تفسیر آیات
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١﴾ [۵۸۰]. [۵۸۱]
«[ای پیامبر] بگو: ای کافران [به الله]»!
﴿قُلۡ﴾: «بگو: ای رسول خدا»
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾ : «ای مشرکان، که همان ولید، عاص، ابنخلف و اسود بن مطلب میباشند.»
﴿كَٰفِرُونَ﴾:
۱- یهود.
۲- نصاری.
۳- مجوس.
ای پیامبر! مسئولیت تو این است که اهل کفر، این پیشنهاد کنندگان باطل را مورد خطاب قرار بدهی و به آنها بگویی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ١﴾ ای اهل کفر، ای کافران به وحی خدا و یکتاپرستی، ای مشرکانی که بتها و صنمها را در عبادت خدا شرکت دادهاید، ای کسانی که اسیر غفلت و شهوت و حب مال و حب جاه و چیزهای دیگر شدهاید و کار به جایی رسیده که چراغ ایمان دلهایتان خاموش شده و به هیچ صورتی روشن نمیشود. چرا؟ چون خود نمیخواهید که چراغ ایمان در دلهایتان روشن شود.
﴿لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢﴾ [۵۸۲].
«آنچه را که شما عبادت میکنید، [در حال و آینده] عبادت نمیکنم».
اولین وظیفهی یک داعی این است که به کافران اعلام کند من بندگی نمیکنم آنچه را که شما بندگی میکنید. «تعبدون» صیغهی مضارع است و «لا أعبُدُ» هم صیغهی مضارع است و صیغهی مضارع در ادبیات عرب دلالت بر حال و آینده میکند. ﴿مَا تَعۡبُدُونَ﴾ را باید اینگونه ترجمه کرد: آنچه را شما الآن و در آینده بندگی میکنید. انسان باید اینچنین صفش را جدا کند. نه اینکه من الآن از شما پیروی نمیکنم، اما شاید در آینده به سمت شما متمایل شوم. همچنان که شما از کافران قطع امید کردهاید، البته بعد از اتمام حجت، الآن و در آینده من بندگی نمیکنم آنچه را شما الآن و در آینده بندگی میکنید. یعنی بیزاری جستن و جدا کردن حال و آیندهی خود از حال و آیندهی اهل کفر.
﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٣﴾.
«و آنچه را که من عبادت میکنم [نیز] شما عبادت نمیکنید».
و اکنون آنچه را من میپرستم شما نمیپرستید، حکم خدا اینگونه بر شما جاری شده.
اینجا هم صیغهی «عابدون» را آورده که معنیاش بیشتر است، یعنی عبادتکننده در حال و آینده نیستید، برای آن چیزی که من در حال و آینده آنرا بندگی میکنم. این ظاهراً همان معنی آیهی دوم بود، اما تفاوتی اینجا لحاظ شده است. در آیهی دوم به صیغهی فعلی میفرماید که ﴿لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢﴾ و اینجا به صیغهی اسمی آمده است. برای اینکه در علم خدا این افراد هرگز به راه راست رهنمون نمیشوند. ما در صدر اسلام افرادی مانند ابولهب داشتیم که در علم خداوند بود قطعاً به سمت ایمان نمیآید. وقتی پیامبر آنها را فرا میخواند و ابولهب هم میآید و میخواهد آنها را دعوت کند، ابولهب عصبانی میشود و میگوید: ما را به خاطر این جمع کردهای که حرفهای بیهوده را به گوش ما برسانی؟ «تَبَّاً لک» نابودی از آن تو باد. و آیه نازل میشود: ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١﴾ خدا ابولهب را نابود کند. و معنیاش این است که ابولهب دیگر هدایت نمیشود. اما برای ابوسفیان اینگونه آیهای نیامد، درحالیکه ابوسفیان هم عمو و دشمن پیامبر بود. چرا؟ چون در علم خدا ایمانآوردنش بود و مقدرات هم دست به دست هم دادند که در فتح مکه مسلمان شود که اگر نفرین خدا شامل او هم میشد، دیگر ایمان نمیآورد. در اینجا داعی، حال و آیندهی اهل کفر را از حال و آیندهی خودش جدا میکند، آن هم با تأکیدی بیشتر. حال یک قسمت از حیات و زندگی خودش مانده که باید آنرا هم از زندگی اهل کفر جدا کند که عبارت از گذشته خودش است. تا اینجا هرچه بود، در رابطه با حال و آینده بود.
﴿وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ مَّا عَبَدتُّمۡ ٤﴾ [الکافرون: ۴].
﴿وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ مَّا عَبَدتُّمۡ ٤﴾.
«و نه من پرستشگرِ آنچه شما [از بتها] پرستش کردهاید خواهم بود».
و در آینده نخواهم پرستید آنچه را شما در آینده میپرستید؛ زیرا حکم و قضاوت پروردگارم بر شما چنین است که شما تا مرگ دست از این کفر و شرک خود برنخواهید داشت. خدا عالم به دلها و احوال شماست و بخاطر بدرفتاری و فساد اعمالتان شما را وارد آتش دوزخ خواهد کرد.
تا اینجا نتیجه گرفته میشود، من و شما باید هم تکلیف گذشته و هم حال و آینده را روشن کنیم که مسیرمان کدام است؟ حدود و برنامهای که داریم چگونه است؟ آیا هیچ گونه سر صلح و آشتی با اهل کفر داریم یا نه؟ باید تکلیف روشن باشد تا اهل کفر به اهل ایمان طمع نکنند. به پیامبر پیشنهاد دادند که تو یک سال بتهای ما را بندگی کن، ما هم یک سال خدای تو را بندگی میکنیم. در این صورت آنچه نباید اتفاق میافتاد، عملی میشد. این سوره در حقیقت مرز میان کفر و ایمان و کافر و مسلمان را از همدیگر جدا میکند.
﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٥ لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ ٦﴾ [الکافرون: ۴-۶].
﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٥﴾.
«و نه شما پرستشگرِ آنچه من میپرستم خواهید بود [الله متعال]».
دلیل تکرار آیات:
۱- برای اثبات معنی کار.
۲- کفار درخواست خود را تکرار میکردند و خداوند جواب را تکرار میکرد.
۳- ﴿وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ﴾: (در آینده)
﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ﴾: (در آینده)
﴿لَآ أَعۡبُدُ﴾: نفی شرعی، حتی یک لحظه هم پرستش بت جائز نیست. (حال)
﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُ﴾: نفی تقدیری، حتی در آینده هم این کار را نمیکنیم.
و شما هم در حال و آینده بندگی نمیکنید آنچه را من در حال و آینده بندگی میکنم. چقدر این قضیه مهم است که مؤمن برای آینده دوراندیشی و برنامه داشته باشد. اینگونه نیست که نسبت به آینده بیتفاوت باشد؟ از هماکنون باید استراتژی و برنامهی بلندمدت خود را در باب بندگی و عبودیت اعلام کند که او در این مسیر است و تا وقتی عمرش به دنیا است، در این مسیر حرکت میکند، این مفهوم هدایتی است که سورهی کافرون بیانگر آن است.
﴿لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ ٦﴾.
«[بنابراین] آیین شما [که آنرا برای خود ایجاد کردهاید] برای خودتان و آیین من [که خداوند بر من نازل کرده] برای خودم»!
﴿لَكُمۡ دِينُكُمۡ﴾: «آئین خودتان که همان شرک و بتپرستی است تا مرگ از آن دست بردار نیستید».
﴿وَلِيَ دِينِ﴾: «و من هیچگاه اسلام را ترک نخواهم کرد.»
دین شما برای خودتان، من هیچگاه از آن پیروی نخواهم کرد. و دین من برای خودم. شما هیچگاه از آن پیروی نخواهید کرد. با این آیات، خداوند متعال پیامبرش را از ایمان آوردن آن گروه مأیوس ساخت که بارها رسول گرامی ج امید و طمع ایمان آوردن آنان را در خاطر داشت و همچنین مشرکان را مأیوس نمود از اینکه طمع و امید در موافقت رسول خدا نسبت به پیشنهادشان داشته باشد. اینکه مشاهده شد آن مشرکان بر دیدهی کفر و شرک از دنیا رفتند و هیچیک از آنان ایمان نیاورد، بعضی در غزوهی بدر به هلاکت رسیدند و بعضی در مکه بر همان عقیدۀ شرک و کفرشان از دنیا رفتند. اینک فرمودهی خداوند متعال راست و صحیح از آب درآمد آنجا که خبر داد آنان عباداتی را انجام نمیدهند تا از عذابش نجات یابند و مشمول رحمتش گردند.
مسلمان یک شخصیت مستقل دارد. استقلال شخصیتی وقتی استقلال واقعی خواهد بود که انسان خدا را بندگی کند و هرچه انسان خدا را بیشتر بندگی کند، به همان اندازه استقلال شخصیتیاش بیشتر خواهد بود. مشکل ما در این است که احساس حریت و آزادگی نمیکنیم، چون در بندگی خود ضعف داریم. اگر کاملاً بندهی خدا باشیم، آن وقت است که آزاد میشویم، به قول حافظ:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
با این مفاصله و جداکردن مسیر از کفر و اهل کفر، تکلیف مسلمان واضح و روشن میشود. پس ممکن است ما در شرایطی قرار بگیریم که تنها مکلف به حفظ دین خودمان باشیم و نتوانیم این دین را به دیگران انتقال دهیم و در حدیث صحیح داریم که پیامبر فرمود: «يأتي على اُمتي زمان القابض على دينه كالقابض على جَمَر» زمانی بر امت من میآید کسی که دین خود را حفظ کند، مانند کسی است که آتشی در دست بگیرد، همچنان که گرفتن آتش در دست، انسان را بسیار دچار مشقت میکند، دینداریکردن هم بسیار دشوار میگردد و واقعیت هم این است که دینی که همراه با خودش سختی و مشقت و تکلیف نداشته باشد، باید در حقانیت آن شک کرد. ما اگر دینی را بخواهیم که مزاحم دنیایمان نشود، اینچنین دینی وجود ندارد. دینی که برای ما تکلیف ایجاد نکند و برنامهای به ما ندهد و در خوردن و خفتن و آمدن و رفتن محدودیت ایجاد نکند، اینکه دیگر دین نیست، در این صورت حرکات ما حرکات نسنجیده میشود و اگر دینی بخواهیم که دنیایمان را ذرهای مکدر نکند و ما را دچار مشقت ننماید، اینچنین دینی را خدا نفرستاده است.
توخواهی دردها درمان کنی اما به بیدردی؟
تو خواهی صعبها آسان کنی اما به آسانی؟
مترسازجانفشانی چون طریق عشق میپویی
چو اسماعیل باید سر نهادن روز قربانی
و چنین چیزی اصلاً ممکن نیست. در حدیث صحیح آمده که پیامبر در دو رکعت رواتب قبل از نماز صبح، در رکعت اول بر خواندن سورهی کافرون و در رکعت دوم بر خواندن سورهی اخلاص تاکید داشت.
رهنمون آیات:
۱- تأیید و تأکید بر عقیدهی قضا و قدر و اینکه خداوند میدانست کافر در ازل کافر است و مؤمن در ازل مؤمن است.
۲- خداوند متعال متولی عصمت رسول خدا شد در پذیرش پیشنهاد باطل مشرکان.
۳- تأکید بر وجود فواصل فراوان میان اهل ایمان با اهل کفر و شرک.
[۵۸۰] قل: که در این سوره و سه سورهی قرآن تا انتها آمده است، مشهور است به صیغهی تکلیف، یعنی بگو، برسان، پیامت را مطرح کن. و از مادهی قول به معنای گفتن؛ و لذا گفتار یکی از راههای رساندن پیام است. و کسانی که به شکلی نیازمند گرفتن این پیام هستند، داعی باید این پیام را به طور صریح و روشن به آنها ابلاغ کند و برساند. کافرون: از مادهی کفر است و معنای «کفر» پوشاندن است. چیزی که آشکار است و انسان چیزی روی آن قرار دهد، به طوری که پنهان شود. کافر یعنی کسی که عملیات پوشاندن را در رابطه با چیزی انجام میدهد. در اصطلاح قرآن در یک جا کلمهی کافر به کشاورز اطلاق شده است، چون دانهها را در زیر خاک پنهان میکند ﴿كَمَثَلِ غَيۡثٍ أَعۡجَبَ ٱلۡكُفَّارَ نَبَاتُهُۥ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَىٰهُ مُصۡفَرّٗا﴾ [الحدید: ۳۰]. اما چرا خداوند این تعبیر را به کار برده است، بحث جداگانهی خود را دارد. کافر چون پردهای از غفلت و شهوت و حب دنیا و مافیها روی ایمانش را گرفته، به او کافر گفته میشود. و اگر کسی این پرده را کنار بزند، دوباره چهرهی ایمان آشکار میشود. کافرانی که در سورهی کافرون از آنها نام برده شده است، کسانی هستند که از سرشان گذشته و حاضر نیستند پردهی کفر که روی ایمان را پوشانده، کنار بزنند. این است که از طرف پیامبر رحمت با عنوان کافرون مورد خطاب قرار گرفتهاند. اما اختلاف است در اینکه آیا کفر نقطهی مقابل ایمان است یا نه؟ بعضیها گفتهاند کفر به طور مستقیم نقطهی مقابل ایمان نیست، بلکه پیامد کفر یأس است و یأس نقطهی مقابل ایمان است که این نکتهی جالبی است، چرا که قرآن فرموده: ﴿وَلَا تَاْيَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا يَاْيَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ٨٧﴾ [یوسف: ۸۷] یعنی مأیوس نمیشوند از رحمت خدا مگر قومی که اهل کفرند. پس یأس نتیجهی کفر و به جای کفر در مقابل ایمان است. لذا ما مؤمن مأیوس نداریم و اگر مؤمنی دچار یأس شد، ایمانش ضایع شده است. در نتیجه چیزی به نام یأس در فرهنگ ایمان وجود ندارد. برای همین یأس نقطهی مقابل ایمان است. چون ایمان به معنای، به آرامش رسیدن است و یأس انسان را دچار اضطراب میکند و آرامش را از انسان سلب میکند. [۵۸۱] در بیان فضیلت این سوره روایتی شده که این سوره همانند سورهی زلزله و نصر معادل یک چهارم قرآن است و در حدیث صحیح از پیامبر خدا ج روایت شده که ایشان این سوره را در رکعت دوم نماز (وتر) میخواند و در رکعت اول سورهی «اعلی» را میخواند. [۵۸۲] تکرار آیه هشداری است نسبت به مأیوس شدن مشرکان از اینکه پیامبر خدا پیشنهاد آنان را بپذیرد. چنین تکراری در سورهی الرحمن و المرسلات وارد شده که چنین تکرارهایی در کلام عرب شایع است.