تقسیمبندی آیات سوره
آیات ۱ و ۲ توضیحی است پیرامون ویژگیهای بارز شخصیتی قریش به عنوان یک قبیله؛ حرکات و تلاشهایی که برای رسیدن به مقاصد دنیایی خودشان دارند.
آیات ۳ و ۴ بیان وظیفهی قریش در این سوره که نسبت به همهی انسانها عمومیت دارد.
نعمتهایی که از طرف خداوند به آنها ارزانی داشته شده و اینکه بایستی از این نعمتها استفادهی بهینه کنند. نکتهی دیگری که در آیهی ۴ باید بیشتر به آن توجه شود، این است که بارزترین آفاتی که از لحاظ شخصی و شخصیتی یعنی از جنبهی جسمی و جنبهی روحی آرامش انسانها را به هم میریزد، معرفی میشوند و درمان این آفتها آن دو آفت عبارتند از آفت جوع و آفت خوف. گرسنگی در رابطه با بعد جسمی و مادی انسانها و خوف و ترس در رابطه با بعد روحی و روانی انسانها.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِإِيلَٰفِ قُرَيۡشٍ ١ إِۦلَٰفِهِمۡ رِحۡلَةَ ٱلشِّتَآءِ وَٱلصَّيۡفِ ٢﴾ [قریش: ۱-۲].
﴿لِإِيلَٰفِ قُرَيۡشٍ ١﴾ [۵۵۶].
«برای انس و الفت قریش».
﴿لِإِيلَٰفِ﴾: الفت، عادت، آسانشده و در اینجا منظور مسافرت برای تجارت است که خداوند آنرا برای قریش آسان نمود بهطوریکه برای آنان مانند عادت شده بود.
برای الفت دادن قریش. جار و مجرور متعلّق به کلام قبل از آن است و یا متعلّق به ﴿فَلۡيَعۡبُدُواْ رَبَّ هَٰذَا ٱلۡبَيۡتِ...﴾ که در همین سوره است.
نه اینکه افراد تنها جسمشان را در کنار هم قرار دهند، بلکه ایجاد الفت در میان قلوب قریشیان، الفت در میان آحاد افراد جامعه در هر عصری. وقتی خداوند متعال اینچنین الفت میدهد، نتیجهی الفتهای او توحید صف است. تالیف قلوب و دلها است و همدلی مکمل همفکری است. و با همفکری و همدلی است که انسان به بسیاری از مقامات و ارزشها و کرامات میرسد. عاقل آن است که اندیشه کند پایان را. اما اگر پایان خیلی دور است، پس میگوییم عاقل آن است که اندیشه کند فردا را. درست است که خداوند کریم است! اما برنامهی ما چیست؟ اگر قبل از خواب برای صبح برنامهریزی نکنیم، صبح ما صبح خوبی نخواهد بود، باید هر شب قبل از خواب ارزیابی از عملکرد روزانه داشته باشیم و یک برنامهریزی برای فردا که چه باید بکنیم، سپس دعا کنیم و بگوییم: «أللهم اجعل يومنا خيراً من أمسنا وغَدَنا خيراً من يومنا» که خدایا امروز را بهتر از دیروز بگردان و فردا را بهتر از امروز. البته بعد از ارزیابی این دعا را بخوانیم، چرا که دعای بدون تهیهی اسباب مؤثر واقع نمیشود. خداوند برای چه، الفتدادن را انجام داد؟ برای همدل و همفکر کردن قریش. نصرتهای خدایی بسیار مبارک است. یکی از پیامدها و نتایج توفیقهای خدایی ایجاد همفکری، همسویی و همدلی در افراد است. خداوند بسیار به فکر بندگانش است، کمک میکند، نصرت میفرستد، آیا معقول است که ما درست بندگی نکنیم؟ و مرتباً در جا بزنیم و رکود و جمود داشته باشیم؟ افراد برجسته از سابقین اولین از مهاجر و انصار با این بینش تربیت شدند، سپس پیامبر فرمود: «ألأئمة من قريش» اکنون در هر عصری افراد اندیشمند و متفکر باید امام باشند. مدیران را نیز باید از آن دسته انتخاب کنیم، نه از افرادی که فقط به فکر خود و خورد و خوراکشان هستند. و اگر به کسانی که در فکر خورد و خوراک خود هستند، مدیریت کلان جامعه را بسپاریم، قطعاً فساد ایجاد میکنند و کارشان تنها پرکردن جیبهایشان میشود، نه اصلاح امور جامعه و مردم. این ایلاف را انسانها در همه وقت و همهی زمانها و مخصوصاً در زمان سفر نیاز دارند و اینکه همدیگر را دوست داشته باشند.
﴿إِۦلَٰفِهِمۡ رِحۡلَةَ ٱلشِّتَآءِ وَٱلصَّيۡفِ ٢﴾ [۵۵۷].
«[همان] الفت آنها در سفرهای زمستانی [به یمن] و تابستانی [به شام]».
الفتشان هنگام کوچ زمستان و تابستان، زمستان برای تجارت به یمن میرفتند و تابستان به شام میرفتند و به این دو سفر عادت کرده بودند که با امنیت و سود فراوان انجام میگرفت و گرسنگی و ترسشان رفع میشود و روزی و کالا را به سوی دیار خود که فاقد هرگونه زراعت و صناعت بود تهیه مینمود. انس و الفت گرفتنشان با این کاروان به تدبیر و ارادهی خداوند متعال بود تا ساکنان حرم و شهر مکه در رفاه زندگی بسر برند و آن یکی از نعمتهای خداوند متعال است.
گفتیم: خداوند مستقیماً از دین و مرکز فرمانروایی خود دفاع میکند، برای اینکه محور وحدت انسانهاست و بدین وسیله آنها را از تشتت روانها و دلها و فکرها حفظ میکند.
الفتی که به آن در زمان سفرهای زمستانی و تابستانی نیازمند بودند.
﴿فَلۡيَعۡبُدُواْ رَبَّ هَٰذَا ٱلۡبَيۡتِ ٣ ٱلَّذِيٓ أَطۡعَمَهُم مِّن جُوعٖ وَءَامَنَهُم مِّنۡ خَوۡفِۢ ٤﴾ [قریش: ۳-۴].
﴿فَلۡيَعۡبُدُواْ رَبَّ هَٰذَا ٱلۡبَيۡتِ ٣﴾ [۵۵۸].
«پس باید پروردگار و صاحب این خانه [کعبه] را بندگی و عبادت کنند [که این سفر را برای آنها میسر نمود]».
﴿فَلۡيَعۡبُدُواْ﴾: «اگر قریشیها به خاطر هیچ نعمتی خدا را عبادت نکنند دستکم بخاطر همین یک نعمت بزرگ یعنی انس و الفت ایشان به کوچ تجارتی تابستانه و زمستانه خدا را عبادت کنند.»
﴿رَبَّ هَٰذَا ٱلۡبَيۡتِ﴾: «مالک و صاحب این بیتالحرام و صاحب هرچیز را عبادت کنند.»
صاحب این خانهای که خداوند آن خانه را از شر و شرارتهای اهل کید حفظ کرد. از شر اصحاب فیل حفظ کرد. خانه را حفظ میکند، چون بستر و محور وحدت همهی بندگان میباشد. پس بایستی با تمام وجود صاحب این خانه را عبودیت و بندگی کنند، وقتی گفتیم ﴿فَلۡيَعۡبُدُواْ﴾ یعنی با تمام وجودشان صاحب این خانه را بندگی کنند.
﴿ٱلَّذِيٓ أَطۡعَمَهُم مِّن جُوعٖ وَءَامَنَهُم مِّنۡ خَوۡفِۢ ٤﴾ [۵۵۹].
«همان [پروردگاری] که آنان را از گرسنگی [رهانید و به ایشان] خوراک داد؛ و از ترس و وحشت ایمن نمود».
﴿ٱلَّذِيٓ أَطۡعَمَهُم مِّن جُوعٖ﴾: «خداوندی که بخاطر بیتالحرام آنان را از گرسنگی رهانیده است.»
﴿وَءَامَنَهُم مِّنۡ خَوۡفِۢ﴾: «و بخاطر بیتالحرام آنان را از خوف و هراس راهزنان قبایل و ... ایمن ساخته است.»
چرا بندگی کنند این رب را؟ مگر این رب چه کاری برای آنها انجام داده است؟ چون در گرسنگی وسیلهی غذایشان را فراهم ساخت و آنان را از بیم دشمن آسودهخاطر نمود. پس چرا قریشیان از عبادت و پرستش خداوند یکتا سرباز میزنند و به پرستش و عبادت بتها و صنمها روی میآورد، خداوند متعال شایسته آن است که عبادت شود؛ زیرا اوست که به هنگام گرسنگی آنان را خوراک داده و هنگام خوف آنان را ایمنی و امان داد. خداوند متعال به برکت این خانه -کعبه- آنان را در سفرهایشان موفق کرد و آنان را همهجا به عنوان خدمتگزاران خانهی خدا، محترم قرارداد تا آمد و شد کنند و از کسی نترسند.
حال اینجا معنی رب را میفهمیم و اینجا مناسب است که رب پنج معنی را داشته باشد. یعنی الرحمن، الرحیم، مالک، فرمانروا و فریادرس باشد و با این پنج معنی بایستی خداوند را بندگی کنیم. بندگیکردن خدای رحمان و رحیم یعنی در راستایی حرکت کنیم که مشمول رحمت او قرار بگیریم، بندگی کردن خدای مالک، یعنی در راستایی حرکت کنیم که خود را تحت تصرف او بدانیم. طبق مشیت او در مُلک او تصرف کنیم. بندگی خدای معبود و معین یعنی بندگی کنیم این معبود را و در راستای این بندگیکردن اگر به مشکلی برخورد نمودیم، تنها از او کمک بخواهیم. خداوند رحمان و رحیم، مالک و معبود و معین کسی است که: ﴿ٱلَّذِيٓ أَطۡعَمَهُم مِّن جُوعٖ وَءَامَنَهُم مِّنۡ خَوۡفِۢ ٤﴾ بارزترین مظاهر این عون و یاری او برای بندگانش این است که آنها را از هرگونه پریشانیهای جسمی میرهاند. به چه طریق؟ به وسیلهی اطعام من جوع. ما دو چیز داریم: جسم و روح. اگر جسم و روح آرامش داشتند، انسان کاملاً آرامش پیدا میکند. آن چیزی که آرامش جسم را به هم میزند، گرسنگی است. و چیزی که آرامش روح و روان را بر هم میزند، ترس است. اگر این دو عامل سلب آرامش از بین بروند، انسان به آرامش میرسد. و زمانی که این دو عامل سلب آرامش وجود داشته باشند، انسان کاملاً مضطرب و پریشان خواهد بود. در سورهی نحل آمده است: کسانی که شکر نعمت نمیکنند، خداوند این دو آرامش را از آنها میستاند. ﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا قَرۡيَةٗ كَانَتۡ ءَامِنَةٗ مُّطۡمَئِنَّةٗ يَأۡتِيهَا رِزۡقُهَا رَغَدٗا مِّن كُلِّ مَكَانٖ فَكَفَرَتۡ بِأَنۡعُمِ ٱللَّهِ فَأَذَٰقَهَا ٱللَّهُ لِبَاسَ ٱلۡجُوعِ وَٱلۡخَوۡفِ بِمَا كَانُواْ يَصۡنَعُونَ ١١٢﴾ [النحل: ۱۱۲] قریه و شهری را مثال میزند که امکانات رفاهی زیادی داشتند و به جای شکر نعمت، کفر نعمت کردند. و وقتی انسانها در مقابل نعمتهای خداوند ناسپاس باشند، خداوند آنها را چه کار میکند؟ ﴿فَأَذَٰقَهَا ٱللَّهُ لِبَاسَ ٱلۡجُوعِ وَٱلۡخَوۡفِ بِمَا كَانُواْ يَصۡنَعُونَ١١٢﴾ خداوند لباس ترس و گرسنگی را بر آنها میپوشاند. پس اگر ما دچار هرگونه پریشانی جسمی یا روحی شویم، ناشی از عملکرد خودمان است و هیچ توجهی هم ندارد. از بارزترین مظاهر رحمت و کرم خداوند نسبت به بندگانش در هر عصری این بوده است که نه تنها شر اصحاب فیل را از سر آنها کوتاه میکند، بلکه امکانات مقدماتی را برای ایجاد انس و الفت و همفکری در افراد جامعه فراهم میآورد تا اینکه آنها خداوند را عبودیت و بندگی کنند. و در نتیجه، خداوند آنها را یاری میکند و از لحاظ شخصیتی آنها را تعادل میبخشد و به آرامش میرساند. ترس هم معمولاً از آینده میباشد و اگر این ترس از آینده تبدیل به آرامش و اطمینان شد، انسان با قوت و جرأت و شهامت مسئولیتهایش را انجام میدهد.
رهنمون آیات:
۱- مظاهر تدبیر، حکمت و رحمت خداوند متعال.
۲- بیان فضل و انعام خداوند متعال بر قریش که موجب خرید شکر پروردگار بود، ولی وقتی آنان در مقابل آن نعمت ناسپاس شدند، خداوند لباس گرسنگی و خوف را بخاطر ترک شکر بر آنان پوشاند.
۳- فقط عبادت و بندگی خداوند متعال واجب است و عبادت و پرستش غیر ایشان قطعاً جایز نیست.
رفع گرسنگی به وسیلهی اطعام و فراهم ساختن امنیت، مدار تمام دستگاههای دولتی است که پیشرفتهترین کشورهای امروزه و گذشته نتوانستهاند برای امت خود این نعمت را فراهم سازند. ۱- نعمت رفاه زندگی ۲- نعمت امنیت و آسایش.
[۵۵۶] إیلاف: از مادهی الفت است. از مصدر افعال. اصلش الف بوده است، بعداً به باب افعل میرود. لإیلاف: به خاطر الفت دادن، به خاطر ایجاد تفاهم میان دو یا چند چیز. قریش: همان طور که گفتیم قریش قبیلهی معروفی در صدر اسلام بوده است. آنان از سلالهی نضر بن کنانهاند و دارای چند قبیلهی مختلف هستند. [۵۵۷] إیلافهم: با قرائت دیگر «ائلافهم» که در قرآن به صورت ائلافهم نوشته میشود که اعلال میشود، وقتی اعلال شد و قواعد اعلال بر آن جاری شد، ائلاف تبدیل به ایلاف میشود و ایلاف به «هم» اضافه شده که در اینجا مضاف الیه میباشد و محلاً مجرور است. رحله: اصلش از مادهی رَحَلَ است، یعنی رفت. از جایی به جایی منتقل شد، کوچ کردن، چه کوچ زمانی و چه کوچ مکانی، به آن رحله میگویند. راحل یعنی کوچ کننده. مثلاً میگویند فلانی رحلت کرد، یعنی فوت کرد و معمولاً برای انسانهای بزرگوار به کار برده میشود و اگر کوچک باشند، میگویند: فوت کرد و فرق است میان رحلت و فوت. شتاء: زمستان. صیف: یعنی تابستان ظاهراً گرمایی در یک مقطع از سال بوده است که در آن مقطع بعضی از میوهها ثمر میدادند. برای همین منظور برای آن مقطع کلمهی صیف را به کار میبرند. در کشاورزی هم صیفیجات به محصولاتی گفته میشود که در گرما به عمل میآیند و در مقابلش شتاء میباشد که از ماده شتا- یشتوا است و زمستان معمولاً باعث تفرق در روی زمین میشود و خیلی از گیاهان ثمر نمیدهند، اجزایشان از هم جدا میشود. خیلی از حیوانات مجبور به کوچ میشوند. شتاء برای آن مقطع از سال که سرما سبب تفرق میشود، به کار میرود. [۵۵۸] فلیعبدوا: از مادهی عبد، به معنی بنده، اما بندهای که آسان و از روی تمایل بندگی کند. چرا؟ چون اصل کلمهی عبد از مادهی عَبد میباشد و برای هموار کردن راه به کار رفته است. عرب گفته عَبَّدَ الطریق، یعنی راه را هموار کرد. طریق معبَّد، یعنی راه هموار یعنی راه پیموده شده، راهی که روندهاش احساس راحتی میکند، لذا عابد یعنی کسی به میل خودش در کمال آرامش و تمایل، مسیری را در پیش گرفته و در آن مسیر مشغول حرکت است. در مقابل عابد معبودی هست و این معبود است که راه را برایش تعیین کرده است و لذا او با پیمودن این مسیر به آن کمالی که برایش در نظر گرفته شده، میرسد. یک نکته در اینجا وجود دارد که باید توضیح داده شود و آن این است که کلمهی عبد خودش در عین حال مصدر هم است. عبد- یعبد- عبداً و دو مصدر دیگر هم دارد، عبادت و عبودیت. معنی عبودیت از دو مصدر دیگر بیشتر میباشد. حال ما از کجا بدانیم که در چه جاهایی به معنی عبادتکردن و در چه جاهایی به معنی عبودیت کردن است؟ آن جاهایی که مفعول برای ریشهی عبد ذکر شود، معمولاً به معنی عبودیت آمده و در مواردی که ذکر مفعول صورت نگیرد، مثل فلانی عبادت کرد. پس در جاهایی که مفعول مذکور نیست، به معنی عبادت است. در قرآن معمولاً وقتی بحث بندگی مطرح میشود، خداوند حتماً ذات خودش را به عنوان معبود و مفعول برای این بندگی ذکر کرده است. لذا در همه جا معنی عبودیت مدنظر میباشد. مثلاً در آیهی ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: ۵۶] کسرهای که در زیر نون لیعبدونِ میباشد، در حقیقت جانشین مفعول [ی] میباشد. «لیعبدونی» یعنی باید من را بندگی کنند. این معنی فارسی آن میباشد، ولی در عربی اینچنین معنی میشود: باید من را عبودیت کنند که معنی کاملتری است. خداوند از ما تنها عبادت نمیخواهد، بلکه عبودیت را میخواهد. «البیت» یعنی در آنجا بتوان شب را به صبح رساند. اما اگر سقف نداشته باشد، به آن دار میگویند. به خانهی خدا هم گفته میشود بیت، چون سقف دارد. بیتوته کردن یعنی شب را در زیر یک سقف ماندن. بائت یعنی کسی که شب را در جایی میماند و بیات هم جمع آن میباشد. [۵۵۹] أطعمهم: از مادهی اطعام میباشد، از ریشه طعم، وقتی میگوییم طعم چیزی در حقیقت یعنی خوردن آن چیز، چرا؟ چون تا انسان چیزی را نخورد، طعمش را نخواهد دانست. پس معنی اطعام یعنی خوراندن چیزی. چیزی را به کسی خوراندن به طوری که بعد از آن طعم آن چیز را به شما گزارش دهد. لذا اطعام یعنی تقویتکردن و غذا دادن به کسی. جوع: به معنی گرسنگی است. منتهی «من جوع» معنایش با جوع فرق میکند. کلمهی مِن مقداری معنی «جوع» را تغییر میدهد. اینجا که فرمود: «من جوع» در ترجمه باید دقت کرد که معنی: برای رفع گرسنگی است. اگرچه در ترجمهها مینویسند: از گرسنگی. دقیقتر این است که بگویند برای رفع گرسنگی، چرا که «من» به معنی بدل بودن آن است، برای رفع گرسنگی. دقیقتر این است که بگویند برای رفع گرسنگی، چرا که «من» به معنی بدل بودن آن است، برای رفع گرسنگی. حالا همین معنی را هم برای «من خوف» داشته باشید. مفهوم بسیار زیبا خواهد شد ما اگر زیبایی و جمال قرآن را درک کنیم، آنگاه جمال خداوند را هم که صاحب قرآن میباشد درک خواهیم کرد و تا جمال قرآن را درک نکنیم، قادر به درک جمال صاحب قرآن که جمیل است، نخواهیم بود. به خاطر همین است که پریشان و حیران هستیم، انسجامِ شخصیتی و تعادل روحی و روانی نداریم. هر کسی به ما چیزی را نشان میدهد، فوراً شیفتهاش میشویم. دل به این و آن میبندیم و از مطلوب و محبوب واقعی، یعنی خداوند غافل میشویم و عجیب هم این است وقتی انسان دل بستهی این خدای جمیل صاحب جمال شد، هرگز وقتی برای دیگران نمیگذارد، هرچند جمیل و صاحب جمال هم باشند. چون آنها برای انسان بسیار کوچکترند. نه اینکه اهل تکبر شود، بلکه دید و نگاهش عوض میشود. از بالا به همه چیز نگاه میکند. به قول سید قطب/ در مقدمهی تفسیر فی ظلال میگوید: وقتی در سایهی قرآن قرار میگیرم و از بلندای افق و بینش قرآنی به این جامعهی جاهلیتزده مینگرم، آنها (مردم) را مانند کودکانی میبینم که در کنار تپههای ماسه سرگرم بازی هستند و هم و غمشان خانهسازی و مسکن آراستن و عیش و نوش کردن و... میباشد. خیلی از اوقات این هم و غم دنیا در ما پریشانی ایجاد میکند، فقر و... خوب وقتی دلی اینچنین وضعیتی داشته باشد، نمیتواند قرآن را درک نماید. به قول سنائی این دل که دارالملک ایمان است، باید از غوغاها تخلیه شود و این کار مشکلی است و آن وقت است که جمال عروس قرآن را درک میکنیم. و در حدیث داریم که اگر کسی بخواهد هم و غمش را یکی کند و قصدش را واحد گرداند و بخواهد تنها خداوند را از خودش راضی گرداند، خداوند کاری میکند که همه از او راضی باشند و محبوب دیگران نمیشود. ابراهیم در مقطعی مقداری از دلش را به اسماعیل داد، خداوند به او گفت باید اسماعیل را سر ببری، زیرا دل تو باید تماماً مال من باشد و آن وقت من کاری میکنم که تو محبوب همه باشی... و این بسیار سخت است که دل انسان کاملاً در اختیار خداوند باشد. و «مِن خوف» هم همین معنی را دارد، یعنی رفع ترس. و رفع این ترسها قدمها را استوار و محکمتر میگرداند.