تفسیر جامع جزء سی‌ام قرآن کریم

فهرست کتاب

تقسیم‌بندی آیات این سوره

تقسیم‌بندی آیات این سوره

از آیه‌ی ۱ تا آیه‌ی ۸ استدلال است به آیات آفاق و انفس برای اثبات قضیه‌ی مهم الوهیت و اینکه فریادرس و فرمانروا خداوند است و انسان قرار است خداوند را بندگی کند.

از آیه‌ی ۹ تا ۱۰ بیان مسئله‌ی قیامت و زنده‌شدن انسان‌ها بعد از مرگ و اینکه انسان در آن روز دارای قدرت و توانی نیست و تنها چیزی که او را از عذاب آخرت می‌رهاند، همان قلب سلیم است.﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ ٨٩[الشعراء: ۸۸- ۸۹]و تحصیل و به دست‌آوردن قلب سلیم هم تلاش و مجاهدت می‌خواهد، آن هم تلاشی به اندازه‌ی تمام عصر انسان.

از آیه‌ی ۱۱ تا ۱۴ استدلال به آیات آفاق است، برای اثبات حقانیت وحی و حقانیت هدایت خداوندی و در ضمن آن اشاره‌ای است به مسئله‌ی حتمی‌بودن زنده شدن انسان بعد از مرگ.

از آیه‌ی ۱۵ تا آیه‌ی ۱۷ یعنی پایان سوره تسلیت و آرامش بخشیدن به داعی و در رأس همه، پیامبر خدا در این مورد است که نباید از توطئه‌های بی‌دینان نگران شود و ملالی به خود راه دهد، بلکه بعد از تبلیغ و دعوت، امر آنها را به خداوند واگذارد.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلسَّمَآءِ وَٱلطَّارِقِ ١ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا ٱلطَّارِقُ ٢ ٱلنَّجۡمُ ٱلثَّاقِبُ ٣ إِن كُلُّ نَفۡسٖ لَّمَّا عَلَيۡهَا حَافِظٞ ٤ فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ مِمَّ خُلِقَ ٥ خُلِقَ مِن مَّآءٖ دَافِقٖ ٦ يَخۡرُجُ مِنۢ بَيۡنِ ٱلصُّلۡبِ وَٱلتَّرَآئِبِ ٧ إِنَّهُۥ عَلَىٰ رَجۡعِهِۦ لَقَادِرٞ ٨ [الطارق: ۱-۸].

همچنان که گفتیم در مقطع اول استدلال است به آیات آفاق و انفس برای اثبات قضیه‌ی الوهیت و بندگی انسان.

﴿وَٱلسَّمَآءِ وَٱلطَّارِقِ ١ [۲۴۹]. [۲۵۰]

«سوگند به آسمان؛ و سوگند به ستارۀ شبگرد»!

﴿وَٱلطَّارِقِ: «هرچه که شب‌‌رو باشد؛ به ستاره‌ای طارق گویند که شبانگاهان طلوع می‌کند.»

آرای علما در مورد طارق:

۱- آنچه در شب درآید.

۲- آن کسی که با شدت درمی‌کوبد (با سنگ به در می‌کوبد که به خانه بیاید).

خداوند در ابتدای سوره به آسمان و طارق قسم می‌خورد. قسم به آسمان و آن اختر شب‌گرد. وقتی که لفظ ﴿وَٱلطَّارِقِ شامل هر شب‌رو و شب‌گردی می‌شود و خداوند شب‌گرد معینی را هم منظور داشته، در این صورت استفهام دربارۀ‌ شأن و اهمیت ویژه‌ی آن است.

﴿وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا ٱلطَّارِقُ ٢ [۲۵۱].

«و تو چه می‌دانی [جایگاه این] ستارۀ شبگرد چیست»؟!

خداوند متعال در این آیه می‌فرماید که ای انسان تو نمی‌دانی طارق چیست تا زمانی که من به شما نگویم.

و حال خود توضیح می‌دهد که:

﴿ٱلنَّجۡمُ ٱلثَّاقِبُ ٣ [۲۵۲].

«[همان] ستارۀ فروزان است [که آسمان را با نور روشن خود می‌شکافد]».

ستارۀ منوّری که تاریکی را با نورش سوراخ می‌کند.

خداوند متعال در این آیه منظور خود را از طارق بیان می‌فرماید که طارق، ستاره‌ای است که مانند چراغ، تاریکی شب را روشن می‌کند ستاره‌ای است که پرتو افشانی می‌کند و نوری نافذ دارد و با نورش شکافنده‌ی تاریکی باشد؛ در اینجا منظور «ثریا» است زیرا در میان عرب متعارف است که «نجم» بطور مطلق بر ثرّیا حمل می‌شود و امروزه دانشمندان کشف کرده‌اند که ستارگان در حال درخشش از خود صدایی مانند کوبیدن و در زدن ساطِع می‌کنند.

آرای علما در مورد این آیه: ﴿ٱلنَّجۡمُ ٱلثَّاقِبُ٣.

۱) ستارگان هستند.

۲) کوکبی در آسمان به نام زحل که دارای حلقه‌ای شدید از نور است و آسمان هفت‌گانه را می‌شکافد.

۳) ستارگان دنباله‌دار چون شهاب‌سنگ که خداوند از آنها برای ضربه‌زدن و آتش‌گرفتن شیاطین در آسمان استفاده می‌کند.

۴) ستاره‌ای به نام شاهد که سریع بعد از غروب آفتاب از مغرب درمی‌آید.

همۀ آرا صحیح است؛ زیرا همه در مورد ستارگان هستند.

یعنی کسی که در شبِ تاریک می‌آید. در همان شب خداوند او را آشکار می‌گرداند و نتیجه را آیه‌ی ۴ برای ما روشن می‌کند که:

﴿إِن كُلُّ نَفۡسٖ لَّمَّا عَلَيۡهَا حَافِظٞ ٤ [۲۵۳]. [۲۵۴]

«هیچ کس نیست، مگر آنکه بر او نگهبانی [از فرشتگان گماشته شده] است [که اعمال وی را برای حسابرسی در روز قیامت حفظ می‌نماید]».

﴿لَّمَّا عَلَيۡهَا حَافِظٞ: «مگر اینکه نگهبانی از ملائکه بر او گماشته شده است.»

این آیه جواب قسم آیات بالاست که هر نفسی دارای ملائکی است که:

۱- از انسان حمایت و حفاظت می‌کنند.

۲- اعمال انسان را قولی و فعلی، ظاهری و باطنی، ثبت و ضبط می‌کنند و به خوبی این کار را انجام می‌دهند.

۳- کریم هستند و از اعمال انسان کم نمی‌کنند.

فرشتگان از انسان حمایت می‌کنند تا زمانی که قضا و قدر بیاید. بعد از آن انسان را رها می‌کنند تا قضای الهی به او برسد.

منظور از این آیه این است که ای انسان به یاد داشته باش که با خود محافظ داری پس مواظب اعمالت باش و حواست را جمع کن.

یک نکته در اینجا است که در ابتدا استدلالش به آیات آفاقی است و می‌خواهد بگوید که این نظم و ترتیب همه تحت حفاظت و رقابت خداوند است که اگر ذات او و فرمانروایی او نبود، این نظم وجود نداشت، همچنان که بر محیط بیرون شما این حفظ و رقابت را حاکم گردانیده، بر درون شما هم این حفاظت را دارد که: ﴿إِن كُلُّ نَفۡسٖ لَّمَّا عَلَيۡهَا حَافِظٞ ٤ فکر نکیند که دنیا را آفریده و بر آن نظمی حاکم کرده و همه چیز در جای خودش است، اما شما (انسان‌ها) هر کاری که دل‌تان خواست انجام دهید و کسی حافظ و رقیب و نگهبان شما نیست. تمام اعمال شما به همراه اعمال سایر کائنات تحت نظر و مراقبت خداوند است. هرچه در درون‌تان هست، به مانند هرآنچه در بیرون است نمی‌تواند از نظارت خداوند دور بماند اما ممکن است که مدتی به شما مهلتی داده شود تا در محدوده‌ی اختیار حرکت کنید؛ غیر از انسان بقیه‌ی مخلوقات مجبور هستند، چون قانون و سنت تکوینی بر آن‌ها حاکم است. اما انسان‌ها مختار آفریده شده‌اند. در رابطه با بخش جبری زندگی، کاری از انسان ساخته نیست، مانند اینکه باید ساعاتی از شب را بخوابد و یا غذا بخورد و ... که برای ادامه‌ی حیات مجبور به انجام این کارهاست و اگر انجام ندهد، هلاک خواهد شد و در بخش تشریعی و اختیاری حیات خود هم تحت نظارت خداوند است و اگر قرار بود که به مانند سنت‌های جبری دست انسان را بسته نگه دارد، در آن صورت معنایی برای محاسبه و پاداش و جزا در آخرت وجود نداشت. هیچ حرفی از زبان هیچ کسی خارج نمی‌شود مگر اینکه تحت نظارت مستقیم خداوند است و هرچه را در درون انسان‌ها است، خداوند از آن مطلع و چشمی را که خیانت می‌کند، خداوند بر آن ناظر است. تا اینجا بیان الوهیت خداوند است، الوهیتی که بر همه‌ی زوایای حیات نظارت دارد. بعد از این اشاره به آیه‌ی انفس است. فاء که بر سر «لینظر» آمده است، درحقیقت جواب سوگندها است، یعنی ﴿وَٱلسَّمَآءِ وَٱلطَّارِقِ ١ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا ٱلطَّارِقُ ٢ ٱلنَّجۡمُ ٱلثَّاقِبُ٣ إِن كُلُّ نَفۡسٖ لَّمَّا عَلَيۡهَا حَافِظٞ ٤. پس وقتی که این‌چنین است و وقتی انسان متوجه است که خداوند نظارت کامل بر همه چیز و همه کس دارد پس:

﴿فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ مِمَّ خُلِقَ ٥ [۲۵۵].

«پس انسان باید بنگرد که [خداوند او را] از چه چیز آفریده است [تا اینکه قدرت خدا و عجز و ناتوانی انسان برای او نمایان گردد»؟!

سبب نزول آیه ۵: ﴿فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ مِمَّ خُلِقَ ٥ این بود که ابن‌ابوحاتم از عِکرِمه روایت کرده است که ابواشد بر روی پوست دباغی شده ایستاد و گفت: ای قریشیان! هرکس بتواند مرا از روی این پوست دور کند چنین و چنان جایزه به او می‌دهم بعد گفت: محمد ادعا دارد که خازنان و مأمورین دوزخ نوزده نفرند من به تنهایی شما را از شر ده تای آنها نجات می‌دهم و تمام شما مرا از شرّ نه‌تای آنها نجات دهید؛ دربارۀ او این آیه نازل شد.

انسان هم باید متوجه باشد که از چه چیزی خلق شده است؟ چرا سؤال این‌چنین مطرح می‌شود که از چه چیزی آفریده شده است؟ چون هنوز انکاری در وجود انسان وجود دارد که چگونه خداوند این همه رفتار و کردار انسان‌ها را تحت نظارت دارد؟ مگر چنین چیزی ممکن است؟ پس خداوند به طریق دیگری استدلال می‌کند که بله ممکن است. ﴿فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ مِمَّ خُلِقَ ٥ از چه چیز آفریده شده است؟ در واقع می‌خواهد قدرت خداوند را بیان کند، خدایی که قدیر بود و قدرت داشت، پس می‌تواند حافظ هم باشد، چون یکی از بارزترین ویژگی‌های حفظ و حافظ‌بودن خداوند قدرتش است. خوب این قدرت چگونه است؟ توضیح می‌دهد که انسان از چه چیزی آفریده شده است؟ انسان با این قدرت محدودی که دارد، خودش و خدای خودش را فراموش کرده است. و به اینجا رسیده و این همه ادعا دارد، باید ببیند که از چه چیزی آفریده شده است؟

﴿خُلِقَ مِن مَّآءٖ دَافِقٖ ٦ [۲۵۶]. [۲۵۷]

«از یک آب جهنده آفریده شده [که در رحم ریخته می‌شود]». از آبی بی‌مقدار و گرم که منی است آفریده شده؛

﴿مِن مَّآءٖ دَافِقٖ: «از آب جهنده -منی- که درهم ریخته شود: دافق به معنی مدفوق است.»

این آیات بیان می‌کند هر زمان انسان پیدایش اولیه‌ی خودش را فراموش کرد، دچار طغیان و خودبینی و غرور می‌شود. ﴿أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٣٤ [البقرة: ۳۴] از قبول حق خودداری می‌کند. و علت این خودداری چیست؟ ﴿وَٱسۡتَكۡبَرَ خودش را بزرگ می‌بیند، نتیجه آن چه می‌شود؟ نتیجه‌ی ابا و استکبار، کفر می‌شود. یعنی اگر انسان متوجه نباشد، از ابا و استکبار به کفر می‌رسد. ﴿أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٣٤ انسان از آب جهنده خلق شده است. به قول امام عمرس که در نیمه‌های شب بیدار می‌شد و با خود نجوا می‌کرد که: یابن الخطاب: «أولك نطفة قذرة وآخرك جيفة نتنة»: «ای پسر خطاب! دچار تکبر نشوی چرا که ابتدای حیات تو نطفه‌ای بوگند و پایان عمرت هم مرداری بوگندو خواهی بود که باید تو را زیر خاک قرار دهند تا بوی گندت محیط را به گند نکشاند، هرچند که پسر خطاب باشی.

﴿يَخۡرُجُ مِنۢ بَيۡنِ ٱلصُّلۡبِ وَٱلتَّرَآئِبِ ٧ [۲۵۸].

«که از میان [استخوانِ فقرات] پشت [مرد] و [استخوان] سینۀ [زن] بیرون می‌آید».

آرا و تفاسیر علما در مورد ﴿ٱلصُّلۡبِ وَٱلتَّرَآئِبِ:

صُلب: استخوانی در کمر مرد که محل نطفه است.

الترائب: استخوانی در سینه‌ی زن که منشأ تخمک است.

طبق نظر بعضی علما:

۱) منشأ تخمک زن از سینه است.

۲) منشأ تخمک، استخوانی بالای رحم و در لگن است.

و به نظر بعضی علما:

صلب: استخوانی در کمر است.

آن آب جهنده از میان استخوان پشت مرد و استخوان‌های سینه‌ی زن، بیرون می‌آید. در تقدیر فهم این خبر از جانب خداوند متعال اختلاف بود تا اینکه علم جدید به تشریح این قضیه پرداخت و ثابت نمود که قطعاً منی مرد از همان جایی که خدا در آیه بیان داشته بیرون می‌آید. و منی زن از استخوان‌های سینه‌ همان‌گونه که آیه بیان داشت بیرون می‌آید.

یعنی این آب جهنده از میان یک سختی و یک نرمی خارج می‌شود. صلیب یعنی سفتی و سختی و ترائب یعنی نرمی. در ترجمه‌ها آمده از پشت مرد و سینه‌ی زن. این آیه ما را به تأمل در رابطه با خلقت انسان از آب جهنده‌ای که از میان صلب و ترائب خارج می‌شود، رهنمون می‌دارد، زیرا تفکر و تدبر در کیفیت خلقت انسان ما را با دلائل قدرت بزرگ خداوند که عقل‌ها را متحیر و دل‌ها را پُر از ایمان و خشوع می‌کند، آشنا می‌سازد و عقل‌ها و قلب‌ها را با نور هدایت قرآنی آن‌چنان نزدیک می‌کند که قدرت خداوند خالق و بدیع را مشاهده می‌کنند. آیه می‌فرماید: آب جهنده از میان صلب و ترائب خارج می‌شود. همچنین ما می‌دانیم که آب جهنده (منی) در بیضه‌های مرد تولید می‌شود. در ضمن صلب عبارت است از ستون فقرات و ترائب عبارت است از استخوان‌های سینه، بین ترقوه تا انتهای قفسه‌ی سینه و بدون شک منی (آب جهنده) از میان این دو عضو خارج می‌شود و اصولاً این آیه ارتباطی به زنان ندارد و چگونگی خروج منی را از جانب مرد با بیانی بلاغی و زیبا مطرح می‌کند. امام ابن القیم در کتاب «اعلام الموقعین» جلد اول، صفحه‌ی ۱۵۸ این مطلب را به تفصیل آورده است که علوم تجربی هم موید صحت این سخن است.

﴿إِنَّهُۥ عَلَىٰ رَجۡعِهِۦ لَقَادِرٞ ٨ [۲۵۹]. [۲۶۰]

«بی‌گمان، الله [که او را از چنین آبی خلق کرده است] بر بازگرداندن او [پس از مرگ] تواناست».

﴿لَقَادِرٞ: توانمند به انجام هر کاری است، می‌تواند انسان را بعد از پوسیدن استخوان‌ها، دوباره زنده کند و قدرت و توانایی این کار را دارد.

همانا خداوند بر برگرداندن آنکه از آب کمر جهیده است تواناست و او قادر به زنده‌کردن انسان در قیامت است. کسی که او را از آنچه بیان داشت: از آب جهنده -منی- آفرید و سپس او را انسان کاملی گردانید و پس از آن او را میراند باز دوباره همان کس توان بازگرداندن او را به صفت زنده همان‌گونه که بوده و بلکه بهتر از گذشته، خواهد داشت. انسان را خداوند این‌چنین آفرید. یک بار آفرید و بار دیگر قادر به تکرار این آفرینش خواهد بود.

از اینجا به بعد پیرامون زنده‌شدن انسان بعد از مرگ است.

﴿يَوۡمَ تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ ٩ فَمَا لَهُۥ مِن قُوَّةٖ وَلَا نَاصِرٖ ١٠[الطارق: ۹-۱۰].

﴿يَوۡمَ [۲۶۱] تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ ٩. [۲۶۲]

«روزی ‌که رازها آشکار می‌گردد [و از نیت‌ها و عقایدی که در قلب‌ها بوده پرده برداشته شده و صالح و فاسد از یکدیگر جدا می‌شود]».

﴿تُبۡلَى: کشف و ظاهرشدن.

﴿ٱلسَّرَآئِرُ:

۱) اعمالی که در خفا و مخفیانه انجام دادی.

۲) نیات و قصد درونی انسان ظاهر می‌شود.

۳) تمام اعمال ظاهری و قلبی از جمله کفر و تهمت به خدا آشکار می‌شود.

وقتی که خداوند این کار را انجام می‌دهد و انسان‌ها را بعد از مردن زنده می‌گرداند، آن روز روزی است که همه‌ی رازها آشکار می‌گردند. در آن روز کارهای پنهان، آشکار و آزموده می‌گردد و عقاید و نیت‌های صالح از فاسد و سالم از معیوب، شناخته می‌شود. اما آشکار کردن رازها به معنی مفتضح و رسوا ساختن صاحب رازها نیست و اصولاً کار خداوند رسوا کردن نیست. نسبت به اهل ایمان می‌فرماید: شما خیلی از چیزها و کارهایی را انجام می‌دادید که بد و زشت بود، در دنیا با ستار بودن آنها را پوشاندم و امروز با غفار بودنم آنها را می‌بخشم و اگر هم آشکار شود، تنها برای صاحبش آشکار خواهد شد و در نتیجه:

﴿فَمَا لَهُۥ مِن قُوَّةٖ وَلَا نَاصِرٖ ١٠ [۲۶۳].

«[در آن روز،] انسان هیچ توان و یاوری ندارد [که او را از آتش نجات دهد]».

پس برای این کافر و تکذیبکننده‌ی رستاخیز و حیات دوباره، نه نیرویی است که بر زشتی‌های اعمال و عقایدش پرده بیفکند و نه یار و یاوری است تا او را از عذاب الهی رهایی بخشد.

آنجا دیگر به اصطلاح، این انسانی که دوباره برای محاسبه زنده شده است، نه نیرو و توانی برای دفاع‌کردن از خود دارد و نه یاوری وجود دارد که به او یاری برساند و کمی و کاستی‌های او را در آن روز جبران نماید و اینجا هم بسیار واضح و روشن تکلیف آشکار می‌گردد و بعد از این آیه منتقل می‌شویم به مقطع بعدی که استدلال به آیات آفاق است و اثبات حقانیت وحی و نیز زنده‌شدن انسان بعد از مرگ که ممکن و شدنی است.

﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلرَّجۡعِ ١١ وَٱلۡأَرۡضِ ذَاتِ ٱلصَّدۡعِ ١٢ إِنَّهُۥ لَقَوۡلٞ فَصۡلٞ ١٣ وَمَا هُوَ بِٱلۡهَزۡلِ ١٤ [الطارق: ۱۱-۱۴].

﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلرَّجۡعِ ١١.

«سوگند به آسمان پرباران».

﴿ذَاتِ ٱلرَّجۡعِ: «دارنده‌ی باران به سبب پیاپی بودنش؛ یکی از نام‌های باران است، بر گردان بخار آب‌ها و اقیانوس‌ها»

خداوند متعال برای دومین بار در این سوره سوگند یاد می‌کند و به آسمان پر از باران که از آب پر و خالی می‌شود قسم می‌خورد. قسم به آسمانی که صاحب بازگرداندن است. چه چیز را باز می‌گرداند؟ بخاری که به آسمان رفته است، به شکل باران برای روییدن گیاهان به زمین برمی‌گرداند. پس آسمان می‌باراند.

﴿وَٱلۡأَرۡضِ ذَاتِ ٱلصَّدۡعِ ١٢ [۲۶۴].

«و سوگند به زمین شکاف بر و سوگند به زمینِ پرشکاف [که گیاهان از آن سر برمی‌آورند]».

﴿ذَاتِ ٱلصَّدۡعِ: «شکاف‌دار، آماده برای کشت، دارندۀ شکاف به وسیله‌ی روییدن نباتات در آن»

قسم به زمینی که از آب باران شکافته می‌شود و گیاهان از آن می‌رویند و به وسیلۀ آن انسان‌ها و حیوانات زندگی می‌کنند. زمینی که از گیاهان پر و خالی، کم و زیاد می‌شود.

دلیل ذکر این آیات: تشابه چرخۀ زندگی و مرگ انسان به چرخۀ باران و گیاهان؛ تا اینکه قیامت و رستاخیز را فراموش نکنیم.

تا وقتی که آبی از آسمان بر زمین نبارد، زمین شکاف برنمی‌دارد. تعبیر دیگری در سوره‌ی انبیاء آمده است و ابن عباس در تفسیر آیات گفته: ﴿أَوَ لَمۡ يَرَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ كَانَتَا رَتۡقٗا فَفَتَقۡنَٰهُمَاۖ وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ كُلَّ شَيۡءٍ حَيٍّۚ أَفَلَا يُؤۡمِنُونَ ٣٠ [الأنبیاء: ۳۰]. آیا اهل کفر ملاحظه نکردند که آسمان و زمین قبلاً بسته شده بودند؟ و ما آنها را باز کردیم. منظور از رتق‌بودن آسمان و زمین این است که آسمان نمی‌بارید و زمین نمی‌رویاند، فتقشان کردیم، یعنی اینکه آسمان ببارد و زمین هم برویاند و این معنی دقیق است، چرا که به دنبال آن می‌فرماید: ﴿وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ كُلَّ شَيۡءٍ حَيٍّۚ أَفَلَا يُؤۡمِنُونَ ٣٠ [الأنبیاء: ۳۰] و حیات هرچیزی را از آب قرار دادیم.

حالا جواب قَسَم‌ها چیست؟ یعنی جواب ﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلرَّجۡعِ ١١ وَٱلۡأَرۡضِ ذَاتِ ٱلصَّدۡعِ ١٢ چیست؟

﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلٞ فَصۡلٞ ١٣.

«بی‌گمان این قرآن، سخن جداکنندۀ حق از باطل [صدق از کذب] است».

این کلام و برنامه که از سوی خدا نازل گشته، یعنی قرآن، قول فصل است؛ گفتار جدایی‌انداز و داور عادلی است درباره‌ی تمام اموری که مورد اختلاف میان حق و باطل و خیر و شر باشد. قولی که فرقان است و به ما کمک می‌کند درست را از نادرست تشخیص دهیم. آنچه قرآن بدان خبر داده و آنچه بدان حکم نموده بر اینکه هیچ معبود بر حقی جز الله نیست و محمد ج فرستاده‌ی اوست و قیامت حق است و بدون هیچ‌گونه شک و شبهه‌ای خواهد آمد، همه صادق است و دروغ بدان راه ندارد. پس باید بخوانید و تدبر کنید و عمل کنید.

﴿فَصۡلٞ:

۱) حق و درست است.

۲) معلوماتش بین حق و باطل فاصله می‌اندازد.

۳) بین متقین و ظالمین فاصله می‌اندازد.

﴿وَمَا هُوَ بِٱلۡهَزۡلِ ١٤ [۲۶۵].

«و [سخنِ] هزل و بیهوده نیست». بلکه حقیقتی است از جانب پروردگاری که دروغ و خطا، به ساحتش راه ندارد.

﴿هَزۡلِ: بازیچه و مسخره نیست:

۱) کلمات آن حق است.

۲) اخبار آن حق است.

۳) تلاوت آن حق است.

۴) احکام آن حق است.

این کلام، کلام بی‌فایده‌ای نیست که ما فقط بخوانیم و هیچ نتیجه‌ای هم از خواندن آن عاید ما نشود. پس در اینجا تکلیف ما با قرآن روشن شد و تکلیف ما با اهل کید و کافرین هم باید روشن شود. نباید فکر کنیم قدرت موقتی که در دست اهل کفر و کید است، همیشگی است و هر کاری که دل‌شان بخواهد، انجام می‌دهند، نه چنین نیست.

﴿إِنَّهُمۡ يَكِيدُونَ كَيۡدٗا ١٥ وَأَكِيدُ كَيۡدٗا ١٦ فَمَهِّلِ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَمۡهِلۡهُمۡ رُوَيۡدَۢا ١٧ [الطارق: ۱-۱۷].

﴿إِنَّهُمۡ يَكِيدُونَ كَيۡدٗا ١٥ [۲۶۶].

«آنان [تکذیب کنندگان پیام پیامبر] پیوسته حیله و نیرنگ می‌کنند [تا دعوتش را رد کنند و آن‌را باطل نمایند]».

﴿يَكِيدُونَ كَيۡدٗا ١٥. مفعول مطلق تأکیدی است که در حقیقت شدت مکر و کید آنها را بیان می‌کند.

این آیه در مورد کافران و قریشیان کافر است که در سعی و تلاش هستند تا مردم را از قرآن و پیامبر ج و دعوتش دور کنند و این کار آنان از روی نقشه و حساب و مکر است و برای جلوگیری و تضعیف آنها، ‌نقشه می‌کشند. کید و مکر می‌کنند.

﴿وَأَكِيدُ كَيۡدٗا ١٦.

«و من [نیز برای غالب شدن دین و نابود شدن باطل] حیله [و تدبیر] می‌کنم».

و من نیرنگ آنان را بی‌اثر و نقشۀ آنها را نقش بر آب می‌سازم. آنان هرچه کنند کید و مکرشان ضعیف است؛ چون انسان هستند و مکرشان نیز مانند خودشان ضعیف و لایق خودشان است و انسان ناتوان‌‌تر و حقیرتر از آن است که خداوند توانمند و دانا را شکست دهد.

وقتی کار به اینجا رسید، خداوند متعال به داعی تسلیت و آرامش می‌دهد و می‌گوید که غصه نخور، از این به بعد طرف آنها من هستم و آنها نمی‌توانند در مقابل من ایستادگی کنند، همه‌ی آنها را هلاک می‌کنم. اما وقتی که تو دعوت و مسؤلیت خودت را انجام دادی، آن وقت شما هیچ مسؤلیتی ندارید. کیدی که در اینجا به خداوند نسبت داده می‌شود، از این نوع ممدوح آن می‌باشد.

﴿فَمَهِّلِ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَمۡهِلۡهُمۡ رُوَيۡدَۢا ١٧ [۲۶۷].

«پس [ای رسول] کافران را مهلت بده [و] اندکی رهایشان کن [و در عذاب و نابودی آنها عجله نکن]».

﴿أَمۡهِلۡهُمۡ رُوَيۡدَۢا: «کافران را کمی مهلت و فرصت بده و در انتقامگرفتن از آ‌نان شتاب مکن.»

و می‌بینی که خدا با آنها چه می‌کند و چگونه آنها را عذاب می‌دهد.

این آیه:
تهدید کفار قریش.
بشارت به پیامبر ج.

مهلتی اندک و نزدیک و این مهلت‌دادن‌ها یکی به خاطر این است که در میان نسل کافرین انسان‌های صالحی وجود دارند و نباید فرصت را از کسانی که طالب حق هستند، گرفت. پس مهلت بده.اما مهلتی اندک و نزدیک؛ تا نگویند:خدایا! به ما مهلت ندادی، چرا که اگر مهلت می‌دادی ما اصلاح می‌شدیم.

رهنمودهای آیات:

۱- ثابت کردن معاد و روز رستاخیز.

۲- بیان اینکه اعمال بندگان شمارش و محفوظ نگهداری می‌شود و حساب و بازجویی قیامت بر مبنای آن است.

۳- بیان مادۀ خلقت انسان و منبع و مصدر آن ماده.

۴- اجتناب از پنهان داشتن شرّ و بدی‌ها و اخفای باطل و اظهار خلاف آنچه در ضمایر است؛ زیرا خداوند متعال بدان داناست و بندگانش را در تمام آنچه پنهان و مخفی داشته‌اند، می‌آزماید.

۵- اثبات اینکه قرآن گفتار جداکننده‌ی حق و باطل است و از گزافه و شوخی بدور است و با مرور زمان چنین قضیه‌ای مورد تأکید قرار گرفت و امن و استقرار احکامش به پیروزی رسید.

[۲۴۹] طارق: از ماده‌ی طرق است، به معنی کوبیدن یا نوع خاصی از زدن و عموماً به کسی که در شب حرکت می‌کند، گفته می‌شود و چون شب سکونت و آرامشی دارد، لذا رونده‌ی در شب یا رهروِ شب صدای پایش به خاطر سکوت حاکم بر شب بیشتر به گوش می‌رسد. پس مطلقاً به هرکس یا هرچیزی که شبانه ظهور و حضور پیدا کند، طارق می‌گویند، البته خداوند طارق را در ادامه توضیح می‌دهد که منظور از طارق چیست و کیست؟ و جمع طارق طوارق است و به حوادثی گفته می‌شود که در شب اتفاق می‌افتد. وقتی که عرب می‌گوید رجل مطروق، یعنی مردی که مصیبت زده است و بلا او را کوبیده است. [۲۵۰] علما گفته‌اند: افتتاح سوره‌ با قسم تحقیق مورد قسم و تشویق به ‌سوی مفهوم آن است. [۲۵۱] «ما ادراك» استفهام، بزرگی و عظمت مورد استفهام را می‌رساند. [۲۵۲] ثاقب: از ماده‌ی ثُقب است، یعنی نفوذکننده، ثُقبهِ یعنی سوراخ. ثَقَبَه یعنی در آن (سوراخ) نفوذ کرد. و می‌تواند برای نور صفت باشد. یعنی نوری که نفوذکننده است و به اعماق چیزی فرو می‌رود. در رابطه با «إن» این توضیح لازم است که هرگاه «إن» با «الا» در جمله‌ای بیاید، معنی نفی می‌دهد و اگر «إن» و «الا» را از جمله حذف کنیم، جمله‌ای مثبت به دست می‌آید. [۲۵۳] نافع با تخفیف میم، لمّا و حفص با تشدید آن خوانده‌اند. [۲۵۴] در اینجا قرائت هفت‌گانه در «لـمـا» جاری است: اولی با تخفیف میم «لَـمـا» که در این صورت زاید و برای تقویت کلام است و لاغیر؛ و «لام» برای فرق میان «إن» نافیه و «ان» موکده که بر سر اسم داخل می‌شود، می‌باشد و آن اسم ضمیر شأن محذوف است و تقدیر آن «انه - اي الحال و الشأن كلّ نفسِ عليها حافظ». قرائت دوم تشدید «لـمّـا» است در این صورت «ان» نافیه به معنی ما و «لـمّـا» به معنی «إلاّ» می‌باشد که تقدیر کلام چنین می‌شود «ماكّل نفس إلاّ عليها حافظ...»: هیچ‌کسی نیست مگر اینکه نگهبانی از ملائکه بر او گماشته شده است که حافظ و نگهدارنده اعمال خیر و شر اوست. [۲۵۵] فاء فای تفریح است وقتی جمله متفرع از آیه: ﴿إِن كُلُّ نَفۡسٖ لَّمَّا عَلَيۡهَا حَافِظٞ ٤ باشد یعنی اگر انسان در واقعیت رستاخیز و معاد شک کند به اصل آفرینش خود بنگرد و جایز است که فاء، فای فصیحه باشد. [۲۵۶] دافق: از ماده‌ی دَفَقَ است. دفق به معنی جهیدن است. دافق یعنی جهنده، چیزی که در جای خودش مانند فنر آرام ندارد و می‌پرد. [۲۵۷] این جواب استفهام است در ﴿مِمَّ خُلِقَ که مرکب از مِنْ ابتدایی و مای استفهامی است و الف آن به سبب تخفیف حذف شده به دلیل تقدیم حرف جاره بر آن همچون «عَمَّ». [۲۵۸] بَین: برای بیان حد فاصل میان دو چیز یا وسط دو چیز است. صُلب: به معنی سخت است و به اعتبار این سختی و شدت به پشت انسان (چه زن و چه مرد) صُلب گفته شده است، اگرچه در خیلی از تفاسیر فقط به مرد اطلاق شده است، درحالی‌که زن هم صُلب دارد، یعنی ستون فقرات. کلمه‌ی صَلب یعنی بیرون‌آوردن چیزی از استخوان و یا مغز استخوان. مصلوب یعنی کسی که روحش از تنش به وسیله‌ی به دار زدنش جدا شده است. و صلیب هم در حقیقت چوبی است که مسیحیت معتقد است حضرت عیسی را با آن به دار کشیدند، درحالی‌که قرآن می‌فرماید: ﴿وَقَوۡلِهِمۡ إِنَّا قَتَلۡنَا ٱلۡمَسِيحَ عِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ رَسُولَ ٱللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمۡۚ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكّٖ مِّنۡهُۚ مَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍ إِلَّا ٱتِّبَاعَ ٱلظَّنِّۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينَۢا ١٥٧ [النساء: ۱۵۷] نه عیسی را به دار آویختند و نه او را کشتند، بلکه امر بر آنان مشتبه گردید. صوبِ مصلب، یعنی لباسی که صلیب‌ها را روی آن نقاشی کرده‌اند. ترائب: جمع تریبه و اصل آن از ماده‌ی تَرِب است. یعنی خاکستر نشین شد. بدبخت و فقیر شد. تُراب هم به معنی خاک است. استخوان‌های سینه را تریبه گفته‌اند، به این دلیل که نرمی در آنجا وجود دارد. [۲۵۹] رَجع: از رجوع است به معنی بازگشت، به هر آنچه که آغاز و شروع انسان از آنجا بوده است. گفته شده که رجوع به معنی بازگشتن است اما رجع به معنای بازگرداندن. رجوع لازم و رجع متعدی می‌باشد. رجعت در طلاق یعنی برگشتن به ابتدا و در بازگشت به دنیا. پس از مرگ هم کلمه‌ی رجعت به کار رفته است. «الیه مرجعکم» در قرآن به کار رفته به معنی بازگشت. کلمه‌ی رجع به معنی استخر و یا آب‌گیر هم به کار رفته است. و همچنین رجع به باران هم اطلاق شده به این دلیل که در اصل همان بخار است. بخاری که بالا می‌رود و در بالا دوباره منجمد می‌شود و سپس مایع و دوباره به زمین برمی‌گردد. و یک رفتن و بازگشتن در آن است، به همین خاطر کلمه‌ی رجع برای باران هم به کار رفته است. [۲۶۰] جایز است بگویم منظور رجعت آب -منی- در صلب و ترائب است جز اینکه آنچه در تفسیر بیان شده اولی است به قرنیه‌ی ﴿تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ که منظور روز قیامت که روز بازگشت به زندگی جدید است باشد. [۲۶۱] این بازگشت محقق و آزموده و مورد آزمایش قرار می‌گیرد برای اظهار و افشای آنچه که مستور و پنهان داشته، از کفر و شرّ و یا ایمان و خیر. از علمای سلف روایت شده که وضو، غسل، نماز، روزه و زکات از مستورات و نهانی‌هاست و همچنین قاعدگی و حاملی زن از نهانی‌هاست؛ زیرا که امکان اخفاء و اظهار آن‌را دارد. [۲۶۲] تبلی: از بَلِیَ است، یعنی لباس کهنه شد و بلا به معنی آزمایشی است که فرساینده است و جوهر اصلی هر چیز را آشکار می‌کند و چون بعد از آزمایش تکلیف فرد روشن می‌شود، معنی آشکار شدن را می‌دهد. سرائر: جمع سریره است، به معنی نهانی‌ها، رازها و چیزهایی که بنده نزد خود مخفی و مستور می‌دارد، سریر و سُرور هم از سِر مشق شده‌اند. [۲۶۳] ناصر: از ماده‌ی نَصر و نُصرت به معنی نوع خاصی از کمک‌کردن است. فرق نصر با عون در این است که عون هرنوع کمک‌کردن است. اما نصرت نوع خاصی از کمک‌کردن است که به هنگام بلا و مصیبت، انسان به آن نیازمند است. یک بخش نصرت از طرف خداوند نسبت به بندگان است و بخش دیگر نصرت هم در قرآن آمده که از طرف بنده برای خداوند است. آنجا که می‌فرماید: ﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ ٧ [محمد: ۷]. اما معنی نصرت انسان برای خداوند چیست؟ یعنی بندگی کردن و اقامه حدود و برنامه‌هایی که خداوند نازل کرده است، یعنی رعایت عهد و پیمان‌های خود با خداوند. مجموع این معانی در نصرت انسان برای خداوند وجود دارد. اما در رأس همه‌ی آنها بهترین راه نصرتِ بنده برای خداوند بندگی کردن است. [۲۶۴] صدع: به معنی هرگونه شکافی است که در اجسام سخت ایجاد می‌شود، مثلاً شیشه می‌شکند و شکافی که برمی‌دارد، صدع نام دارد. به سردرد شدید و یا همان میگرن صُداع گفته می‌شود، چون فردی که دچار سردرد می‌شود، مانند این است که سرش شکاف برداشته است. تصدع هم یعنی متلاشی‌شدن، متفرق و جدا شدن دو یا چند چیز از هم و به معنی از بین‌بردن هم آمده است. [۲۶۵] هَزل: یعنی کلامی که هیچ بهره و منفعتی به دنبال ندارد، از ماده‌ی هُزال به معنی لاغری است. یعنی کسی که غذا می‌خورد ولی غذا جذب بدنش نمی‌شود، به شوخی‌کردن هم هَزل گفته می‌شود، چون انسان انرژی مصرف می‌کند اما در نهایت هیچ چیزی عاید انسان نمی‌شود و شوخی‌کردن شخصیت را ضعیف و لاغر می‌کند. [۲۶۶] یکیدون: از ماده‌ی کید است و نوعی از چاره‌اندیشی برای انجام کاری است. می‌تواند کید نکوهیده باشد، یعنی چاره‌اندیشی مکارانه و فریبکارانه و می‌تواند کید ممدوح یعنی کید ستودنی باشد. [۲۶۷] مهل: از ماده‌ی مهل است و به معنی سکون و آرامش و با تأنی کاری را انجام‌دادن. مهلت هم یعنی فرصتی را ایجاد کردن برای اینکه کاری با حوصله به پایان برسد. رویدا: از ماده‌ی رود به معنی رفت و آمد مکرر برای طلب چیزی و معنی آرام و با حوصله حرکت کردن را هم می‌دهد. و در نهایت معنی نزدیک را برایش به کار برده‌اند، صفت برای مصدر محذوف امهالاً می‌باشد.