تقسیمبندی آیات سوره
آیهی ۱ تا آیهی ۵ بیان صفات خداوند اعلی است. رب اعلی کدام رب است؟ و علو خدا در حقیقت به چه معنی است؟
آیهی ۶ تا ۸ بیان تبیین هدایت و قرائت این هدایت بر داعی و اینکه در مسیر تبیین هدایت و تبلیغ آن از سوی داعی به مردمان مشکلات و موانعی پیش خواهد آمد که اگر خدا کار را بر داعی سهل و آسان نگرداند، داعی به تنهایی قادر به تبلیغ هدایت نیست و ضرورت دارد، از سوی خداوندی که مسیر الامور (آسانکننده کارها) است، کار دعوت بر داعی آسان گردد و خداوند از طرف دیگر یعنی مدعوین، دلها را آمادهی قبول پذیرش هدایتی که از سوی داعی ارائه میشود، بگرداند.
آیهی ۹ تا آیهی ۱۵ بیان وظیفهی داعی در رابطه با تذکار است و موضعگیری مردمان در قبال این تذکر و اینکه ببینیم تذکرپذیری به عنوان یک فضیلت مطرح است. و اشاره خواهیم کرد که یکی از بارزترین نشانههای سعادت در وجود انسان تذکرپذیری است و یکی از بارزترین نشانههای شقاوت در انسان تذکرناپذیری است و این بسیار مهم است و شاید در جامعهی ما به آن صورت فرهنگ نشده باشد.
آیهی ۱۶ تا ۱۷ بیان علت موضعگیری نادرست انسانها در رابطه با هدایت است که چرا همه در رابطه با هدایت آنچنان که بایسته است، موضعگیری مناسب اتخاذ نمیکنند؟
آیهی ۱۸ تا ۱۹ که انتهای سوره است، بیان سابقهی این هدایت و اینکه این هدایت، هدایت تازهای نیست و به تعبیر وارد در سورهی احقاف بر زبان پیامبر رحمت که: ای پیامبر به مردمان بگو که: ﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ وَمَآ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ مُّبِينٞ ٩﴾ [الأحقاف: ۹] «که من پیامبری نیستم که اولین بار به سوی شما مبعوث شدهام، قبل از من هم پیامبران دیگری هم مبعوث شدهاند».
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١ ٱلَّذِي خَلَقَ فَسَوَّىٰ ٢ وَٱلَّذِي قَدَّرَ فَهَدَىٰ ٣ وَٱلَّذِيٓ أَخۡرَجَ ٱلۡمَرۡعَىٰ ٤ فَجَعَلَهُۥ غُثَآءً أَحۡوَىٰ ٥﴾ [الأعلی: ۱-۵].
﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١﴾ [۲۶۹]. [۲۷۰]
«نام پروردگار بلند مرتبهات را به پاکی یاد کن».
﴿سَبِّحِ﴾:
۱) خداوند از هر عیب و نقصی پاک و منزه است.
۲) خداوند از هر تشابهی به موجودات دیگر منزه است.
﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ﴾: یعنی فقط سبح خالی نه؛ بلکه اسم خدا باید دنبالۀ تسبیح باشد و این اسامی را باید از قرآن و احادیث صحیح استخراج کرد (أسماء الحسنی) تسبیحگفتن همراه با ذکر اسمهای پروردگار.
﴿رَبِّكَ﴾: از ریشه رب: تربیت و پرورشدهنده.
﴿ٱلۡأَعۡلَى﴾: از صفات الله، برتر، بالاتر، خداوند بالاست.
﴿ٱلۡأَعۡلَى﴾:
۱- عُلو ذات: ذاتاً در آسمان و بالاست و عرش و علمش همه جا احاطه دارد.
۲- عُلو القهر: قاهر است و قدرتمند در مقابل ظالمان.
۳- عُلو قدر: قدر و منزلتش بالاست.
﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ﴾: «تنزیه و تمجید کن نام پروردگارت از اینکه دیگری را بدان نام بری و یا اینکه نام او را با تمسخر و شوخی یادآوری؛ یعنی او را با اجلال و عظمت نام ببر و از آنچه شایان مقام او نیست از شرک همسر، فرزند، شبیه، نظیر و .. او را منزّه و پاک دارد.»
نام پروردگار خود را منزه [۲۷۱] و مقدس دان؛ این دستوری است از جانب خداوند متعال خطاب به پیامبرش، محمد ج و پیروان او که نام پروردگار را از اینکه دیگری خود را بدان نامگذاری کند و یا در مکان آلوده یادآور گردد و یا با بیاحترام و بیاجلالی ذکر شود، منزّه و دور دارد. «الأعلی» صفت پروردگار متعال است و دلالت دارد بر علو و والایی ایشان بر تمام مخلوقات و خلق، همه تحت فرمان و ارادهی ایشان میباشد.
این تعبیر در سورهی علق هم آمده است، آنجا فرمود: «اقرا بسم» و اینجا میفرماید: «سبح اسم» و دوباره در قرآن داریم «واذکر اسم» پس ذکر به اسم، خواندن به اسم و تسبیح به اسم داریم، همه این اسمهایی که در اینجا به کار رفته است، یک معنی را القا میکند و آن تصحیحِ جهتِ عمل است، یعنی خودِ عمل مهم نیست، بلکه برای چه کسی و در چه جهتی کار انجام میشود، مهم است. اگر برای خداست مبارک و ارزشمند است و اگر برای خدا و در جهت خدا نیست، در آن صورت ذرهای ارزش ندارد. ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١﴾ پس تسبیح کن، چنانکه جهت تسبیح تو الی الله باشد، تسبیح تو در جهت ربی باشد که اعلی است، اما اعلی بودن خداوند در چیست؟ چرا اعلی است؟ زیرا:
﴿ٱلَّذِي خَلَقَ فَسَوَّىٰ ٢﴾.
«[همان] که [انسان را] آفرید و هماهنگ و متعادل ساخت».
﴿خَلَقَ﴾: خلق کرد.
﴿فَسَوَّىٰ﴾: بدون نقص و به بهترین شکل و ترکیب.
همان خدایی که مخلوقات را از عدم به وجود آورد؛ هرچیزی را به بهترین نحو و شکل و ترکیب و مناسب همدیگر خلق کرد؛ به آفریدن هر مخلوق، استحکام، هماهنگی و تساوی بخشید. و اجزای هرکدام از آنان را متعادل و تساوی بخشید. پس میفرماید: من سزاوار آن هستم که مرا تسبیح بگویی.
اولین معنی برای اعلی همان اولین معنی برای کریم در سورهی انفطار است. ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ ٱلۡكَرِيمِ ٦﴾ و اینجا میفرماید: ﴿رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١﴾ ﴿ٱلَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّىٰكَ فَعَدَلَكَ ٧﴾ آنجا معانی کرامت خداوند کریم در خلق و تسبیح تجلی میکند. اینجا معنی اعلی در آیات بعد تجلی میکند که میفرماید: ﴿ٱلَّذِي خَلَقَ﴾ تو را آفرید و نه آفرینشِ بیجهت و بیهوده، بلکه ﴿فَسَوَّىٰ﴾ بعد از این خلقت به تو جهت بخشید، هم از لحاظ صورت و هم از لحاظ سیرت. برخلاف همهی حیوانات، انسان در مقطع کوتاهی از عمرش روی دو دست و دو پا راه میرود و اگر تا آخر بر روی دو دست و دو پا راه میرفت، در آن صورت کمال نبود و این تعادل را از لحاظ جسمی به انسان داده است که روی دو پا راه برود، بدون اینکه نیاز به دستهایش داشته باشد و از نظر بقیهی اعضا بدن هم به همین شکل و از لحاظ سیرت آنچنان به انسان استعداد داده است که میتواند از فرشتگان هم فراتر رود. پس اولین معنی از معانی اعلی: خالق است. چرا اعلی است؟ برای اینکه خالق است، چرا اعلی است؟ برای این که مُسَوِّی است. چرا اعلی است؟ برای اینکه:
﴿وَٱلَّذِي قَدَّرَ فَهَدَىٰ ٣﴾.
«و [همان] کسی که [اجناس و انواع و صفات مخلوقات را] اندازهگیری کرد و [به شایستگی آفرید] و سپس [هر مخلوقی را به سوی آنچه مناسب وی هست] هدایت نمود».
﴿فَهَدَىٰ﴾: موجودات را هدایت کرده که به دنبال مصالح دنیوی خود بروند بدون اینکه کسی به آنها یاد داده باشد.
آن کسی که در کتاب مقادیر خود، اشیای خیر و شر را اندازهگیری و مقدر نمود و هر مخلوقی را بهسوی آنچه تقدیر نموده بود از منفعت و زیان، راه نمود. بنابراین این مخلوق، طالب و خواهان آن است تا در زمان و مکان خود به همان شکل و صورتی که مقدّر نموده بدان دست یابد.
مُقدر است، برای اینکه همه چیز را به اندازهای که لازم و شایسته است، قرار داده. قدر: همه چیز را تقدیر کرده است و قضا و قدر هم بخشی از این تقدیرات پنهانی و غیبی خداوند است و ایمان به قدر در حقیقت باید ایمان ما به قدرهای ظاهری و قدرهای غیرظاهری باشد و وقتی ما معتقدیم تقدیر خداوند تابع علم و حکمت اوست، یقین داشته باشیم که این تقدیر برای ما به جا و بهتر است، پس خداوند مُقَدِّر است، یعنی همه چیز را دقیق و ظریف آفریده است، پس اعلی است، چون مقدر است و اعلی است، چون هادی است. پس از اینکه انسان را آفرید آیا دستورالعملی که در زندگی برایش مفید باشد، ارسال نموده است؟ جواب این است که بله، فهدی: و این دستورالعمل همان قرآن است و انسان بدون قرآن در واقع مانند دستگاهی است که بخواهیم بدون دفترچه راهنما از آن استفاده کنیم و به دست هر کسی بیفتد، اجتهاد میکند و لذا میبینیم این پریشان حالیها و آشفتگیها مخصوصاً در میان قشر جوان ناشی از این است که این راه و راهنمایش را گم کرده است، خودش را به دست این و آن داده و هر کسی به طریقی برایش برنامهریزی میکند تا شاید به جایی برسد! سید قطب/ در تفسیر «فی ظلال» تعبیر زیبایی دارد؛ میگوید: وقتی که عینک شما خراب میشود، پیش عینکساز میروید و وقتی که در چشمتان مشکلی پیدا میشود، نزد چشم پزشک میروید و هر عضوی دیگر از اعضای بدن شما دچار مشکلی شود، به متخصص آن مراجعه میکنید، حال اگر خودتان از لحاظ روانی پریشان شوید و فکر بیمار گردد! باید به خالق و سازندهی خود مراجعه کنید. و خالق شما قرآن را برایتان فرستاده که آیین چگونه بهتر زیستن را به شما میآموزد. یکی دیگر از نشانههای اعلیبودن خداوند:
﴿وَٱلَّذِيٓ أَخۡرَجَ ٱلۡمَرۡعَىٰ ٤﴾.
«و [آن] کسی که چراگاه را [برای تغذیۀ جانداران] رویانید».
آنچه چهارپایان بدان تغذیه شوند، از گیاه تر و خشک.
خداوندی که از آسمان باران میفرستد و به وسیلۀ آن، گیاهان و علفهای زیادی میروید که مردم و چهارپایان و همهی حیوانات از آنها استفاده میکنند. چمنزارها و سبزهزارها را در بهار سبز میرویاند.
﴿فَجَعَلَهُۥ غُثَآءً أَحۡوَىٰ ٥﴾ [۲۷۲]. [۲۷۳]
«سپس آنرا خشک و سیاه گردانید».
سپس آنرا در فصل پاییز پس از سبزی و طراوت آن به گیاه خشک و سیاه و خار و خاشاک تبدیل نمود، آیا حیات با چنین دگرگونی میمیرد؟ یا اینکه از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشود؟ و این هشدار به انسان است که همیشه جوان و شاداب نمیماند.
در این پنج آیه، آیۀ نخست متضمّن دستور به تنزیه و تقدیس نام خداست و چهار آیهی بعدی در رابطه با اوصاف و تعریف خداوند متعال است تا بیانگر تعظیم نام خدا و تعظیم ذات مبارک او و تنزیه ایشان از شریک، همسر، فرزند و ... باشد.
﴿سَنُقۡرِئُكَ فَلَا تَنسَىٰٓ ٦ إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا يَخۡفَىٰ ٧ وَنُيَسِّرُكَ لِلۡيُسۡرَىٰ ٨﴾ [الأعلی: ۶-۸].
﴿سَنُقۡرِئُكَ فَلَا تَنسَىٰٓ ٦﴾ [۲۷۴].
«ما به زودی [قرآن را] بر تو میخوانیم [و آنرا در سینه تو جمع میکنیم] پس تو هرگز [آنرا] فراموش نخواهی کرد [پس در خواندن آیات بر جبریل سبقت مگیر]».
در حوزهی هدایت کاستی نخواهی یافت، زیرا ما به مقتضای شرایط و ظروف و به مقتضای احوال، بر تو این هدایت را قرائت میکنیم، طوری که: «فَلَا تَنسَی» آنرا فراموش نکنی، پس خوف نسیان و فراموشی نداشته باش، چون به گونهای این هدایت را بر تو ارزانی خواهیم داشت که آنرا فراموش نکنی. این وعدهی خداوند متعال به فرستادهی خود میباشد که هرآنچه یاد گرفتی فراموش نمیکنی. شاید سبب نزول آیه این بود که هرگاه جبرئیل آیات را برای پیامبر خدا ج میآورد، پیامبر ج از ترس اینکه مبادا آنها را فراموش کند، قبل از فراغت جبرئیل÷ از قرائت آیات بر رسول گرامی، پیامبر شتابان و با عجله مشغول به قرائت آیات میشد و از این جهت برایش سخت و دشوار بود. لذا خداوند متعال به ایشان اطمینان داد که آنچه را جبرئیل برایش قرائت میکند، هیچگاه از یاد نخواهد برد.
خداوند متعال به صحابه و تابعین این قدرت را داده بود که قرآن را یاد گرفته و حفظ کنند و آنرا فراموش نکنند و این معجزهای از طرف خداوند بود تا دین و قرآن فراموش نشود.
﴿إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا يَخۡفَىٰ ٧﴾.
«مگر آنچه را که الله بخواهد [به سبب حکمتی از آن فراموش شود]؛ همانا او آشکار و نهان را میداند».
﴿إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُ﴾ [۲۷۵]: «جز آنچه خدا به اقتضای حکمت بخواهد که تو آنرا فراموش کنی، در آن موقع از یاد میبری و این هنگامی است که خدا بخواهد چیزی از الفاظ قرآن را منسوخ گرداند که آن وقت پیامبر خدا آنرا از یاد میبرد.» آیاتی در قرآن وجود داشتهاند و سپس منسوخ شده ولی حکم آنها باقی مانده است.
آیاتی در قرآن وجود داشته که حکم آنها منسوخ شده ولی خود آیه باقی مانده و هست.
حتی آیاتی هم وجود داشته که بعدها هم خود آیه، هم حکم و هم تلاوت آن، منسوخ شده است. (نمونۀ موارد اول و دوم وجود دارد).
کسی دلیل و علت آنرا نمیداند فقط حکمت خداوند بر آن تعلق گرفته که چنین شود. یک سری از آیات را خداوند با علم و حکمت خودش به دست فراموشی میسپارد ﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآ﴾ [البقرة: ۱۰۶] اما آن بخش را که ما به دست فراموشی سپردیم، یعنی کاری کردیم که تو فراموش کنی، جایگزین آنها چیست؟ ﴿نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآ﴾ بهتر از آنرا بر تو نازل میکنیم. بعد از کتابهای پیشین یعنی تورات و انجیل، خداوند کتاب قرآن را کتاب خاتم قرار داده است و آیهای نازل میکند، بهتر از آیات انجیل و تورات و لذا آنها به دست فراموشی سپرده میشوند و تقدیر خداوندی در این بوده است که تورات و انجیل تحریف شود تا قرآن بیاید و کتاب آخر باشد. در باب اصول توحید، قرآن تصدیق کنندهی کتابهای تورات و انجیل است، ولی در حوزهی اخلاق قرآن آیات تازه میآورد و انجیل و تورات را نسخ میکند. چرا خداوند این کار را انجام میدهد؟ چون:
﴿إِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا يَخۡفَىٰ ٧﴾: زیرا خداوند بر آنچه که آشکار و پنهان است، عالِم است، لذا وقتی که عالِم بر پیدا و پنهان است، میداند نیازهای ما در حال حاضر و آینده چه میباشد و بر مبنای نیازهای ما در حال و آینده آیات خودش را نازل گردانیده است و اما در رابطه با تبیین هدایت و رساندن این آیات بر دلها، مقداری کار بر تو مشکل است، اما ما آن کار را نیز بر تو آسان میکنیم.
این یک جملهی تعلیلی است در رابطه با قدرت خدا که قرآن را به حافظهی رسول خدا سپرد به نحوی که هیچگاه آنرا فراموش نکرد. معنی عبارت: ﴿يَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا يَخۡفَىٰ﴾ این است که خداوند متعال نسبت به آنچه بندهای از قرائت و حدیث آشکار میکند و یا مخفی و پنهان کند، آگاه و مطلع است، برخلاف بندگان که از امور سری و مخفی آگاهی ندارند.
دلیل اینکه خداوند در این آیه ابتدا کلمهی: الجَهر (آشکار) را ذکر فرموده و بعد کلمۀ یَخفی (پنهان)، این است که به بندگانش بفهماند: همانگونه که جهر و آشکار را میداند، سِر و پنهان را نیز میداند تا به یقین برسند که خداوند عالم به پیدا و پنهان است.
﴿وَنُيَسِّرُكَ لِلۡيُسۡرَىٰ ٨﴾.
«و براى تو [عمل به آنچه مورد رضایت خداوند است و نتیجه آن ورود به بهشت است] فراهم گردانده و آسان میکنیم».
راه سهل و آسان بدور از حرج که همان شریعت اسلامی است که بر پایۀ سهل و آسانگیری در دین بنیان نهاده شده آنجا که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖۚ ﴾ [الحج: ۷۸] در دین شما حرج و سختی وجود ندارد.
خداوند متعال در این آیه به رسولش میفرماید که نه تنها دین و شریعت تو از همۀ ادیان آسانتر است، بلکه هرچیزی را برای تو آسان میکنیم. به عبارتی هم کار تبلیغ هدایت را آسان میکنیم و هم تو را آماده میکنیم که آن کار را انجام بدهی و هدایت را تبلیغ کنی، پس حال که اینچنین است، تکلیف تو هم روشن است.
یک مثال برای فهم آسانی دین اسلام این است که در زمان موسی÷ هرکسی هر گناهی میکرد، فرشتگان در شب، گناهان آن روز را روی درب خانه مینوشتند و فردا صبح همه آنرا میدیدند و شخص گناهکار رسوا میشد.
﴿فَذَكِّرۡ إِن نَّفَعَتِ ٱلذِّكۡرَىٰ ٩ سَيَذَّكَّرُ مَن يَخۡشَىٰ ١٠ وَيَتَجَنَّبُهَا ٱلۡأَشۡقَى ١١ ٱلَّذِي يَصۡلَى ٱلنَّارَ ٱلۡكُبۡرَىٰ ١٢ ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحۡيَىٰ ١٣ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن تَزَكَّىٰ ١٤ وَذَكَرَ ٱسۡمَ رَبِّهِۦ فَصَلَّىٰ ١٥﴾ [الأعلی: ۹-۱۵].
﴿فَذَكِّرۡ إِن نَّفَعَتِ ٱلذِّكۡرَىٰ ٩﴾ [۲۷۶].
«پس اگر پند مفید باشد [و گوش شنوا باشد]؛ [مردم را با آیات قرآن] پند ده».
آیه بیانگر این است که انسان باید پیوسته پند و تذکر دهد، چه نفع دهد و چه نفع ندهد؛ اگر کسی گوش دهد و فایده ببرد که بهتر و اگر گوش ندهد و استفاده نکند نیز بر او اقامۀ حجت شده است.
زیرا پیامبر گرامی ج مأمور به ابلاغ بود و پیام خود را برای کافر و مؤمن ابلاغ میکرد و به آنان تذکر و هشدار میداد اگرچه نتیجه کار مربوط به خداوند متعال است.
اقوال علما در مورد این آیه:
ای رسول، وظیفهی تو تنها تعلیم و نصیحت است و اقامۀ حجت.
هر وقت نصیحتهای تو منفعتی دارد و از آن نتیجه میگیری پند بده و هر وقت نتیجهای ندارد و بینتیجه است دیگر حرف نزن و تعلیم نده.
در جاهای دیگر توضیح داده که در چه جایی تذکر بده که نافعتر است؟ ﴿وَذَكِّرۡ فَإِنَّ ٱلذِّكۡرَىٰ تَنفَعُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٥﴾ [الذاریات: ۵۵] تذکر بده چون تذکر نافع است برای مؤمنین، چراکه مؤمنین تذکر پذیرترند؟ چون دو خصوصیت دارند که دیگران آنرا ندارند، اول این که طالب تذکر هستند تا رشد کنند و دوم اینکه تسلیم هستند و از این هدایت کسانی میتوانند استفاده نمایند که طالب و تسلیم باشند و قرآن ذکر و کتاب تذکر و تذکره است، لذا کسانی که گوش شنوا و دلپذیرا برای آیات قرآن و احادیثِ پیامبر دارند، طالب و تسلیم میباشند.
﴿سَيَذَّكَّرُ مَن يَخۡشَىٰ ١٠﴾.
«به زودی کسی که [از الله] میترسد، پند میپذیرد».
کسی که به خدا مؤمن باشد و از قهر و عذابش ترس و خشیت داشته باشد، پند و اندرز خواهد گرفت.
کسی که از خدا میترسد:
۱- اگر به او پند دهند = میپذیرد.
۲- اگر وعظ بشنود = نفع میبرد.
یعنی کسی که تسلیم شود و خشیت داشته باشد، متذکر و متحول میشود و از تذکر استفاده میکند و احساس نمیکند کسی که به او تذکر میدهد، خودش را نسبت به او بالاتر میداند. و کسی که تسلیم بود، خود به خود طالب هم بوده، چون طلب قبل از تسلیم است، در سوره عبس آمده بود که: ﴿وَأَمَّا مَن جَآءَكَ يَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ يَخۡشَىٰ ٩﴾ ﴿مَن جَآءَكَ يَسۡعَىٰ﴾ یعنی طالب است، ﴿وَهُوَ يَخۡشَىٰ ٩﴾ یعنی تسلیم است. در اینجا فقط «من یخشی» آمده که طلب در ضمن آن است اما چه کسی تذکرناپذیر است؟ کسی که دلش سفت و سخت شده است.
﴿وَيَتَجَنَّبُهَا ٱلۡأَشۡقَى ١١﴾.
«و بدبختترین [مردم = کافر] از آن دوری میگزیند [و فرار میکند]».
﴿وَيَتَجَنَّبُهَا﴾: «و نگون بخت، کسی است که از آن دوری خواهد گزید.»
﴿ٱلۡأَشۡقَى﴾: «کافری که اندرز قرآنی و قوانین الهی را گوش نگیرد.»
بدبخت خود را از پند و اندرز دور میگیرد و نصیحت در قلبش اثر نمیکند، کسی است که خداوند شقاوت و بدبختی برای او نوشته است. به تعبیر قرآن در آخر سوره مدثر ﴿فَمَا لَهُمۡ عَنِ ٱلتَّذۡكِرَةِ مُعۡرِضِينَ ٤٩﴾ چه شده آنهایی را که از ذکر گریزانند ﴿كَأَنَّهُمۡ حُمُرٞ مُّسۡتَنفِرَةٞ ٥٠ فَرَّتۡ مِن قَسۡوَرَةِۢ ٥١﴾ [المدثر: ۴۹- ۵۱] مانند گورخرهایی هستند که شیر ژیانی آنها را دنبال کرده است.
گروهی با نصحیت و تذکر رسول خدا متذکر میشوند و گروه دیگر اصلاً متذکر نمیشوند.
﴿ٱلَّذِي يَصۡلَى ٱلنَّارَ ٱلۡكُبۡرَىٰ ١٢﴾.
«[همان] کسی که در آتش بزرگ [جهنم] درخواهد آمد [و گرمای آنرا تحمل خواهد کرد و تا ابد در آن خواهد بود]».
چنین کسانی در آتش بزرگ که ۷۰ هزار برابر آتش دنیاست [۲۷۷] میسوزند.
﴿ٱلنَّارَ ٱلۡكُبۡرَىٰ﴾ آتش بزرگ:
۱- قبر
۲- قیامت.
چون شقیترین است، باید جزایش هم بر وزن و همجنس شقاوتش باشد، یعنی در آن جزا سفتی و سختی و بیرحمی وجود دارد، پس ﴿يَصۡلَى ٱلنَّارَ ٱلۡكُبۡرَىٰ ١٢﴾ داخل آتشی میشوند که آتش بزرگی است. کبری در مقابل أشقی قرار دارد، چون این أشقی است، پس وارد آتشی میشود که کبری است و چرا نفرموده نار اکبر؟ چون نار مؤنث مجازی است و صفتش هم بایستی مؤنث باشد، در عین حال جایگاه این شقی نار کبری است، چون جزایش باید دقیقاً هموزن عملش باشد پس، چون اینجا شقیترین است در آنجا هم باید در بدترین جایگاه باشد. در توصیف نار کبری آمده است که:
﴿ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحۡيَىٰ ١٣﴾ [۲۷۸].
«و در آن [آتش] نه میمیرد [تا از عذاب رها گردد] و نه زنده میمانَد [تا زندگی کریمانهای داشته باشد]».
سپس در آن آتش برای همیشه میماند، عذاب دردناکی میبینند؛ نمیمیرد که آسوده گردد؛ هیچگونه استراحت و آرامشی ندارد و آرزوی مرگ میکنند اما نمیمیرند و از عذابشان کم نمیشود. و نه زنده میماند تا زندگی برایش گوارا گردد.
آتشی است که در آن هیچ حیاتی وجود ندارد، نمیمیرد و البته حیاتی هم ندارد و حالت بلاتکلیف و ناخوشایندی است. کارشان به جایی میرسد که از دربانان جهنم میخواهند که از خداوند بخواهند یک روز از عذابشان کم کند ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ فِي ٱلنَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ يُخَفِّفۡ عَنَّا يَوۡمٗا مِّنَ ٱلۡعَذَابِ ٤٩﴾ [غافر: ۴۹] و در جایی نیز از نگهبانان جهنم میخواهند که به خدا بگوئید ﴿وَنَادَوۡاْ يَٰمَٰلِكُ لِيَقۡضِ عَلَيۡنَا رَبُّكَۖ﴾ [الزخرف: ۷۷] جان ما را بگیر ای خدا، زیرا از این وضعیت خسته شدهایم و نیز از خداوند میخواهند که تکلیف آنها را مشخص نماید و جواب از طرف خداوند میآید که ﴿قَالَ إِنَّكُم مَّٰكِثُونَ ٧٧﴾ [الزخرف: ۷۷] در اینجا بمانید، زیرا در دنیا بلاتکلیف بودند، در آخرت هم باید بلاتکلیف و جزا از جنس عملشان است، اما مفلح و خوشبخت چه کسی است؟
رهنمود آیات فوق
۱- وجوب تقدیس و تنزیه نام خدا از آنچه شایان ایشان نیست همانند تنزیه ذات خداوند متعال از تمام آنچه شایسته جلال و کمال ایشان نیست.
۲- مشروعیت گفتن «سبحان ربّي الأعلى» هنگام تلاوت آیۀ: ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى﴾.
۳- وجوب تسبیح با «سبحان ربّي الأعلى» در هر سجدهی نماز، سهبار یا بیشتر [۲۷۹].
۴- مشروعیت قرائت این سوره در نماز وتر که نمازگزار در رکعت اول فاتحه و سورهی اعلی و در رکعت دوم، فاتحه و سورهی کافرون و در رکعت آخر فاتحه و سورهی اخلاص و یا اخلاص و دو معوذّه را بخواند.
پیامبر خدا ج سورۀ أعلی را دوست میداشت به این دلیل که سورهی پروردگارش بود که در آن به ایشان دو بشارت عظیم وعده داده بود: یکی اینکه آسانترین راه را برای ایشان برگزیده است به همین دلیل هرگاه رسول خدا ج میان دو چیز حق انتخاب میداشت، آسانترین آن دو گزینه را انتخاب میکرد. دوم اینکه خداوند متعال ایشان را از فراموش کردن قرآن محفوظ داشته و هیچگاه آنرا فراموش نمیکرد؛ به همین سبب پیامبر خدا ج در نمازهای جمعه، عید، وتر و نماز شب این سوره را بعد از حمد میخواند.
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن تَزَكَّىٰ [۲۸۰] ١٤ وَذَكَرَ ٱسۡمَ رَبِّهِۦ فَصَلَّىٰ ١٥﴾ [۲۸۱].
«یقیناً کسی که خود را [از کفر و گناه] پاک کند، رستگار خواهد شد؛ و [نیز کسی که] نام پروردگارش را یاد کند و [چنانکه امر شده] نماز بگزارد».
﴿قَدۡ﴾: ادات تأکید.
﴿أَفۡلَحَ﴾: «رستگار شد، از آتش دوزخ نجات یافت و وارد بهشت شد.»
﴿مَن تَزَكَّىٰ﴾: «آن کسی که بعد از تخلیه از شرک و معصیتها خود را به وسیلۀ ایمان و اعمال صالح پاک گردانید و به وسیلۀ پرداخت زکات از بخل دوری جست.»
﴿تَزَكَّىٰ﴾: پاکشدن از گناه:
۱- توبه.
۲- استغفار.
۱- حسنات ماحیه.
۲- مصائب المکفره.
آرای علما:
۱- کسی که زیاد ذکر خدا میکند، بیشتر عبادت کرده و نماز میخواند؛ زیرا نماز ترازوی ایمان است.
۲- عبادات، هم باید زبانی باشد (ذکر) و هم عملی (نمازخواندن).
ـ ذکر گفتن از جمله حسنات ماحیه است که باعث تزکیه و پاکی گناهان میشود و باعث میشود که انسان بیشتر عبادت کرده و نماز بخواند.
خداوند متعال رستگاری و پیروزی بندهی مؤمنش را اعلام میکند، هنگامی که خود را از شرک و معاصی پاک گرداند و به توحید خدا و اعمال نیکو خود را بیاراید و از بسترهای لازم برای شکوفا کردن استعدادهایش استفادهکند و نام پروردگارش را همیشه و در هر زمان و مکانی، هنگام خوردن، نوشیدن، لباس پوشیدن و ... یاد کند و لحظهای از یاد خدا غافل نماند و نمازهای پنجگانهی واجب و نمازهای سنت را بجا آورد که تجلی این تزکیه و ذکر و توحید و عبودیت در اقامهی نماز است. و زمانی که روی سر و روی دل هردو به سوی خدا و راه خدا باشد، نمازی میشود که تنهی عن الفحشاء و منکر است. اما شما چرا اهل فلاح نشدید؟ علتش چیست؟ به آن جایی که باید میرسیدند، نرسیدند؟!
﴿بَلۡ تُؤۡثِرُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا ١٦ وَٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ ١٧ إِنَّ هَٰذَا لَفِي ٱلصُّحُفِ ٱلۡأُولَىٰ ١٨ صُحُفِ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ ١٩﴾ [الأعلی: ۱۶-۱۹].
﴿بَلۡ تُؤۡثِرُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا ١٦﴾.
«ولی شما [مردم] زندگی دنیا را [بر آخرت] ترجیح میدهید».
﴿تُؤۡثِرُونَ﴾: «زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح داده و مقدّم میدارید.»
ای مردم شما زندگی دنیا و نعمتهای گذرا و موقت آنرا بر آخرت ترجیح میدهید و آخرت را رها میکنید. برای دنیا کار میکنید و قیامت را فراموش کردهاید و برای آن چیزی پیش نفرستادهاید، درحالیکه قرار بود دنیا مرکب باشد، قرار بود که دنیا به شما سواری بدهد، قرار بود که دنیا سکوی پرتاب شما شود، نه اینکه دنیا اصل و همه چیز شما باشد؟!
ای مردم، این طبیعت و سرشت شما است، سوای کسانی که خدا را به یاد میآورند و به دنبال ایمان و هدایت به ادای نماز میپردازند.
﴿وَٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ ١٧﴾ [۲۸۲].
«درحالیکه آخرت، بهتر و پایندهتر است [دائمی است و نعمتهای آن ابدی]».
عاقل چرا باید فانی و گذرا را بر باقی و ابدی ترجیح دهد؟! آخرت را نیز ما به شما معرفی میکنیم، اگر دنبال خیری هستید که اصیل باشد، در آخرت هست، اگر دنبال بقایی هستید که فنایی نداشته باشد، آخرت است. آخرت از هر نظر از دنیا بهتر است و سرای بقا و جاودانگی است و مؤمن عاقل، آخرت و آرامش و نعمتهای همیشگی آنرا به دنیا ترجیح نمیدهد؛ زیرا محبت دنیا و ترجیحدادن آن به آخرت اساس هر اشتباهی است.
حکما [۲۸۳] گفتهاند: اگر جنس دنیا از طلا باشد و قیامت از جنس خزفل و گِل، عاقل آنرا که پایدار و دائمی است بر ناپایا و فانی ترجیح میدهد؛ چرا که دنیا فانی و آخرت باقی است.
﴿إِنَّ هَٰذَا لَفِي ٱلصُّحُفِ ٱلۡأُولَىٰ ١٨ صُحُفِ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ ١٩﴾ [۲۸۴].
«به راستی این [پندها، اوامر و اخبار] در کتابهای آسمانی پیشین [نیز] بود؛ کتابهای [نازل شده بر] ابراهیم و موسی».
﴿صُحُفِ إِبۡرَٰهِيمَ﴾: «از جمله در صحیفههای ده گانهی ابراهیم»
﴿وَمُوسَىٰ﴾: «و تورات موسی»
از آنجا که خداوند متعال میفرماید: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن تَزَكَّىٰ ١٤﴾ تا آنجا که میفرماید: ﴿خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ﴾ در صحیفههای ده گانهی ابراهیم و تورات موسی بیان گردیده است.
این امور مهم و معلومات که در این سوره از قرآن مجید آمده، جدید نیست بلکه اینها فرامینی هستند که در هر شریعتی آمدهاند؛ چون به منافع هردو جهان برمیگردند و اوامری هستند که در هر زمان و هر مکان به سود و منفعت انسانهاست. این دستورات در کتابهای ابراهیم و موسی علیهماالسلام که بعد از محمد ج بزرگترین و شریفترین پیامبران هستند نیز آمده است.
اشاره به ابراهیم که ابوالانبیاء است و موسی که آخرین پیامبر قبل از حضرت عیسی و پیامبر خود ما میباشد. حال چرا نفرمود: صحف ابراهیم و عیسی؟ چون کتاب حضرت عیسی کتاب مستقلی نیست و در حقیقت انجیل حاشیهی تورات است و اصل، تورات است و لذا به موسی اشاره میکند که این اشاره حشیت عیسی را نیز در ضمن خود دارد، چون اشاره به اولین پیامبر و آخرین پیامبر قبل از پیامبر اسلام است و بعد از آن قرآن آمده است که تصدیقکنندهی تورات و انجیل است.
رهنمود آیات:
۱- تشویق و ترغیب دربارۀ زکات، ذکر و نماز، که این سه مورد در هر عید فطری برای شخص مسلمان حاصل میشود که ابتدا اقدام به پرداخت زکات فطر مینماید سپس به مسجد میرود و به تکبیر که ذکر خداست میپردازد، از آن پس نماز را برگزار میکند تا آنجا که نظر بعضی بر این است که این آیه در رابطه با عید فطر نازل شده است.
۲- زهد و پارسایی نسبت به دنیا و ترغیب به سوی آخرت به سبب فنای دنیا و بقای قیامت.
۳- توافق کتابهای آسمانی با قرآن دلیلی است بر اینکه قرآن، وحی است و دیگر کتابهای آسمانی نیز وحی است که خداوند متعال بر پیامبرانش نازل فرموده است.
[۲۶۹] تسبیح: در سورهی نصر و این سوره صیغهی تسبیح به صورت امر آمده است و در سورهی صف به شکل ماضی و در سورهی جمعه به شکل مضارع و حتی به صیغهی جمع مضارع هم آمده است؛ حاصل معنی تسبیح در قرآن بیانکنندهی این نکته است که در همه حالت چه در گذشته، چه در حال و چه در آینده ما مکلف به تسبیح هستیم. هم در گذشته مکلف بودیم که در راستایی حرکت کنیم که حرکت ما از ضعف به قوت، از نقص به کمال، از سستی به نشاط باشد، هم در حال و هم در آینده برنامهی ما باید طوری باشد که در مسیر تسبیح باشیم. لذا همیشه باید در حال تسبیح باشیم، اما تسبیح را در سورهی نصر بیان کردهایم. یعنی با سرعت و باشتاب حرکتکردن از هرچه نارواست و رفتن به سوی هرچه رواست، حرکت از هرچه ضعف است و رفتن به سوی هرچه که قوت است، حرکت از هرچه که ظلمت است و رفتن به سوی هرچه که نور است و این رفتنها تسبیح است، اما وقتی که به کمال رسیدیم، آنجا میشود حمد و در اینجا دیگر مقام حامد را پیدا کردهایم و لذا تسبیح مقدمهی حمد است. تسبیح یعنی فرار از ضعف و رفتن به سوی قوت. بنابراین، تنها ترک معصیت کافی نیست، بلکه باید طاعت هم انجام شود، اینکه انسان گناه نمیکند، کار خوبی است اما کافی نیست، بلکه باید طاعت را نیز انجام دهد و این یعنی تسبیح و حمد. اعلی: از مادهی عَلِیَّ، یَعلیَ و عَلا. یعلو به کار رفته است، اگر ریشهی آن عَلِیَ، یَعلیَ باشد، یعنی بلندمرتبه شد، منتهی از لحاظ معنوی و روحی علو پیدا کرد. اما اگر از مادهی عَلی، یَلوا باشد، علو مادی است، یعنی از یک جای پایینتر به یک جای بالاتر رفت. لذا اسمی که از آن ساخته میشود، عالی و اسمی که از ریشهی دیگر ساخته میشود علی میباشد. و فرق میان علی و عالی در این است که علی یعنی بلندمرتبهی معنوی و عالی یعنی بلندمرتبهی مادی. و وقتی که اعلی را برای خداوند به کار بردیم، هردو معنی مدنظر است، یعنی خداوند هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی مقام بالا و بلند دارد. و علو مادی ذاتاً فضیلت نیست. و به کاربردن کلمهی اعلی برای خداوند یعنی تمام بلندمرتبهگیها در او جمع شده است. و اعلی برای خداوند دیگر افعل تفضیل نیست. مثل اکبر در الله اکبر؛ و دقیق نیست که گفته شود خداوند بزرگتر است. چون تصور میرود که ما برای غیر از خدا بزرگی را ثابت کردهایم و لذا خداوند از او بزرگتر است، در واقع خداوند را کوچک کردهایم، بلکه هرچه بزرگی است، مخصوص خداوند است، در این صورت برای غیر از خداوند هیچ بزرگی باقی نمیماند و همه کوچک خواهند بود و تکبیر خداوند یعنی همین. اکبر در الله اکبر، افعل وصفی است. یعنی هرچه کبر و عظمت و بزرگی است از آن خداوند است. و اعلی هم مثل اکبر است، یعنی هرچه علو و بلندمرتبگی است، از آن خداوند است و کسی در مقابل خداوند و در کنار خداوند حق ندارد، برای خود احساس بلندمرتبگی نماید و این یعنی عبودیت و بندگی. و وقتی که خداوند میگوید، متکبر است، در مقابل متکبر بودن خداوند ما باید متواضع باشیم. حال اگر ذرهای تکبر در وجود انسان باشد، بندگی او به همان اندازه تضعیف میشود. و اگر ما از این منظر به اعلی بنگریم، در آن صورت هر پنج معنی رب اینجا مصداق پیدا میکند. [۲۷۰] در سنن روایت شده هنگامی که آیه: ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى﴾ نازل شد. پیامبر ج فرمود: این تنزیه را در سجدههاتان قرار دهید. از آن پس اصحاب در سجدههایشان سهبار میگفتند: «سبحان ربيّ الاعلی». [۲۷۱] تنزیه اسم مستلزم تنزیه مسمّی است لذا نیازی به اینکه گفته شود که اسم رابط است و منظور تعظیم مسمی است ندارد، عالیترین مطلب در تنزیه خداوند متعال این است که ایشان را از شریک، فرزند و هر عیب و نقصی منزّه و دور داریم و قولاً و اعتقاداً بر آن باور باشیم، بیان رسول خدا ج که فرمود: «إجعَلوا في سجودكم». دلالت بر تثبیت و تبیین آن دارد. [۲۷۲] غُثا: به معنی خار و خاشاکی است که بعضی از اوقات سیل با خود میآورد و بر روی آب معلق و روان میشود. یا همان کفی که بر روی دیگها وجود دارد، هنگامی که آب یا مایعات درون دیگ به جوش میآید و یا هرگونه خار و خاشاکی که بر روی آب جاری و ساری باشد. و در ادبیات عرب مثالی است برای چیزهایی که فناپذیرند و دوام ندارند. [۲۷۳] أحوی: موصوف به «حوه» است و آن یکی از رنگهای تیره مایل به سیاهی است: أحوی صفت «غُثاء» است. غثاء گیاه خشک است. [۲۷۴] تنسی: از مادهی نسیان است، و نسیان یعنی چیزی که به هر دلیلی بعد از مدتی از حافظهی انسان پاک میشود و از بین میرود. [۲۷۵] مستثنی مفرّغ است یعنی «إلاّ الذّي شاءالله ان تنساه فإنك تَنْساه». [۲۷۶] در جمله تعویضی است به اینکه در میان کافران قریش کسانی بودند که پند و اندرز پیامبر خدا برای آنان نفعی را دربر نمیداشت ولی در هر صورت بخاطر اقامهی محبّت، تذکر متوجه همه میشد. [۲۷۷] در بخاری، کتاب بدء الخلق، باب: صفة النار وانها مخلوقة (۳۰۲۵)، آمده است که آتش جهنم، هفتاد برابر آتش دنیا است. (مصحح) [۲۷۸] لایحیی: از مصدر حیات گرفته شده است و به چند معنی به کار میرود، حیات به معنی نیرویی که در انسان و یا حیوانات و نباتات است و به آنها رشد میدهد. نیرویی که در انسان احساس ایجاد کند. نیرویی که انسان را به کار میگیرد و او را هدایت میکند، یا همان نیروی عاقله و یک معنی از حیات برای زندگی اخروی به کار رفته است، همچنان که برای حیات دنیا هم همین کلمه به کار رفته است. در قرآن کلمهی حیات برای کسانی که عالم هستند، به کار رفته است، یعنی اهل زندگی هستند و برای کسانی که جاهل هستند، کلمهی ممات به کار رفته است، یعنی مردگان. اما حیات به اعتبار دنیا و آخرت دو نوع است. یکی حیات دنیوی و دیگری حیات اخروی. راه رسیدن به حیات دنیوی طغیان از هدایت است: ﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا ٣٨﴾ [النازعات: ۳۷- ۳۸] پس راضی شدن به حیات دنیا و حریصبودن به حیات دنیا و... راههای تحصیل حیات دنیا هستند. و اما حیات آخرت هم مشخص است و انسان بایستی هم با خدای خود رابطهاش را اصلاح کند و هم با خودش. ﴿وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٤١﴾ [النازعات: ۴۰- ۴۱] یعنی اگر انسان تابع اوامر نفسانی خودش نشود و از خدا بترسد، بهشت جایگاه اوست. حیاء هم به معنی شرم آمده است و آن نیرویی درونی است که قبایح و کارهای منکر را انجام نمیدهد و در مقابل محاسن و کارهای نیکو را انجام میدهد. تحیت هم از همین ریشه است، یعنی سلامی که پر از حیات و نشاط و شکوفایی باشد. در جملۀ «ولايحيا» دقت و ظرافت وجود دارد که چهبسا گمان رود به اینکه شخص جهنّمی مادامی که نمیرد پس بصورت عادی زنده است و عذاب داده نمیشود. این توهم و گمان رفع شده به اینکه او زندگی بدون عذاب ندارد همانگونه که شعر میگوید:
ألا ما لنفس لاتموت فیفتضی
عناها ولاتحیا حیاه لها طعم.
[۲۷۹] گفتن سبحان ربی الاعلی واجب نیست و میتوان از اذکار دیگری که در سنت وارد شده، استفاده کرد اما برخی از علما آنرا واجب میدانند. (مصحح). [۲۸۰] در تزکیه معنی معالجه منظور است و آن یک عمل جراحی مربوط به تزکیۀ نفس است به این شکل که از هر چیزی که آنرا آلوده کند از قبیل شرک و معصیتها دور گردد سپس نفس را به وسیلهی طاعات و عبادات پاک کننده که همان ایمان و اعمال صالح است، آراسته گرداند. [۲۸۱] افلح: از مادهی فلح به معنی شکاف است. فلاح یعنی کسی که باید زمین را بشکافد و شخم بزند تا بتواند دانه را در دل زمین قرار دهد، بعد از مدتی این دانه از دل زمین به اذن خداوند بیرون میآید و رشد میکند و فلاح به معنی پیروزی و ظفر است و ظفر هم که یک کلمهی عربی از مادهی ظَفر است، به معنی ناخن است و برای اینکه انسان پیروزی را به دست آورد، باید با سعی و تلاش خیلی از سختیها را بشکافد تا بتواند به آن پیروزی برسد و فلاح هم بر دو نوع است، فلاح دنیوی و فلاح اخروی. فلاح دنیوی که مشخص است اما فلاح اخروی به چهار معنی است: ۱- به دستآوردن بقائی که به دنبالش فنا نباشد. ۲- ثروتمندی که به دنبالش فقر وجود نداشته باشد. ۳- عزت بدون ذلت. ۴- علم بدون جهل. به سحر هم گفتهاند فَلَاح چون در آن وقت انسان به رستگاری میرسد و به قول حافظ وقت سحر، وقت نجات است و کسی که میخواهد از پریشان حالیها و آشفتگیهای درونی رهایی یابد، باید اهل سحر باشد.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
و قرآن چه زیبا فرموده است که: حی علی الصلاه. چرا؟ چون بعد از آن حی علی الفلاح و مقدمهی فلاح صلاه است و اگر انسان اهل صلاه باشد، اهل فلاح هم میشود. [۲۸۲] ابقی: از مادهی بقا است، یعنی ماندن بر حالتی که ضد فنا است و باقی هم دو تا شکل دارد، یکی کسی که قائم به ذات خود است، مانند خداوند باقی که فنایی برایش وجود ندارد و یکی هم که قائم به غیر این، یعنی بقایش در گرو بودنش با غیر است، مانند ایشان که بقایش بستگی به علم و حکمت و قدرت خداوند دارد. پس: ﴿بَقِيَّتُ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَۚ﴾ [هود: ۸۶] یعنی آن اعمال صالحهای که به خاطر خداوند انجام میدهید، برای شما بهتر است، اگر اهل ایمان باشید. [۲۸۳] مالک بن دینار گفته است: «لو كانت الدنيا مِنْ ذهب يفني والآخره مِنْ خزفٍ لكان الواجب أنْ يؤثرَ خزف يبقي على ذهب يفني»: «اگر دنیا از طلای فانی باشد و قیامت از سفال جاویدان، واجب است که سفال جاویدان بر طلای فانی ترجیح داده شود». [۲۸۴] موسی ÷ صحیفههای زیادی داشت که مجموع آنها را اسفار تورات مینامند. صحف جمع صحیفه است همانند: سُفُن جمع سفینه.