تفسیر سورهی علق
سورهی علق: علق به معنای «خون بسته» میباشد و این سوره مکی و اولین سورهای است که بر پیامبر اعظم ج نازل شده است.
این سوره دارای نامهای زیر میباشد:
۱- العلق.
۲- إقرأ.
۳- إقرأ باسم ربک الذي خلق.
محور این سوره اصلاح بینش و عقیدهی انسان است. آیات آغازین آن تا آیهی پنجم اولین آیاتی هستند که بر پیامبر اسلام در ابتدای بعثت نازل شدهاند، همچنان که از عایشه ام المؤمنینل وارد است که امام احمد روایت میکند، اولین مرحلهی نزول وحی بر پیامبر خدا رؤیای صادق بود. خوابی بود که در واقع کاملاً تعبیر شد و هیچ خوابی را پیش از مبعوثشدنش به پیامبری نمیدید، مگر اینکه آن خواب اتفاق میافتاد. بعد از پیدا شدن حالتهای روحی خاصی به دنبال رؤیاهای صادقانه، به خلوتنشینی روی آورد و در غار حرا مدتی قبل از بعثت خلوت میگزید و در آنجا مشغول عبادت میشد. عبادتی به پیروی از آیین ابراهیم خلیل، مانند ذکر و تفکر، یاد خدا؛ و این عبادت شبهایی به درازا میکشید. وقتی توشهاش تمام میشد، برای برداشتن توشهی لازم بازمیگشت و خدیجه او را آماده میکرد و روانه میشد، تا اینکه در آخرین مرحله خداوند فرمان خود را به وسیلهی جبرئیل امین بر او نازل کرد، درحالیکه در غار حرا بود، فرشتهی وحی بر او نازل شد و به او گفت: بخوان، پیامبر پاسخ داد: من خواندن نمیدانم. پیامبر با کسی که او را ندیده، نشناخته و هیچ سابقهی ذهنی از او ندارد، بسیار صادقانه خود را معرفی میکند: من نمیتوانم بخوانم. من خواندن بلد نیستم. پیامبر خدا روایت میکند که: من را در آغوش کشید و فشار داد، طوری که احساس درد کردم. پس رهایم کرد، سپس مجدداً به من گفت: بخوان، من گفتم: نمیتوانم بخوانم. بار دیگر مرا در آغوش کشید و فشرد، سپس رهایم کرد و بار سوم به من گفت: بخوان، باز هم گفتم من نمیتوانم بخوانم. بار سوم هم مرا محکم فشرد، سپس گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥﴾ پیامبر خدا با شنیدن این آیات، درحالیکه تمام پیکرش میلرزید نزد خدیجه باز میگردد و به او میگوید: «زملونی، زملونی» من را بپوشانید. او را میپوشانند. تنها ترس و لرز از او فرو مینشیند. از خدیجه سؤال میکند چه شده است؟ چه بلایی بر سر من آمده است؟ اینجا نقش محوری و اساسی خدیجه را درمییابیم. و او اولین کسی است که از نزول وحی بر پیامبر مطلع میشود. پیامبر گفت: احساس ترس میکنم، احساس میکنم دچار توهم شدهام. خدیجه به او میگوید: خیر اینطور نیست. راستی چه کسی خدیجه را تعلیم داده است که اینچنین تسلیتی به شوهرش میدهد؟ بشارت باد تو را، قسم به خدا خداوند هرگز تو را خوار و ذلیل نخواهد کرد. خدیجه، خدا را خوب میشناسد، اگرچه از مکتب وحی هنوز چیزی به او نرسیده است، دلیل آنرا هم برای او توضیح میدهد. از همین دلایلِ خدیجه درسهایی را برای خود در حیاتمان کسب میکنیم، درسهای کسب عزت و دوری از ذلت. چه کار کنیم که خوار و ذلیل نشویم؟ خدیجه برای او توضیح میدهد که خداوند تو را خوار و ذلیل نمیکند. اولین دلیل این است که إنک لَتصلُ الرَّحِمَ، تو صلهی رَحمِ را به جا میآوری. یکی از راههای دوری از ذلت و خواری و خفت در دنیا و آخرت به جا آوردن صلهی رحم است، حتی با کسانی که قطع صلهی رحم میکنند، چون در حدیث وارد است که: «صِل من قَطَعک» با کسی که با تو قطع رابطه کرده، رابطه برقرار کن که همانا موجب عدم خواری و خفت است. بسیار سخت است و چون سخت است، در نتیجه اجرش هم بزرگ است. فلانی مال زیادی هزینه میکند تا خوار و ذلیل نشود، چون فکر میکند با مال زیاد عزت هم میآید، درحالیکه اینطور نیست. «وَتَصّدُقُ الَحدیث»؟ راستگو هستی. یکی دیگر از اسباب کسب عزت و رهایی از ذلت، راستگویی است و «تَحمِلُ الکَلَّ» مشکلات مردم را از دوش آنها برمیداری. «وَتُکرِمُ الضیفَ» میهمان را احترام میکنی. به این دلایل خداوند تو را خوار و ذلیل نمیکند. بعد از تسلیت خاطر پیامبر از جانب خدیجه، آرامشی وجود پیامبر را فرا میگیرد و نزول وحی استمرار مییابد. عظمت ابتدای نزول وحی از زبان سید قطب قابل تأمل است: بزرگترین اتفاقی که برای تمام بشریت بر روی زمین رُخ داده است و زمان وقوع این اتفاق لحظهی بسیار مبارکی است. خداوند با آن عظمت و جلالش و با آن کبریاییاش بار دیگر رحمت و عنایتش را متوجه انسان نمود، انسانی که حیران و سرگشته بود، انسانی که کمترین بها را به انسانیت نمیداد، انسانی که به زنها به منزلهی موجود شوم و نامبارک مینگریست و به محض تولدشان آنها را زنده به گور میکرد، اینچنین انسانی که این قدر در منش و در بینش، در حرکات و سکنات، دچار انحراف شده است، بار دیگر خداوند نظرات لطف و رحمتش را متوجه چنین انسانی میکند و بار دیگر این مخلوق را تکریم میکند و رحمت خود را بر او نازل میکند و کلمات مبارکش را برای ایجاد تحول در بینشها و منشها بر زبان فرشتهی وحی بر او نازل میکند. این حقیقت کوچکی نیست، حقیقتی که جریان تاریخ بشریت را تغییر میدهد و از طرفی بیانگر این است که خداوندِ متعال به شکلی میبایست مظاهر کرمش را متوجه انسانهایی کند که از کرامت چیزی برایشان باقی نمانده است. این سوره به عبارتی دیگر بیان مضامین سورهی تین است، آنجا که فرموده: ﴿وَٱلتِّينِ وَٱلزَّيۡتُونِ ١ وَطُورِ سِينِينَ ٢ وَهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٱلۡأَمِينِ ٣ لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ ٤﴾ سپس از انسان با توجه به احسن تقویم بودنش انتظار میرود که بهترین کار را انجام دهد که در نهایت احسن مخلوق گردد، زیرا خداوند به او توانایی و استعداد احسن مخلوقشدن را داده است. اگر این فرد از این استعداد و تواناییها در جهت احسن مخلوقشدن استفاده نکند، یقیناً به اسفل سافلین سقوط خواهد کرد. اما چگونه این استعدادها در جهت احسن مخلوقشدن شکوفا شوند؟ برای نیل به این منظور به دو چیز نیاز داریم: اول به برنامه، برنامهای که بتواند پاسخگوی نیازهای انسان از جهت فکری، روحی، اخلاقی، اجتماعی و سایر ابعاد شخصیتی باشد. و دوم مربی که چگونگی متحولشدن را عملاً به انسان بیاموزد که همانا پیامبر خدا و رهروان صدیق او در طول تاریخاند و اینچنین است که تاریخ تکرار میشود. در سورهی تین راجع به امکانات مادی و امکانات معنوی مطالبی بیان گردید، در این سوره هم پیرامون امکاناتی شبیه همان امکانات و تفاوت انسانها در استفاده از آنها جهت رشد و رسیدن به کمال و بیان صفات دو گروه بحث شده است، زیرا سورهها یک وحدت متکامل هستند و هیچ سورهای با سورهی پیشینِ خودش ناپیوستگی و جدایی ندارد. دو گروه اینجا مورد بحث هستند. گروهی که به نحو صحیح از امکانات در جهت عبودیت و بندگی و رسیدن به رشد و راشد شدن استفاده میکند و گروه دیگری که نه تنها خودشان از این امکانات بهره نمیگیرند، بلکه مانع دیگران در جهت استفاده صحیح از امکانات و رسیدن به رشد و راشد شدن میشوند.