تقسیمبندی آیات سوره
از آیهی ۱ تا آیهی ۸ استدلال به آیات آفاق و انفس در رابطه با اینکه انسان دارای دو بُعد شخصیتی فجور و تقوی است. یعنی آمیختهای از آن دو میباشد. استعدادِ رفتن به سوی خوبیها و رفتن به سوی بدیها را دارد و با این استعداد است که تکلیف انسان در رابطه با انتخابش روشن میشود و انتخاب بر مبنای استدلال و آزادی ارزشمند است.
آیات ۹ و ۱۰ سرانجام کار انسانها بر حسبِ موضعگیریشان را بیان میکند.
از آیهی ۱۱ تا پایان سوره بیان سرانجام کسانی است که در مسیر فجور قدم برداشتهاند و برنامهی هدایت را تکذیب نمودهاند.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١ وَٱلۡقَمَرِ إِذَا تَلَىٰهَا ٢ وَٱلنَّهَارِ إِذَا جَلَّىٰهَا ٣ وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰهَا٤ وَٱلسَّمَآءِ وَمَا بَنَىٰهَا ٥ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا طَحَىٰهَا ٦ وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨﴾ [الشمس: ۱-۸].
این سوره هم با سوگند شروع میشود و همان طور که میدانید سوگند در قرآن نوعی استدلال است، برای اثبات حقایق و خداوند متعال با قسمخوردن به خورشید و ماه و... میخواهد توجه ما را به خورشید و ماهی که هر روز میبینیم و نعمتِ بودن آنها را فراموش کردهایم جلب نماید.
﴿وَٱلشَّمۡسِ [۳۶۳] وَضُحَىٰهَا ١﴾.
«سوگند به خورشید و روشنیِ آن [به هنگام بامداد]»!
﴿وَضُحَىٰهَا﴾: «سوگند به خورشید و روشنایی آن»
آرای علما در تفسیر خورشید در این آیه:
۱- قسم به خورشید و اشعهی روشن آن که دلیل بر حکمت و عظمت خداوند است؛ چرا که اگر بیش از حد معین از آن دور شویم، یخ زده و اگر بیش از حد معین به آن نزدیک شویم، میسوزیم و از نور آن برای انرژی و گرما و رویش گیاهان استفاده میشود.
۲- قسم به خورشید زمانی که طلوع میکند و بالا میآید و هنگام خواندن نماز ضحی است.
قسم به خورشید و قسم به زمانی که خورشید کاملترین نور خود را بر زمین میتاباند. برای اینکه کسی نتواند عظمت و نعمت نور دهندگی و گرما دهی خورشید را انکار کند و ما هم باید سعی کنیم مانند خورشید هم نور بدهیم و هم گرما و برای این کار باید به کمال مطلوب برسیم.
﴿وَٱلۡقَمَرِ إِذَا تَلَىٰهَا ٢﴾ [۳۶۴].
«و سوگند به ماه، هنگامیکه بعد از آن درآید»!
﴿إِذَا تَلَىٰهَا﴾: «وقتی پیخورشید میرود.»
و قسم به ماه که به دنبال خورشید روان است؛ و نور خود را از خورشید میگیرد. زیرا ماه علاوه بر اینکه نور و روشنایی خود را از خورشید میگیرد به دور خورشید هم میگردد.
﴿وَٱلنَّهَارِ إِذَا جَلَّىٰهَا ٣﴾ [۳۶۵].
«و سوگند به روز، هنگامی که با نور خود [آنچه بر زمین است] روشن [و جلوهگر] کند»!
﴿إِذَا جَلَّىٰهَا﴾: «وقتی خورشید را ظاهر و جلوهگر میسازد.»
و قسم به روز وقتی که روشنایی میدهد و تاریکی را از بین برد. روشنایی هم ناشی از وجود خورشید است. روز که با نورِ خورشید خود را نمایان میسازد و به دنبال روز:
﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰهَا ٤﴾.
«و سوگند به شب، هنگامیکه [چهره] روز را بپوشانَد [و تاریک شود]»!
﴿إِذَا يَغۡشَىٰهَا﴾: «وقتی پرده برخورشید پوشد و آفاق تاریک گردد.»
و قسم به شب آنگاه که میآید و هرچه در روی زمین است میپوشاند و پردهی تاریکی را بر همه جا میگستراند.
﴿وَٱلسَّمَآءِ [۳۶۶] وَمَا بَنَىٰهَا ٥﴾.
«و سوگند به آسمان و به آنکه آنرا [چنین محکم و استوار] بنا کرد»!
﴿وَمَا بَنَىٰهَا﴾: «و آن کس که آنرا برافراشت آنجا که خداوند متعال آسمان را چون سقف زمین قرار داده است.»
استعمال «ما» غالباً برای غیرعالم است -غیر عاقل- و گاهی برای عالم بکار گرفته میشود مانند این آیات؛ زیرا آن کسی که بنا کرده خداوند متعال است.
در تفسیر این آیه، دو قول وجود دارد:
۱- قسم به آسمان و آن کسی که آنرا بنا کرد و ساخت.
۲- قسم به آسمان و بنا و ساخت محکم آن.
(ما) در این آیه مای مصدریه است، یعنی بعد از خود را به مصدر تبدیل میکند. ﴿وَٱلسَّمَآءِ وَمَا بَنَىٰهَا ٥﴾ یعنی قسم به آسمان و بنا شدن آسمان. آسمانی که حتی یک ستون هم ندارد و با این عظمت آفریده شده؟ و اگر کلمهی ما در این آیه و آیات بعدی موصوله باشد، در آن صورت معنی آیه به این صورت خواهد بود: قسم به آسمان و قسم به کسی که آسمان را بنا کرده است و در اینجا ضرورت ندارد که خداوند به خودش قسم بخورد.
﴿وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا طَحَىٰهَا ٦﴾ [۳۶۷].
«و سوگند به زمین و به آنکه آنرا گسترانید [تا مردم بر آن سکونت گزینند]»!
﴿وَمَا طَحَىٰهَا﴾: «و آن کس که زمین را گستراند و نرم و هموار ساخت یعنی خداوند متعال»
قسم به زمین که خداوند آنرا برای رفتن و کشت، مسطح و صاف خلق کرده است؛ درحالیکه کروی و در حال چرخش به دور خود و به دور خورشید است.
زمینی که محل استقرار و زندگی برای شماست و در واقع قسم میخورد به عواملی که به نوعی در خدمت انسانها هستند، برای اینکه بتوانند به تکالیف خودشان عمل کنند. تا اینجا آیات آفاق بود و از اینجا به بعد آیات انفس شروع میشوند و ما را متوجهی خودمان میسازند.
﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧﴾ [۳۶۸].
«و سوگند به جانِ [انسان] و آنکه آنرا [آفرید و] نیکو گردانید»! -دستگاه معنوی آن تعدیل و دستگاه جسمی آنرا تنظیم نمود-.
﴿وَمَا سَوَّىٰهَا﴾: «سوگند به نفس و آن کسی -خداوند بیهمتا- که آنرا بیافرید و بدان استعداد پیشرفت عطا فرمود.»
نفس آدمی:
۱- جسم: خداوند جسم انسان را بینقص و کامل خلق کرده است.
۲- روح: خداوند روح انسان را طوری خلق کرده که فطرتا به خدا و نیکی گرایش دارد.
پس خداوند نفس آدمی را از لحاظ جسمی و روحی کامل خلق کرده است و نفس، نشانۀ بزرگی از نشانههای خداوند است که شایسته است به آن سوگند یاد شود.
و قسم به نفس (ترکیب روح و جسم) و اجزای آن که هیچ برتری بین قسمتها و اجزای آن وجود ندارد. یعنی طوری این نفس را آفریده است که هیچ یک از قسمتهای آن مثلاً جسم مانع فعالیت روح نیست و روح نیز مانع فعالیت جسم نیست و هرکدام بدون ایجاد مزاحمت برای دیگری وظایف خودشان را به نحو احسن انجام میدهند. یعنی به وجود انسان تعادل بخشیده است و هرکدام از اجزاء (جسم و روح) با انجام تکالیف خودشان به رشد و تعادل میرسند و استعداهایشان شکوفا میگردد. رشد و تعادل در گفتار، نگاه، کردار و وقتی که تک تک انسانها به این وضعیت رسیدند، در آن صورت جامعه به سوی تعادل پیش خواهد رفت.
﴿فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨﴾ [۳۶۹].
«سپس نافرمانی و پرهیزکاریاش را [به او] الهام کرد [تا زا نافرمانی دوری نموده و به پرهیزکاری روی آورد]».
﴿فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا﴾: «سپس پلیدکاری را به نفس الهام نمود که چه چیزی را باید انجام دهد و چه چیزی را از خیر و شر باید ترک کند.»
در دل آدمی تمیز حق از باطل و خیر از شرّ قرار دارد، خوبی اعمال صالح و زشتی کارهای فاسد را به او نشان داد. هرکس در درون نفس خویش خوب و بد را تشخیص میدهد؛ چون نیک و بد در فطرت و سرشت انسان است و آنرا خداوند متعال در وجود انسان به ودیعه گذاشته است.
فطرت:
۱- انسان خیر و شر را از هم تشخیص میدهد.
۲- انسان درست را از غلط تشخیص میدهد.
و به عبارتی خداوند نیرو و استعدادِ خارجشدن از میدان بندگی و عبودیت را به انسانها داده و در عین حال نیرو و استعداد ماندن و استقامت ورزیدن بر مسیر بندگی و عبودیت را نیز به انسانها ارزانی داشته است و این به معنی مختار بودن انسان است.
خداوند متعال با چهار نوع از آفرینش عظیم و با خود که والا و از هر چیز عظیم و مبارک است سوگند یاد کرد بر واقعیت و حقیقت جواب آنکه میفرماید:
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠﴾ [الشمس: ۹-۱۰].
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا ٩﴾ [۳۷۰].
«بیتردید، هرکس نفس خود را [با آراستن به فضایل و زدودن از رذائل] پاک کرد، رستگار شد».
هرکس توفیق الهی رفیقش باشد و او را یاری دهد بر اینکه نفس خود را به وسیلهی ایمان و عمل صالح پاک گرداند و از آنچه آنرا آلوده سازد از قبیل شرک و گناهان، اجتناب ورزد، قطعاً در روز قیامت رستگار است؛ یعنی از آتش جهنم نجات یافته و وارد بهشت جاوید میگردد؛ زیرا معنی «افلح» فاز است و فاز در لغت سلامتی از موارد ترسناک و دستیابی به مرغوبات است.
راههای پاککردن گناه در دنیا:
۱- توبه.
۲- استغفار.
۳- حسنات ماحیه: تزکیه.
۴- مصائب مکفره.
﴿أَفۡلَحَ﴾: رستگار شد، برنده شد کسی که در طاعت خداوند بود.
تزکیه:
۱- پاک کردن نفس از گناه.
۲- انجام طاعات و عبادات: علم و عمل مفید.
ترجمهی «زکّها» به معنی تطهیر دقیق نیست، بلکه تطهیر مقدمهی تزکیه است. پس مُفلح کسی است که نه تنها بیشترین، بلکه تمام ظرفیتهای خودش را به کار میگیرد و خودش را تا حد ممکن ارتقاء میبخشد. تزکیه یعنی بسترسازی و زمینهسازی برای اینکه استعدادهای موجود در وجود ما به حداکثر رشد و شکوفایی برسند و نقطهی مقابلش هم:
﴿وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠﴾. [۳۷۱]
«و هر که آنرا [با گناه] آلوده ساخت، یقیناً زیانکار شد».
﴿وَقَدۡ خَابَ﴾: «خود و اهلش را در قیامت باخت -زیان دید- ناکام گردید، هلاک شد.»
﴿مَن دَسَّىٰهَا﴾: «هرکه نفسش را آلوده ساخت. و آن هنگامی است که سرپوشی از کفر و معاصی بر آن نهد. اصل دسّها، دسّسها بوده یکی از دو سین به یاء تبدیل شده است.»
﴿دَسَّىٰهَا﴾: گناه را محکمگرفتن و پنهانکردن، آلودهکردن نفس به گناه.
و هرکه خدای متعال او را خوار گرداند به دلیل پیشینۀ شر و فساد در نهاد او یعنی به وسیلۀ ایمان و اعمال صالح به تزکیهی نفس خود نپردازد بلکه انسانیت خود را در میان کفر و شرک و معصیت پنهان دارد و بپوشاند، چنین انسانی ناامید و ناکام میگردد.
این آیه دوّمین جواب قسم است.
و اگر کسی از این ابزار و وسایل برای شکوفایی و رشد استعدادهایش استفاده نکند، یقیناً استعدادهایش شکوفا نخواهد شد و اهل فلاح و رستگاری نخواهد گشت، و قطعاً اهل خواری، خفت و دوری از رحمت خداوند خواهد بود.
رهنمود آیات:
۱- بیان مظاهر قدرت الهی در آیاتی که خداوند متعال بدان سوگند یاد کرده است.
۲- بیان اینکه انسان با چه چیزی رستگار میشود و با چه چیزی خسران و زیان میبیند؟
۳- تشویق انسان به سوی ایمان و عمل صالح و اجتناب از شرک و معاصی.
همچنان که اشاره شد از آیهی ۱ تا آیهی ۸ استدلال به مجموعهای از آیات آفاق و انفس در رابطه با این قضیه است که خداوند انسان را طوری آفریده که هم دارای استعداد رفتن به سوی فجور و هم دارای استعداد رفتن به سوی تقوی است و همچنان که در درون انسان این ترکیب وجود دارد، یعنی توانایی رفتن به سوی فجور و انحراف و توانایی رفتن به سوی تقوی و رستگاری، در خارج از وجود هم دو نیرو وجود دارند که یکی مهیج و تأیید کنندهی قوهی فجور در نفس انسان است و نیرو و قوهی دیگر تقویتکنندهی قوهی تقوی در وجود است. و این نکته در اینجا بسیار جای دقت و تأمل است که در جهان بیرون ابلیس و ذریهی او که شیطان هستند (جن و إنس) و هربار که انسان به سوی فجور میل میکند، ابلیس با ذریه و جنود خود آماده است که او را یاری دهد و در این مسیر او را به نهایت فجور و بیتقوایی برساند، در عین حال نیرویی دیگر، نیروی فرشتگان، در بیرون از وجود انسان هستند که مؤید قوهی تقوی هستند و هربار که انسان به سوی تقوی و رستگاری میل میکند، اینها آمادهاند که او را تأیید کنند و به سرمنزل مقصود برسانند و این جنگ و این کشمکش میان نیروهای رحمانی و نیروهای شیطانی از درون و بیرون مستمر و متصل تا روز قیامت ادامه دارد، و زمینه و بستری را که خداوند آماده کرده، یعنی ابلیس به تعبیر خاص و شیطان به تعبیر عام که در بیرون وجود انسان و در درون هم زمینهای برای استقبال از این نیروهای شیطانی موجود است، حکمتش بسیار واضح و آشکار است و آن این است که اگر قرار باشد خداوند فقط یک راه را پیش روی انسان قرار داده باشد و آنها نیز همان راه را انتخاب کنند، در آن صورت این انتخاب ارزشمند نخواهد بود و مهم این است که از میان چند راه به انسان اختیار داده شود که یکی از این راهها را که به نظرش معقول و بهتر میباشد، انتخاب و از آن تبعیت کند. لذا حکمتِ وجودِ نفس امارهی به سوء یا همان فجور در درون انسان و بودن ابلیس و ذریهاش در بیرون، شکوفا شدن استعدادهای انسان است و اگر ابلیس و ذریهی او نبودند تزکیه هم هرگز معنی پیدا نمیکرد. پس همهی زمینهها برای اهل فجور و یا اهل تقوی شدن، فراهم است ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠﴾ ابزار و اسباب فلاح را خداوند در جای جای قرآن پیش روی ما گذاشته است که چگونه مفلح شویم؟ اما میتوان گفت که بهترین وسیلهی کسب فلاح نماز است. و در قرآن آمده است: ﴿وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ١٠﴾ [الجمعة: ۱۰]؛ ذکر کثیر انسان را مفلح میکند و تا وقتی که انسان اهل ذکر کثیر، اهل نماز، اهل اطاعت از خدا و رسول و اهل دوری از گناهان نشود، تزکیهای محقق نخواهد شد و وقتی هم که تزکیه محقق نشود، فلاح نیز به دنبال نخواهد آمد، اما ما خود را چگونه تزکیه کنیم؟ چگونه از شر فجور و فاجرین محفوظ بمانیم؟ راه اول اصلاح نماز است و راه دوم اهل ذکر کثیر شدن در دل شب است که خداوند خود به پیامبرش در آیات آغازین از سورهی مُزمل تأکید میکند که: ﴿قُمِ ٱلَّيۡلَ إِلَّا قَلِيلٗا ٢ نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِيلًا٣ أَوۡ زِدۡ عَلَيۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا ٤﴾ که اگر شما در مرحلهی مزمل بمانید، به جایی نمیرسید و باید از حالت مزمل بودن خارج شوید، لباس استراحت را از تن دربیاورید. همان مطلبی را که اقبال علیه الرحمه بیان فرمود:
چشم بیخواب و دل بیتاب ده
باز ما را فطرت سیماب ده
آیتی بنما ز آیات مبین
تا شود اعناق ما هم خاضعین
وقتی که اینچنین شد؟ (در دل شب ذکر و نماز برپا داشتیم) در آن صورت ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ ٱلَّيۡلِ هِيَ أَشَدُّ وَطۡٔٗا وَأَقۡوَمُ قِيلًا ٦﴾. هم گامهایمان را محکم برخواهیم داشت و هم سخنان ما محکم و اثربخشتر خواهد شد.
از آیهی ۱۱ تا انتهای سوره بیانِ سرانجام کسانی است که اهل تزکیه نشدند و قَدر و ارزش خود را ندانسته و نشناختند، از استعدادهای خدادادی آنچنان که بایسته است، بهره نجسته و از بسترهای موجود استفاده نکردند و به آن چیزهایی که داشتند بسنده کرده و فکر کردند که تکلیف همین است و همین تفکر باعث در جا زدن و ماندن و در نتیجه گندیدن آنها شد. یکی از اقوامی که از آن بسترهایی که خداوند با رحمت و حکمت خودش برای آنها فراهم کرده بود، استفاده نکردند، قوم ثمود بود.
﴿كَذَّبَتۡ ثَمُودُ بِطَغۡوَىٰهَآ ١١ إِذِ ٱنۢبَعَثَ أَشۡقَىٰهَا ١٢ فَقَالَ لَهُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ نَاقَةَ ٱللَّهِ وَسُقۡيَٰهَا ١٣ فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمۡدَمَ عَلَيۡهِمۡ رَبُّهُم بِذَنۢبِهِمۡ فَسَوَّىٰهَا ١٤ وَلَا يَخَافُ عُقۡبَٰهَا ١٥﴾ [الشمس: ۱۱-۱۵].
این آیات بیانگر چند امر است از آن جمله، گناهان موجب عذاب خدا در دنیا و قیامت میباشد. و تکذیب پیامبر خدا از جانب کافران مکه در صورتی که بدان استمرار ورزند اخطار و انذار خطر عظیمی را به دنبال دارد که چهبسا آنان را به هلاکت رساند، همانگونه که اصحاب حجر، قوم صالح ÷ را به هلاکت رساند و محمد ج بطور قطع و یقین پیامبر خداست و انکار قریش به رسالت ایشان فاقد ارزش است و هیچکس جز پروردگار جهان، فرمانروا و فریادرس نخواهد بود و معاد و رستاخیز با دلایل قدرت و علم خدا ثابت شدهاند.
﴿كَذَّبَتۡ ثَمُودُ بِطَغۡوَىٰهَآ ١١﴾.
«ثمود [قوم صالح] از روی سرکشی [و به دلیلی تجاوز در ارتکاب معصیت پیامبرشان را] تکذیب کردند».
﴿ثَمُودُ﴾: «اصحاب حجر که پیامبرشان صالح ÷ را تکذیب کردند.» [۳۷۲]
﴿بِطَغۡوَىٰهَآ﴾: «به سبب طغیان و سرکشی خود در شرک و معصیتها» [۳۷۳]
خداوند متعال در این آیه قوم کوچک ثمود را مثال میزند و دلیل انتخاب این قوم کوچک این است که آنها به مکه و قریش نزدیک بودند و قریش آثارشان را در نزدیکی خود میدیدند.
و این خبری از جانب خداوند متعال است که منظور اخطار قریشیان است از خطر تکذیب آنان به رسالت پیامبر خدا ج و از طرف دیگر تسلیت پیامبر خدا و مسلمانان است که فرمود: قوم ثمود به تکذیب پرداختند. بهسبب گناهانی که به حدّ طغیان که همان اسراف و تجاوز از حد و مرز است، رسیده بودند.
آنان به صالح÷ گفتند: باید برای ما از درون صخره شتری بیرون بیاوری که حامله باشد و ناقهاش هم مانند مادرش به دنیا بیاید؛ صالح ؛ قبول کرد و چنین شد. پیامبر خدا با آنان شرط کرد که یک روز شما از آب برکه بنوشید و یک روز شتر بنوشد؛ در آن روز که نوبت شتر است، از شیر شتر بنوشید که برای همه کفایت میکند اما آنان سخن پیامبر خدا را زیر پا گذاشتند و با اینکه صالح ؛ به آنان گفته بود: این شتر معجزهی خداست و به او کاری نداشته باشید، شتر را پی کرده و کشتند.
﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ أَشۡقَىٰهَا ١٢﴾.
«آنگاه که بدکارترین ایشان [پس از تشویق قومش برای اقدام به جنایت] برخاست».
﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ﴾ [۳۷۴]: «آنگاه که بدبختترینشان شتابان برخاست جهت پیکردن ناقه، شقیترین افراد قوم را باشتاب برانگیختند.»
﴿أَشۡقَىٰهَا﴾»: «بدبختترین قبیله «قُدار بن سالف» بود که مثل قرار گرفته و میگفتند: از قدار مشؤومتر»
آنگاه که شقی و بدبختترین آن قبیله که «قُدار بن سالف» است به پا خاست -تا شتر را پی کند و دیگران هم مانع کار او نشدند- و این قدار در شقاوت و کجرفتاری ضربالمثل قرار گرفته است، گفته میشد: «فلانی مشوومتر از قدار است» پیامبر خدا ج دربارهی ایشان میفرماید: «أَشْقي الأولّين والآخرين قدار بُنُ سالف»: [۳۷۵] «در میان امت پیشینیان و پسینیان، قدار بن سالف بدبختترین افراد است».
اما این حدشکنیها قوت گرفت و در شقیترین و بدبختترین آنها خود را نشان داد. همه شریک جرم بودند اما به نمایندگی یکی را برگزیدند که از همهی آنها شقیتر بود. ﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ﴾ یعنی خودش قانع و کاندید شد و گفت که شتر، مزاحم ما است، شتری که خودشان از خداوند درخواست کرده بودند که از دل کوه برای آنها به عنوان معجزه بیرون بیاورد، به شرطی که یک وعده استفاده از چشمهی آب، مال مردم و قوم ثمود باشد و یک وعده آب چشمه، از آن شتر باشد. حدودی را که خود پذیرفته بودند، بعد از مدتی گفتند: این حدود آزادی را از ما سلب کرده است. از لحاظ اخلاقی افراد جامعه خود متوجه هستند که نظر به نامحرم زشت است، رشوهخواری و رباخواری نادرست است، لذا لازم نیست که داستان قوم صالح را به آن سالهای دور محدود کنیم. البته نامش دیگر ثمود نیست، بلکه تکنولوژی و... است. علم خوب است؛ اما زمانی که انسان را به سمت جهنم ببرد و از انسان فرعون بسازد، انحصارطلبی ایجاد کند، مفید نیست. علمی که انسان را قارون کند و از انسان طاغوت بسازد علم نیست. ﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ أَشۡقَىٰهَا ١٢﴾ لذا یکی پیشقدم شد که برود و این حد الهی را بشکند و مانع را بردارد و همه آزاد شوند و هر کاری که میخواهند انجام دهند.
﴿فَقَالَ لَهُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ نَاقَةَ ٱللَّهِ وَسُقۡيَٰهَا ١٣﴾.
«پس پیامبر الله [= صالح] به آنان گفت: ماده شترِ الله و [نوبت] آبخوردنش را [حرمت نهید بدی بر آن روا ندارید]».
﴿رَسُولُ ٱللَّهِ﴾: «صالح ÷»
﴿نَاقَةَ ٱللَّهِ وَسُقۡيَٰهَا﴾ [۳۷۶]: «زنهار، ناقهی خدا و نوبت آب خوردنش را حرمت نهید.»
پیامبر خدا صالح ج به آنان گفت: زنهار ناقهی خدا را مواظب باشید آنرا رها کنید تا از زمین غذا بخورد و بیاشامد و آنرا نکشید که عذاب خدا شما را در بر خواهد گرفت، شتر و آب خوردنش را حرمت نهید؛ زیرا تقسیمبندی شده بود یک روز برای ناقه و یک روز برای آنان بود.
رسول کارش تبلیغ است. رسول خدا که در آنجا صالح÷ است، آخرین اتمام حجت را انجام میدهد که: ﴿نَاقَةَ ٱللَّهِ﴾ این شتر خدا است، از آن پرهیز کنید. و حدود خداوند را رعایت کنید. محدودیت ایجاد محرومیت نمیکند و هر محدودیتی محرومیت نیست. بسیاری از محدودیتها مصونیت است و مصونبودن غیر از محرومبودن است. محرومبودن یعنی چیزی که مال شما است، از شما گرفته شود و اجازهی استفاده از آنرا به شما ندهند. اما مصونشدن یعنی مالکیت شما محفوظ است، اما استفادهکردن از آن برای شما فعلاً مضر است و برای اینکه شما دچار این ضرر نشوید، هرچند که ظاهراً محرومیتی برای شما دارد، ولی به دنبال آن سلامت و صحت برای شما به ارمغان میآورد. پزشکی که بیمار خود را از غذاهای لذیذ محروم میکند، این محرومیت تا زمانی که سلامت را به دنبال داشته باشد، ارزشمند است. ﴿رَسُولُ ٱللَّهِ﴾ صالح÷ است به آنها میگوید که این حدود خداوند است ﴿وَسُقۡيَٰهَا﴾ هم حرمت این شتر را رعایت کنید و هم آن حدودی را که خودتان به عنوان محدودیت پذیرفتهاید، رعایت کنید و آن اینکه یک نوبت این آب، مال شتر باشد و یک نوبت مال شما باشد. بعضی اوقات شکستن حدود را میشود با توبه جبران کرد اما در بعضی از اوقات شکستن حدود با توبه هم قابل جبران نیست. تعطیل حدود جرأت مردم برای گناه را بیشتر میکند. اما قوم ثمود چه کار کردند، آیا این هشدار صالح÷ را پذیرفتند؟
﴿فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمۡدَمَ عَلَيۡهِمۡ رَبُّهُم بِذَنۢبِهِمۡ فَسَوَّىٰهَا ١٤﴾ [۳۷۷].
«[ولی آنان] او را تکذیب کردند و آن [مادهشتر] را کشتند؛ پس پروردگارشان به سبب گناهانشان بر سرشان عذاب آورد و همگی آنان را با خاک یکسان کرد».
﴿فَكَذَّبُوهُ﴾: «ولی قومش او را تکذیب کردند، در آنچه آنان را باخبر مینمود.»
﴿فَعَقَرُوهَا﴾ [۳۷۸]: «و سپس ناقه را کشتند و پیکردند.»
﴿فَدَمۡدَمَ﴾: هلاک شدند.
قوم ثمود پیامبرشان صالح÷ را تکذیب کردند و شتر را که معجزۀ خداوند بود، کشتند؛ ناقهی خدا از آبی میخورد که ابر فرو میریخت و از چشمه جاری میشد ولی قوم ثمود، آن بدکاران، آب خدا را از آن ناقهی خدایی دریغ کردند. و گفتند که این حد و حدود چیست؟ باید مانع را از سر راه برداشت و باید شتر را پی کرد و شتر را پی کردند. خداوندِ رحمان و رحیم با همهی رحمت خویش به پیشنهاد آنها شتر را از دل کوه درآورد، برای اینکه حجت بر آنها تمام شود و اهل اصلاح و هدایت شوند. اما آنها نپذیرفتند و نهایتاً باید هلاک میشدند، چون حجت بر آنها تمام شده بود.
و خداوند آنان را به سزای گناهانشان هلاک کرد و صاعقه و بانگ مرگباری از آسمان و لرزه زمین آنها را فرا گرفت و همه بیهوش بر زمین افتادند و آنها را با خاک یکسان کرد. و این عذاب و عقوبت همه را به طور یکسان دربر گرفت و همه هلاک شدند.
﴿وَلَا يَخَافُ عُقۡبَٰهَا ١٥﴾ [۳۷۹].
«و [الله] از سرانجام آن [عذابی که بر آنان فرستاد و آنان را نابود کرد] بیم ندارد».
﴿لَا يَخَافُ﴾: نمیترسد:
۱- خداوند از عاقبت و سرانجام کیفرش نمیترسد که کسی چیزی بگوید.
۲- خداوند از انجام کیفر، پشیمان نمیشود.
و از پیامد کار خویش -هلاک و نابودی آنان- بیمی بخود راه نداد؛ زیرا که هلاک کننده پروردگار همه، مالک همه و قاهر و قادر مافوق بندگان خود قرار دارد و او عزیز و حکیم است. خداوند حکیم از روی علم و حکمت خود، کیفر و سزا میدهد و در کارش پشیمانی راه ندارد؛ چرا که به آنان هشدار داده شد ولی آنان دروغ انگاشتند و نافرمانی کردند.
تعبیری که سید قطب از این آیه دارد، این است که کسی به میدان جنگ برود و از هیچ چیز و هیچ کسی نترسد، بسیار قوی میجنگد اما کمترین ترسی در وجودش باشد، نمیتواند قوی بجنگد و زمانی هم که قوی جنگید، قطعاً پیروز میدان خواهد بود، لذا خداوند بدون کمترین وحشت و هراسی از هیچ جهت و جنبهای با قوت آنها را عقوبت کرد. یعنی قویترین و شدیدترین عقوبتها را نسبت به آنها انجام داد؛ و قسمت آخر این سوره میخواهد به ما بگوید که خداوند رحمان و رحیم بعد از اینکه اتمام حجتها را در قالب ارسال کُتب و ارسال انبیاء برای بندگانش انجام میدهد، مدتی هم بعد از آن به آنها مهلت میدهد تا متوجه و متنبه شوند و نهایتاً اگر متوجه نشدند، بندگان خود را در صورت وجود برای نابودی آنها به کار میگیرد و اگر بندگانی هم وجود نداشتند، در آن صورت خداوند خود وارد عمل میشود و مستقیماً کارها را به انجام میرساند.
۲ نکتهی مهم این سوره:
۱- جمعکردن هرچه بیشتر حسنات ماحیه: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا﴾.
۲- ﴿وَلَا يَخَافُ عُقۡبَٰهَا﴾: خداوند متعال هرچه در تقدیر انسانها حکم کند بیحکمت نیست و حتماً در آن خیری نهفته است.
رهنمود آیات:
۱- بیان اینکه نجات و رهایی بنده از آتش و ورود ایشان به بهشت، بستگی به تزکیهی نفس و پاک کردن آن از گناهان و معاصی دارد و شقاوت و خسران بنده به سبب آلوده شدن نفس با شرک و معصیتهاست؛ تمام اینها از جمله سنتهای الهی است و در حیطهی اسباب و مسببات است.
۲- اجتناب از طغیان که همان اسراف در شر و فساد است و موجب تباهی انسان و نابودهکنندۀ آن است هم در دنیا و هم در قیامت.
۳- تسلّی بخش رسول گرامی و تخفیف رنج و محنتهای ایشان، آنگاه که میگوید: قبل از قریش، قوم ثمود و دیگر امتها همچون اصحاب مدین و قوم لوط و فرعون، پیامبران عصر خود را تکذیب کردند.
۴- انذار و اخطار به قریش از سرانجام شرک و تکذیب و معاصی از قبیل ظلم و تجاوز از حد.
[۳۶۳] شروع آیه با قسم است بخاطر تشویق به اخباری که جواب قسم است و آن یک حکم تقریری نسبت به مصیر انسان در زندگی قیامت است. [۳۶۴] تَلَهَا: از مادهی تِلو است و به معنی حرکتکردن به دنبال چیزی و تالی یعنی چیزی که در پس چیز دیگری میآید. تالیِ قرآن یعنی کسی که آیات را پشت سر هم میخواند. تلاوت به معنی اقتدا و پیروی است و خداوند متعال در این سوره اشاره به تبعیت ماه از خورشید میکند و کلمهی تلو به معنی پیرویکردن و به دنبال آمدن است. [۳۶۵] جَلَّها: از مادهی جَلو و به معنی روشنشدن و تجلیکردن چیزی که ابهام در آن بوده است. یعنی کشف بعد از خفا. یکی از اسمهای خداوند جلیل است که از همین ریشه است. یعنی کسی که کارش جلادادن و روشنکردن است. [۳۶۶] جائز است که «ما» در سه آیۀ: ﴿وَمَا بَنَىٰهَا﴾ و ﴿وَمَا طَحَىٰهَا﴾ مصدری باشد یعنی قسم به آسمان و بنای آن و به زمین و گستراندن آن و به نفس و تعدیل و تسویهی آن، جز اینکه آنچه در تفسیر است اولی است زیرا قسم به پروردگار را دربردارد. [۳۶۷] طَحَهَا: از مادهی طحو به معنی بازکردن و پهنکردن چیزی میباشد. [۳۶۸] سَوَّاهَا: اشاره به قوهای است که خداوند در وجود انسانها گذاشته است و از مادهی تسویه است، یعنی هموار کردن چیزی به شکلی که هیچ جنبهای بر جنبهی دیگر طغیان نکند. کلمهی مساوی هم از همین ماده است. [۳۶۹] فَالهَمَهَا: از مادهی ألَهمَ است که الهام یکی از انواع خوابها است. درحالیکه خواب نیست، بلکه در حالت بیداری اتفاق میافتد، یعنی خوابی که از جنس بیداری است. انسان بیدار است، به فکر فرو رفته و چیزی به او القاء میشود. و این القاء میتواند شیطانی و یا رحمانی باشد. [۳۷۰] اصل ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ﴾ «لقد افلح» بوده زیرا «لام» جواب قسم است و بخاطر تفصیل و تطویل عبارات قسم که هشت جمله میباشد، «لام» حذف شده است. [۳۷۱] خَابَ: به معنی خَیبت است و خَیبَت یعنی به مطلوب نرسیدن و مقابل فَلاح که به معنی به مطلوب رسیدن است و خَابَ یعنی ناامید شد. دَسَّها: اصل آن دَسَّسَ بوده است، بخاطر ثقالت سهسین در کنار هم، سین آخر را بخاطر تخفیف به «یاء» تبدیل نموده، «دَسّا» شده است. دَسّا: یعنی چیزی را میان دو چیز پنهان نمود تا آشکار نگردد؛ غرقشدن در معصیت، فرو رفتن در گناه به طوری که گناه انسان را بپوشاند که در این صورت استعدادهای انسان شکوفا نمیشوند، زیرا یکی از مواردی که باعث جلوگیری از شکوفایی استعدادها میشود، گناه و معصیت است و تدسیه در مقابل تزکیه میباشد. [۳۷۲] ثمود همان قبیلهی معروف قوم صالح ÷ است و چون منازل آنان از سنگ بود لذا به آنان «اصحاب حجر» گویند. پس از ذکر آیات گذشته خداوند متعال قوم ثمود را به عنوان مثال و مصداق این آیات بیان میکند. [۳۷۳] طغو اسم مصدر طغیان است که طغیان عبارت از افراط در تکبر و خودبرتربینی است. «باء» سببیه است یعنی، قوم ثمود پیامبرشان را انکار نمودند به سبب سرکشی و طغیانشان؛ زیرا هرگاه تکبر در انسان بیشتر شود، انسان را به انکار، معاندت و تکذیب میکشاند. [۳۷۴] انبعث از فعل بعث است یعنی فرستادن، وقتی آن قوم قدار را فرستادند و قدار با موافقت آنان ناقه را کشت. [۳۷۵] بنده حدیثی به این صورت سراغ ندارم اما روایتی وارد شده و علامه آلبانی نیز آنرا تصحیح کرده که بدین صورت است: «أشقى الأولین عاقر الناقة وأشقى الآخرین الذی یطعنك یا علی» و در معجم الکبیر طبرانی همین مضمون با شکلی دیگر آورده شده است. (مصحح). [۳۷۶] ﴿نَاقَةَ ٱللَّهِ﴾ منصوب به تحذیر است همانگونه که در تفسیر بیان شده و اضافه بخاطر شرافت ناقه است. سقیا اسم مصدر از سقی یسْقی، سقیا است. [۳۷۷] فَعَقَروُهَا: از مادهی عُقر است، به معنی اصل، عقرِ هر چیزی، یعنی اصل هرچیزی و به پیکردن شتر عقر میگویند، زیرا شتر با پیکردن از پا درمیآید. دَمدَمَ: یعنی آنها را هلاک و نابود کرد. [۳۷۸] عقروها: عقر، زخمی نمودن شتر است در اعضای دو دست تا به سبب درد و الم بر روی زمین بیفتد، هنگامی که افتاد آنرا به کلی سرمیبرند، ولی «عقرالبعیر» بر ذبح اطلاق شده، «فاء» در «فعقروها» برای ترتیب است. [۳۷۹] عُقبی اسمی است برآنچه که به دنبال فعلی از افعال چه مجازات و چه پاداش حاصل میشود و آن وضعیتی است که به دنبال خیر و شر حاصل میشود.