تفسیر آیات
بشارت بسیار بزرگ و ارزشمندی در آیات این سوره است. به دنبال بشارتی که در سورهی پیشین (سوره نصر) بود و آن بشارتی برای پیامبر ج بود که روزی فرا میرسد که پیروز میدان دعوت میشود، پیروزی که دلهای مردمان را صاحب میشود و آنها را به سوی دین خدا راهنما میشود و کار به اینجا ختم نمیشود، وقتی که نصرت خدایی و فتح آمد و به دنبال آن مردمان از دینگریزی و دینستیزی دست برداشتند، آن وقت است که رأس کفر آخرین نفسهای خود را میکشد و آخرین خُدعههای خود را به وسیلهی یارانش به کار میگیرد. اینجاست که خداوند دوباره دخالت میکند و کارهایی را از پشت پردهی غیب انجام میدهد که در راستای تثبیت آن نصرتی است که در سورهی نصر، نصیب بندگانش کرده است. در این عصر هم میبینید خیلی از اوقات ما احساس کمبود میکنیم، زیرا میبینیم زمینه و بستر برای دور شدن مردم به صورت عام از دین بسیار فراهمتر است. زمینه برای اینکه جوانان به سمت بیدینی بروند، فراهم است. در این ظروف و شرایط بسیار مناسب است که آیات این سوره را بر دلهای خود نازل کنیم و متوجه باشیم که یقیناً این وضعیت و شرایط به همین منوال باقی نخواهد ماند. چون دوام الحال من المحال (دائماً یکسان نباشد، حال دوران غم مخور) غم نخوردن لازم است اما کافی نیست. اینکه غم نخوریم تنها بخشی از کار است اما در این راستا باید چه کار کنیم؟ آن وقت است که خداوند به وعدهی خود وفا کرده و آنچه را که مقتضای حکمت باشد، انجام میدهد.
اسباب نزول:
بخاری و غیره از ابنعباسب روایت کردهاند: روزی رسول خدا به کوه صفا رفت و با صدای بلند گفت: «واصباحا، واصباحاه». -عرب زمانی این جمله را میگفتند که دشمن به شکل غافلگیرانه بر آنان هجوم آورده باشد- قریش به سوی پیامبر شتافتند. پیامبر ج خطاب به آنان گفت: اگر به شما بگویم سپاه نیرومند دشمن سحرگاهان بر شما حمله میکند و یا بگویم در شامگاهان مورد تهاجم دشمن قرار خواهید گرفت، آیا گفتارم را تصدیق میکنید؟ گفتند: آری، پس فرمود: من شما را آگاه میسازم که عذاب شدید و دردناک پیشرو دارید. ابولهب گفت: تباه شوی! آیا برای همین ما را جمع کردی؛ به همین سبب خدا سورۀ: ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ ٢ سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤ فِي جِيدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ٥﴾ را نازل فرمود [۵۸۷].
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ ٢ سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤ فِي جِيدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ ٥﴾ [المسد: ۱-۵].
دعوت پیامبر ابتدا مخفیانه و در خانهی نوجوانی ۱۶ ساله به نام ارقم بن ارقم بود تا اینکه پیامبر به فرمان خداوند، قوم خود را برای ابلاغ رسالت دعوت در یکجا جمع کرد. او ابتدا به آنها گفت: اگر به شما بگویم هماکنون لشکری اسب سوار به ما حمله خواهند کرد چه میگویید؟ و همگان گفتند: ما حرف تو را باور میکنیم. پس پیامبر ج فرمود: اما من خبر دیگری برایتان دارم؛ من پیامبر خدا هستم. همه شگفتزده شدند و از این جمع ابولهب عمویش عصبانی شد و گفت: «تَبَاً لَكَ أَجمعتنا لِهَذَا»: «هلاک شوی آیا ما را برای این جمع کردی؟».
در مکه به خاطر شرایط آب و هوایی گرم و زمینهای لم یزرع، امکان کشاورزی و دامداری چندانی نبود. بزرگان مکه به واسطهی وجود آب زمزم و فواید و عایدات بتها و نذورات و قربانیهایی که مردم مکه و دیگر حجاج میآوردند، امرار معاش میکردند و صاحب ثروتهای زیادی شده بودند و البته با آمدن رسول ج و ابلاغ دین توحید و نفی شرک و بتها منافع آنها به خطر میافتاد. یکی از این ثروتمندان عبدالعُزی بن عبدالمطلب با کنیهی ابولهب عموی پیامبر بود. به این دلیل به ابولهب مشهور شده بود که سرخرو و زیبا و خیلی زود عصبانی میشد و مانند آتش سرخ میشد. ابولهب به سه دلیل شروع به مخالفت با برادرزادهاش کرد:
۱- حسادت.
۲- اعتراض.
۳- مال و ثروت.
اروی بنت حرب بن امیه همسر ابولهب [۵۸۸] نیز ثروتمند و دارای خدمتکاران زیادی بود. در راه آزار و اذیت پیامبر با ابولهب همکاری میکرد. اروی گردنبند ارزشمند الماسی داشت که آنرا فروخت تا خرج آزار حضرت رسول ج نماید. با وجود خدمتکار خود به صحرا میرفت و پشتههای خار جمع میکرد و بر دوش میگذاشت و با کمک شوهرش شبها بر سر راه پیامبر میگذاشت تا صبحها که پیامبر به مسجد میرفت به پایش برود. آنها از شدت حقد و حسد با سنگ به پای پیامبر زدند و او را خونآلود و زخمی کردند. میگویند: همسر ابولهب به رسول لقب «مذمم» بر وزن محمد داده بود و در کوچه بازار او را به این نام دشنام میداد و دربارهاش شعر میخواندند.
ابولهب دو پسر به نام عُتبه و عُتیبه داشت که دختران پیامبر ج را به ازدواج خود درآورده بودند؛ بی بی رقیه و ام کلثومب بعد از ابلاغ نبوت توسط پیامبر ج، به شدت توسط خانوادهی ابولهب و زنش آزار و اذیت میشدند و زن ابولهب همه جا از آنها بدگویی میکرد و در نهایت آنها را طلاق دادند و به خانهی پدر برگشتند تا اینکه عثمان بن عفانس آنها را به ازدواج خود درآورد و به عثمان ذی النورین معروف گشت (ابتدا با رقیهل و بعد از فوت ایشان با ام کلثومل).
آزار و اذیت خانوادهی ابولهب بالا گرفت و خداوند سورۀ تبت را نازل کرد.
زمانی که زن ابولهب در مکه با گفتن «مُذمم» به پیامبر ج دشنام میداد، پیامبر ج لبخند میزد و میگفت: خداوند مرا دوست دارد آنها به مُذمم دشنام میدهند ولی من محمد هستم. زمانی که پیامبر در مکه مشغول تبلیغ دین میشدند و مردم را به اسلام دعوت میکردند، ابولهب پشت سر آنها میایستاد و او را تکذیب میکرد و میگفت: ای مردم! حرفش را باور نکنید او برادرزادۀ من است او دیوانه است.
ابولهب به جزای این گناه دچار لکنت زبان شد و بعد از غزوۀ بدر دچار ناراحتی و بیماری شد. میگویند: تمام بدنش دچار ورم شدید شد و همه فکر میکردند که شاید این مرض واگیر باشد و کسی به او دست نمیزد؛ در نهایت در اوج ناراحتی و درد از دنیا رفت و با تکه چوبی او را به بالای تپهای بردند و در گودالی انداختند و رویش را پوشاندند. فرزندانش بعد از مرگ او به جز عتبه و عتیبه به اسلام ایمان آوردند و پیامبر همیشه به صحابه یادآوری میکرد که به آنها طعنه نزنید و گذشته پدر و مادرشان را به یاد آنها نیاورید.
نقل است که یکی از صحابه، ابولهب را در خواب دید و از او احوالش را پرسید. ابولهب گفته در آتشی که هرگز ندیدهام میسوزم و حال خوشی ندارم ولی هر دوشنبه از لای انگشتان دستم کمی به من آب میدهند تا بخورم. و این به خاطر بردهای است که هنگام تولد محمد ج از خوشحالی آزاد کردم.
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١﴾ [۵۸۹].
«بریده باد هر دو دست ابولهب و هلاک باد!».
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ﴾: «بریده باد دو دست ابولهب بن عبدالمطلب و عملش نابود باد!.»
﴿وَتَبَّ﴾: «مرگ بر او باد، که او از دوزخیان است.» (در جواب تباً لك که ابولهب به پیامبر گفت).
﴿تَبَّتۡ﴾: قطع ، بریده، زیانرسیده.
﴿يَدَآ﴾: دو دست:
۱- اولین دلیل برای آوردن دو دست این است که با دستانش سنگ و خار برمیداشت و به پیامبر آزار میرساند و اینکه در روز دعوت ابولهب با دستانش اشاره و توهین کرد.
۲- به قول بعضی علما، دست کنایه از کل بدن یا کل جسم است.
﴿أَبِي لَهَبٖ﴾: چرا خداوند از لقب نام برده نه اسم اصلی او:
۱- در اعراب کنیه و لقب از اسم شخص مهمتر بوده است.
۲- اسم او عبدالعُزی به معنی بندۀ بت عُزی بوده [۵۹۰] و خداوند نمیخواست بدین وسیله نام بت را در قرآن آورده و آنرا تأیید کند (بندۀ بت)؛ زیرا شرکآمیز است.
بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد، این یک جملهی دعائی است، لذا وی به سبب بیماری [۵۹۱] خطرناکی مرد و نتوانستند او را بشویند و بر نعشش آب ریختند. عبارت «وتَبّ» و حتما هم نابود گردید خبری است از جانب خداوند متعال نسبت به هلاک و نابودی عبدالعزی ابولهب.
دست وسیلهای است در هر زمان برای انتقال قدرتی که انسان از آن برخوردار است. حتی در زمانهای مختلف به وسیلهی دست قدرتهای درونی به بیرون و محیط منتقل شدهاند. زمانی قدرتمند بودن در استفادهی انسان از بازویش خلاصه میشد. کمی که به جلوتر میرویم این قدرتها، دیگر قدرتهای عضلانی نیستند، اکنون قدرتهای فکری و تکنولوژی شایعتر است، اکنون تکنولوژی فکر و هوش هیجانی و طوفان فکری مطرح است. و به شکلهای مختلف تحریککنندهی نیروهای نهفتهای هستند که در وجود انسانهاست تا بتوانند بیشتر به پیشرفتهای علمی نائل شوند و چگونه زندگی موفق و پویایی داشته باشند. لذا امروزه مظاهر قدرت و زور با گذشته تفاوت دارد، اما همهی جوامع چه در عصر قدیم و چه در عصر جدید همه بر این نکته متفق هستند که دست آلت و وسیلهای است که همیشه کاربرد دارد و هیچ وقت بدون استفاده نخواهد بود. اگر دست را از کسی بگیرید، عملاً بسیاری از قدرتهای او را محدود کردهاید. پس جای خود دارد که خداوند به جای (ید) نفرمود (رأس). وقتی دستش کوتاه شده دیگر تعطیل میشود. نبودِ دست اشارهای است به تمامی قدرتهایی که ابولهب به آنها اعتماد و استناد کرده برای ضربهزدن به دین خدا و کمرنگکردن دینداری در میان مردم. مانند مباحثی که در سورهی فیل به آن اشاره شد. این کار روی داد و خود بشارتی است که در هر شرایطی اینچنین امری از سوی خداوند در راستای از بینبردن رأس کفر و کافرین روی خواهد داد. تکلیف اهل ایمان در سورهی پیشین مشخص شد که باید با هجرت زمینهساز نصرت خدایی شوند. هجرت، سپس نصرت و بعد فتح و بعد داخل شدن مردم به دین خدا و بعد از آن دیگر داعی باید استغفار و تسبیح و حمد نماید و تکلیفش پایان میپذیرد، اما قبل از این زمینهسازیها، هنوز کار انجام نشده است، چون هنوز هجرت و مراحل بعدش انجام نشده و حمد و استغفار و تسبیح صورت نگرفته و لذا نباید از خدا نابودی ابولهبها را خواستار شد. سوره پیشین یعنی نصر مقدمهی این سوره است و تا مفاد و معانی آن سوره تحقیق نشود خداوند این دعای ما را که خدایا کافران را خوار و ذلیل بگردان، مستجاب نمیکند. یکی میگفت: «أللهم ادفع الظالمين بالظالمين وجعلنا من بين ايديهم سالمين غانمين» یعنی خدایا! ظالمین را به وسیلهی ظالمین از بین ببر و ما را هم محفوظ بدار. پس اینجا اهل ایمان چه وظیفهای دارند؟ چرا که نباید منتظر شد خداوند همهی کارها را انجام دهد. ما هم معتقدیم به اینکه خدا فرموده: ما بعضی از ظالمین را به وسیلهی بعضی دیگر از بین میبریم ﴿وَكَذَٰلِكَ نُوَلِّي بَعۡضَ ٱلظَّٰلِمِينَ بَعۡضَۢا﴾ [الأنعام: ۱۲۹]. لازم نیست که اهل ایمان این را از خدا بخواهند، بلکه باید کار و مسئولیت خود را انجام دهند، آن وقت از خدا بخواهند که ادفع الظالمین بالظالمین. در غیر این صورت دعا، دعای مشروعی نیست.
اما بشارت بعدی که از سوی خدا آمده این است که میفرماید:
﴿مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ ٢﴾ [۵۹۲].
«مال و ثروتش و آنچه به دست آورده بود، به او سودی نبخشید [نه عذاب را از او دور کردند و نه برای او جلب رحمت نمودند]».
﴿مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُ﴾: «دارایی و آنچه از شغل و مقام بدست آورده است به وی سود نمیرساند و او را از آتش دوزخ نمیرهاند، مالش او را بینیاز نساخت.»
﴿وَمَا كَسَبَ﴾: «آنچه کسب کرده از ملک، مال و فرزند و ...»
یعنی هنگامی که خداوند متعال بر او خشم گرفت و او را داخل آتش دوزخ نمود، مال و مقام و فرزندش ایشان را از عذاب بینیاز نساخت.
ابولهب مرد بسیار ثروتمندی بود و میگفت: اگر حرف شما راست باشد، در آخرت پولهایم را به ملائک میدهم تا عذابم نکنند و خداوند فرمود: این مال نه به خودش و نه به فرزندانش سودی نرسانید.
به عبارت دیگر نه مالش (آنکه به عنوان سرمایه در اختیار دارد) و نه آن چیزی که در پی تحصیل و به دست آوردنش است (ما کسب) مشکلی را از او حل نخواهد کرد. مثلاً سیاستگذاری ابرقدرتها در راستایی است که اگر این تکنولوژی و امکانات به دست مسلمانها بیفتد برای آنها مشکل ایجاد میکنند. لذا سعی دارند برنامهریزیشان طوری باشد که مسلمانان را عقبمانده نگه دارند. و مؤمن یکی از ویژگیهایش این است که بایستی امروز به فکر فردا باشد، همچنان که خداوند میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖ﴾ [الحشر: ۱۸] فهمهای ما باید فهمهای زنده و پویابی از قرآن باشد. این آیه را همگان اینگونه معنی میکنند که (همه بیندیشند که برای قیامتشان چه چیزی را حاضر کردهاند)؟ گفته نمیشود به قیامت فکر نکنند. قیامت فردایی است که هنوز نیامده است. منظور از فردا در این آیه میتواند همین فردای بعد از امروز باشد. استراتژی کوتاه مدت چیست؟ استراتژی میان مدت چیست؟ و استراتژی دراز مدت کدام است؟ میگویند: نه، خدا کریم است، خدا امروز کریم بوده، فردا هم کریم خواهد بود اما ما باید تکلیفمان روشن باشد و قدمهایی را که قرار است برداریم، مشخص کنیم. میخواهیم به کجا برسیم؟ میخواهیم همین که هستیم باشیم؟ خوب، اینکه مطلوب نیست، شما را این شمایی مصلحت نیست. تازه مولوی این را هفتصد سال پیش میگوید. الان اگر مولوی را هفتصد سال جلو میآوردیم یعنی به قرن بیست و یکم و از او میپرسیدیم که آیا وضعیت کنونی را میپسندی، به جای یک بار، دوبار میگفت: (شما را از این شمایی مصلحت نیست) این وضعیتی که شما دارید وضعیت خوبی نیست، چون هنوز معلوم نیست چه کار میکنید؛ قدمهایی که میخواهید بردارید، باید کاملاً روشن باشد. پیشبینی آینده مطلوب، معقول و مشروع است، حال ممکن است این پیشبینیها صد در صد تحقیق نشود، اما هیچ اشکالی ندارد. در این عصر کسی که علاوه بر استفاده از سایر توانمندیها بیشتر از قوهی خیالش استفاده کند، موفقتر است، البته نه اینکه خیالپردازی کند، از قوهی خیال استفاده کردن غیر از خیالپردازی است، خیالپردازی مطلوب نیست، لذا خداوند وقتی میفرماید: ﴿مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ ٢﴾ یعنی نه آن چیزی که موجود دارد و نه آنچه که میخواهد از امکانات به آن برسد، از او مشکلی را حل نخواهد کرد. خُسران را از او دفع نخواهد ساخت، چرا؟ چون مسیری را که انتخاب کرده نمیتواند در راستای استفاده بهینه از امکانات موجود و امکاناتی که قرار است به آن برسد او را یاری کند، یعنی راهش با آن امکانات سازگار نیست؛ خیلی از اوقات میبینید، کسی مال زیادی به او داده شده اما راهی که در پیش گرفته، هیچ تناسبی با آن امکانات ندارد، لذا آن امکانات را ضایع میکند و وقتی امکانات را ضایع کرد، خودش هم ضایع میشود، این است که انسان باید اول از خدا عقل درست استفاده کردن از مال و ثروت را بخواهد و بعد امکانات را. قارونها در کنار امکانات فراوان قرار گرفتهاند، عقلشان پایین بود و مالشان زیاد و لذا قارون شدند و خدا میفرماید: ﴿فَخَسَفۡنَا بِهِۦ وَبِدَارِهِ ٱلۡأَرۡضَ فَمَا كَانَ لَهُۥ مِن فِئَةٖ يَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُنتَصِرِينَ ٨١﴾ [القصص: ۸۱] خودش را و هرچه را که داشت، به زمین فرو بردیم. در مقطعی مردم از کنار قارون رد میشدند و میگفتند: ﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِي زِينَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِينَ يُرِيدُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا يَٰلَيۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ قَٰرُونُ﴾ ای کاش! این چیزی که به قارون داده شده، کمی از آن به ما داده میشد ﴿إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٖ٧٩﴾ [القصص: ۷۹] چند روز بعد وقتی دیدند چه بلایی بر سر قارون آمد، به خاطر آن اعتمادی که بر عقلانیت خودش داشت و میگفت: ﴿قَالَ إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِيٓۚ﴾ [القصص: ۷۸]. قارونیت یک مصیبت است، همچنان که فرعونیت یک مصیبت است. فرق قارون و فرعون در این بود که قارون عندی عندی زیاد میگفت و فرعون أنا أنا زیاد میگفت. قارون میگفت. ﴿إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِيٓۚ﴾ و فرعون میگفت: ﴿أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤﴾ [النازعات: ۲۴]. أنانیت فرعونی و عندیت قارونی دو بلایی هستند که نهایتاً انسان را به جایی میرسانند که از امکانات هرچند زیاد، هیچ بهرهای نبرد، تازه فرعون در کنار خود هامان را هم داشت، هامان تزویر و نیرنگ میکرد و زور و قدرت را هم فرعون داشت و قارون هم اهل زر بود. اینها نمونههایی هستند که اگر کسی بخواهد ظلم کند، به صرف ظلمکردنش خداوند با او مقابله خواهد کرد، خداوند ضد ظالمین است ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا يَعۡمَلُ ٱلظَّٰلِمُونَۚ﴾ [إبراهیم: ۴۲] ظالم را خوار و خفیف میگرداند، چه شما دعا بکنید و چه نکنید، چه کاری انجام بدهید، چه ندهید، خدا ظلمستیز است و ظلمستیزیاش هم کاملاً واضح و پیداست، پس ﴿مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ ٢﴾ تنها مربوط به ابولهب نیست، رأس کفر، رأس بیدینان، رأس همهی کسانی که با تنگنظری مجال و میدان عرضه فرآوردههای دینی را نمیدهند، خداوند با آنها مقابله کرده و مقابله خواهد کرد و اینجا این بشارت را به ما میدهد.
﴿سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤ فِي جِيدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ ٥﴾ [المسد: ۳-۵].
﴿سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣﴾ [۵۹۳].
«به زودی به آتش شعلهور درخواهد آمد».
﴿سَيَصۡلَىٰ﴾: شعلههای آتش که همه جا پراکنده و شعلهور است.
﴿سَيَصۡلَىٰ نَارٗا﴾: «بزودی در آتش پر زبانه درآید.»
﴿ذَاتَ لَهَبٖ﴾: «شعلهور و با شراره است.»
صلی: (نام غذایی ویژه که برای مهمانان خاص در میان اعراب پخته میشود چنانکه آتش از همه طرف غذا را میپوشاند و آنرا میپزد (گوشت تنوری)).
در این دنیا که گرفتارند و گرفتاری آنها مشهود است، اصحاب جاه، اصحاب قدرت، زندگی خوبی ندارند. در تفسیر «ماکسب» گفتهاند: دو چیز هستند که قرآن بسیار روی آنها تأکید دارد: یکی جاه هست و مقام و دیگری ولد که همان قدرت انسانی است. این دو خیلی در طول تاریخ طرفدار داشته است و اعتماد بر این دو همیشه موفقیتآمیز نبوده است. بسیاری از کسانی که بر جاهشان اعتماد کردند، به جایی نرسیدند، بر مال و اولاد به عنوان دو قدرت انسانی اعتماد کردند که صاحب قبیله و عشیره و تسلیحات نظامی بودند اما به جایی نرسیدند و این مطلب را قرآن بسیار واضح و روشن بیان کرده است، در دنیا که اوضاع نابسامانی دارد و در قیامت هم ﴿سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣﴾ چون او اهل آتشافروزی بود و کارش زمینهسازی و بسترسازی برای تعطیل کردن دین خدا و تبلیغ دینداران بود. جزای کارش هم از جنس عملش است، خودش که اهل آتشافروزی است، لذا خودش داخل آتشی میشود که صاحب شعله است. (ذات لهب) اما معاونش و همکارش و نزدیکترین کس او، زنش است که بسترساز به تعطیل کشاندن دین خدا و دینداری است؛ او هم جزایش از جنس عملش است، در دنیا معاون بوده و در آخرت هم معاون است، در دنیا مؤید شوهرش بوده، در آخرت هم مؤیدش است و در اینجا میتوانیم نقطهی مقابلش را نیز استخراج کنیم، زیرا پشت سر هر مردی یک زن خوب یا بد قرار گرفته است، لذا اگر میبینید مردی در امور دین و دنیایش موفق است، دلیلش آن است که زن صالحهای پشت سر او قرار گرفته و از او پشتیبانی میکند و عکس این هم صادق است. دستور قرآن و سنت هم همین است که ﴿ٱلۡخَبِيثَٰتُ لِلۡخَبِيثِينَ وَٱلۡخَبِيثُونَ لِلۡخَبِيثَٰتِۖ وَٱلطَّيِّبَٰتُ لِلطَّيِّبِينَ وَٱلطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَٰتِۚ﴾ [النور: ۲۶] و اگر سؤال شود، چرا نوح و لوط اینچنین نبودند؟ در این رابطه سنتِ دین با یکی دو استنثاء به هم ریخته نمیشود، استثناء هم داریم، بعضی اوقات مردان خوبند، زنان بدی پشت سرشان هستند، این هم دلیل و حکمت دارد و عکسش هم وجود دارد که زنان خوب هستند اما مردان بد دارند و هردو را ما در انتهای سورهی تحریم داریم: ﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱمۡرَأَتَ فِرۡعَوۡنَ إِذۡ قَالَتۡ رَبِّ ٱبۡنِ لِي عِندَكَ بَيۡتٗا فِي ٱلۡجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرۡعَوۡنَ وَعَمَلِهِۦ وَنَجِّنِي مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ١١﴾ [التحریم: ۱۱]. یعنی در ظروف و شرایط خانه فرعون که جای هیچ آرامش و امنیتی نیست، این زن به اوج کمالات انسانی و اخلاقی خود میرسد و کار به جایی میرسد که از خدا میخواهد در کنار و جوار خود در بهشت خانهای برایش بسازد ﴿رَبِّ ٱبۡنِ لِي عِندَكَ بَيۡتٗا فِي ٱلۡجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرۡعَوۡنَ وَعَمَلِهِۦ وَنَجِّنِي مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ١١﴾. البته فساد همسران نوح و لوط در زمینهی اخلاق نبوده، بلکه در زمینهی اعتقاد بود و این آیاتِ اخلاقی هستند. من میخواهم کنار تو باشم و اینچنین قدرتی از لحاظ ایمانی پیدا میکند که با جزم و قاطعیت از خدا میخواهد در جوار خودش خانهای در بهشت برایش بسازد. اما اینکه چرا نوح و لوط مبتلا به این مصیبت و بلا میشوند، این برای ارتقاء و تعالی شخصیتی آنها لازم بود. بنابراین، نزدیکترین افراد به هم زن و مرد هستند و میتوانند در مسیر شکر یار همدیگر باشند و میتوانند در مسیر کفر مانند زن ابولهب مؤید هم باشند و هردو باهم به جهنم بروند، اما چون همسر ابولهب مقدمهی دخول به جهنم را فراهم کرده، طبیعتاً آنجا هم همین شغل را خواهد داشت، به تعبیر قرآن:
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤﴾ [۵۹۴].
«و همسرش [امجمیل، آن] هیزمکش [نیز وارد آتش میشود که پیامبر را اذیت میکرد و خار در مسیر وی میانداخت] ».
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ﴾: «زنش، امجمیل عوراء، دختر حرب خواهر ابوسفیان.»
﴿حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ﴾: «هیزم و شاخههای خاردار را به دوش میگرفت و شبانه در راه پیامبر میانداخت. در نتیجه همانند شوهرش به آتش رسید.»
زن ابولهب به خاطر حمل خار در دنیا برای آزار و اذیتکردن پیامبر، در آخرت شکنجه میشود.
حطب وسیلهی برافروختهشدن آتش است و این هیزمها را زن ابولهب فراهم میکند، همچنان که در دنیا هم همین کارها را انجام میداد. زمینهسازی و سخنچینی میکرد و کارهایی را در این راستا انجام میداد و شوهرش را تحریک میکرد که تو در میان عرب جاه و مقام و حشمتی داری، این فرد (محمد ج) آمده این امکانات را از تو بستاند و تو بایستی میدان را خالی نکنی؛ و در حقیقت محرک اصلی ابولهب در پشت پرده همین زنش بود، در قیامت هم همین طور است ﴿حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ﴾ یعنی جمعکنندهی هیزم است و بعد از اینکه هیزمها را جمع کرد، آتش جهنم را برای خود و همسرش برمیافروزد، همچنان که در دنیا اینچنین وضعیتی را فراهم کرده بود و:
﴿فِي جِيدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ ٥﴾ [۵۹۵].
«بر گردنش طنابی از لیفِ خرماست».
﴿فِي جِيدِهَا﴾: «در گردنش»
﴿مَّسَدِ﴾: لیفی بافعه شده محکم و خشن از درخت خرما (به خاطر گردنبندی که فروخت و خرج آزار پیامبر کرد و همچنین به خاطر کوله بار خار و خاشاک که به گردن میبست و برای اذیت پیامبر از صحرا میآورد) و به قولی گردنبندی از آهن بر گردنش انداخته میشود و خود هیزم کش جهنم است برای سوختن شوهرش.
﴿حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ﴾: «بندی از لیف به هم بافته و شعلهور شدن آتش در لیف معروف است.»
در گردن آن زن هیزمکش، رشتۀ طناب تافته و بافته از الیاف است. در اینجا مقصود بندی است که مشتعل میگردد و اسارت و خواری و مزید عذاب او را میرساند.
به آن گردن نازکش که انواع درّ گران قیمت از آن میآویخت و فخر میفروخت طناب و ریسمانی زبر و خشن از خرما میآویزند که نهایت تحقیر مقام و شخصیت دنیایی اوست. پس این سوره هم بشارتهایی در راستای توجیه و بیان بعضی از شبهات و ابهامات مسلمانانی است که از لحاظ ایمانی در ضعف هستند که نباید زرق و برق اهل دنیا و اهل مال و منال و اهل منصب و قدرت آنها را به حاشیه براند، بلکه بایستی آنها جایگاه واقعی خود را در جامعه پیدا کنند و به صِرف اینکه صاحب مال و صاحب مقام و قدرت مادی نیستند، نباید احساس حقارت کنند، چرا که نه مال و نه مقام نمیتواند مشکلی از صاحبش را حل کند، مادامی که اهل ایمان نباشند.
رهنمون آیات:
۱- بیان حکم خداوند متعال در رابطه با هلاکت ابولهب و ابطال کید و نیرنگ او که برای رسول خدا ج انجام میداد.
۲- مال و فرزند، مقام و منصب، بنده را هیچگاه از عذاب بینیاز نخواهد کرد، اگر در مسیر خشم خدا حرکت کند و کاری که موجب رضوان اوست ترک نماید.
۳- مطلقا اذیت مؤمنان حرام است.
۴- بیان اینکه همراه با شرک و کفر، قرابت با مردان خدا سودی نخواهد داشت، همانگونه که ابولهب وارد دوزخ شد درحالیکه عموی خاتمالانبیاء است.
[۵۸۷] صحیح بخاری: ۴۹۷۱، مسلم: ۲۰۸، الکشاف: ۱۳۶۹. [۵۸۸] در حدیث صحیح روایت شده هنگامی که زن ابولهب شنید دربارهی او و شوهرش قرآن نازل شده، شتابان به سوی پیامبر خدا که در کنار کعبه نشسته بود رفت و ابوبکر صدیق س کنار رسول خدا ج بود، زن ابولهب یک مشت سنگ در دست داشت؛ هنگامی که مقابل رسول خدا ج ایستاد، خداوند بینائی او را از رسول خدا برداشت و پیامبر را ندید، ابوبکر را دید و گفت: ابوبکر! رفیقت کو؟ شنیدهام مرا هجو و به باد استهزا گرفته است؛ سوگند به خدا اگر او را ببینم این سنگها را بر او میکوبم. من شاعرم و در مذمّت گویی مهارت دارم، سپس رفت. ابوبکر گفت: ای رسول خدا، شما او را دیدی ولی او شما را ندید. پیامبر فرمود: خدا بینایش را برداشت. [۵۸۹] تبت: از مادهی تَب به معنی دُعا است، دعا برای هلاکت و نابودی کسی یا چیزی و تب دوم تحقیق این دعاست، یعنی این دعا هم مستجاب شده است، پس کلمهی تب به معنی هلاکت و نابودی است و در لغت برای دعای شر به کار رفته است، مانند وقتی که به کسی گفته میشود تب لک، یعنی خدا تو را بکشد، خدا تو را از بین ببرد، اما این که خدا این دعا را مستحاب کند، مقوله دیگری است. یدا: اصلش یدان بوده، یعنی دو دست اما چون در این جا مضاف به ابی شده؛ (ن) آن حذف شده است، یعنی هردو دست ابی لهب. ابی لهب: که کنیه عموی پیامبر بود، چون چهرهی سرخ و آتشین داشت، در میان اعراب به این کنیه مشهور شده بود و کسی که در حقیقت آتش شرارت و آتش کینه و بغض و آتش دینستیزی از چهرهی او شعله میکشید، و کاملاً هویدا بود. تب دوم در حقیقت استجابت این دعای ربانی است که خدا ارادهاش به هلاکت ابولهب قرار میگیرد و این اراده هم تحقیق میشود و میافتد. [۵۹۰] به عبدالعزی عموی پیامبر خدا، به چند دلیل ابولهب میگفتند: ۱- به سبب زیبایی صورتش که میدرخشید۲- به معنی قضا و قدر زیرا ابا لهب از اهل آتش است همانگونه که امروز کمونیستها شعار سرخی و چپ را برای خود اختیار نمودهاند که واضح است آنان هم از زمرهی دوزخیانند؛ زیرا به آنان اصحاب الشمال گفته میشود. [۵۹۱] آن بیماری که بدان مبتلا شد مشهور به بیماری عدسه بود؛ وقتی مرد، سهروز به همان حالت ماند و دفن نشد تا اینکه گندیده شد و سپس فرزندانش از ترس سرایت آن بیماری، از دور بر وی آب میریختند؛ زیرا عرب همانگونه که از طاعون پرهیز داشتند از بیماری عدسه هم پرهیز میکردند. [۵۹۲] ما اغنی: ما، مای نافیه است و اغنی از مادهی غنی به معنی بینیازی است، اغنی یعنی بینیاز کرد، «اغنی عنه» از او بینیاز کرد، «ما اغنی عنه» یعنی از او بینیاز کرد. در حقیقت یعنی نیازی را از او مرتفع نساخت، به او سودی نبخشید. مال: همهی چیزهایی که مطلوب و محبوب انسان هستند، یعنی انسان از روی فطرت آنها را دوست دارد. اصل کلمهی مال از میل گرفته شده، یعنی انسان به طرفش میل دارد و جاذبهی خاصی در آن است؛ پس محبت مال چیزی فطری و طبیعی است و دین، ما را از جمع مال و استفاده از مال و امکانات نهی نکرده است، اما ما را از مالاندوزی و مالپرستی به شکلی که مال همه چیز انسان شود و ملاک ارزشیابی ما برای کسب و درک ارزشها قرار بگیرد، منع کرده است. چرا فرمود «مالهُ وماکسب»؟ چون ماکسب غیر از مالهُ است، مال آن چیزی که موجود است و نیازی به تحصیل ندارد اما ما کسب غیر موجود است و کسب میشود، خداوند در رابطه با آینده برای اطمینان خاطر اهل ایمان میفرماید: آنچه اکنون موجود است و در اختیار رأس کفر قرار دارد و آنچه در آینده به او خواهد رسید، هیچ مشکلی از او را حل نخواهد کرد، چنانکه انسان مؤمن هرگز احساس بیارزشی و کمارزشی و حقارت نمیکند. [۵۹۳] سَیَصلی: از مادهی صَلِیَ، یَصلیَ، به معنی داخل شد و در سیصلی ((س)) برای تأکید وقوع فعل آمده و اینکه در آینده روی میدهد. نار: آتش است و اما چرا به صورت نکره آمده توضیح داده خواهد شد. ذات لهب: این جزایی است که خدا تعیین کرده برای ابولهب که جزای او از جنس عملش است. آتشی که صاحب شعله است. [۵۹۴] وامرأته: زن او، اشاره به نقش آفرینی مثبت و یا منفی زنان در تاریخ دعوت دارد. یعنی زنان هم میتوانند معاون خیر باشند و هم معاون شر. در طول تاریخ، حتی در عصر جاهلیت، زن صاحب نقش بوده؛ حال ما چگونه میتوانیم این نقش را کنار گذاشته و بگوئیم زنان در جامعه هیچ کاره هستند. آنها میتوانند دعوتگر به سوی خیر باشند، مؤید خیر و اهل خیر و یا مؤید شر و اهل شر باشند. نمونهاش همین سورهی مسد است. حماله: از مادهی حمل، یعنی برداشتن، حمال: صیغهی مبالغه، یعنی کسی که کارش این است. حطب: هیزم، حماله الحطب، یعنی کسی که کارش حمل هیزم است، هیزمکش. [۵۹۵] جید: گردن، گردنی که لطیف و نازک و زیباست که همان گردن زنان است. حبل: ریسمان ضخیم، اما ریسمانی که از پوست درختِ خرما یعنی مسد است. ریسمانی که خود ضخیم است و از پوستِ درختِ خرما هم بافته میشود که ضخامت و زبریاش را بیشتر میکند.