهید و از دور من را با کمان نشانه بگیرید و قبل از اینکه تیر را از کمان خارج کنید، نام خداوند مرا بر زبان آورید و بگویید: باسم رب الغلام و این را با صدای بلند بگویید و تیر را رها کنید و یقین بدانید که من کشته خواهم شد. پادشاه هم مردم را جمع میکند و همان کارهایی را که غلام میگوید، انجام میدهد و تیرها به محض برخورد با بدن جوان او را از پای درمیآورند. یک باره مردم فریاد میزنند، آمنا برب الغلام. همه ما به خدا و رب این غلام ایمان آوردیم و اینجا است که پادشاه کاملاً مات و مبهوت میشود که ما میخواستیم این یک نفر را از بین ببریم تا مشکل حل شود و مردم باز هم ما را بندگی کنند، اما الآن همهی مردم بندهی خدای این غلام شدند و تنها راهی که برایش ماند این بود که تصمیم گرفت همهی مردم را از بین ببرد. لذا دستور میدهد تا چالههایی را حفر و پر از آتش کنند، یعنی اخدود (چالههای پر از آتش) و دستور میدهد که مردم را در این آتش بیندازند تا زنده زنده بسوزند. و نگهبانانی را در اطراف این چاله گذاشت تا کسی نتواند فرار کند و به این ترتیب اینها اصحاب الاخدود شدند. یعنی باران چالههای آتشی که افراد مؤمن را به جرم ایمانشان زنده زنده سوزاندند و خداوند اینچنین آنها را مورد نفرین قرار میدهد: ﴿قُتِلَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأُخۡدُودِ ٤﴾ نکتهی زیبایی که اینجا است، وقتی که مردم را میآورند تا داخل این آتش بیندازند، مادری را میآورند که بچهاش مشغول شیرخوردن از سینهی اوست و مادر به بچهاش نگاه میکند و دلش به رحم میآید و میخواهد که شرک و کفر را بپذیرد و از توحید دست بردارد، همین که میخواهد از مسیر و برنامهای ایمانی منحرف گردد، یکباره کودک دهان را از سینه جدا میکند و به مادرش میگوید: «يا اماه إصبري إنك على الحق». ای مادر صبور باش، تو بر حق هستی و اینجا ایمان مادرش دو چندان میشود و میداند که نباید بترسد و در نهایت مادر و بچه را باهم داخل آتش میاندازند و به این ترتیب این جریان به عنوان نمادی در تاریخ برای ظلم ظالمین ثبت میشود، چرا که امروزه شاهد آن هستیم که فقط ابزار و آلات شکنجه عوض شده است، وگرنه همان شکنجههای سفت و سخت موجود است. درسهای زیادی در ضمن حدیث پیامبر در رابطه با اصحاب اخدود وجود دارد که اولین درس این است که عملیات استشهادی در بعضی از زمانها کاملاً صحیح است، به شرطی که مصلحت بزرگتری را تحقیق نماید و مصلحت بزرگ در آنجا ایمان آوردن آن همه مردم و از بین رفتن تنها یک جوان بود. درس دوم این است که انسان در کنار یادگرفتن دین و اسلام، جاهلیت را نیز باید بفهمد و بشناسد، زیرا در آن صورت در زمینهی دینداری میتواند موفقتر عمل کند. کسی که چشم و گوش بسته مشغول دینداری است، بدون اینکه از توطئهها و شیطنتهای دشمنان و جاهلیت خبر داشته باشد، یقیناً نمیتواند دینداری قابل قبولی داشته باشد. قرآن هم این مطلب را تأکید میکند که: ﴿وَمَا لَكُمۡ أَلَّا تُنفِقُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ ١٠﴾ [الحدید: ۱۰] کسانی که قبل از فتح مکه مسلمان میشوند، با آن کسانی که بعد از فتح مکه مسلمان میشوند، قطعاً مساوی نیستند. آشنا شدن این جوان از یک طرف با اسلام و از طرف دیگر با جاهلیت، در نهایت تصمیم میگیرد که کدام یک را انتخاب نماید و درس دیگر این است که انسان باید در مسیر ایمان صبور باشد و... از آیه ۵ توضیح میدهد که اصحاب اخدود چه کسانی بودند؟
﴿ٱلنَّارِ ذَاتِ ٱلۡوَقُودِ ٥﴾ [۲۳۰].
«[همان آتشِ] افروخته از هیزمهای بسیار [که مؤمنان را در آن زنده میسوزاندند]».
النار را در اصطلاح نحوی میگویند بدل از اخدود. یعنی «قتل اصحاب النار ذات الوقود». یعنی نابود شوند کسانی که صاحبان آتش برافروخته هستند. ﴿ذَاتِ ٱلۡوَقُودِ﴾ یعنی صاحب سوخت. چون سوخت است که شعله را تقویت و تحریک میکند. آتشی که صاحب سوخت است، یعنی تمام نمیشود و شعلهور بودن و برافروختهبودنش ادامه دارد.
خندقی که دارای آتش فروزان، دارای هیزم بسیار و افروزهی فراوان بود. حرارت این آتش به حدی زیاد بود که نمیشد به آن نزدیک شد. کافران، هر مؤمنی را که از دین خدا برنمیگشت، به آن آتش میانداختند. تا آنجا که زنی که داشت به بچهاش شیر میداد، او را میکشت که خود را به آتش اندازد، زن از ترس به آتش افتادن بچهاش خود را پس کشید؛ بچهاش به زبان آمد و گفت: «أمّاه إمْضي فإنكّ على حق»: «مادر خود را پس نکش صبر کن برآتش و برو که تو بر حقی». مادر خود و کودکش را به میان آتش انداخت.
در عین حال:
﴿إِذۡ هُمۡ عَلَيۡهَا قُعُودٞ ٦﴾ [۲۳۱].
«هنگامی که بر [کنارۀ] آن [گودال آتشین] نشسته بودند».
آنگاه که کافران بر حاشیه و لبهی خندق با خیال راحت نشسته و نظارهگر زنده زنده سوختن و جزغاله شدن مؤمنان بودند و لذت میبردند؛ کفر در همه وقت و در همهجا کارش یکسان است و رحم و مهر نمیشناسد. سوختن مؤمنان فلسطینی که دیدن آن وحشتآور است در دل سنگین یهودیان هیچ اثر نداشت. نهادن تابههای داغ بر سینه و شکم مؤمنان نیز در دل سنگین کافران قریش اثری نداشت و این پیوسته با تغییر نوع عذابها و شکنجهها و تغییر شکل آزارها در هر زمان و مکان تکرار میشود و میشود.
﴿وَهُمۡ عَلَىٰ مَا يَفۡعَلُونَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ شُهُودٞ ٧﴾.
«و آنچه را با مؤمنان انجام میدادند، تماشا میکردند».
و خود نسبت بدانچه بر سر مؤمنان میآوردند از ارتداد از اسلام و انداختن آنان در میان آتش، گواه بودند. یعنی خود، شاهد شکنجههایی بودند که به اهل ایمان تحمیل میکردند. شاهد بودنشان یعنی اینکه از اعمال خودشان کاملاً لذت میبردند و اینکه ستمگران آنچنان از لحاظ روانی آشفته میشوند که لذت را در این میبینند که مؤمنی را در عذاب و شکنجه ببینند.
جرم اهل ایمان چه بود؟
﴿وَمَا نَقَمُواْ مِنۡهُمۡ إِلَّآ أَن يُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ ٨﴾ [۲۳۲].
«و کافران هیچ ایرادی از مومنان نگرفتند، جز اینکه به الله پیروزمندِ ستوده ایمان آورده بودند»!
﴿وَمَا نَقَمُواْ مِنۡهُمۡ﴾: «از آنان عیبی نگرفته بودند، جز اینکه به خدا ایمان داشتند.»
نقموا: انتقامگرفتن.
عزیز: اسماء الحسنی، قادر، قوی، به سختی و شدت انتقام میگیرد، دارای عزت و قهر و غلبه، به کسی نیازی ندارد (تهدید کفار).
حمید: محمود، دارای صفات خوب و مؤمنین را به پاداش صبرشان جزا میدهد.
از اسماء الحسنی، (بشارت به مؤمنین).
از اهل ایمان انتقام نگرفتند مگر به این دلیل که به خدایی ایمان آورده بودند که عزیز و حمید بود. به خدای عزیز و ستوده که صاحب آسمانها و زمین است. برای بنده کافی است که معتقد به این صفات خدا باشد که آن صفات باعث ایمان به خدا و طاعت، محبت و خشیت او میشود، آن خدایی که تمام عزتها و ستایشها همه از آن اوست.
آمدن نام عزیز در اینجا به مقتضای معنی آیات است. چرا که وقتی از مومن انتقام میگیرند و او را تحت فشار قرار میدهند، اگر عزت نداشته باشد، فوراً تسلیم و نهایتاً ذلیل میشود. و چون خداوند عزیز است پس حمید هم است و بنابراین، عزت ستایش به دنبال دارد. در طول تاریخ خداوند عزیز است، پس حمید هم است و پیامبر عزیز بوده، پس حمید هم است. مؤمنین عزیز بودهاند، پس حمید هم هستند. اما در توضیح بیشتر عزیز و حمید بودن خداوند و اینکه میبیند مؤمنین دچار اذیت و آزار و شکنجه و شهادت و اعدام میشوند، ولی بازهم به ظاهر سکوت کرده، به این معنی نیست که عزت خداوند از میان رفته است، بلکه این موارد هم بایستی اتفاق بیفتد تا کسانی که ایمانشان خُفته است و از لحاظ ایمانی دچار رکود شدهاند تکانی بخورند. و بسیاری از اوقات تنها شهادت مردانِ خداست که میتواند ایجاد تحرک، نشاط و بیداری نماید.
﴿ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ٩ إِنَّ ٱلَّذِينَ فَتَنُواْ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَتُوبُواْ فَلَهُمۡ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمۡ عَذَابُ ٱلۡحَرِيقِ ١٠ إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡكَبِيرُ ١١﴾ [البروج: ۹-۱۱].
﴿ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ٩﴾.
«[همان] کسیکه فرمانروایی آسمانها و زمین از آنِ اوست؛ و الله بر همه چیز گواه است [و چیزی از امور بندگانش بر او پوشیده نیست]».
همان خدایی که فرمانروای آسمانها و زمین است و اوست که بر هر چیز گواه است و عملش به همه چیز احاطه دارد و آیۀ: ﴿وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٞ﴾، بر آن دلالت دارد، پس چگونه میتوان ایمان به جلال، کمال و جمال خدا را از درون انسان مؤمن خارج ساخت که پیوسته میگوید: «اللهم وبحمدك لاإلهَ إلاّ انت وحدك لاشريك لك»
عزیز و حمید کسی است که صاحب آسمانها و زمین است. اینها که چیزی نیستند (شکنجهها و شهادت مؤمنین)، مالک آسمان و زمین خداوند است. شکنجه و آزار نسبت به مسلمانان بیشتر میشود، خباب به پیامبر میگوید: ألا تدعولنا؟ ألا تسنصرلنا؟ چرا دعا نمیکنی که خداوند نصرتی برای ما بفرستد؟ پیامبر رحمت از این درخواست ناراحت میشود و چهرهاش دگرگون میگردد و به خباب میگوید که: قبل از شما اقوامی بودند که آنها را با اره دو نیم میکردند، بلاهای متعدد بر سرشان میآوردند، آنها مقاومت و صبر داشتند، اما شما با کمی شکنجه میخواهید میدان را خالی کنید. باید صبور باشید، چرا که خداوند شاهد و گواه بر همه چیز است. همهی اینها را میبینند. این خود سنت الهی است. مگر قرار است که سنت الهی بر این باشد که همهی داعیان راه خدا در کمال رفاه و امنیت و آسایش و آرامش باشند و دین خدا هم استقرار یابد و حتی یک مو هم از سرکشی کم نشود؟ خداوند اصلاً چنین سنتی ندارد. یکی از سنتهای خداوند در پیروزی دعوتش قربانیشدن داعیان برای دعوت است، قرار نیست که دعوت قربانی داعیان شود، بلکه قرار است داعیان قربانی دعوت شوند و هر قدر که لازم باشد، باید خون ریخته شود تا درخت دعوت ثمرش به بار بنشیند و حتماً این نیست که قربانی باید جان باشد، بلکه میتواند وقت، مال، استراحت و... باشد. ﴿وَجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِكُمۡ وَأَنفُسِكُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ﴾ [التوبة: ۴۱]. مهم این است که برای بقای دعوت باید هرچیزی فدا شود.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَتَنُواْ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَتُوبُواْ فَلَهُمۡ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمۡ عَذَابُ ٱلۡحَرِيقِ ١٠﴾ [۲۳۳]. [۲۳۴]
«به راستی کسانیکه مردان و زنان مؤمن را شکنجه [و آزار] دادند و پس [از انجام آن کار] توبه نکردند، پس برای ایشان عذاب جهنم [مهیّا] است و عذاب آتش [در پیش دارند و سبب این سوزاندن مومنان میباشد]».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَتَنُواْ﴾: کسانی که سوزاندند و کشتند و شکنجه کردند.
﴿ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾: مردان و زنان مؤمن؛ زیرا در میان شکنجهشوندگان زنان نیز بودهاند و میگویند زن مؤمنی از ترس کودکش نزدیک بود از ایمان خود برگردد ولی کودک به سخن آمد و مادر را ترغیب به ادامۀ راه خود کرد که برحق بود و مادر مؤمنه در آتش سوزانده شد.
﴿ثُمَّ لَمۡ يَتُوبُواْ﴾: سپس توبه نکردند، یعنی با اینکه بدترین کار را با مؤمنین کردند و آنها را زنده در آتش سوزاندند ولی بازهم اگر توبه میکردند و برمیگشتند، خداوند تمام آنها را میبخشید و توبهی آنها را قبول میکرد. سبحان الله.
و این آیه خطاب به قریش و ظالمین و ترغیب آنان به توبه است.
﴿عَذَابُ جَهَنَّمَ وَعَذَابُ ٱلۡحَرِيقِ﴾: عذاب سوزان جهنم با حرارتی مضاعف و چندین برابر حرارت آتش دنیا و بدنهای عظیم و بزرگ برای عذاب بیشتر.
و این سنت الهی است آن کسانی که زنان و مردان اهل ایمان را دچار فتنه ساختند و کوشیدند تا از لحاظ ایمانی آنان را در پرتگاه سقوط قرار دهند. سپس توبه نکردند، عذاب جهنم از آنها است، چون این دنیا را برای اهل ایمان با شکنجهها و اذیت و آزارها جهنم ساختند.
﴿وَلَهُمۡ عَذَابُ ٱلۡحَرِيقِ﴾: چرا عذاب حریق: چون سخن از اصحاب اخدود بود، کار به جایی رسیده بود که مؤمن را به خاطر ایمانش زنده زنده به آتش میانداختند. پس جزای آنها از جنس عملشان خواهد بود و عذاب آتش برای آنها است. عذاب دوزخ مربوط به قیامت و عذاب حریق -سوزان- مربوط به دنیاست. روایت شده صاحبان خندق -اخدود- مسلمانان را به آن خندقهای آتشین میانداختند و این مسلمانان قبل از اینکه به آتش برسند، قبض روح میشدند و عذاب آتش را احساس نمیکردند. ولی زبانههای آتش از خندقها پرید و کافران را دربرگرفت که در این دنیا هم به عذاب آتش سوختند و در قیامت به عذاب دوزخ خواهند سوخت. اینچنین عذاب، مربوط به بدنها و اجسام آنان است؛ زیرا که ارواح آنان به محض جدایی و مفارقت از تن، در سجّین با ارواح شیاطین و کافران شریک خواهند شد و هنگام جزاء و کیفر، ارواح آنان با اجسامشان مرتبط میشوند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡكَبِيرُ ١١﴾ [۲۳۵].
«همانا برای کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند، باغهایی [از بهشت] است که جویبارها زیر [درختان] آن جاری است و این است کامیابی بزرگ».
خداوند بعد از بیان عقاب و جزای مشرکین، در ادامه پاداش مؤمنین را بیان میفرماید؛ چرا که قرآن کریم مثانی است و به هر دو بُعد کفر و ایمان و عقاب و پاداش آنها میپردازد.
کسانیکه به خدا ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند؛ اعمال صالح و نیک که خالصانه و طبق قرآن و سنت پیامبر انجام شود. یعنی خدا را به عنوان پروردگار و معبود خود پذیرفتند و به وسیلۀ ادای واجبات و ترک محرماتش، اطاعتش نمودند برای آنها باغهایی است که از زیر درختان و کاخهای آن جویها روان است. در واقع این همان رستگاری است؛ زیرا که از یک طرف رهایی از آتش است و از طرف دیگر مشمول ورود به بهشت میشوند.
﴿ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡكَبِيرُ﴾: [۲۳۶] (پیروزی بزرگ): نعیم حسی و جسمی و روحی و معنوی.
منظور این است که زحمتی که در دنیا کشیدید، به کسب این پیروزی میارزد و ارزشش را دارد.
به تعبیر یکی از اساتید که میفرمودند: اگر آخرت و قیامت هم وجود نداشت، همان امنیت و آرامشی که مؤمن با مؤمن بودنش در این دنیا به آن میرسد، به عنوان اجر و پاداش کافی است. لذا کسی که اهل ایمان و عمل صالح است، اجر نقد خودش را در این دنیا قبل از آخرت با هر عمل صالحی که انجام میدهد که ثمرهی طبیعی همان ایمانش است، کاملاً دریافت میکند. اما در آخرت برای آنها باغهایی است که از زیر درختان این باغها نهرهایی جاری است. در قرآن بسیار این تعبیر به عنوان جزا و پاداش اهل ایمان به کار رفته است و کیفیت آن برای ما مجهول است، اما وقتی که خداوند وعدهی باغ میدهد با وعدههای اهل دنیا تفاوت دارد و وعدهی خداوند قطعی است. باغها و نهرهای دنیوی تمامشدنی است، اما در آنجا (آخرت) همیشگی است و این رستگاری بزرگ است، این همان چیزی است که مؤمن با رسیدن به آن احساس آرامش و امنیت میکند، یعنی فوز. یک جا میفرماید فوز عظیم، زمانی که انسان با جان و مالش با خداوند معامله میکند. و اینجا میفرماید فوز کبیر، یعنی تمام روان و وجود انسان را به سرور میرساند. بعد از این میفرماید:
رهنمود آیات
۱- اثبات و تثبیت عقیدهی رستاخیز و جزا.
۲- بیان فضیلت دو روز جمعه و عرفه.
۳- بیان اینکه مسلمانان در این حیات دنیا آزموده میشوند که اگر در مقابل شکنجه و اذیت و آزار دیگران تحمل و صبر نمودند بهشت جای آنان خواهد بود.
۴- ترس و تشویق در بیان جزای کافران و مؤمنان صالح.
﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ ١٢ إِنَّهُۥ هُوَ يُبۡدِئُ وَيُعِيدُ ١٣ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلۡوَدُودُ ١٤ ذُو ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡمَجِيدُ ١٥ فَعَّالٞ لِّمَا يُرِيدُ ١٦﴾ [البروج: ۱۲- ۱۶].
﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ ١٢﴾ [۲۳۷]. [۲۳۸]
«بیگمان، [مجازات و] سختگیریِ پروردگارت [در مورد ظالم] بسیار شدید است [هرچند زمانی را به وی مهلت دهد]».
﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّكَ﴾: «یورش و تازیدن پروردگارت بر انسان کافر، سخت و شدید است.»
هنگامی که مردان و زنان مسلمان را فقط به همین دلیل که به خدا ایمان داشتند، مورد فتنه و عذاب قرار دادند، خداوند متعال به پیامبرش اعلام نمود که از آن عده از مشرکان و طاغوتیان قومش که مسلمانان را بخاطر ایمانشان به خدا اذیت میکنند روی برتابد و میفرماید: یورش و تازیدن پروردگارت بر کافران وقتی انتقام بگیرد، سخت و شدید است و این عذاب اشاره به گروههای ذیل دارد:
۱) اصحاب اخدود.
۲) کفار مکه و قریش.
۳) ظالمین و کفار هر دوره و زمانی.
خداوند بارها اهل ظلم را قبل از آخرت در این دنیا به هلاکت رسانده است. مانند اصحاب فیل و قبل از اصحاب فیل، قومهای طاغی و یاغی فراوانی بودهاند، مانند ثمود، عاد و... که آنها را در دنیا و قبل از آخرت از بین برد. خدایی که یک بار بتواند عذاب کند، بار دوم هم میتواند عذاب کند و هر ظلمی باقی نمیماند، اگرچه مدتی دوام داشته باشد. چرا که بطش و گرفتن خدایت بسیار شدید و محکم است. یعنی به دنبال این گرفتنها عفو و بخششی در کار نیست. در جای دیگر میفرماید: ﴿فَأَخَذۡنَٰهُمۡ أَخۡذَ عَزِيزٖ مُّقۡتَدِرٍ ٤٢﴾ [القمر: ۴۲]. اخذ عزیز یعنی محکم و مقتدر. یعنی اقتدار هم دارد، پس وقتی عزت و اقتدار کنار هم باشند، در آن صورت این اخذ از بینرفتنی و تمامشدنی نیست.
﴿ إِنَّهُۥ هُوَ يُبۡدِئُ وَيُعِيدُ ١٣﴾ [۲۳۹]. [۲۴۰]
«همانا اوست که [آفرینش را] آغاز میکند و دوباره [بعد از مرگ] بازمیگرداند».
پس کسی که توان آغاز و اعاده را دارد حمله و یورش او شدید است. معنی دیگر ﴿يُبۡدِئُ﴾ این است که عذاب را آغاز میکند و سپس آنرا باز میگرداند.
آرای علما:
۱) خداوند همه چیز را خلق کرده، میمیراند و دوباره زنده میکند.
۲) حالت و وضعیت همه تغییر میکند:
ظالم بههمین حال باقی نمیماند.
مؤمن پیروز میشود.
رای دوم مقبولیت بیشتری دارد.
خدا است که شروع کرده و او است که دوباره تکرار میکند. یعنی شروعکننده و تمامکننده و تکرار کننده تنها خداست و هیچ کسی نیست که در مقابل خداوند بگوید من هم هستم. تعبیر «یعید» که در اینجا آمده است، اشاره میکند به صفتی از صفات خداوند که همان معید است و به ما میگوید تکرار ممکن است؛ در همین دنیا و بعد از تمامشدن دنیا و آمدن آخرت خدایی که یک بار عذاب کرد، بار دیگر هم به تکرار، این عذابها را محقق میسازد. و در عین حال:
﴿وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلۡوَدُودُ ١٤﴾ [۲۴۱].
«و اوست آمرزنده [گناهان بندگانی که توبه میکنند و] دوستدار [مؤمنان]».
آنکه قادر به گرفتن دشمنانش است، بخشایندهی گناهان دوستانش میباشد.
خداوند مهربان بعد از بیان گناه و عذاب مشرکین در این آیات، نامهای خود را بیان میکند.
غفور: غَفَرَ، ستر، بخشش، پوشاندن، همانطور که شمشیر در غلاف پنهان میشود خداوند نیز گناهان ما را از صحیفهی اعمالمان پنهان و پاک میکند و ما را میپوشاند (صیغهی مبالغهی پاکشدن).
الله متعال میفرماید: من اگر بخشیدم، هم گناه را پاک میکنم و دیگر بنده را بابت آن گناه عذاب و مؤاخذه نمیکنم و هم محبت او مثل اول میشود.
﴿ٱلۡوَدُودُ﴾: حُب خالص و پاک و صافی، وُد: بالاتر از حُب (أَعلی درجات الحُب)
محبت و علاقهای بالاتر از دوستداشتن که باعث میشود بعد از توبهکردن نه تنها گناه پاک و فراموش شود بلکه این علاقه مانند روز اول گشته و چیزی از آن کم نشود.
پس اگر اصحاب اخدود توبه میکردند خداوند:
۱) غفور: گناهانشان را پاک میکرد.
۲) وَدود: حب و علاقۀ اول و زیاد، دوباره به دست میآمد.
راه کسب محبت خداوند: تقوا
دوری از گناه.
طاعت خداوند: انجام واجبات و نوافل.
این آیات هشدار به دعوتگران دین و همهی مردم است که به عبادت خود مغرور نشوند، چه بسا کسی با توبهی بعد از انجام گناه به درجات بالاتر برسد.
پس ﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ ١٢﴾ نسبت به کسانی است که اهل کفر هستند ﴿وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلۡوَدُودُ ١٤﴾ نسبت به کسانی است که اهل ایمان هستند. اهل کفری هم که توبهپذیر باشد و با توبه به سوی ایمان بیاید، خداوند با غفوریت خود او را میبخشد. ﴿وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلۡوَدُودُ ١٤﴾ یعنی در رابطه با اهل ایمان که دچار خطا هم شدهاند، ابتدا نسبت به خطاها و لغزشهایشان غفور است و بعد از غفور بودنشان ودود هم هست. یعنی خداوند اهل وَد است. در آخر سورهی مریم میفرماید: ﴿سَيَجۡعَلُ لَهُمُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وُدّٗا ٩٦﴾ [مریم: ۹۶]. خداوند محبت خاصی را برای اهل ایمان قرار داده است. پس غفوریت و ودودیت خدا در رابطه با اهل ایمان و منتقم بودنش در رابطه با اهل کفر است.
﴿ذُو ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡمَجِيدُ ١٥﴾ [۲۴۲].
«صاحبِ عرشِ شریف است». صاحب و خالق عرش عظیم و بزرگ است.
﴿ذُو ٱلۡعَرۡشِ﴾:
۱) محل نشستن خداوند: نباید به چگونگی و کیفیت آن فکر کنیم.
۲) خداوند صاحب سلطان و عرش است.
﴿مَجِيدُ﴾:
۱) کمال.
۲) عظیم.
خداوند عظیم الشأن صاحب عرش بزرگ است و صاحب خیر و برکت نیز هست که آسمانها و زمین را فرا گرفته و چون بزرگ است و از همهی مخلوقات به خداوند نزدیکتر است، آنرا در این آیه ذکر فرموده و دارای صفات بزرگ و گسترده است.
فرق عرش خدا با سایر عرشها این است که صاحبان عرشهای دیگر خیر و برکت و مجد ندارند، بزرگ هستند، اما صاحب عرشی که خداوند باشد، بزرگوار است و گفتیم که میان بزرگ بودن و بزرگوار بودن تفاوت وجود دارد. خداوند مجید است، قرآنش هم مجید است و پیامبر هم مجید است. ﴿ذُو ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡمَجِيدُ ١٥﴾ خداوند صاحب قدرتی است که با این قدرت بزرگواری هم دارد.
﴿فَعَّالٞ لِّمَا يُرِيدُ ١٦﴾ [۲۴۳]. [۲۴۴]
«[و] آنچه را بخواهد، انجام میدهد».
هرچه را بخواهد انجام میدهد و اراده، ارادۀ اوست ولی هر امر و فعل را براساس حکمت و علم ازلی خویش انجام میدهد. خداوند متعال بر هیچ چیزی مجبور نیست و هیچ کسی قادر به اکراه و اجبار او نخواهد بود. چون بخواهد گناهان را میبخشد و چون بخواهد عذاب میکند.
فعال: هرچه میخواهد میکند.
۱ـ انجام کار مناسب
۲ـ در مکان مناسب حَسَن تقدیر
۳ـ در وقت مناسب
۱ـ بدون جهل و نادانی
۲ـ بدون ظلم (خداوند بجز خیر تقدیر نمیکند)
فعال:
۱) ارادهی کار را دارد.
۲) توانایی انجام آن کار را دارد.
و چقدر زیباست که انسان خودش را با این اسماء مأنوس نماید و خداوند را اینچنین بشناسد و در آن صورت حیات انسان چهرهی دیگری پیدا میکند. ﴿فَعَّالٞ﴾ یعنی کسی که تنبل نیست و پُرکار است و بندگان فعال را نیز دوست دارد. ﴿فَعَّالٞ لِّمَا﴾ یعنی هرچه را خداوند خودش اراده کند، آن کار را انجام میدهد. در آیات بعد مثال میزند برای اینکه نشان دهد ارادهی او هم ارادهی فعالی است. یکی از کارهایی که انجام داده است این است که:
﴿هَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ ٱلۡجُنُودِ ١٧ فِرۡعَوۡنَ وَثَمُودَ ١٨ بَلِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي تَكۡذِيبٖ ١٩﴾ [البروج: ۱۷- ۱۹].
﴿هَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ ٱلۡجُنُودِ ١٧﴾ [۲۴۵].
«[ای پیامبر] آیا داستان لشکریان [حقستیز] به تو رسیده است»؟
آیا حدیث آن سپاهیان بر تو آمد؟ که چگونه هنگامی که طغیان و سرکشی نمودند و از پروردگار خود کافر و نافرمان شدند و پیامبران را تکذیب کردند، خداوند متعال آنان را نابود ساخت. آری این خبر به شما رسیده و آنرا بر قوم کافرت خواندی ولی از آن بهرهمند نشدند، به این سبب که آنان دنبال تکذیب آن چیزی بودند که تو بر آن احاطه و علم داشتی و از این تکذیب خارج نمیشدند؛ زیرا چنین تکذیبی نشأت گرفته از تکبر، حسادت و جهالت بود، به همین سبب آنان ایمان نمیآورند.
اما این سپاهیان چه کسانی هستند؟
﴿ فِرۡعَوۡنَ وَثَمُودَ ١٨﴾.
«[لشکر] فرعون و [قوم] ثمود [اصحاب صالح]».
فرعون ذوالاوتاد، فرعونی که صاحب وَتد، یعنی میخ بود که کنایه از کثرت سپاهیان اوست، چرا که فرعون صاحب نیروی انسانی زیادی بود و ثمود هم از لحاظ قدرت بدنی معروف بودند. ﴿وَثَمُودَ ٱلَّذِينَ جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ ٩﴾ [الفجر: ۹] صخرهها را میشکافتند و برای خود خانه میساختند؛ فرعون با تکبر زیاد، به اعلی مراتب غرور رسید و همچنین قوم ثمود که در تکذیب زیادهروی کردند. اما خداوند با آنها چه کار کرد؟
﴿بَلِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي تَكۡذِيبٖ ١٩﴾.
«بلکه کسانی که کافر شدند، پیوسته در تکذیب [حق] هستند».
سبب ایمان نیاوردن آنها این نبود که اخبار امتهای تکذیب کننده پیشین به آنها نرسیده بود و از هلاکت آنها بیخبر بودند، بلکه این بود که به خاطر پیروی از هوی و هوس خود پیامی را که پیامبرانشان آورده بودند تکذیب کردند.
﴿فِي تَكۡذِيبٖ﴾:
ایمان نیاوردند.
در دشمنی استمرار داشتند.
با وجود فعال بودن خداوند و ارادهی قاهرهی او، اهل کفر بازهم در تکذیب خودشان هستند، آن هم در عمق تکذیب، تکذیب دین و حقایق دینی. چرا که اقرار به حقایق دینی برایشان مسئولیتساز و تکلیفآور است و برای همین هم آنرا تکذیب میکردند.
﴿وَٱللَّهُ مِن وَرَآئِهِم مُّحِيطُۢ ٢٠ بَلۡ هُوَ قُرۡءَانٞ مَّجِيدٞ ٢١ فِي لَوۡحٖ مَّحۡفُوظِۢ٢٢﴾ [البروج: ۲۰- ۲۲].
﴿وَٱللَّهُ مِن وَرَآئِهِم مُّحِيطُۢ ٢٠﴾ [۲۴۶]. [۲۴۷]
«و الله از هر سو بر [اعمال] آنان احاطه دارد [و نزد او چیزی از قلم نمیافتد و جزای آنها را بر مبنای اعمالشان میدهد]».
﴿مِن وَرَآئِهِم مُّحِيطُۢ﴾: «آنان تحت قبض، سلطان و قهر خداونداند.»
هیچ چیزی مانع آگاهی ذات خدا نسبت به آنان نیست. هروقت بخواهد آنان را در زیر قبض و قهر خود درمیآورد. علم و آگاهی خداوند کافران را از هرسو احاطه کرده و قدرت الهی بر آنان چیره است.
خداوند، هم میبیند و هم میداند که آنها چه کرده و چه میکنند و این آیه، هشدار سختی به کافران است که حتماً آنان را کیفر خواهد داد. و همه تحت نظر و اشراف مستقیم او هستند. از پشت سر آنها را تعقیب میکند، درحالیکه خودشان هم متوجه نیستند.
﴿بَلۡ هُوَ قُرۡءَانٞ مَّجِيدٞ ٢١﴾.
«آری؛ این قرآن مجید است [و شعر و سجع نیست چنانکه تکذیب کنندگان میگویند]».
قرآن کتابی است:
عظیم
کریم
پر از علم و منفعت
بهترین کتاب آسمانی، بلیغ و فصیح که با تلاوت و عمل، منزلت و عقل شخص بیشتر میشود.
یعنی قرآن کتابی است که هم خود دارای مقام و منزلتی بالاست و هم مقام و منزلت قاری را بالا میبرد.
آری آن پیام الهی قرآن مجید و در لوح محفوظ قرار دارد. خداوند با این آیه ادّعای مشرکان را که میگفتند: قرآن سحر و شعر و افسانهی پیشینیان است، ردّ میکند و میفرماید: چنین نیست که میگویند و ادعا میکنند، بلکه آن قرآن ارجمند در لوحی محفوظ قرار دارد که از شیاطین و دستبرد آنان محفوظ و مصون است، هیچکسی نه شیاطین و نه غیر شیاطین آنرا لمس ننموده و بدان نزدیک نشده است.
این برنامه از همان ابتدا تا اینجا که گفتیم مسئلهی ایمان به قیامت، مسئلهی جداکردن صف مؤمنین و غیر مؤمنین از همدیگر در دنیا و آخرت و عذاب و پاداش آنها همهاش قرآن بود. ﴿بَلۡ هُوَ قُرۡءَانٞ مَّجِيدٞ ٢١﴾ قرآنش هم مجید است، همچنان که صاحب قرآن هم مجید است.
﴿فِي لَوۡحٖ مَّحۡفُوظِۢ ٢٢﴾.
«که در لوح محفوظ [نگاشته شده] است [و از تحریف و تبدیل افزایش و کاهش در امان است]».
«در لوحی است که از دستبرد شیاطین و استراق سمع خناسان محفوظ است.»
قرآن در لوح محفوظ که همان علم خداوند است جای دارد و در آنجا از هرگونه تغییر و کاستی و دستبرد شیاطین محفوظ است و خداوند همه چیز را در آن ثبت و ضبط کرده است و این دلیل بر بزرگی و عظمت مقام والای قرآن است.
قرآن در لوح محفوظ:
۱) هیچ دستی به آن نمیرسد و از هرگونه تغییر محفوظ است.
۲) شیطان نمیتواند به آن دست پیدا کند.
۳) از هرگونه نقص و کم و کاستی محفوظ است و هیچکس نمیتواند چیزی به آن اضافه کند.
رهنمود آیات
۱- تهدید ظالمان به عذاب به عنوان کیفر دنیا و قیامت آنان.
۲- خداوند متعال به سبب کرم و بخشایش، نسبت به بندگان دوستدارش، محبت میورزد.
۳- فایدهی داستانهای قرآنی، پند و اندرز برای بندگان است تا از آن به بعد واجبی را ترک نکنند و حرامی را مرتکب نشوند.
۴- بیان اینکه خداوند متعال به بندگانش احاطه دارد و آنان در قبضه و تحت سلطان ایشان هستند.
شرافت و عظمت قرآن کریم و اثبات «لوح الـمحفوظ» و تثبیت آن.
[۲۲۵] بروج: به معنی قصرها است. جمع بُرج است و وقتی که گفته میشود، بروج النجوم، یعنی جایی که ستارگان در آنجا قرار گرفتهاند، به شکلی که مکانشان کاملاً مشخص است. بروج منازل سیارات و خورشید و ماه است ماه در هر برجی دو روز و یک سوم روز میگذرد پس بیست و هشت روز میباشد و دو شب در خفا بسر میبرد. ولی خورشید در هر برج یک ماه طی میکند، برجها عبارتند از: حمل، ثور، جوزاء، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو و حوت. و بعداً برج به هر بنایی اطلاق شده است که وقتی انسان به آن نگاه کند، بدون زحمت آنرا ببیند. تبرج در قرآن آمده که زنان را از آن نهی کرده است. ﴿وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰ﴾ [الأحزاب: ۳۳] یعنی زنان به شکلی خودشان را درنیاورند که جلب نظر کنند. و به آنها بدون کمترین زحمتی نگاه کنند. یعنی خود را نمایاندن با حرکات و سکنات و با آرایش و پوشیدن لباسهای گوناگون. [۲۲۶] احمد از ابوهریره س روایت میکند که پیامبر خدا ج در نماز عشا سورهی: ﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ١﴾ را میخواند و از ایشان روایت شده که دستور داده است در نماز عشاء سورههای سموات خوانده شود: ﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ﴾ ، ﴿وَٱلسَّمَآءِ وَٱلطَّارِقِ﴾. [۲۲۷] موعود: از مادهی وعد است. وعد میتواند وعدهدادن در مسیر خوبی و یا بدی باشد. اما وعید فقط در بدیها است و مُوعود هم یعنی چیزی که وعده داده شده است. [۲۲۸] ترمذی از ابوهریره روایت کرده است که پیامبر خدا فرموده: ﴿ٱلۡيَوۡمِ ٱلۡمَوۡعُودِ﴾ روز قیامت است و منظور از «شاهد» روز جمعه و منظور از «مشهود» روز عرفه است و گفته: حدیث حسن غریب است و جایز است که منظور از «شهود» کرم الکاتبین و منظور از «مشهود» بنیآدم باشد. و همچنین منظور از «شاهد» این امت و منظور از «شهود» سایر امتها باشد و غیر این موارد هم احتمال دارد. [۲۲۹] أخدود: به معنی گودالی است که چهار گوشه داشته و عمیق هم باشد. جمع خَد میباشد. [۲۳۰] وقود: از مادهی وقدت النار است. یعنی آتش برافروخته شد و به معنی هیزم است. وسیلهای که آتش را شعلهور میکند. [۲۳۱] قعود: به معنی نشستن است. و قعده یعنی یک بار نشستن. مقعد هم یعنی نشیمنگاه. قاعد به فردی گفته شده که ترسو و تنبل است و قرآن هم در مقابل مجاهدین قاعدین را به کار برده است. قاعدین یعنی کسانی که بیحرکت و تنبل هستند، مسؤلیتناپذیرند. به زنی که از ازدواج باز ایستاده (اختیاری یا اجباری) قاعده میگویند که جمع آن میشود قواعد. متقاعد و مقتعد یعنی بازنشسته. [۲۳۲] نقموا: از مادهی نقمت است، یعنی چیزی را زشتشمردن و بد دانستن، چه با زبان و چه با عقوبت و انکار. عزیز: اصل کلمهی عزیز از مادهی عزاز گرفته شده است. عزیز یعنی کسی که در اثر توان و نیرومندی ناشی از ایمان یا اعتقاد و یا اخلاق و یا... امرش غالب است و هیچ وقت مغلوب نمیشود. عزت بر دو قسم است: یکی عزت رحمانی است و دیگری عزت شیطانی. عزت شیطانی عزتی نیست، بلکه تعزز است و فرد فکر میکند که محکم است. وقتش که برسد، متلاشی خواهد شد. و هر عزتی که منشأ آن خدا نباشد، ضعیف و نابود شدنی است و پایدار نیست. صفت قرآن عزیز است. یعنی تک است، بدون نمونه است، عزی هم یکی از بتهایی بوده که عربها میپرستیدند. خداوند عزیز است، یعنی در جای خود محکم ایستاده است و هیچ کسی مانند او نیست و هیچ کسی نمیتواند کمترین شکستی را بر او وارد کند و نه تنها خود بر جای خود محکم ایستاده است، بلکه تکیهگاه بندگانش از رسولان و مؤمنان است و فرموده که: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [المنافقون: ۸]. اگر انسان عزیز را شناخت و به مقتضای شناخت و معرفتی که از عزیز پیدا کرده است، موضعگیریهای حیات خود را اصلاح کرد، آن وقت خودش هم عزیز میشود. لذا ما باید در مقابل عزیز بودن خداوند خود را عزیز ندانیم، بلکه ذلیل بدانیم. هرچقدر انسان در مقابل عزیز بودن خداوند خود را ذلیل دانست، با این ذلیلبودنش به عزت میرسد. در مقابل عزیزهای غیر خدا، مانند رسول و سایر مؤمنین، باز هم باید ذلیل بود، چون قرآن خود فرموده است که اهل ایمان نسبت به هم ذلیل هستند. ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ﴾ [المائدة: ۵۴]. و این ذلت، یعنی فروتتنی و تواضع. و با این تواضع در بین اهل ایمان خود به عزت میرسند، چون دستور خداوند را اجابت میکنند. لذا یکی از راههای کسب عزت طاعت است. یعنی هر قدر انسان خداوند را بیشتر اطاعت و بندگی کند، به همان اندازه عزیز میشود و یکی دیگر از راههای کسب عزت خوب حرفزدن و حرف خوبزن است. ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡعِزَّةَ فَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ جَمِيعًاۚ إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ وَٱلۡعَمَلُ ٱلصَّٰلِحُ يَرۡفَعُهُۥۚ وَٱلَّذِينَ يَمۡكُرُونَ ٱلسَّئَِّاتِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِيدٞۖ وَمَكۡرُ أُوْلَٰٓئِكَ هُوَ يَبُورُ ١٠﴾ [فاطر: ۱۰] یکی دیگر از راههای کسب عزت عمل صالح است. حمید: از مادهی حمد است که نوع خاصی از مدح است که مدح هم طبیعتاً نوعی از حمد است که حروفش جابجا شده است. با جابجا کردن حروف مدح، حمد ساخته میشود. و حمد اعم از شکر و اخص از مدح است، چرا که مدح بر فضایل ظاهری و باطنی دلالت میکند. اما حمد فقط برای فضایل باطنی است، یعنی معنویات. شکر در مقابل نعمت است اما حمد در مقابل نعمت نیست. حمد وظیفهی بنده است که حامد باشد و حمد کند. پس هر شکری حمد است، ولی هر حمدی شکر نیست، لذا به جای اینکه بگوییم: الشکرو لله رب العالمین میگوییم، الحمدلله رب العالمین که معنی حمد بسیار دقیقتر و ظریفتر از معنی شکر است و در عین حال هر حمدی مدح هم است. اما هر حمدی شکر نیست. اسم فاعلش حامد است، یعنی کسی حمد (قولی و فعلی) را انجام میدهد و عمدهترین معنی حمد با توجه به آیات سورهی حمد، حمد فعلی است، یعنی اصلاح موضعگیریها. انسان در برابر پروردگارش خود را بنده بداند. اگر پا را از گلیم خود فراتر گذاشت و خواست به جای خدا بنشیند و خدایی کند، مانند ظالمین این زمان، این دیگر اهل حمد نیست. در مقابلِ حامد، خداوندی قرار دارد که محمود است، یعنی مورد حمد واقع میشود و ستایششده است و معنای بیشتر از محمود، محمد است که نام پیامبر است، یعنی کسی که خصلتهای پسندیده در وجود او جایگزین و نهادینه شده است و جزء شخصیتش گشته است. پس معنی محمد از محمود هم بیشتر است. محمود یعنی کسی که ستایش شده است. اما محمد یعنی کسی که با توجه به خصوصیات و صفاتی که دارد، ستایش شده است. حمید، هم در معنای محمود و هم در معنای حامد به کار رفته است. [۲۳۳] فتنوا: از مادهی فتنه است. فتنه به معنای گداختن طلا در آتش است. برای اینکه طلای اصلی از طلای غیر اصلی و تقلبی جدا شود، تنها راهش حرارت دادن طلا است. به غیر از فتنه، بلا هم در قرآن آمده که یک مرتبه پایینتر از فتنه است. یعنی آزمایشی که مستمر و فرسایشی باشد. یتوبوا: معنی توبه از اعتذار و معذرتخواهی بیشتر است. توبه یعنی ترک گناه به خاطر زشتی گناه و پشیمانشدن از انجام گناه از روی قصد و اراده برای اینکه انسان مجدداً به گناه برنگردد و نهایتاً زمینهسازی برای جلوگیری از تکرار گناه. توبه هم برای خداوند به کار رفته است و هم برای بنده و به معنی توبهپذیر و البته توبهکننده هم است. تواب یعنی کسی که زیاد توبه میکند و کارش توبهکردن است، بندهای که مرحله به مرحله توبه میکند و دوست دارد گناهان را جبران بکند تا در نهایت تواب شود. و توبهی تمام و کامل در حقیقت جمع بین ترک زشتیها و ارادهی خوبیها است. این است که وقتی در آیهی ۱۱۲ سورهی توبه میفرماید: ﴿ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ ٱلۡحَٰمِدُونَ ٱلسَّٰٓئِحُونَ ٱلرَّٰكِعُونَ ٱلسَّٰجِدُونَ ٱلۡأٓمِرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱلنَّاهُونَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَٱلۡحَٰفِظُونَ لِحُدُودِ ٱللَّهِۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١١٢﴾. صفت تائبون را توضیح میدهد، کسانی هستند که عابدند، کسانی هستند که حامدند، کسانی هستند که... و نهایتاً میفرماید: کسانی هستند که نهی از منکر و امر به معروف میکنند و حدود خداوند را پاس میدارند. [۲۳۴] آیه عام است و مخصوص به اصحاب اخدود و کافران قریش نمیباشد بلکه هرکس که زنان و مردان مؤمن را مورد فتنه و عذاب قرار دهد شامل میشود که انواع عذاب و دوزخ و آتشسوزان را در بر خواهند گرفت سوای کسانی که قبل از مرگشان توبه کردند و به عمل صالح پرداختند. از جمله کسانی که در مکه مردان و زنان مؤمن را مورد عذاب قرار میدادند: ابوجهل و سران فتنه امّیه بن خلف، اسود بن عبدیغوث، ولید بن مغیره و ... بودند و شماری از مردان مؤمن که مورد شکنجه و آزار آنها قرار میگرفتند عبارت بودند از: بلال بن رباح، ابوفکیهه، خباببنارت، یاسر پدر عمار و عامر بن فهیره و زنان مسلمانی که مورد عذاب و شکنجه قرار میگرفتند عبارت بودند از: حمامه مادر بلال، زنیره و سمّیه مادر عمار. [۲۳۵] فوز: به معنی پیروزی و ظفر یافتن به خیر و نیکی است. مفازه در قرآن آمده که به بیابانی گفته میشود که انسان بعد از طیکردن آن بیابان به خیری برسد. [۲۳۶] اسم اشاره «ذلك» به کسانی که خداوند متعال آنان را به بهشتهایی که زیر آنها آب شیر و شراب و عسل جاری میشوند، برگشت داد. [۲۳۷] بطش: به معنی حمله کردن و چیزی را با حمله و هجوم به دستآوردن. [۲۳۸] بعضی بر این باورند که گفتار ﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ ١٢﴾ جواب قسم ﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ﴾ است که این اگر جایز است ولی تقدیر بر جواب قسم در آغاز کلام بهتر از پایان کلام است. این آیه، مستأنفه است دربردارندهی تهدید مجرمانی چون ابوجهل و امثال وی میباشد. [۲۳۹] یبدی: به معنی آغاز کردن کاری و مبدأ هم از همین کلمه گرفته شده است و مبدء اسم فاعل آن است، یعنی کسی که انجام کاری را شروع میکند و در مقابلش یُعید است که اسم فاعلش مُعید میشود، به معنی بازگشتن به چیزی بعد از انصراف. اعاده هم از همین ریشه است به معنی تکرار. عادت هم از همین ماده است و اسم است برای تکرار کاری. وقتی انسان کاری را مرتب انجام دهد، به طوری که برایش طبیعی شود، آن کار را عادت میگویند. عید هم از همین ریشه است به خاطر اینکه پس از مدتی تکرار میشود. [۲۴۰] عبارت: ﴿إِنَّهُۥ هُوَ يُبۡدِئُ وَيُعِيدُ﴾ یک جمله تقلیلی است یعنی آن کسی که آغاز میکند و باز میگرداند گرفتنش قوی و شدید میباشد و از مظاهر کمال الهی است که دو صفت «بطش و مغفره و دود را با هم جمع نموده، خوشا به حال دوستان خدا و وای بر دشمنان او. [۲۴۱] غفور: از مادهی غفر است به معنی بیم و ترس و هرچیزی که انسان را از آلودگی و پلیدی مصون میدارد. غفران و مغفرت از سوی خداوند این است که بنده را از عذاب حفظ میکند. استغفار هم طلب غفران است. مغفر به کلاهی گفته میشد که سربازان بر سر میگذاشتند، برای اینکه سرشان از صدماتی که در جنگ وارد میشود محفوظ بماند. کلاه خود. ودود: از مادهی وُد است، به معنی محبت عمیق و قلبی، یعنی مراحلی باید طی شود تا انسان به مرحلهی ود برسد. به معنی محبت زبانی و ظاهری هم به کار رفته است. وَد هم نام بتی بوده که محبوب بتپرستان زمان نوح÷ بود. [۲۴۲] مجید: از مادهی مَجّد است، به معنی وسعت و گشایش در بخشندگی و لذا مجید و ماجد به معنی بزرگوار است و هر نوع وسعت در بزرگواری را مجد میگویند. قرآن مجید است، یعنی صاحب بزرگواری و خیر فراوان است. [۲۴۳] یُرید: که از مادهی رَود است، به معنی رفت و آمد مستمر در جایی به قصد طلب چیزی. رائد یعنی کسی که به دنبال علف میرود و میداند که چه جاهایی علفزار و مراتع در آن است. اراده هم از همین معنی است، یعنی کسی که در طلب چیزی سعی و کوشش نماید. قدرت و نیرویی که از شهوت و نیاز و آرزو ترکیب شده است. [۲۴۴] روایت شده هنگامی که ابوبکر صدیق در بیماری مرگ قرار داشت، گروهی جهت عیادتش نزد او رفتند و گفتند: چرا پزشک را برای شما نیاوریم؟ جواب داد: پزشک مرا دید. گفتند: با تو چه گفت: ابوبکر جواب داد او به من گفت: «إنّي فَعّال اُريد». و در بعضی روایات گفت: «الطبيبُ أَمْرَضَني». [۲۴۵] جُنود: جمع جند است و به سپاهی گفته میشود که متراکم باشد. اصل جُند به زمینی گفته میشود که بسیار سنگلاخی سخت شده است. [۲۴۶] محیط: از مادهی حائط به معنی دیوار گرفته شده است و به چیزی گفته میشود که جایی را احاطه کرده باشد، لذا محیط یعنی دربرگیرنده و تحت حفظ و حراست قرار دهنده. [۲۴۷] خداوند تواناست، آنچه را به فرعون، عاد و ثمود در پیش نازل کرده، برای آنان نیز نازل نماید.