تقسیمبندی آیات
آیات ۱ تا ۳ تهدید خداوند در رابطه با کسانی که با هَمز و لَمز به تحقیر شخصیت دیگران میپردازند و اینکه اعتمادشان در رابطه با انجام این گناه قبیح، ناشی از نیرو و توان مالی آنها است. اعتماد بر مال آنچنان آنها را متکبر و مغرور میسازد که برای دیگران کمترین بها و شخصیتی قائل نیستند.
آیات ۴ و ۵ بیان کنندهی جزای همزه و لمزه است که جزا دقیقاً بر وزن و از جنس عمل آنها در دنیا میباشد.
از آیهی ۶ تا انتهای سوره بیان تفصیلی جزا و مجازاتی است که گریبانگیر کسانی است که با هَمز و لُمز راه خدا را سد میکنند و نمیگذارند داعیان دین در این مسیر حرکت قوی و سلیمی داشته باشند. و با ترور شخصیتِ داعیان الی الله میخواهند دین و پنداری را از رونق بیندازند.
اسباب نزول
روایت شده که این سوره در خصوص کسانی که پیامبر خدا و یارانش را مورد استهزاء و عیبجویی قرار میدادند، درباره کسانی مثل عاص بن وائل، ولید بن مغیره، جمیل بن عامر و امیه و ابّی فرزندان خلف نازل شد ولی حقیقت این است که این سوره دربارهی هرکسی است که چنین خصلتهایی داشته باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١ ٱلَّذِي جَمَعَ مَالٗا وَعَدَّدَهُۥ ٢ يَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ ٣﴾ [الهمزة: ۱-۳].
﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١﴾ [۵۳۸]. [۵۳۹]
«وای بر هر عیبجوی غیبتکنندهای»!
﴿وَيۡلٞ﴾:
۱- رأی ضعیف بعضی علما: نام وادیای در جهنم.
۲- رأی اکثر علما: کلمۀ عذاب و تهدید و هلاک.
با توجه به دیدگاه اول، خداوند متعال دارندگان این صفتها را تهدید میکند به وادیای در جهنّم که جراحات و خونابهی دوزخیان از آن جاری میگردد؛ همزه و لمزه دو صیغهی مبالغهاند که از لحاظ معنی به هم نزدیکاند و گاهی به معنای همدیگر استعمال میگردند: همزه: بسیار غیبتکننده و لمزه: سخت عیبجو است. معنی آن چنین است ویل و یا وای بر کسانی که شخصیت مردم را پایمال میکنند، شرف و آبروی مردم را خرد میکنند، به عیبجویی و بدگویی مردم میپردازند و کارشان طعنهای به این و طنّازی در برابر آن است. به جای اصلاح خود، به بر شمردن عیوب دیگران میپردازند.
دو نوع آدم هلاک شود:
۱- همّاز.
۲- لمّاز. چرا؟ به دلیل ﴿ٱلَّذِي جَمَعَ مَالٗا وَعَدَّدَهُۥ﴾.
﴿هُمَزَةٖ﴾: کسی که با افعال و اشاره و عمل، مردم را مورد عیبجویی قرار داده و مسخره میکند؛ کسانی که از طریق اعضای بدن: با دست، چشمک، خندیدن و ادا درآوردن، دیگران را مسخره میکنند؛ همانگونه که مشرکین در آغاز دعوت، پیامبر را آزار و اذّیت میکردند.
﴿لُّمَزَةٍ﴾: کسی که با زبان و گفتار، عیب مردم را میگوید و غیبت میکند.
طبق حدیث پیامبر ج غیبت یعنی: «الْغَيْبَةَ ذِكْرُكَ أَخَاكَ بِمَا يَكْرَهُ» [۵۴۰] یعنی: «در مورد برادرت چیزی بگویی که او دوست ندارد».
بیشترین علّت غیبت ناشی از حسد است: «وَالْحَسَدْ يَأْكُل الْحَسَنَات كَمَا تأْكُل النَّار الحطب» [۵۴۱]: یعنی: «حسد نیکیها را از بین میبرد همانگونه که آتش، هیزم را».
غیبت در اسلام از گناهان کبیره و حرام است و باید انسان مؤمن از آن دوری کند.
۱- غیبت، حق الناس است و گناه آن پاک نمیشود مگر آنکه آن شخص از انسان درگذرد. به قول علما برای پاککردن گناه غیبت:
الف: حسنات خود را زیاد کنیم تا اگر در قیامت از ما برداشت باز هم برای خودمان حسنات باقی بماند.
ب: برای آن شخص دعا کنیم شاید در قیامت وقتی فهمید برایش دعای خیر کردهایم، ما را حلال کند.
وقتی پشت سر کسی حرف بزنیم و عیبجویی کنیم، غیبت کردهایم و وقتی رو در رو عیب شخصی را جلویش بگوییم، مطابق قول رسول خدا ج «فَقَدْ بَهَتَه» [۵۴۲] به او دشنام دادهایم و این از ضعف ایمان و اخلاق بد است.
شیطان همیشه در کمین است که با ایجاد مشکلات، به انسان فشار بیاورد تا غیبت کند و بدین وسیله حسنات و اعمال او را باطل کند. باید همیشه به یاد داشته باشیم که باوجود اینکه تحمل آن سخت است ولی حتی اگر تحت فشار سخنان ناحق قرار گرفتیم، غیبت نکنیم و بدانیم که: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يُدَٰفِعُ عَنِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْۗ﴾: [الحج: ۳۸]: «خداوند از کسانی که ایمان آوردهاند، دفاع میکند.» و بالاخره آنها روزی به تلافی کارشان اذیّت خواهند شد و حتی این آزار و اذیت شامل مسلط شدن فرزندانشان بر آنها خواهد بود که زجر بیشتری دارد.
امام احمد بن حنبل/ شنید که شخصی غیبتش را کرده و به او طعنه زده است؛ ظرفی خرما تهیه کرد و برای شخص فرستاد؛ علّت را از او پرسیدند و او جواب داد: او حسناتش را برای من میفرستد حال من چرا برای او خرما نفرستم.
۲- غیبت باعث ایجاد لکههای سیاه بر روی قلب انسان میشود.
۳- ضایعشدن حسنات: از رسول اکرم ج نقل است که فرمودند: آیا میدانید مفلس چه کسی است؟ جواب دادند: کسی که ثروتی ندارد و ورشکسته است.
ایشان فرمودند: مفلس از امت من کسی است که روز قیامت با کوهی از حسنات و اعمال نیک میآید ولی به خاطر گناهان غیبت، طعنه و ... تمام حسناتش به دیگران منتقل شده و گناهان آنان به او داده خواهد شد و در نهایت با گناه زیاد به دوزخ انداخته خواهد شد. [۵۴۳] پس غیبت نیکیها را از بین میبرد.
در سورهی پیشین یعنی سورهی عصر سخن از خُسر و خاسرین بود. در این سوره نماد و نمونهای از خاسرین و انسانهای خاسر آمده است که عبارتند از: همزه و لمزه. یکی از مظاهر خسران در انسان اهل همز و لمز بودن اوست و طبیعتاً همزه و لمزه کسانی نیستند که در صف ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ٣﴾ قرار داشته باشند. ﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١﴾ وای بر هر همزه و لمزهای و این عمومیت دارد مانند اینکه در سورهی عصر فرمود: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ ٢﴾. جنس انسان در خسارتند. وای بر هر همزه یعنی کسی که کارش شکستن شخصیت دیگران است، آن هم به اشکال مختلف، زیرا گفتیم همزه کسی است که کارش شکستن میباشد، حال به هر وسیله و به هر شکلی که این شکستن شخصیت انجام پذیرد و همزه جامع بسیاری از گناهان میباشد، زیرا شخصیت دیگران را میشکند. یکی را با غیبتکردن، یکی را با تهمتزدن، یکی را با نصیحتکردن در جمع و زیر سؤال بردن کارهای خیر کسی و... همهی اینها مصادیق همزه میباشند و به دنبال همزه، لمزه آمده است. اگر در جایی نتوانست به شکلی شخصیت کسی را با صحبتکردن غیبت کردن و... بشکند، با نسبتدادن صفات و ویژگیهای ناروا و ناصحیح به دیگران کاری میکند که آنها از لحاظ شخصیتی تحقیر شوند. تعبیر قرآن در سورهی حجرات بسیار زیبا میباشد که فرمود: ﴿وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ﴾ یعنی کسی که در جهت شکستن شخصیت دیگران حرکت میکند، در حقیقت خودش را میشکند. این است که قرآن میفرماید: ﴿وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِ﴾ اگر این کار را بکنید، در حقیقت خودتان را خرد کردهاید. و در ادامهی همان آیه میفرماید: ﴿بِئۡسَ ٱلِٱسۡمُ ٱلۡفُسُوقُ بَعۡدَ ٱلۡإِيمَٰنِۚ﴾ بسیار قبیح است که انسان بعد از اینکه اهل ایمان شد، اهل فسق شود. و اگر کسی توبه نکند، ظالم است ﴿وَمَن لَّمۡ يَتُبۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ١١﴾ [الحجرات: ۱۱] که این ویژگیها و خصائل اخلاقی بسیار مهم میباشند. و البته سخنگفتن از این خِصال مطلبی است و کیفیت اتصاف به آنها مقولهی دیگری است، زیرا اینکه چگونه صاحب این خصال شویم و کاری کنیم که اهل مسخرهکردن و تحقیر و شکستن شخصیت دیگران نباشیم، بسیار مهمتر است. پس به جاست که خداوند اینچنین آنها را تهدید نماید.
﴿ٱلَّذِي جَمَعَ مَالٗا وَعَدَّدَهُۥ ٢﴾ [۵۴۴].
«[همان] کسیکه مال فراونی گرد آورد و شمارش کرد [و تمام هم و دغدغه وی جمع مال است]».
خداوند متعال بعد از بیان دو خصلت زشت انسان، علّت آنرا در آیهی بعد بیان میکند که بارزترین مظهر و ویژگی شخصیتی همزه و لمزه این است که بسیار به مال و ثروتش میبالد و مینازد. و همیشه آنرا میشمرند درحالیکه حق آنرا ادا نکرده و زکات نمیدهند و بخشش نمیکنند. از شمردن پول و حساب و کتابکردن دارائیها لذت میبرد و فکر میکند که این مال میتواند مشکلات او را در دنیا و آخرت حل کند، فکر و ذکرش مال شده و معبود و مسجودش درهم و دینار است. در حدیث صحیح داریم که پیامبر خدا میفرمایند: بدبخت است کسی که بندهی پول و مال است، بندهی مد و لباس است، بندهی زن است که زن هم خصوصیاتی را خداوند به او داده است که اگر حواسش نباشد، هم خود و هم همسرش را به جهنم میبرد. مانند زن ابولهب، ﴿ٱلَّذِي جَمَعَ مَالٗا وَعَدَّدَهُۥ٢﴾ خیلی به مالشان مینازند و میبالند و فکر میکنند که با این مالشان باید صاحب همهی مقدرات مردم باشند و شخصیت هر کسی را با مال میسنجند و هر کسی که صاحب مال و ثروت بود، برایش ارزش قائلند و کسی هم که فقیر و بیچیز باشد، از نظر آنها شخصیت ندارد.
فواید صدقه:
۱- سایهی بالای سر در روز محشر.
۲- کفارهی گناهان.
۳- نجات از آتش جهنم.
۴- جلوگیری از امراض و شفای بیماری.
۵- رسیدن به برّ و تقوی و نیکوکاری.
۶- دعای فرشتگان برای ازدیاد روزی.
۷- اجر و ثواب صدقه بعد از مرگ قطع نمیشود.
۸- پیروی از پیامبر ج.
﴿يَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ ٣﴾ [۵۴۵].
«گمان میکند که مالَش او را [از مرگ نجات داده و در دنیا] جاودانه میسازد»!
چنان میپندارد که فراوانی مال و دارائیش به او جاودانگی میبخشد و هرگز نمیمیرد، بیخبر از اینکه مال هیچگاه انسان را از مرگ نجات نخواهد داد و آن گمان، غروری بیش نیست، اگر مال کسی را جاویدان مینمود قارون جاویدان میشد و هیچگاه نمیمرد.
شخص بخیل فکر میکند که مالش باعث میشود عمرش طولانی شود و فواید صدقه را نمیداند.
بخیل:
۱- خداوند نفرت او را در دل مردم انداخته و همه علیه او حرف زده و غیبت او را میکنند و کسی خوبی او را نمیگوید.
۲- مردم دنبال عیوب او هستند و عیوبش را میشمارند.
۳- نمیداند که صدقه عمر را طولانی و بلا را دور میکند.
اصولاً اصحاب مال فکر میکنند که مال آنها به آنها جاودانگی میبخشد. اما واقعیت غیر از این است و نیازی هم به استدلال ندارد. به هر حال انسان هرقدر هم مال ذخیره نماید، هرچه که عمرش میگذرد، قوت و قدرت استفاده از این مال برایش کم میشود، چرا؟ چون از لحاظ جسمی ضعیف میشود و... عجیب این است که انسان همه این چیزها را میداند، حب مال فطری است. همهی ما انسانها مال را دوست داریم و مال هم یکی از عوامل قدرت در انسان میباشد و با مال خیلی از کارها را میتوان انجام داد، اما اعتماد بر مال کار ابلهان و احمقان است. به قول سعدی چنین انسانی بیبصر است و بیبصرها اگر تکیه بر عصا کنند، معقول است، زیرا کور هستند و جایی را نمیبینند. اما کسی که بینا است و تکیه بر عصا میکند، جای تعجب دارد. و مال برای کورها عصا است و کسانی که بر مال تکیه میکنند بیبصرند که نمونهی آن قارون بود: ﴿إِنَّ قَٰرُونَ كَانَ مِن قَوۡمِ مُوسَىٰ﴾ [القصص: ۷۶] قارون از قوم موسی بود و انسان وارستهای هم بود: ﴿فَبَغَىٰ عَلَيۡهِمۡ﴾ علیه موسی و دینی که موسی آورده بود ایستاد: ﴿وَءَاتَيۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡكُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ أُوْلِي ٱلۡقُوَّةِ إِذۡ قَالَ لَهُۥ قَوۡمُهُۥ لَا تَفۡرَحۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَرِحِينَ ٧٦﴾ [القصص: ۷۶] آنچنان گنجهایی را به قارون بخشیده بودیم... که این گنجها به وسیلهی پهلوانان و زورمندانی حمل میشد و وقتی که به قارون گفته میشود، شکر این نعمتها را بگزار! میگوید: ﴿إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِيٓۚ﴾ [القصص: ۷۸] به خاطر علم من بود که این مال به من داده شده. یکی از ویژگیهای همزه و لمزه بودن این است که مرتباً به مالشان مینازند و البته انسانهای فقیر هم داریم که اهل همز و لمز میباشند، اما درصد آنها بسیار کم میباشد. ﴿يَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ ٣﴾ و به تعبیر وارد در کلام یکی از بزرگان: کسی که بر مالش اعتماد میکند، بداند که روزی مالش کم میشود و وقتی که مال کم شد، پس ارزش این را ندارد که انسان بر آن اعتماد کند. ﴿ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِينَةُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾ [الکهف: ۴۶] یعنی مال (نیروی مادی) و بنون (نیروی انسانی) زینت زندگی دنیا هستند و هرچیزی هم که زینت باشد، خیلی زود از چشمها میافتد و کهنه میشود.
﴿كَلَّاۖ لَيُنۢبَذَنَّ فِي ٱلۡحُطَمَةِ ٤ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا ٱلۡحُطَمَةُ ٥﴾ [الهمزة: ۴-۵].
﴿كَلَّاۖ لَيُنۢبَذَنَّ فِي ٱلۡحُطَمَةِ ٤﴾ [۵۴۶].
«هرگز چنین نیست [که او گمان میکند]؛ مسلماً در آتشِ درهمکوبنده انداخته خواهد شد». آتشی که استخوانها را خرد میکند.
این همزه و لمزه اشتباه پنداشتهاند که مال به آنها جاودانگی میدهد. مال و مقام به انسان جاودانگی نخواهد داد، بلکه تنها چیزی که به انسان جاودانگی خواهد داد، ایمان است و بس ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَن يُقۡتَلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡيَآءٞ وَلَٰكِن لَّا تَشۡعُرُونَ ١٥٤﴾ [البقرة: ۱۵۴]. به آن کسانی که در راه خدا کشته میشوند مرده مگوئید، بلکه زنده هستند و همیشه جاودانه خواهند ماند. حتی بعد از مرگشان یادشان همه جا را فرا گرفته است و تحت هیچ شرایطی کسی قادر نیست که یاد آنها را محو نماید. اما خیلی از ثروتمندان و صاحب مقام و منصب و... بودهاند که چیزی از آنها باقی نمانده است ﴿كَلَّاۖ لَيُنۢبَذَنَّ فِي ٱلۡحُطَمَةِ ٤﴾ آنهایی که همزه و لمزه هستند، خداوند جزایشان را نیز از جنس عملشان قرار خواهد داد و جزای عملشان نیز بر وزن عملشان تعیین شده است. «حُطَمَه، هُمَزَه، لُـمَـزَهَ، لينبذن» یعنی پرتاب میشوند، پرتابی که خرد شدن اعضاء و اندامشان را به دنبال دارد. چون گفتیم که نبذ پرتابی قوسی و کمانی است که وقتی به زمین میرسد، بیشترین ضربه را خواهد خورد و خصوصیت حُطَمَه که هم نام این آتش است و هم عذاب برای همزه و لمزه، بازهم خرد کردن است. پس دوبار خرد و نابود میشود، یک بار اینچنین پرتابی او را خرد میکند، از لحاظ مادی و معنوی و یک بار هم در حطمه قرار میگیرد. حطمه یعنی آتش بسیار ریز ریز کننده و شکننده و خرد کننده. چرا؟ چون این فرد هم، با همز و لمزش دیگران را از لحاظ شخصیتی خرد میکرد.
﴿وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا ٱلۡحُطَمَةُ ٥﴾.
«و تو چه دانی [ای رسول] که آتشِ درهمکوبنده چیست؟».
و تو چه دانی که آن آتش خردکننده - حطمه- چیست؟ استفهام برای تعظیم و تهویل آن است.
﴿نَارُ ٱللَّهِ ٱلۡمُوقَدَةُ ٦ ٱلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفِۡٔدَةِ ٧ إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَةٞ ٨ فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِۢ ٩﴾ [الهمزة: ۶-۹].
﴿نَارُ ٱللَّهِ ٱلۡمُوقَدَةُ ٦﴾ [۵۴۷].
«آتش برافروختهی الهی است».
علّت ذکر ﴿نَارُ ٱللَّهِ﴾: خداوند برای تفخیم و تعظیم، از آتش خداوند نام میبرد مانند ناقة الله، بیت الله.
حالا چرا فرموده موقده؟ و به صیغهی فعلی نفرموده، یوقده؟ این هم دلالت بر استمرار شعلهوری و ادامهی آن دارد و تحت هیچ شرایطی فرو نمینشیند. وقتی انسان با این بینش به این فعل قبیح نگاه میکند، قطعاً به اینگونه اعمال نزدیک نخواهد شد. این اوصاف کسانی است که مؤمن به قیامت نیستند، چون اگر مؤمن به قیامت و حساب و جزا و مکافات بودند، یقیناً اینچنین در دنیا رفتار نمیکردند و واقعیت این است که با اینگونه اعمال آتش به جان دیگران میاندازند. اما ویژگی و خصوصیات این آتش خداوند چیست؟
﴿ٱلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفِۡٔدَةِ ٧﴾ [۵۴۸].
«آتشی که بر دلها چیره گردد [و بسوزاند]».
دو رأی:
۱- آتش جهنم به درجهی نیّتی که در قلب انسانهاست، کم و زیاد میشود و حرارت آن متناسب با نیّت صاحب آن است و کم و زیاد میشود.
۲- این حرارت حتی به قلب انسان هم میرسد.
آن آتشی که به ژرفای قلوب که کانون کفر و کبر و فسق و همز و لمز است، نفوذ میکند، زیرا مرکز حبِ ثروت و قدرت و منزلت دنیایی همان دل میباشد. این است که تصفیه کردن و تزکیهکردن دل بسیار سخت است و دل را از اسارت هوی بیرون آوردن و تابع هدی کردن کاری مشکل است و تلاش و زحمت فراوانی را میطلبد.
﴿إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَةٞ ٨﴾ [۵۴۹].
«بیگمان، آن [آتش] بر آنان فروبسته [و از هر سو آنها را محاصره کرده است]».
آن آتشی که عیبجویان و سخنچینان و طعنهگویان را در برمیگیرد.
﴿مُّؤۡصَدَةٞ﴾:
۱- ابتدا باز و سپس بسته میشود. (دربهای جهنم)
۲- هیچگاه از آن خارج نمیشوند.
۳- در آن مأیوس و افسرده میشوند.
۴- رئیس آتش (مالک) را صدا میزنند و او بعد از ۱۰۰ سال جواب میدهد.
درهای دوزخ باز است و یکدفعه بسته میشود و جهنمیان فریاد میزنند: ای مالک (رئیس آتش) به پروردگارت بگو ما را بکشد و از این عذاب خلاص کند و مالک جواب نمیدهد و آنان همچنان آه و ناله و فریاد میکنند، به طوریکه گونههایشان از اشک چشمانشان گود شده و پس از اشک، از چشمانشان خون سرازیر میشود؛ این آتش آنها را دربر میگیرد و مؤصده است. یعنی سربسته میباشد، مثل زندانی است که در آن زندانی شدهاند و درِ زندان را کاملاً بستهاند و تحت هیچ شرایطی آنها توان خروج از این زندان را ندارند و تنها راه خروجشان ظاهراً ستونهایی است که اگر از این ستونها بالا بروند، شاید بتوانند خارج شوند. اما این ستونها هم ستونهای آتشی هستند. و وقتی که ستونهای آتشین باشند آیا میتوان از این ستونها نیز برای خروج استفاده کرد؟ مالک پس از ۱۰۰ سال جواب میدهد: ﴿إِنَّكُم مَّٰكِثُونَ٧٧﴾: [الزخرف: ۷۷] «همین جا خواهید ماند».
﴿لَقَدۡ جِئۡنَٰكُم بِٱلۡحَقِّ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَكُمۡ لِلۡحَقِّ كَٰرِهُونَ٧٨﴾ [الزخرف:۷۸]
«حق برای شما آمد ولی شما از آن بدتان آمد و در قلبتان نارضایتی و بغض حق بود و آنرا قبول نکردید.» پس همیشه مواظب باشیم وقتی حرف حقّی را شنیدیم، نسبت به آن کُره نداشته باشیم و آنرا قبول کنیم؛ زیرا از جانب خداست.
﴿فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِۢ ٩﴾ [۵۵۰].
«در ستونهای بلند [کشیدهشده] است».
علما در مورد معنای این آیه، دو رأی دارند:
۱- ستونهای بلند و دراز پشت دربهای جهنم گذاشته میشود تا هرگز از آن بیرون نیایند.
۲- در بدنهایشان سیخ آهنی فرو برده که از دهانشان بیرون میآید و مانند سیخ کباب میشوند. «اللَّهُمَّ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ»
یعنی اینها در میان شعلههای سوزان جهنم هستند و ستونهای کشیده و ممتدی آنها را احاطه کرده است، به طوری که قادر به خروج از این آتش و این جهنم نیستند و خود این ستونها نیز مزید بر علت شده که تحت هیچ شرایطی قدرت خروج از این عذاب را ندارند.
رهنمون آیات
۱- تثبیت عقیدهی رستاخیز و جزا.
۲- تحذیر و اجتناب جدّی از غیبت و سخنچینی و طعنهزنی.
۳- توبیخ و سرزنش کسانی که با مال و دارایی خود مغرور و متکبر شدهاند.
۴- بیان شدت و هولناکی عذاب جهّنم در رابطه با بیباوران و کژاندیشان.
[۵۳۸] وَیل: تعبیرات مختلفی برایش به کار رفته است. آنچه مسلم است کلمهی تهدید است، به معنی بیان هلاکت و نابودی و از بین رفتن میباشد. هُمَزَه: از مادهی هُمز میباشد، به معنی بسیار شکننده و بر وزن فَعَلَه میباشد و شکستن هم به شکلهای مختلف میتواند تحقق یابد؛ یکی از آنها عیبجویی کردن است. به دنبال عیب کسی گشتن برای اینکه شخصیتش را بشکنند و ضایع کنند. شکل دیگرش غیبتکردن است. نوع دیگرش این است که به او تهمت بزنیم و به شکلهای مختلف میتواند این شکستن وجود داشته باشد. مسخرهکردن شاید معنی محدودی برای همزه باشد. چون یکی از مظاهر شکستن شخصیت دیگران، مسخرهکردن میباشد. حرکتی که انسان در راستای شکستن شخصیت دیگران انجام میدهد از او یک فرد هُمَزَه میسازد. لُمَزَه: که از مادهی لمز است و در سورهی حجرات آیهی ۱۱ آمده است: ﴿وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ﴾ در این سوره هم میبینیم که اگر کسی از لحاظ بینشی اصلاح شده باشد، یقیناً به تحقیر و ترور شخصیت دیگران نخواهد پرداخت. پس صفت زشت همزه و لُمزه بودن وقتی در انسان بروز میکند که فرد از لحاظ بینشی مشکل داشته باشد؛ و علت بروز این صفت زشت ناشی از ضعف و یا عدم ایمان به قیامت است. در آیهی ۱۱ سورهی حجرات که یک سورهی مدنی است، خداوند بیان میکند: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ﴾. هیچ قومی قوم دیگر را مسخره نکند و در ادامه میفرماید: ﴿عَسَىٰٓ أَن يَكُونُواْ خَيۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ﴾ البته این مسخره کردنها مخصوص قشر خاصی نیست. لذا هُمَزَه و لُمزه عام است، یعنی میتواند هم زن و هم مرد باشد. در این آیه کاملاً موضوع باز شده است، هیچ مردی حق ندارد شخصیت مرد دیگری را بشکند و هیچ زنی حق ندارد شخصیت زن دیگری را خرد کند ﴿وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ﴾ چه بسا شخصیت کسانی که مورد تمسخر واقع میشوند، بهتر از آنها باشد. اصل کلمهی لُمُزَه یعنی چسباندن. لَمَز یعنی چیزی را به چیز دیگری چسباندن، حال ممکن است این همان چسباندن ظاهری و ساده باشد، مثلاً دو برگ کاغذ را به هم چسباندن و یا از لحاظ معنوی باشد. چسباندن یعنی نسبت دادن چیزی به کسی. مثل اینکه آن چیز مال او نیست، اما به شخصیت او نسبت داده میشود تا تحقیر شود و بیشتر کلماتی که اینچنین حروفی را دارند مثل لمز، یا لزم همین معنای الصاق و چسباندن در آن هست و این نکته در کلمهی لمز هست که این لمزه کاری را انجام میدهد که نامطلوب و نامعقول است، زیرا چیزی را از جایی گرفته و به زور میخواهد به کسی نسبت دهد و به شخصیت او بچسباند و هدف او هم تحقیر و خرد کردن شخصیت طرف مقابل میباشد. لُمزه هم مثل همزه صیغهی مبالغه میباشد. یعنی کسی که کارش چسباندن این نسبتهای ناروا و بیجا به دیگران میباشد. [۵۳۹] ابن عباس گفته است: لمزه به کسانی گفته میشود که به دنبال سخنچینی و افساد در میان برادران دینی و تهمتزدن نسبت به پاکان و غافلان میباشند. عطاء بن ابیرباح گفته: همزه: کسی که روبروی مردم طعن زند «لمزه» کسی که پشتسرکسی غیبت کند. [۵۴۰] مسلم (۴۶۹۰)، ابوداود (۴۲۳۱) [۵۴۱] سنن ابوداود (۴۲۵۷)، سنن ابن ماجه (۴۲۰۰)، علامه آلبانی این حدیث را ضعیف دانسته است، سلسلة الضعیفة (۱۹۰۱) [۵۴۲] در حدیث رسول خدا، این جمله برای حالتی به کار رفته است که شخص، چیزی در مورد دیگری بگوید که در آن شخص وجود ندارد. (مصحح) [۵۴۳] مسلم (۴۶۷۸) [۵۴۴] جَمَعَ: یعنی جمع کرد و کلمهی جمع هم برای جمعآوری چیزهای مادی و هم برای چیزهای معنوی به کار میرود. اما هرگاه به باب إفعال برود، یعنی أجمع بشود، در این صورت بر گردآوری معنویات دلالت میکند و به مادیات مربوط نمیشود. در قرآن هم آمده است: ﴿فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِۦ وَأَجۡمَعُوٓاْ أَن يَجۡعَلُوهُ﴾ [یوسف: ۱۵] معنی اجماعکردن امر این است که تصمیمات روی هم گذاشته شود. مَال: همان طور که در سورهی عادیات هم توضیح دادیم چیزی که محبوب انسان است. تمام چیزهایی که انسان به طرف آن میرود، کلمهی مال به آن اطلاق میشود. عَدَّده: از مادهی عدد یعنی شمردن و اگر به باب تفعیل برود، میشود تعدید، یعنی دقیق شمردن. یعنی کلمه کلمه، جمله جمله، دانه دانه شمردن چه در رابطه با چیزهای معنوی و چه چیزهای مادی، تعداد که یکی از مصادر است و در حقیقت به معنی شمردن است، کسانی که به مال خودشان میبالند و مینازند، خیلی دقیق حساب مال خودشان را هم دارند و خیلی از اوقات بخشی از لذتشان در گرو شمارش کردن مالشان و حساب و کتابکردن مسائل مادی و مالیشان است. و استعمال باب تفعبل در اینجا برای تکثیر است. [۵۴۵] یحسَبُ: از مادهی حَسِبَ- یَحسَبُ که در دو وزن به کار رفته است، یکی حَسِبَ- یَحسَبُ. اگر حَسِبَ- یَحسَبُ باشد، این به معنی حسابکردن امور غیر عادی است و اگر در ماه حَسَبَ- یَحسُبُ باشد، این در رابطه با حسابکردن امور و چیزهای مادی است. اینجا چون بحث از مسائل غیر مادی میباشد، لذا یحسَب معنی ظن و گمان را دارد. أخلَدهُ: از مادهی خُلد است و خلد به معنی جاودانگی است. إخلاد، یعنی جاودانگی بخشیدن، مُخلد یعنی کسی که جاودانگی میبخشد، أخلدَهُ یعنی به او جاودانگی بخشید. هر چیزی که دوام داشته باشد، کلمهی خُلد را برایش به کار بردهاند. [۵۴۶] لَیُبذَنَّ: از مادهی نَبّذ است. نبذ یعنی پرتابکردن چیزی که ناشی از مطرود بودنش هم است. هرنوع پرتکردنی را نبذ نمیگویند؛ بلکه نوعی از پرتابکردن را میگویند که به صورت کمانی و قوسی باشد. منبوذ یعنی چیزی که از چشمها افتاده است و کسی به او کمترین توجهی ندارد. لام موطئه برای جواب قسم است. حُطَمَه: صیغهی مبالغه و بر وزن فُعَلَه است. از مادهی حطم، به معنی شکستن و نابود کردن. حاطم یعنی نابود کننده. حُطَمَه یعنی بسیار شکننده و نابود کننده. «حطمه» مرتبهای از مراتب آتش دوزخ است. بعضی گفتهاند: مرتبهی دوم بعضی چهارم و بعضی معتقدند که نامی از نامهای جهنم است. [۵۴۷] مَوُقَدَه: از مادهی وقود است، منتهی از باب إفعال. اوقده- یوقِد- إیقاد مصدرش میباشد. موقد اسم فاعل و موقَد اسم مفعولش. چون نار مؤنث مجازی است، لذا صفت موقَدَه هم برایش به صورت مؤنث به کار رفته است. به معنی برافروخته شده. وقود یعنی مواد سوختی، حالا چرا به سوخت گفته میشود وقود؟ زیرا وسیلهی برافروختن آتش است؛ هیزم یا نفت و یا هر وسیلهی دیگر میتواند وقود باشد. موقده عبارت است از برافروختهشده، یعنی چیزی که سوخت به آن رسیده و در نتیجهی استفاده از این سوخت برافروخته شده است که صفت برای آتش است، آتش برافروخته شدهی خداوند. [۵۴۸] تَطِلَّعُ: ماضی آن إطّلّع میباشد. یطّلع مضارعش میشود و ّلع یعنی طلوع کرد. وقتی که خورشید طلوع میکند، در حقیقت با نورش بر جهان و محیط مسلط میشود. طالع یعنی کسی که بر اوضاعی مسلط میشود. در ادبیات عرب داریم: طلاع الثنایا، یعنی کسی که بر روی کوهها میرود و از آنجا به پایین نگاه میکند. هنگامی که به باب إفتعال میرود میشود «إطتلع» و وقتی که «ت» به «ط» تبدیل شود، میشود: إطلع. اطلاع یعنی کسی را از مطلبی آگاهکردن و بعد از اینکه آگاه گشت، بر اوضاع مسلط میشود. مطلع یعنی کسی که از مطلبی آگاهی دارد و با این آگاهی بر اوضاع مسلط میشود. أفئدَه: از مادهی فَئِد است. عرب میگوید: فَئِدت النار، یعنی آتش شعلهور شد. و جمع فؤاد نیست. یعنی دل. البته نه هر دلی، دلی که در آن سوز و حرارت و حماسه و شور و شعور است. پس هر قلبی فؤاد نیست. در قرآن هم قلوب داریم و هم أفئده. و خداوند میفرماید: إن السمع البصر والفواد... این دلهایی که ما به شما دادیم، باید دلش کنید. بایستی صفا و طراوتی به آن بدهد تا دلی بشود که خداوند این دل را بپذیرد. نکتهی جالبی که در تفسیر به آن اشاره خواهیم کرد، این است که این آتشِ خداوند به اعماق وجود همزه و لُمزه چنان نفوذی میکند که دلشان را میسوزاند. چرا؟ چون آنها با همزه و لمزه بودن خودشان دل دیگران را میسوزاندند، شخصیت دیگران را ضایع میکردند و جزا هم از جنس عمل میباشد. [۵۴۹] مُؤصَدَهَ: آتشی که سر بسته باشد. در آیهی ۲۰ سورهی بلد هم آمده است، به معنی آتشی که در بسته باشد و قطعاً بسیار سوزانندهتر خواهد بود، چون کسانی که در آن داخل میشوند، تحت هیچ شرایطی نه توانایی خروج از این آتش را دارند و نه اجازهی خارجشدن را. [۵۵۰] عَمَد: به معنی ستون و جمع عمود میباشد. پس عمد یعنی ستونها. مُمَدَّدَه: از مادهی مد است. ممدده اسم مفعول میباشد و در باب تفعیل به کار رفته است. مدد- یمدد- تمدید. و تمدید یعنی گستراندن و امتداد دادن و اگر به باب تفعیل برود، دوباره این عملیات به تکرار صورت میگیرد. ممدد یعنی همیشه این ستونها در حال امتداد پیدا کردن هستند و تحت هیچ شرایطی تصور خارجشدن از این آتش برای افرادی که در چنین آتشی گرفتار شدهاند، وجود ندارد، به عبارتی بیانکنندهی «خالدین فیها» میباشد، یعنی جاودانه بودن اهل جهنم در جهنم است.