تفسیر جامع جزء سی‌ام قرآن کریم

فهرست کتاب

تقسیم‌بندی آیات سوره

تقسیم‌بندی آیات سوره

از آیه‌ی ۱ تا آیه‌ی ۵ بیان گشایشی است که در مسیر دعوت برای دعوت‌گر روی می‌دهد و اینکه دوران ظلم و ستم محدود است، مانند محدودیت شب.

از آیه‌ی ۶ تا آیه‌ی ۱۴ بیان سنت مؤاخذه‌ی انسان‌ها به خاطر گناهان‌شان است که سنت مؤاخذه در رابطه با اقوام پیشین جاری شده و هرقوم و دسته‌ای هم امروزه مسیر اقوام طغیانگر گذشته را برود، همان محاسبه و مؤاخذه‌ای که شامل حال آنها شده است، شامل حال اینها هم خواهد شد.

آیه‌های ۱۵ و ۱۶ بیان موضع‌گیری در رابطه با نعمات خداوندی است و اینکه نسبت‌دادن کثرتِ نعمات به خود و کمبود و قلت نعمات به خداوند.

از آیه‌ی ۱۷ تا ۲۱ بیان علت مبتلاشدن انسان‌ها به قَلَّتِ نعمت و کم‌شدن و کاسته‌شدن از نعمت‌ها.

از آیه‌ی ۲۲ تا ۲۶ تشکیل مجلس محاکمه با حضور خداوند و ملائکه و حسرت خوردن انسان‌ها در رابطه با کارهایی که باید انجام می‌دادند، اما انجام ندادند.

از آیه‌ی ۲۷ تا ۳۰ بازگشت انسان مؤمن و صاحب نفس مطمئنه به سوی خداوند و ملحق‌شدنش به او.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلۡفَجۡرِ ١ وَلَيَالٍ عَشۡرٖ ٢ وَٱلشَّفۡعِ وَٱلۡوَتۡرِ ٣ وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَسۡرِ ٤ هَلۡ فِي ذَٰلِكَ قَسَمٞ لِّذِي حِجۡرٍ ٥ [الفجر: ۱-۵].

خداوند متعال به این چهار چیز سوگند یاد نموده و آن عبارتند از: فجر هر روز، می‌توان گفت که خداوند متعال فجر روز معینی را اراده کرده است.

﴿وَٱلۡفَجۡرِ ١ [۳۰۶].

«سوگند به صبح»!

خداوند متعال در کتاب عظیمش به دلایلی چون: تأکید، تشویق و دادن خبر مهم، به چیزهای عظیم قسم یاد می‌کند و در قرآن همیشه بعد از قسم، جواب قسم نیز می‌آید؛ ولی در سوره‌ی فجر جواب قسم پنهان و مخفی است.

اولین قسم: قسم به صبح، وقتی روز روشن می‌شود، به رحمت خداوند متعال، از خواب که مرگ صغری است، بیدار می‌شویم و خداوند برای ذخیره‌ی اعمال بیشتر، روز دیگری را به انسان هدیه می‌دهد.

خداوند متعال در قرآن به دو چیز زیاد قسم یاد می‌کند.

۱- شب و روز: به دلیل یادآوری قیامت که روزی می‌آید و می‌میری و دیگر بیدار نمی‌شوی تا اینکه در قیامت زنده و برانگیخته شوی و خواب شب، موت صغری است.

۲- درختان و گیاهان.

آرای علما در تفسیر﴿وَٱلۡفَجۡرِ:

۱- فجر به طور کامل.

۲- فجر در هنگام نماز صبح: زیرا به هنگام نماز صبح، دو طیف از فرشتگان وجود دارند: فرشتگان شب بالا رفته و فرشتگان روز پایین می‌آیند و خداوند علیم از آنها می‌پرسد کجا بودند؟ و چه می‌کردند؟ و آنها جواب می‌دهند: در حال خواندن نماز صبح بودند که ما آنها را ترک کردیم.

«ألصَلَوْة الْفَجْر کَانَتْ مَشْهُوْدا».

هنگام نماز‌های صبح و عصر، ۲ نوع ملائک بر انسان حاضر هستند که جایشان را عوض می‌کنند و اعمال روز و شب ما را به آسمان می‌برند.

فجر: صبح روز عید حج (قربان) (آخرین شب از شب‌های ذی الحجه).

و تعبیر دیگری که در قرآن آمده است فلق می‌باشد. ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١: بگو: پناه می‌برم به رب فلق. و فلق یعنی شکاف، پرده‌ی تاریکی را می‌شکافد و از دل این تاریکی صبح روشن را بیرون می‌آورد. اما چرا باید به رب فلق پناه برد؟ به این دلیل که انسان گاهی اوقات از لحاظ روحی دچار پریشانی می‌شود، مانند این است که در ظلمتی قرار گرفته و برای اینکه از این ظلمت رهایی یابد، باید به خدایی که رب فلق است، پناه ببرد تا خداوند با فالق‌بودنش به تعبیر قرآن ﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَالِقُ ٱلۡحَبِّ وَٱلنَّوَىٰ [الأنعام:۹۵] دل این ظلمات فکری، ایمانی، اخلاقی را بشکافد و ما را از آنها برهاند. ﴿وَٱلۡفَجۡرِ ١ هم در حقیقت به همین معنی است و بشارتی است برای اینکه تمام‌شدن دوران ظلمت و تاریکی را اعلام کند و لذا این وقت، وقت مبارکی است.

﴿وَلَيَالٍ عَشۡرٖ ٢ [۳۰۷].

«و به شب‌های ده‌گانه [آغاز ذی الحجه] سوگند»!

قسم به ده شب اول ماه ذی‌الحجه که عرفه و عید قربان را شامل است. حدیث رسول خدا ج این معنی را تأیید می‌کند آنجا که می‌فرماید: «مَا مِنْ أيَّامٍ، العَمَلُ الصَّالِحُ فِيهَا أحَبُّ إِلَى اللهِ من عشر ذي‌الجه» [۳۰۸]: «عبادت و عمل ‌صالح هیچ روزهایی به اندازه‌ی دهۀ ‌اول ماه ذی‌الحجه نزد خداوند متعال دوست‌داشتنی نیست».

آرای علما در مورد شب‌های ده‌گانه:

۱- دهۀ اول ذی الحجه: که به ایام الله معروف است و اعمال صالح در این روزها اجر و فضیلت زیادی دارد؛ چون همۀ اعمال صالح در این روزها جمع می‌شود و تمام اعمالی که در شب‌های قدر انجام می‌شود، در دهۀ اول ذی الحجه هم هست علاوه بر اینکه در ذی الحجه، مناسک حج انجام می‌شود و همۀ مسلمانان یک‌صدا لبیک‌گو هستند و شیطان ناراحت است. فضیلت روزه و عبادت در دهۀ اول ذی الحجه از جهاد در راه خدا بیشتر است؛ مگر کسی که در جهاد شهید شود و تمام مال و ثروتش را نیز در راه خدا و جهاد از دست بدهد؛ فقط در این صورت اجر و ثواب او بیشتر است.

۲- دهۀ آخر رمضان: به خاطر شب‌های قدر.

علما در مورد دهۀ آخر رمضان دو نظریه دارند:

۱- بعضی معتقدند که منظور از شب‌های ده‌گانه، شب‌های آخر رمضان نیست؛ چرا که این سوره (الفجر) مکی است ولی روزۀ رمضان در سال دوم هجری در مدینه فرض شده است.

۲- بعضی دیگر معتقدند دلیلی وجود ندارد و خداوند به واسطۀ علم غیب خود می‌تواند به آنچه که هنوز نازل نشده قسم یاد کند.

در نهایت علما دو نظریۀ زیر را برای این آیه ارائه کرده‌اند:

۱- شب‌های رمضان بهتر و روزهای ذی الحجه بهتر است.

۲- دهۀ ذی الحجه بهتر است چون ایام الله است و دارای منزلت و فضیلت زیادی است و علاوه بر تمام اعمالی که در شب قدر انجام می‌شود در عشر ذی الحجه، حج هم انجام می‌شود.

مهم این است که از این آیه معنی محدودنمودن زمان ظلمت را دریابیم. برای فجر هیچ قیدی وجود ندارد. اما برای شب محدودیت ایجاد شده است. ﴿وَلَيَالٍ عَشۡرٖ ٢ قسم به شب‌های ده‌گانه. قسم می‌خورد به فجری که مستمر و تمام‌ناشدنی است و قسم می‌خورد به شب‌هایی که تمام‌شدنی است. همین قدر کافی است که بدانیم ظلمت و شب دائمی نیستند و اصل این است که همیشه روشنایی باشد و ظلمت موقتی است. بنابراین، ما باید ظلمت ستیز باشیم و تلاش کنیم که خود را به نور و روشنایی رسانده و نور را درک کنیم و خود را از نظر ایمانی نورانی کنیم. به قول مولوی:

هرکه کاه و جو خورد قربان شود
هرکه نور حق خورد قرآن شود

که اگر خود را در معرض نور حق قرار دادیم، آن وقت است که شخصیت قرآنی پیدا می‌کنیم. در آن صورت شخصیتی نیستیم و نخواهیم بود که با باد شهوت، منصب، شهرت وضعیت‌مان به هم بریزد. پس ظلمت محکوم به فنا است. ﴿وَلَيَالٍ عَشۡرٖ ٢.

﴿وَٱلشَّفۡعِ وَٱلۡوَتۡرِ ٣ [۳۰۹]. [۳۱۰]

«و به زوج و فرد [اشیاء]»!

علما در تفسیر این آیه اختلاف ‌نظر دارند و نظریات زیر را ارائه می‌دهند:

۱- هرچه از مخلوقات خداوند جفت و دوتاست، شفع و هرچه فرد و یکی است، وتر است.

۲- شفع، مخلوقات خداوند و وتر، خود خداوند است.

۳- شفع، روز دهم ذی الحجه (روز عید قربان) و وتر، روز قبل از آن (روز عرفه) است.

نظریه‌ی اول صحیح‌تر است.

قسم به هرچیز زوج و هرچیز فردی. انسان وقتی که تنها است و هنوز خداوند را نشناخته است، وتر است و وقتی خداوند را شناخت و بندگی خود با خدا را اعلام کرد و به سوی خدا رفت و خداوند را ناصر و پشتیبان خود قرار داد، آن وقت می‌شود شفع که در انتهای سوره هم به آن اشاره شده است و یکی از معانی شفع‌ رسیدن بنده به خداوند است و تا زمانی که ما تنها هستیم، هیچی نیستیم و وقتی که در کنار خداوند قرار گرفتیم و وقتی که بندگی خودمان را برای خداوند به اثبات رساندیم، آن وقت همه چیز می‌شویم؛ و به عبارتی همه‌ی ما صفرهایی بیش نیستیم؛ و این صفرها بدون یک، هیچ ارزشی ندارند و هنگامی که در کنار یک قرار گرفتند، آن وقت صاحب شخصیت می‌شوند و شفع می‌گردند وگرنه تمام بندگان بدون الله صفر هستند. اگر انسان کنار انسان‌های دیگر باشد، ولی خدا را بندگی نکند و حاضر نشود که بگوید انا لله وانا الیه راجعون، در صفربودن باقی خواهد ماند و به جایی نخواهد رسید.

﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَسۡرِ ٤ [۳۱۱].

«و سوگند به شب، هنگامی‌ که [می‌آید و استمرار دارد و سپس] می‌رود»!

الله متعال در این آیه به شب سوگند یاد می‌کند؛ زمانی که تاریکی را بر مردم می‌گستراند و وقت استراحت است و به خاطر اینکه ثلث آخر شب دارای منزلت بالایی است؛ زیرا خداوند متعال به آسمان دنیا نازل شده و می‌پرسد: چه کسی دعا می‌کند تا استجابت کنم و چه کسی توبه کرده و طلب بخشش می‌کند تا او را ببخشم. [۳۱۲] و در آن موقع دعا قبول می‌شود و وقت استجابت دعاست.

﴿هَلۡ فِي ذَٰلِكَ قَسَمٞ لِّذِي حِجۡرٍ ٥ [۳۱۳].

«آیا در این [چیزها] سوگندی برای صاحب‌خرد نیست [که او را قانع نماید]»؟

﴿لِّذِي حِجۡرٍ: «عاقل و خردمند»

آیا از قسم‌هایی که ذکر شد کسی استفاده می‌برد؟ بخشی از آنچه ذکر شد برای کسی که عقل دارد و با گوش دل می‌شنود کافی است. آری این قسم بزرگی است. جایز است که جواب قسم، آیۀ: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤ [الفجر: ۱۴]. باشد که بعداً می‌آید و جایز است که: ﴿لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ [التغابن:۷] [۳۱۴]. باشد به این دلیل که سوره مکی است و سوره‌های مکی غالباً به بررسی عقاید می‌پردازند و مهم‌ترین چیزی که مورد انکار مشرکان است همان قضیۀ رستاخیز و جزا می‌باشد بنابراین این جواب مراد و مقصود می‌باشد و اینکه خداوند بعضی از مظاهر قدرتش را در آیات بعدی بیان می‌کند دلالت بر این موضوع دارد.

پیام این سوگندها اصالت نور و عدم اصالت ظلمت است. برای اثبات این حقیقت مثال‌هایی از گذشته که اتفاق افتاده می‌آورد.

﴿أَلَمۡ تَرَ كَيۡفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ٦ إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ ٧ ٱلَّتِي لَمۡ يُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِي ٱلۡبِلَٰدِ ٨ وَثَمُودَ ٱلَّذِينَ جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ ٩ وَفِرۡعَوۡنَ ذِي ٱلۡأَوۡتَادِ ١٠ ٱلَّذِينَ طَغَوۡاْ فِي ٱلۡبِلَٰدِ ١١ فَأَكۡثَرُواْ فِيهَا ٱلۡفَسَادَ ١٢ فَصَبَّ عَلَيۡهِمۡ رَبُّكَ سَوۡطَ عَذَابٍ١٣ إِنَّ رَبَّكَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤ [الفجر: ۶-۱۴].

﴿أَلَمۡ تَرَ كَيۡفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ٦.

«[ای پیامبر] آیا ندیدی پروردگارت با عاد [قوم هود، آنگاه که پیامبرشان را تکذیب کردند] چه کرد»؟!

﴿أَلَمۡ تَرَ: آیا دیده‌ای؟ منظور، دیدن با چشم نیست بلکه فهمیدن و درک‌کردن و دیدن عملی و با چشم دل است.

﴿رَبُّكَ: «پروردگارت» بشارت به پیامبر که تو را رها نمی‌کنم و مقصود، همۀ امت است.

﴿بِعَادٍ إِرَمَ: «عاد نام پدر قوم هود است شخصی که قبیله‌اش به نام او بود و در منطقه‌ی یمن و سلطنت عمان زندگی می‌کردند و چون به مکه نزدیک بودند، اخبار آنان را شنیده بودند و پیغمبرشان هود÷ بود و آنان دارای قدرت و توانمندی زیادی بودند. ارم اسم جدشان می‌باشد.»

این آیه خطاب به رسول ج است که آیا ندانسته‌ای پروردگارت با عاد چه کرد؟ و چه بلایی بر سر آنان آورد، کسان دیگری که همسان ایشان از نظر پیکر و تنومندی باشد در شهرها و کشورها آفریده و پیدا نشده‌ است.

قوم عاد کسانی بودند که ظلمت‌طلب بودند، عاد کسانی بودند که در ظلمت زندگی می‌کردند، کسانی بودند که با نور سر صلح و آشتی نداشتند و قدرت‌مند و قدرت‌طلب بودند. قدرتی که آنها را به ظلمت رساند و در ظلمت نشاند.

﴿إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ ٧ [۳۱۵].

«[همان قبیلۀ] اِرَم که دارای [کاخ‌هایی با] ستون‌های بلند بودند».

﴿ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ: «صاحب بناها و ساختمان‌های محکم و ستون دار و مردمانی با قد و قامت آنچنانی که چه‌بسا طول یک مرد آنان دوازده ذراع می‌بود.»

ارم یکی از اجداد عاد بود و هدف خداوند از ذکر آن، شناسایی دقیق قبیلۀ عاد بود که کس دیگری به ذهن نیاید و کاملاً واضح، شناخته شوند و هود بر آنان فرستاده شده بود.

آرای علما در مورد معنی کلمۀ ﴿إِرَمَ:

۱- جد عاد (رأی اساسی و صحیح‌تر، این معنی می‌باشد).

۲- قبیله.

۳- قریه، روستا.

قوم ارم دارای قامت‌های بلند مانند عاد نخستین، قوم هود بودند آنانی که گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است، هود پیامبر به آنان گفت: خداوند بود که آفرینش شما را بدان‌سان نمود. چه بسا قامت یک مرد آنان دوازده ذراع داشت. لفظ ارم عطف بیان برای عاد است، ارم همان عاد قوم ثمود است توصیف آنان به «ذات العمـاد» و ﴿ٱلَّتِي لَمۡ يُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِي ٱلۡبِلَٰدِ ٨: دلالت بر قوّت و نیروی آنان دارد و طول اجسام و قامت آنان مستلزم و مناسب طول و بلندی ستون‌ها و عمودهای ساختمان‌ها و خیمه‌های آنان می‌باشد؛ اینک خداوند، این قوم را با این همه نیرو و قدرتی که داشتند، هلاک و نابود ساخت.

﴿ٱلَّتِي لَمۡ يُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِي ٱلۡبِلَٰدِ ٨ [۳۱۶].

«که همانند آنها در شهرها آفریده نشده بود؟».

هم خودشان از لحاظ جسمی قوی‌هیکل و بلند بودند و هم سرزمین و خانه و خیمه‌های‌شان هیچ کجا مشابهی نداشت و در قدرت و توانمندی همانند آنها آفریده نشده بود. این یک نمونه از کسانی بود که با وجود قدرت فراوان در ظلمت بوده و این ظلمت را بر نور ترجیح داده بودند.

خداوند متعال با ذکر این آیه، به پیامبر ج می‌فرمایند که ای رسول، نترس و نگران نباش! اِرم را با این همه عظمت و قدرت در جسم و مسکن، نابود کردم؛ تو از آزار قریش نگران نباش که نابودکردن‌شان آسان است و کاری ندارد.

اما گروه دوم:

﴿وَثَمُودَ ٱلَّذِينَ جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ ٩ [۳۱۷].

«و [نیز] ثَمود [قوم صالح]، آنهایی که صخره‌های سخت را از [کنار] وادی می‌تراشیدند [و برای خود خانه می‌ساختند]؟».

﴿ثَمُودَ: قوم صالح÷ ثمود نام داشتند که در منطقه‌ی تبوک نزدیک مکه سکونت داشتند.

﴿جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ: «کوه‌ها و صخره‌ها را با توانایی و نیرومندی خود بریدند و از آن صخره‌ها در وادی قری خانه‌هایی ساختند.»

﴿ٱلۡوَادِ: سرزمین بین دو کوه.

و بنگر که پروردگارت چه کرد با ثمود، اصحاب حجر [مدائن صالح] که در شمال مدینۀ منوره بودند. قوم صالح کسانی بودند بسیار قوی و نیرومند که در دره‌ای صخره‌ها را می‌شکافتند و از آن صخره‌ها و تخته‌سنگ‌ها، خانه‌ها و منازل می‌ساختند، همان‌گونه که خداوند متعال درباره‌ی آنان می‌فرماید: ﴿وَتَنۡحِتُونَ ٱلۡجِبَالَ بُيُوتٗا [الأعراف: ۷۴]: «و از کوه‌ها خانه‌هایی می‌تراشیدند.» پیامبر ج فرمودند: اگر از مداین صالح گذر کردی باید رویت را بپوشانی و گریه کنی و رد شوی، زیرا آنان قومی بودند که عذاب الهی بر آنان نازل شد و هلاک شدند. شاید این عذاب بر تو هم نازل شود پس از دیدن آن شادی مکن. [۳۱۸]

نمونه‌ی سوم:

﴿وَفِرۡعَوۡنَ ذِي ٱلۡأَوۡتَادِ ١٠.

«و [نیز] فرعون، صاحب سپاه [بزرگ و قدرتمند که با آن مردم را عذاب می‌داد ندیدی که خدا با وی چه کرد]».

﴿ذِي ٱلۡأَوۡتَادِ: «صاحب لشکرهایی که بدان سلطنت‌شان را محکم می‌کردند صاحب میخ‌های چهارگانه که وقتی کسی را شکنجه می‌کرد دو دست و دوپای او را بدان می‌بست.»

آرای علما در تفسیر کلمۀ ﴿ذِي ٱلۡأَوۡتَادِ:

۱- اصحاب کوه (هرم‌ها).

۲- فرعونی که برای شکنجه‌ی مردم، شلاق بدست داشت.

۳- فرعونی که سپاه و لشکریان فراوانی برای حفظ حکومت و پادشاهی‌اش دارد.

۴- ستون‌هایی بلند که این قوم به هنگام جشن برپا می‌کردند.

ای رسول خدا! بنگر که پروردگارت با فرعون چه کرد؟ فرعونی که صاحب اوتاد بود. فرعونی که صاحب زور و قدرت بود. فرعونی که دارای ساختمان‌های محکم و استوار به شکل میخ‌های وارونه هرمی شکل بود و لشکریانی داشت که پادشاهی او را پابرجا و محکم کرده بودند همان‌طور که اشیاء با میخ‌ها محکم و استوار می‌شوند. فرعونی که صاحب اعدام‌گاه‌ها، قتل‌گاه‌ها و شکنجه‌گاه‌ها بود، ایشان صاحب چهارمیخ بودند که هرگاه قصد کشتن کسی را می‌کرد چون از فرمان او خارج شده، دو دست و دوپایش را با میخ‌ها می‌بست و او را چنان شکنجه می‌کرد تا بمیرد. این‌گونه اعدام‌گاه‌ها بعد از فرعون از طاغوتیان ظالم و مستکبر بیشتر به چشم می‌خورد.

همه‌ی اقوامی که در بالا نام برده شده چه کار کردند:

﴿ٱلَّذِينَ طَغَوۡاْ فِي ٱلۡبِلَٰدِ ١١ [۳۱۹].

«[همان] کسانی‌که در شهر‌ها طغیان [و سرکشی] کردند».

﴿طَغَوۡاْ: در زمین فساد و طغیان کردند.

این صفت قوم عاد و ثمود و فرعون و پیروان‌شان است که در شهر‌ها و آبادی‌ها سرکشی و طغیان کردند و به بندگان خدا در دین و دنیا، آزار رساندند و ظلم کردند. ایجاد ظلمت می‌کردند، ظلمت‌زا و اهل ظلم بودند و رابطه‌ی بین ظالم و ظلمت همین است، یعنی ظالم با ظلم خودش، ظلمت را گسترش می‌دهد. در حدیث قدسی آمده است که خداوند می‌فرماید: «من ظلم را بر خود حرام کردم و در میان شما ظلم را حرام گردانیدم، پس به همدیگر ظلم نکنید». چون ظلم ظلمت می‌آورد. این‌ها همه طغیان کردند، حدود خداوندی را شکسته و نتیجه‌ی طغیان چه شد؟ فساد.

﴿فَأَكۡثَرُواْ فِيهَا ٱلۡفَسَادَ ١٢ [۳۲۰].

«و در آنجا فسادِ بسیار به بار آوردند» با شرک و معاصی؛

﴿فَسَادَ:

۱- فساد معنوی: کفر، گناه.

۲- فساد حسی و عملی: ظلم و ستم به مردم.

در فساد، زیاده‌روی کردند و کفر و گناه ورزیدند و از شدت کفر، ظالم شدند و در مبارزه با پیامبران و بازداشتن مردم از راه خدا کوشیدند.

فساد در تمام ابعاد حیات. ﴿فَأَكۡثَرُواْ یعنی کثرت و گسترش دادن فساد، آن هم در تمام ابعاد حیات. با زر و زور و تزویرشان به شکل‌های مختلف فساد را رواج دادند و فساد را در جامعه فرهنگ کردند. نتیجه چه شد؟ در مقابل، خداوند متعال تمام آنان یعنی عاد، ارم، ثمود، فرعون و پیروان آنان را هلاک و نابود گردانید؛ آنجا که می‌فرماید:

﴿فَصَبَّ عَلَيۡهِمۡ رَبُّكَ سَوۡطَ عَذَابٍ ١٣ [۳۲۱].

«آنگاه پروردگارت تازیانۀ عذاب را بر آنان فرود آورد [و طعم عذاب شدید را به ایشان چشانی و آنان را از روی زمین ریشه کن نمود».

﴿صَبَّ: آبی که بی‌خبر می‌آید، عذاب و عقاب ناگهانی.

﴿سَوۡطَ: شلاق.

﴿سَوۡطَ عَذَابٍ: «تازیانۀ عذاب، عذابی دردناک و همیشگی»

آنان ظلم و سرکشی کردند تا جایی که سبب هلاکت‌شان شد و مانند آبی ناگهانی برای‌شان عذاب فرو آمد و پروردگارت بر سر آنان تازیانۀ عذاب را فرو نواخت. و هرکدام را با یک نوع عذاب گرفتار کرد. عاد را به باد صرصر و ثمود را به آواز هولناک و فرعونیان را به غرق در دریا هلاک نمود.

عذاب ثمود: قوم صالح÷ زمانی که از پذیرش حق سر باز زدند، دچار عذاب شدند؛ بدین‌گونه که تمام بدنشان ابتدا زرد (صفراء) و بعد سرخ (حمراء) و سپس سیاه (سوداء) شد. و بعد از آن زلزلۀ شدیدی آمد و همه نابود شدند.

عذاب قوم عاد: قوم هود÷ تا سه سال از نعمت باران محروم شدند. و تصمیم گرفتند برای دعا و طلب کمک از بت‌ها، به مکه بروند. همان موقع سه ابر در آسمان پدیدار شد؛ سفید، سرخ و سیاه. پیغمبر به آنان گفت که از میان ابرها یکی را انتخاب کنید. آنان ابر سیاه را انتخاب نمودند چون باران بیشتری دارد. ابر سیاه هفت شبانه روز بر قبیله‌ی عاد بارید. باد و باران سیل‌آسا، عذاب آنان بود به طوری که گردن‌های‌شان از سرما خشک شد و استخوان‌های‌شان جدا گشت.

عذاب، مانند شلاق بود یعنی صدایی ناگهانی از عذاب و عذاب اصلی آن نبود و عقاب اصلی، در آخرت است.

﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤ [۳۲۲].

«یقینا پروردگار تو در کمینگاه است [و اعمال انسان را رصد کرده و مراقب آن می‌باشد تا اینکه نیکوکار را با بهشت و بدکار را با دوزخ پاداش دهد]».

﴿مِرۡصَادِ: کمین‌گاه.

﴿لَبِٱلۡمِرۡصَادِ: «در کمین‌گاه اعمال و کردار بندگان است تا آنان را به مجازات خود برساند.»

قطعاً پروردگارت برای هر جبار سرکشی و هر طاغوت ستمگری در کمین است. او را اندک زمانی مهلت می‌دهد و سپس به شدت گرفتارش می‌کند و عذاب او تمام‌شدنی نیست. یعنی خداوند متعال مترصد اعمال بندگان است تا آنان را با آن اعمال، هم در دنیا و هم در آخرت مجازات کند. لفظ «مرصاد» بر مکانی اطلاق می‌شود که صیاد تحرکات صید را درنظر می‌گیرد و یا انسان در برج مراقبت تحرکات دشمن را در نظر می‌گیرد. در اینجا پروردگار متعال در بالای عرش، مخلوقات خود را زیر نظر می‌گذارد و در کمین آنان نشسته است، آگاه به ظواهر و بواطن آنان و مراقب اعمال آنان است و برحسب اعمال، آنان را پاداش و مجازات می‌کند؛ آنجا که می‌فرماید: ﴿وَهُوَ ٱللَّهُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَفِي ٱلۡأَرۡضِ يَعۡلَمُ سِرَّكُمۡ وَجَهۡرَكُمۡ وَيَعۡلَمُ مَا تَكۡسِبُونَ ٣ [الأنعام: ۳]: «و اوست الله معبود در آسمان‌ها و در زمین، نهان شما و آشکار شما را می‌داند و آنچه به دست می‌آورید (و انجام می‌دهید) می‌داند».

جواب قسم: هرکس ظلم کند خداوند جواب و عقاب آن‌را خواهد داد و عقاب مانند سوط و شلاقی در این دنیا به آنان نشان داده خواهد شد و عقاب اصلی در آخرت است.

این آیه طمأنینه‌ای برای مسلمانان است که بدانند، ظالم جزای ظلم خود را می‌بیند. و این بشارت است، آن خدایی که آن عذاب‌ها را در رابطه با قوم ثمود و عاد و فرعون انجام داد، الآن هم در کمین است. الآن هم ظالمین را می‌بیند. ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا يَعۡمَلُ ٱلظَّٰلِمُونَۚ [إبراهیم: ۴۲]. ای پیامبر! مپندار که خداوند از اعمال ظالمین غافل است. بدان که آنها را به سزای اعمال ستمگرانه‌شان خواهد رساند. اما برای آنها وقتی را معین کرده و در همان زمان وعده داده شده آنها را به سزای ظلم‌شان می‌رساند.

رهنمود آیات:

۱- بیان فضلیت شب‌های اول تا دهم ذی‌الحجه.

۲- بیان مظاهر قدرت خدا در هلاک و نابود کردن امت‌های سرکش و مردمان ظالم که آن مستلزم قدرت خدای متعال بر رستاخیز، جزا، توحید و نبوت که مورد انکار اهل مکه بود، می‌باشد.

۳- برحذر داشتن و دوری نمودن از عذاب و انتقام خدا که او پیوسته در کمین است بنابراین باید منحرفان از راه خدا و حاکمان به غیر شریعت خدا و عاملان به غیر هدایت خدا، بترسند از اینکه تازیانه‌ی عذاب بر سر آنان کوفته شود.

﴿فَأَمَّا ٱلۡإِنسَٰنُ إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ رَبُّهُۥ فَأَكۡرَمَهُۥ وَنَعَّمَهُۥ فَيَقُولُ رَبِّيٓ أَكۡرَمَنِ ١٥ وَأَمَّآ إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ فَقَدَرَ عَلَيۡهِ رِزۡقَهُۥ فَيَقُولُ رَبِّيٓ أَهَٰنَنِ ١٦ [الفجر: ۱۵-۱۶].

اما اینکه خداوند متعال اقوامی را هلاک نمود که به آنها نعمت قدرت و نیرو داده بود بیانگر آن است که این نعمت‌ها دلیل رضایت خداوند از آنها نیست لذا می‌فرماید:

﴿فَأَمَّا ٱلۡإِنسَٰنُ إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ رَبُّهُۥ فَأَكۡرَمَهُۥ وَنَعَّمَهُۥ فَيَقُولُ رَبِّيٓ أَكۡرَمَنِ ١٥ [۳۲۳].

«و اما [این طبع] انسان [است که] چون پروردگارش او را بیازماید و گرامی دارد و به او نعمت [مال و فرزند و مقام] بخشد [مغرور می‌گردد و گمان می‌برد این از جهت کرامت وی نزد خداوند است و] می‌گوید: پروردگارم مرا گرامی داشته است [چون استحقاق این کرامت را داشته‌ام]»!

﴿فَأَمَّا ٱلۡإِنسَٰنُ «انسان کافر مشرک»

﴿ٱبۡتَلَىٰهُ «او را آزمود، امتحان کرد.»

﴿فَأَكۡرَمَهُۥ وَنَعَّمَهُۥ: «او را به وسیلۀ مال و جاه، عزیز داشت و نعمت فراوان به او بخشید.»

﴿أَكۡرَمَنِ: «خداوند به وسیلۀ مالم مرا گرامی داشت و این حق من و شایسته‌ی من است.»

قبلاً گفتار خداوند متعال بیان شد که فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤ که آیه دلالت دارد بر اینکه خداوند متعال دوست دارد بنده‌ او را عبادت کند و شکرگزارش باشد تا در روز گرامی داشتش -قیامت- او را گرامی و محترم دارد. خداوند به بندگانش اعلام نموده که او در کمین و مرصاد آنان است. اعمال آنان را زیرنظر دارد. و هم‌چنین آیه دلالت دارد بر اینکه خداوند متعال آنان را از معاصی و نافرمانی‌اش می‌ترساند و آنان را به ‌سوی طاعت و عباداتش تشویق و ترغیب می‌کند. خلاصه اینکه: خداوند به کفر بندگانش راضی نیست بلکه دوست دارد آنان شکرگزار نعمت خدا باشند. اما انسان چه ‌چیزی را دوست دارد و از چه چیزی ناخوشایند است؟ بگذار از زبان خداوند متعال بشنویم که می‌فرماید: ﴿فَأَمَّا ٱلۡإِنسَٰنُ: انسان مشرک، درصورتی که بیشتر مردم مشرک‌اند ﴿إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ رَبُّهُۥ: هنگامی که پروردگارش او را با مال، فرزند و جاه گرامی داشت و نعمت‌های فراوان از ارزاق و خیرات به او بخشید تا او را بیازماید که آیا شاکر است و یا نسبت به نعمت‌هایش کفر می‌ورزد، از روی فخرفروشی می‌گوید: خدا مرا بر دیگران برتری بخشیده و مرا گرامی داشته و این نعمت‌هایم بخاطر فضایل و مزایایی است که من دارم و فقیران از آن بی‌بهره‌اند!!

خداوند متعال در این آیه از طبیعت نادان و ستمگر انسان خبر می‌دهد که سرانجام را نمی‌داند و فکر می‌کند حالتی که در آن قرار دارد، ادامه داشته و از بین نمی‌رود و می‌پندارد که تکریم او در دنیا و نعمت‌دادن خداوند به او، بر این دلالت می‌کند که او نزد الله متعال گرامی است و مال و ثروت، جاه و مقام و سلامتی را مقیاس محبت خدا می‌داند.

انسان وقتی که خدایش او را به شکلی فرسایشی و مستمر مورد آزمایش قرار می‌دهد، او را إکرام می‌کند، به او شخصیت و ارزش و مقام می‌بخشد، او را إنعام می‌کند. آن چه را از نعمات که به او آرامش و لذت می‌دهند از آنِ او می‌کند، در آن صورت موضع‌گیریش این است ﴿فَيَقُولُ رَبِّيٓ أَكۡرَمَنِ ١٥ می‌گوید: خداوند مرا اکرام کرد. و می‌پندارد که این ابتلا نیست، بلکه احترام است، درحالی‌که ابتلا است. برخوردار شدن صِرف از مظاهر نعمت، ابتلا است و بس. لذا این می‌تواند جوابی باشد برای بسیاری از سؤال‌هایی که در ذهن بسیاری از افراد است. مثلاً می‌گویند که خداوند چرا عده‌ای را فقیر قرار داده و عده‌ای را ثروتمند که این تبعیض و خلاف عدالت است و... درحالی‌که این سؤال از ریشه و اساس اشتباه است، زیرا خداوند اگر جمعی را از مظاهر نعمت خویش برخوردار می‌کند و به دنبال آن جمعی دیگر را از مظاهر نعمت محروم می‌کند، نه اقدام اول دلیل بر بزرگداشت و اکرام آنها است و نه حرکت دوم به معنی تحقیر و اهانت و خواری افراد است، بلکه هردو ابتلا هستند، اما آزمایش عده‌ای به صورت سراء یعنی خوشی است و آزمایش عده‌ای دیگر به صورت ضراء یعنی ناخوشی و زحمت است. پس قرار نیست افرادی که از لذایذ و نعمات برخوردارند. حتماً خوشبخت و سعادت‌مند باشند، زیرا برخوردار شدن با استحقاق داشتن تفاوت دارد.

﴿وَأَمَّآ إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ فَقَدَرَ عَلَيۡهِ رِزۡقَهُۥ فَيَقُولُ رَبِّيٓ أَهَٰنَنِ ١٦ [۳۲۴]. [۳۲۵]

«و اما هنگامی‌که او را بیازماید و روزی‌اش را بر او تنگ گیرد، [دلسرد ‌شده و گمان می‌برد نزد خداوند خوار و زبون است و] می‌گوید: پروردگارم مرا خوار کرده است».

﴿فَقَدَرَ عَلَيۡهِ رِزۡقَهُۥ: «او را در تنگنا قرار داد و روزیش را کم کرد.»

﴿أَهَٰنَنِ: «پروردگارم مرا خوار کرده است، لذا از سایر نعمت‌هایی که خداوند متعال به وی بخشیده از قبیل سلامتی اعضا و عافیت بدنی خدا را شکر و سپاس نمی‌گوید.»

و هرگاه خداوند روزی انسان را کم نماید و یک محدودیت رفاهی برایش ایجاد کند و ارزاق محدود با زحمت در اختیارش قرار دهد، طوری که از خوراک روزانه‌اش بیشتر نباشد، گمان می‌برد خداوند او را خوار و زبون کرده و اکرام نکرده است و با فقر و مشکلات او را عذاب می‌کند و اصلاً به او توجهی ندارد درحالی‌که این پندار انسان نادرست است و خداوند اینگونه او را مورد ابتلا و آزمایش قرار می‌دهد و مقیاس محبت خداوند، مال و ثروت نیست بلکه دین است. و این درحالی است که:

﴿َلَّاۖ بَل لَّا تُكۡرِمُونَ ٱلۡيَتِيمَ ١٧ وَلَا تَحَٰٓضُّونَ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡكِينِ ١٨ وَتَأۡكُلُونَ ٱلتُّرَاثَ أَكۡلٗا لَّمّٗا١٩ وَتُحِبُّونَ ٱلۡمَالَ حُبّٗا جَمّٗا ٢٠ كَلَّآۖ إِذَا دُكَّتِ ٱلۡأَرۡضُ دَكّٗا دَكّٗا ٢١ [الفجر: ۱۷-۲۱].

چنین نیست و انسان به خطا رفته است، زیرا مسئله‌ی ادای تکلیف مطرح است. کرامت و ذلت انسان در نزد پروردگار به دارایی و نداری نمی‌باشد. هرکس تکلیف را درست‌تر انجام دهد و اهل تقوی و احساس مسؤلیت باشد، کریم‌تر است. این امر نباید بر کسی مشتبه شود که اگر کسانی از مظاهر نعمت زیاد برخوردارند، پس مقربان درگاه خداوند هستند و آن کسانی که از مظاهر نعمت خداوند برخوردار نیستند، از رحمت خداوند دور هستند. خداوند به وسیله‌ی مال و ثروت، جاه و مقام و سلامتی، انسان‌ها را می‌آزماید که آیا شکر می‌کنند و عبادت خدا را بجا می‌آورند و از ثروت خود به نیازمندان کمک می‌کنند و در مقابل فقر و مشکلات صبر پیشه می‌کنند یا خیر؛ و شکر نعمت در ثروت، به مراتب سخت‌تر است؛ چرا که ممکن است خداوند به واسطه‌ی نعمت و ثروت فراوان، موجبات غوطه‌‌ورشدن بیشتر انسان در گناه و فساد را فراهم آورد و شخص با عدم شکرگزاری و به جا نیاوردن حق مال، باعث عذاب و هلاکت خویش شود و این سنت استدراج است که از سنت‌های الهی می‌باشد.

﴿كَلَّاۖ [۳۲۶] بَل لَّا تُكۡرِمُونَ ٱلۡيَتِيمَ ١٧.

«هرگز چنین نیست [که شما می‌پندارید]؛ بلکه شما یتیم را گرامی نمی‌دارید».

﴿كَلَّا: «نه، این حقیقت ندارد. این‌گونه نیست که این کافر می‌پندارد و می‌گوید.»

﴿لَّا تُكۡرِمُونَ: «اکرام نمی‌کنید، گرامی نمی‌دارید.» به خاطر عقاید اشتباه خود:

۱- از مال و ثروت خود به یتیم نمی‌دهید.

۲- حتی از مال یتیم می‌خورید و حقش را نمی‌دهید و به او اهانت می‌کنید.

یتیم: کسی که قبل از سن بلوغ پدرش فوت کرده باشد.

یتیم:

۱- اگر فقیر باشد باید حمایت مالی شود.

اگر ثروتمند باشد باید به او محبت و احسان کرد، خود و مالش را سرپرستی کرد تا حیف نشود تا زمانی که بزرگ شود و اموالش را تحویل بگیرد.

نه! نه چنین نیست. بلکه شما یتیم را نمی‌نوازید؛ یتیم به عنوان محروم‌ترین قشر جامعه همیشه مطرح بوده است. پس إکرام یتیم یک ارزش است و شما این ارزش‌ها را رعایت نمی‌کنید، امکانات را خداوند به شما داده است، اما در مسیر نادرست استفاده می‌کنید، اگر شما مال و ثروت خود را برای دین به کار گیرید، مکرم هستید، اما اگر تنها برای خود و خانواده و دنیا به کار گرفتید، مکرم نیستید.

﴿وَلَا تَحَٰٓضُّونَ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡكِينِ ١٨ [۳۲۷].

«و یکدیگر را بر اطعام مستمندان ترغیب نمی‌کنید [که چیزی به عنوان قوت نمی‌یابند]».

نه خود به نیازمندان و بینوایان کمک می‌کنید و نه دیگران را به این کار تشویق می‌کنید و این به خاطر آن است که دنیا را به شدت دوست دارید و بر آن بخل می‌ورزید.

وقتی به کافران گفته می‌شود به فقرا کمک کنید، می‌گفتند: خدا برای‌شان فقر نوشته و حتماً آنان گنه‌کارند که خدا به آنان مال و ثروت نداده پس ما هم به آنان کمک نمی‌کنیم.

در صورتی که این اعتقاد اشتباه است و اعتقاد اشتباه باعث انجام کارهای اشتباه می‌شود.‌

در سوره‌ی ماعون هم نشانه‌های کسی که ایمان به آخرت ندارد بیان شده است: ﴿فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ۲ وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ۳ در سوره‌ی حاقه هم آمده که: ﴿وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ۳۴ چون این‌ها را در کنار هم قرار دهیم به یک جمع‌بندی می‌رسیم که اشاره به دو قشر شده است، یکی یتیم و دیگری مسکین که اگر انسان در خدمت این دو قشر به عنوان محروم‌ترین افراد قرار گرفت، در واقع در خدمت بقیه‌ی اقشار محروم جامعه هم قرار گرفته است و لذا اگر کسی این تکالیف را به عنوان یک مسؤلیت انجام داد، این فرد کریم و مکرم است و کریم‌بودن و کریم‌نبودن درِگرو برخوردار بودن و برخوردار نبودن از نعمات نیست. بلکه کریم‌بودن و کریم‌نبودن درگِرو ادای تکالیف و عدم ادای تکالیف است. کدام تکالیف؟ تکالیفی که بسیار محوری و اساسی هستند و ما باید اولویت‌ها را در انجام آنها رعایت کنیم، محروم‌ها و محرومیت‌ها را بشناسیم و به یاری محروم‌ها و رفع محرومیت‌ها بشتابیم، اگر این کار انجام دادیم و اموال خود را در خدمت محروم و محرومیت‌زدایی قرار دادیم، در آن صورت ارزشمند هستیم، در غیر این صورت ارزشی نخواهیم داشت. به قول مولوی: فرق ثروتمند و فقیر مانند این است که فقیر در پله‌ی اول و ثروتمند در پله‌ی دهم ایستاده‌اند، اگر فقیر سقوط کند، کمی خسارت می‌بیند، اما اگر ثروتمند سقوط کند استخوان‌هایش خواهد شکست.

﴿وَتَأۡكُلُونَ ٱلتُّرَاثَ أَكۡلٗا لَّمّٗا ١٩ [۳۲۸]. [۳۲۹]

«و میراث را حریصانه می‌خورید [و حق ضعیفان از زنان و یتیمان را نمی‌دهید بدون اینکه مراعات حلال و حرام بودن آنها را بکنید]».

﴿ٱلتُّرَاثَ: «میراث» مالی که بعد از مرگ کسی به خانواده و ورثه‌اش می‌رسد.

﴿أَكۡلٗا لَّمّٗا: «میراث را حریصانه می‌خورید و ملاحظه‌ی حق بستگان، محرومان، زنان و کودکان وارث را نمی‌کنید آنان را در ترکه سهیم نمی‌کنید.» خوردن بسیار شدید به ظلم و به ناحق؛

کسانی که به خدا ایمان ندارند، اموال سه گروه را که به ارث برده‌اند، می‌خورند:

۱- یتیمان.

۲- زنان.

۳- ضعیفان.

نه فقط به داد محروم‌ترین‌ها نمی‌رسیدید، بلکه تنها مشغول پُرکردن جیب‌های خودتان بودید؛ در جامعه‌ی ما الآن هم کم و بیش رواج دارد که مثلاً دخترها و زن‌ها را کاملاً از ارث محروم می‌کنند، درحالی‌که خداوند آیه نازل کرده است که زن‌ها و دخترها هم ارث می‌برند و آنها هم حقی دارند.

﴿وَتُحِبُّونَ ٱلۡمَالَ حُبّٗا جَمّٗا ٢٠ [۳۳۰].

«و مال و ثروت [دنیا] را بسیار دوست دارید [و از حرصی که نسبت به آن دارید آن‌را در راه خدا انفاق نمی‌کنید]».

در جمع‌آوری مال مشتاق و علاقمند هستید و مال‌اندوزی می‌کنید بدون اینکه ادای حق آن‌را از جمله دادن زکات و صدقه و انفاق به یاد داشته باشید.

محبت مال فطری است و دین مقدار دوست‌داشتن مال را برای انسان‌ها تنظیم کرده است. به اندازه‌ای حق داریم مال را دوست داشته باشیم که خادم ما باشد نه اینکه خائن به ما، مرکب ما باشد نه راکب بر ما. و اگر مال ما را به عبودیت خود بکشاند بسیار خطرناک است. ﴿وَتُحِبُّونَ ٱلۡمَالَ حُبّٗا جَمّٗا ٢٠ یعنی حُب افراطی، حُب بسیار زیاد، حُب خارج از محدوده، حُبی که خواب و آسایش را از انسان بگیرد. حبی که عبادت و معنویت و... را از انسان بستاند. پس کلمه‌ی (کلا) که در ابتدای آیه‌ی ۱۷ آمده، بیانگر این است که شما اگر از مظاهر نعمت درست استفاده کنید یک وضعیت پیدا می‌کنید و اگر نادرست استفاده کردید، وضعیت دیگری را پیدا خواهید کرد و سرانجام می‌میرید. سید قطب/ در ذیل آیه‌ی ۱۱۱ از سوره‌ی توبه می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَيَقۡتُلُونَ وَيُقۡتَلُونَۖ وَعۡدًا عَلَيۡهِ حَقّٗا فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ وَٱلۡقُرۡءَانِۚ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ مِنَ ٱللَّهِۚ فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَيۡعِكُمُ ٱلَّذِي بَايَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١١١. این مالی را که در اختیار دارید چه مصرف بکنید و چه مصرف نکنید محکوم به فنا و نابودی هستید. جانی را که دارید، از دست خواهید داد. لذا بهتر است که فرصت را از دست ندهید و از این سرمایه‌ها در بازاری استفاده کنید که بیشترین سود را به شما بدهد. جان خود را در خدمت کسی قرار بدهید که به شما جان دائمی و فنا ناشدنی بدهد. مال خود را در خدمت کسی قرار دهید که چند برابر به شما باز پس دهد و اگر این کار را کردید، سعادتمند خواهید بود و اگر این کار را نکردید، دچار خسارت خواهید شد.

هان بخود آیید، ای مادیگرانی که همه چیز را با مقیاس مادی می‌سنجید، خداوند متعال وقتی نعمتش را بر بنده فراوان و ارزان می‌دارد بخاطر آزمایش است که شکر نعمت خدا به وسیله‌ی ایمان و طاعت را بجا می‌آورد یا نه؛ و گاهی در جهت آزمایش روزی را بر او تنگ می‌گیرد که آیا در مقابل قضا و قدر صبر دارد و یا ناسپاس است و جزع می‌کند. اینک شما ای مادیگران که توسعه در مال و جاه را اکرام و تضییق روزی و تنگدستی را اهانت تلقی می‌کنید، قطعاً چنین نیست بلکه نظریۀ مادی‌گری و محبت دنیا و مغررو شدن بدان، شما را بدان کشانده، اهانت شما به یتیمان و احترام نگذاشتن به آنان بخاطر ضعف و ناتوانی‌شان در مقابل شما و عدم استفاده‌ی مادی از آنان، گواه بر این مدّعای ماست، گواه دیگر اینکه شما خود و دیگران را به اطعام مسکینان گرسنه، تشویق و ترغیب نمی‌کنید؛ گواهی آخر اینکه شما میراث ضعیفان را با چپاول‌گری می‌خورید، مال وارثانی که کودک و زن‌اند، به مال خود می‌افزایید. و کودکان و زنان ضعیف را از آن محروم می‌نمایید و دیگر اینکه مال و دارایی را سخت دل‌باخته دوست دارید و ملاحظه‌ی مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمی‌کنید؛ هان باخبر شوید چرا قبل از فرارسیدن عذاب دوزخ از این دایرۀ مادی‌گرایانه خارج نمی‌شوید؟ لذا به خدا و پیامبرش ایمان و باور داشته باشید.

خداوند متعال در آیات بالا، چهار اشتباهی که انسان‌ها به خاطر پندار و باور اشتباه خود مرتکب می‌شوند، برای ما ذکر فرموده است:

۱- گرامی‌نداشتن و کمک‌ نکردن به یتیم.

۲- تشویق ‌نکردن دیگران بر خوراک‌ دادن فقیران.

۳- خوردن میراث دیگران به ناحق.

۴- مال‌اندوزی و علاقه‌ی شدید به جمع‌آوری ثروت.

رهنمود آیات:

۱- نظریه‌ی مادی‌گری یک نظریه‌ی نو و جدیدی نیست؛ مادی‌گرایان مشرک، پانزده قرن پیش در مکه بدان متمسّک می‌شدند.

۲- وجوب اکرام و گرامی‌داشت یتیمان و اطعام فقیران و مسکینان گرسنه.

۳- وجوب اعطای میراث به مستحقان آن‌، چه مذکر و مؤنث و چه کوچک و بزرگ.

۴- تقبیح به محبت مالی که انسان را بر منع حقوق وا دارد و قوت و ضعف امور را با مال بسنجد.

﴿كَلَّآۖ إِذَا دُكَّتِ ٱلۡأَرۡضُ دَكّٗا دَكّٗا ٢١ [۳۳۱].

«هرگز چنین نیست [که شما گمان می‌کنید]؛ هنگامی ‌که زمین سخت در هم کوبیده شود [و هموار گردد]».

﴿إِذَا دُكَّتِ ٱلۡأَرۡضُ: «آن‌گاه که زمین سخت درهم کوبیده شود، به‌وسیله‌ی حرکت شدید و زلزله‌ی محکم، تا آنجا که هیچ شاخصی برروی آن نماند.»

نه، چنین چیزی درست نیست، اموالی را که دوست می‌دارید و لذت‌هایی را که برای بدست‌آوردن‌شان از همدیگر پیشی می‌گیرید برای همیشه باقی نمی‌ماند. کلمه‌ی کلا می‌خواهد آن ذهنیت‌ها و تفکرات حاکم بر این افراد را نفی کند. روزی می‌آید که همه چیز تمام می‌شود و در آن روز وحشتناک، کوه‌ها و زمین، سخت درهم کوبیده می‌شود تا اینکه زمین به میدانی صاف و هموار و بدون هیچ فراز و نشیبی تبدیل می‌گردد. و این همانند قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿وَإِذَا ٱلۡأَرۡضُ مُدَّتۡ ٣ وَأَلۡقَتۡ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتۡ ٤ [الانشقاق: ۳-۴]: «آنگاه که زمین کشیده شود و آنچه را که در آن است بیرون افکند و تهی شود».

﴿وَجَآءَ رَبُّكَ وَٱلۡمَلَكُ صَفّٗا صَفّٗا ٢٢ وَجِاْيٓءَ يَوۡمَئِذِۢ بِجَهَنَّمَۚ يَوۡمَئِذٖ يَتَذَكَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ وَأَنَّىٰ لَهُ ٱلذِّكۡرَىٰ ٢٣ يَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي قَدَّمۡتُ لِحَيَاتِي٢٤ فَيَوۡمَئِذٖ لَّا يُعَذِّبُ عَذَابَهُۥٓ أَحَدٞ ٢٥ وَلَا يُوثِقُ وَثَاقَهُۥٓ أَحَدٞ ٢٦[الفجر: ۲۱-۳۰].

﴿وَجَآءَ رَبُّكَ وَٱلۡمَلَكُ صَفّٗا صَفّٗا ٢٢ [۳۳۲].

«و پروردگارت [برای دادرسی] بیاید و [نیز] فرشتگان صف‌درصف [بایستند]».

﴿وَٱلۡمَلَكُ صَفّٗا صَفّٗا [۳۳۳]: «فرشتگان صف در صف آیند.»

فرمان خدا جهت قضاوت و داروی بیاید [۳۳۴]. فرشتگان صف‌صف درآیند و حاضر شوند.

در آن روز قاضی که احکم الحاکمین یعنی خداوندأ است برای قضاوت و داوری‌کردن میان بندگانش در سایه‌ای از ابر می‌آید و فرشتگان به صف، هم جلو و هم پشت انسان‌ها ایستاده‌اند و مردم را احاطه می‌کنند و همۀ انسان‌ها از روز اول خلقت تا آخرالزمان حضور دارند و هیچ کسی حرف نمی‌زند و همه به فکر خویش هستند. و شما باید برای محاکمه آماده باشید، شما در آنجا به دادگاه خداوند عرضه می‌شوید و هیچ چیز در آنجا مخفی باقی نخواهد ماند.

﴿وَجِاْيٓءَ يَوۡمَئِذِۢ بِجَهَنَّمَۚ يَوۡمَئِذٖ يَتَذَكَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ وَأَنَّىٰ لَهُ ٱلذِّكۡرَىٰ ٢٣.

«و در آن روز جهنم آورده شود، در آن روز، انسان [کافر] پند می‌گیرد [و توبه می‌کند از افراطی که مرتکب شده]؛ و [اما] این پند گرفتن، چه سودی برایش دارد؟ [چون این روز، روز جزاست نه عمل]»؟!

﴿وَجِاْيٓءَ يَوۡمَئِذِۢ بِجَهَنَّمَ: «و جهنّم را در آن روز حاضرآورند. منظور پدیدارشدن و نشان‌دادن آن است.»

﴿وَأَنَّىٰ لَهُ ٱلذِّكۡرَىٰ [۳۳۵]: «ولی چه ‌فایده، آنجا کی جای پندگرفتن است.» خداوند می‌فرماید: دیگر نیازی به یادآوری نیست که فایده‌ای ندارد و وقت عمل تمام شده و وقت حساب است.

در آن روز فرشتگان دوزخ را که هفتاد هزار زمام دارد و همراه هر زمامی هفتاد هزار فرشته است با زنجیر کشیده و می‌آورند؛ جهنم نزدیک شده و گردنی از آتش از آن زبانه می‌کشد؛ جهنم مکان است و چرا خداوند فرموده است که آورده می‌شود؟ آیا مکان را می‌شود جابجا کرد؟ اینجا می‌خواهد این را بیان کند که جهنم بسیار مشتاق کسانی است که باید جهنمی شوند و لذا به استقبال آنها می‌آید و اگر بخواهند بگریزند جهنم آنها را دنبال می‌کند؛ در آن موقع انسان مهمل، مقصر، دوری جوینده از دعوت پیامبران و کافر به دیدار خدا و پاداش، در مقابل اعمالش به خود می‌آید، متذکر می‌شود و به یاد می‌آورد که چه کرده‌ است و در دنیا به کجا می‌رفته است؟ولی چه فایده؟ این یادکردن سودی برایش ندارد و دیگر زمان یادآوری و تذکر نیست! زمان جبران گذشته‌ها نیست! چون زمان آن گذشته است.

و اینجاست که با حالت ندامت و پشیمانی می‌گوید:

﴿يَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي قَدَّمۡتُ لِحَيَاتِي ٢٤ [۳۳۶].

«وی می‌گوید: «ای کاش [در دنیا] برای [این] زندگی‌ [ابدی اخروی که زندگی حقیقی است اعمال صالحی از] پیش فرستاده بودم»!

﴿قَدَّمۡتُ لِحَيَاتِي: «برای زندگانی خود ایمان و عمل صالح پیش می‌فرستادم.»

﴿لِحَيَاتِي: «زندگانی خود.» چرا که زندگی جاوید و باقی در آنجاست.

در آن روز سخت، درد شدید درونی به ظاهر و زبان انسان منتقل می‌شود و می‌گوید: کاش برای زندگانی این دنیای دیگر خیرات و حسنات و پس‌اندازی پیشاپیش خود می‌فرستادم و خود را آماده کرده بودم. همیشه می‌گوییم که باید یک چیزی برای روز مبادا پس‌انداز داشته باشیم اما نمی‌دانیم که منظور از روز مبادا چیست؟ آیا روزی که می‌میریم و به حضور خداوند می‌رویم، روز مبادا نیست؟ و آیا از این روز مباداتر بازهم وجود دارد؟ و آیا روز مبادا فقط این است که انسان تصادف کند و در بیمارستان بستری شود و چیزی برای درمانش داشته باشد؟ درحالی‌که به تعبیر قرآن روز مبادا روز حسرت‌خوردن است. ﴿وَأَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ [مریم: ۳۹]. روز مبادا روز حسرت‌خوردن و آه و ناله‌کردن است. روزی که: ﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨ [الشعراء: ۸۸] روزی که نه مال به داد انسان می‌رسد و نه فرزند. ﴿إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ ٨٩ [الشعراء: ۸۹] مگر اینکه انسان سلامت دل پیدا کرده باشد و دلش پر از ایمان شده باشد.

ولی آیا چنین آرزویی به او فایده‌ای خواهد رساند، به خدا نه ... نه .. خداوند متعال از شدت عذاب آن روز خبر می‌دهد و می‌فرماید:

﴿فَيَوۡمَئِذٖ لَّا يُعَذِّبُ عَذَابَهُۥٓ أَحَدٞ ٢٥.

«پس در آن روز، هیچ کس همانند عذاب او [= الله] عذاب نمی‌کند [چراکه عذاب او باقی و شدید است]».

﴿لَّا يُعَذِّبُ عَذَابَهُۥٓ أَحَدٞ: «هیچ کس مانند عذاب خدا، عذاب نمی‌دهد.»

در روز قیامت خداوند کافران را چنان عذابی می‌دهد که هیچ کس عذابی همچون عذاب خداوند به آنها نمی‌رساند.

﴿يَوۡمَئِذٖ: آن‌گاه که قیامت برپا شود و فرمان خدا جهت قضاوت و داوری فرا رسد و دوزخ حاضر گردد و آن‌گاه که انسان به خود آید و در آن روز نادم و پشیمان گردد و خداوند متعال به عذاب کافران، مشرکان، فاجران و فاسقان فرمان صادر کند و به فرمان خدا در سلسلۀ زنجیرهای اسارت، آنان را به شدت دربند می‌کشند و شدیدترین عذاب و شکنجه را به آنان می‌چشانند آن‌چنان عذاب و شکنجه‌ای که انسان در دنیا هنگامی که مسلمانان را در بند می‌کشیدند و عذاب می‌دادند، بخود ندیده و به ذهنش نیامده است آنجا بدان اشاره می‌کند و می‌فرماید: ﴿فَيَوۡمَئِذٖ لَّا يُعَذِّبُ [۳۳۷] عَذَابَهُۥٓ أَحَدٞ٢٥: عذاب هیچ‌کس در دنیا هراندازه شدید و سخت باشد، به عذاب خدا در قیامت نمی‌رسد.

﴿وَلَا يُوثِقُ وَثَاقَهُۥٓ أَحَدٞ ٢٦ [۳۳۸].

«و هیچ کس همچون بند کشیدن او [= الله] کسی را به بند نکشد».

و در آن روز هیچ‌کس در دنیا کسی را مانند خدا در قیامت به بند نمی‌کشد. و از عذاب خدا رها شدن و فرار کردن ممکن نیست و معنی ندارد. جهنمیان با زنجیرهای جهنّمی بسته شده و بر چهره‌های‌شان کشانده شده و در دوزخ می‌سوزند و این بدان سبب است که قیامت و عمل‌کردن برای آن‌را فراموش کردند.

این تصویری از عذاب الهی به دشمنانش از مشرکان و کافران به آیات و پیامبر و دیدارش می‌باشد.

در این دنیا به این طرف و آن طرف می‌رویم، به شکل‌های مختلف زد و بند می‌کنیم. اما در آنجا وقتی که قرآن می‌فرماید: ﴿فَأَخَذۡنَٰهُمۡ أَخۡذَ عَزِيزٖ مُّقۡتَدِرٍ ٤٢ [القمر: ۴۲]. یعنی وقتی که انسان‌های مجرم را می‌گیریم، آن‌چنان آنها را می‌گیریم که گرفتن ما در هر لحظه سفت‌تر و سخت‌تر می‌شود. ﴿فَأَخَذۡنَٰهُ أَخۡذٗا وَبِيلٗا ١٦ [المزمل:۱۶]. یعنی اخذ و گرفتنی که مرتب شدت پیدا می‌کند و فراری متصور نیست.

آرای علما در مورد آیات ۲۵ و ۲۶:

۱- در آن روز هیچ کس به جای تو عذاب نخواهد کشید.

۲- هیچ عذابی چون عذاب خداوند نیست که بالاترین و سخت‌ترین عذاب است و شبیه عذاب هیچ انسانی نیست.

۳- هیچ کس تحمل عذاب خداوند را ندارد.

حال بشنویم خطاب خداوند نسبت به ایمان‌داران و طاعت‌گزاران که دوستان خدایند آنانی که در دنیا ایمان آوردند و پرهیزگار شدند؛ به آنان می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨ فَٱدۡخُلِي فِي عِبَٰدِي ٢٩ وَٱدۡخُلِي جَنَّتِي٣٠ [الفجر: ۲۷-۳۰].

﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ [۳۳۹].

«[اما به مؤمن ندا می‌شود:] «ای روحِ آرام‌یافته [به ایمان و عمل صالح]»!

این آیه بشارت به مؤمنین است که ای انسان آسوده‌خاطر که به وعده و وعید پروردگار در کتابش و بر زبان پیامبرش ایمان آوردی و نفس خود را به تقوا و پارسایی عادت دادی و آن‌را از شرک و شر رهایی بخشیدی و با کوله‌باری از اندوخته‌ی طاعات و عبادات آرمیدی. در دنیا به حساب خود در روز حساب اطمینان داشتی و قدمی برخلاف فرمان خدا برنداشتی، درنتیجه امروز تو را روحی آسوده و تنی آسایش است.

اینجا حُسن ختام کلام است و به ما می‌گوید: سعی کنید که این نفس مطمئنه را به عنوان پس‌اندازی قبل از مرگ به دست آورید و حتماً هم به این جایگاه می‌توانید برسید. به این آرامش نفسی و رضایت و تسلیم اگر بخواهید می‌توانید برسید.

﴿ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨.

«به سوی پروردگارت بازگرد، درحالی‌که تو [از پاداشِ الله] خوشنودی و او از [اعمال] تو خشنود است».

و این خطاب به نفس‌های مطمئنه است، نفس‌هایی که با ایمان به آرامش نهایی رسیده‌اند. خشنود و خداپسند به‌سوی جوار پروردگارت و در منزل‌گاه کرامتش باز گرد. بروید به سمت آن خدای فریادرس و فرمانروایی که در دنیا برایش بندگی می‌کردید. درحالی‌که تو از کردۀ خود در جهان و از نعمت آخرت خوشنودی و خدا هم از تو خوشنود است.

انسان مؤمن وقتی روح از بدنش خارج می‌شود، راحت و آسان مانند رهاشدن قطره‌ای آب است و ملائک به او مژدۀ مرگ راحت و جای راحت را می‌دهند.

۱- روحت آسان و راحت از بدنت خارج می‌شود.

۲- جایت در بهشت است.

۳- هم خداوند از تو راضی است و هم تو از خداوند راضی هستی.

بعد از مقام رضا چه مقامی است؟ و آیا کار تمام می‌شود؟ خیر:

﴿فَٱدۡخُلِي فِي عِبَٰدِي ٢٩ [۳۴۰].

«پس در زمرۀ بندگان [خاصّ و صالح] من درآی»

مژده به مؤمنین به هنگام مرگ که تو از زمرۀ بندگان صالح هستی و نگران نباش. داخل شدن به صف بندگان باید مقدماتی داشته باشد که اگر انسان در این دنیا در صف بندگان بود، امید می‌رود که در آنجا هم در صف بندگان باشد. اما اگر در این دنیا گوشه‌گیری کرد و فکر کرد که کمال همین است و بس بسیار مشکل است که خداوند این افراد را در روز قیامت دعوت کند که وارد صف بندگان شود.

﴿وَٱدۡخُلِي جَنَّتِي ٣٠.

«و [همراه آنان] به بهشت من وارد شو [که برای آنها آماده کرده‌ام]».

﴿جَنَّتِي: بهشت من.

در روزی که دل‌ها در ترس حساب می‌گذرد و جان‌ها از بیم عقاب آرام ندارد، در چنان روزی ندای پروردگار به گوش آید و خطاب محبت‌آمیزش دل و جان او را بنوازد، بیا که درمیان بندگان خاص، تو را جای داده‌ام و فرود آی که بهشت برین جایگاه توست. بهشتی که از قبل خودش را برای پذیرایی و استقبال از تو آماده کرده است.

خدایا نفس ما را هم‌چون آن نفس مطمئنه با ایمان و اخلاص قرار ده [۳۴۱].

رهنمود آیات فوق:

۱- اثبات معاد به عرض شبه تفصیلی برای قیامت.

۲- بیان شدت حسرت و ندامت بندگان که در اطاعت خدا و پیامبرش کوتاهی و سرباز زده‌اند.

۳- بشارت به نفس آسوده خاطر و مطمئن به ایمان، یاد خدا و وعده و وعید ایشان هنگام مرگ و هنگام رستاخیز از قبر و هنگام توزیع نامه‌ی اعمال.

[۳۰۶] فجر: به معنی شکافتن چیزی است به شکلی وسیع؛ و به صبح فجر گفته شده به خاطر اینکه با آمدن خود پرده‌ی تاریک شب را می‌شکافد. فجور هم از ماده‌ی فجر است که به معنی شکافتن پوشش و محدوده‌ی دینداری است یا به تعبیری میدان عبودیت و بندگی را شکافتن و از قید بندگی خدا خارج شدن. [۳۰۷] لیال عشر: یعنی شب‌های ده‌گانه و به صیغه‌ی نکره آمده است. بعضی از مفسرین مدلول این شب‌ها را مشخص کرده‌اند، به معنی دهه‌ی اخیر ماه رمضان است و بعضی‌ها هم معتقد به دهه‌ی اول ماه ذی الحجه هستند و... [۳۰۸] روایت از مسلم و دیگران. [۳۰۹] شفع: به معنی پیوند‌دادن و ملحق‌ساختن چیزی به مثل و مانند خودش است. [۳۱۰] بخاطر اینکه شفع و وتر برای چیزهای فراوانی صلاحیت دارد، قرطبی شماری از آنان را بیان داشته است. از عمران ‌بن حصین روایت شده که پیامبر خدا ج فرمود: شفع و وتر احتمال دارد برای نماز باشد. و از ابن‌عباسب روایت شده که می‌گفته: شفع نماز صبح است و وتر نماز مغرب، نهایت چیزی که ما در اینجا می‌توانیم بگوییم این است که خداوند متعال به تمام مخلوقاتش قسم خورده؛ زیرا سوای خدای متعال هر چیزی یا جفت است و یا تاق. نافع و جمهور «وَتر» را با فتح واو خوانده ولی حفص آن‌را با کسر واو خوانده است. [۳۱۱] یَسّر: اصل آن سری- یسری است و در اصل «والیل اذا یسری» بوده است. اما به خاطر رعایت فواصل آیات «یای» آن افتاده و کسره به جای «یا» قرار گرفته است. به معنی در شب حرکت کرد. یسر یعنی حرکت می‌کند و اینجا منظور حرکت آرام شب به سمت روز است. [۳۱۲] بخاری (۱۰۷۷). نزول خداوند متعال معلوم است اما کیفیت آن مجهول است و اهل سنت به این صفات الهی بدون تعطیل، تمثیل، تشبیه و تکییف اعتقاد دارند. (مصحح) [۳۱۳] حِجّر: از ماده‌ی حَجَر است، به معنی سنگ، سنگ سفت و سخت. تحجیر هم یعنی سنگ چینی. محجور یعنی کسی که دور و برش سنگ‌چین شده است. کسی هم که عقلش مشکل پیدا می‌کند می‌گویند: محجور است یعنی حق تصرف در اموال خودش را ندارد. او را از تصرف در اموال ممنوع می‌کنند و به این حالت حِجر یا حَجر می‌گویند. در قرآن به عقل هم حجر گفته شده است، چون قوه‌ای است که انسان را از حرکت‌هایی که ظاهراً برایش ضرر دارد باز می‌دارد. [۳۱۴] یقیناً (همه) برانگیخته خواهید شد، آن‌گاه از آنچه می‌کردید به شما خبر خواهند داد و این (کار) بر الله آسان است». [۳۱۵] عماد: اصل آن از ماده‌ی عمد است به معنی قصد انجام کاری را کردن یا تکیه‌کردن به چیزی و یا کسی؛ و «إرم ذات العماد» بنای سنگی محکمی بوده که ساخته شده و بسیار به آن بنا افتخار می‌کردند. تعمد و عمد هم از عماد گرفته شده است، چون انسان به چیزی تکیه می‌کند، برای اینکه بتواند کاری انجام دهد. عمده یعنی هرچیزی که بتوان بر آن اعتماد کرد. [۳۱۶] مثل: اصل آن به معنی راست ایستادن است. تمثال یعنی چیزی که در جایی نصب شده و جلوی چشم است. فرق مثل و شبه این است که شبیه‌بودن چیزی به چیزی در باب کیفیت است. در کلمه‌ی مثل که در اینجا و جاهای دیگر هم آمده تمام معانی که گفتیم وجود دارد، هم از لحاظ کمی، کیفی و ذاتی. به همین دلیل است که وقتی خداوند در سوره‌ی شوری خودش را توصیف می‌کند می‌فرماید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ [الشوری: ۱۱]. بلاد: جمع بلد است، یعنی مکان محدودی که افرادی که با هم انس دارند، در آنجا جمع شده‌اند. بلدان هم جمع دیگر آن است. به جنگل هم بَلَد گفته می‌شود، به این اعتبار که حیواناتی که آنجا زندگی می‌کنند به نوعی با هم تجانس دارند. به قبرستان هم بلد گفته شده، چون جایگاه مرده‌ها است و به نوعی با هم انس و سازگاری دارند. [۳۱۷] ثمود: بر وزن فعول از ماده‌ی ثَمَدَ است، یعنی آب کمی که در جایی قرار گرفته و مانده است و نام قومی بوده که از لحاظ آب مشکل داشتند و قوم حضرت صالح بودند. جابوا: اصل آن از ماده‌ی جَوب است، به معنی قطع‌کردن و بریدن چیزی. پاسخ پرسش به این دلیل جواب گفته می‌شود، چون صحبت شخص در قالبِ سؤال تمام می‌شود و به وسیله‌ی جواب کلام قبلی بریده می‌شود. واد: از ماده‌ی ودی است، وادی به جایی گفته می‌شود که در آن آب جاری باشد و شکاف میان دو کوه که همان دره است، به عربی وادی گفته می‌شود. [۳۱۸] مسلم (۵۲۹۳) [۳۱۹] جایز است که مراد از موصول‌ الذین، عاد، ارم، ثمود و فرعون باشد. ولی بهتر است عاید به فرعون باشد اگرچه همه در شهرها به ظلم و طغیان می‌پرداختند و شرک و فساد را ترویج می‌دادند. [۳۲۰] فساد: به معنی خروج از حد اعتدال است و دچار تفریط و افراط‌شدن در کاری؛ و ضد آن می‌شود صلاح یعنی به حالت اعتدال رسیدن؛ و نکته‌ی زیبایی که اینجا است، این است که اگر بخواهیم فلسفه‌ی تشریع تمام تکالیف را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن کلمه می‌تواند عدالت باشد. یعنی رسیدن به حالت تعادل شخصیتی، رهایی یافتن از افراط و تفریط؛ و اگر انسان به این حالت تعادل برسد، اهل صلاح شده و اگر از تعادل خارج شود اهل فساد می‌شود. [۳۲۱] سوط: به معنی شلاقی که از چند تار و لایه بافته شده باشد و وقتی که از آن استفاده می‌شود، درد شدیدی را ایجاد می‌کند و به آن سوط گفته می‌شود. [۳۲۲] مِرصاد: از ماده‌ی رَصَد است، یعنی آماده‌شدن برای مراقبت و نگهداری. رصدخانه جایی است که به نظاره‌ی ستاره‌ها و اجرام آسمانی می‌پردازند و مِرصاد هم به معنی محل و مکان کمین و رصد است و یا کمین‌گاه. [۳۲۳] ابتلا: از ماده‌ی بلا است و بلا به معنی آزمایش فرساینده است. در کنار بلا فتنه را داریم که آزمایشی است گدازنده. گدازنده بودن فتنه به خاطر این است که اصیل را از غیر اصیل جدا می‌کند. درست را از نادرست و صادق را از کاذب جدا می‌کند. یک مرتبه پایین‌تر از فتنه بلا است و تنها تفاوتی که بلا با فتنه دارد، در این است که بلا یک آزمایش فرسایی است، یعنی دوام دارد. اما فتنه آزمایش جداکننده است. خداوند برای تربیت شخصیت بندگانش هم بلا تجویز کرده است و هم فتنه. آزمایش‌ها در ابتلا بلا هستند و:

هرکه در این دیر مقربتر است
جام بلا بیشترش می‌دهند

وقتی که پخته شد، در آن صورت در مرحله فتنه موفق عمل خواهد کرد، اما اگر در بلاها کم آورد، در فتنه هم مشکل خواهد داشت. امتحان هم از ماده‌ی محنت است و در محنت و رنج هم چهره‌های واقعی خودشان را بیشتر نشان می‌دهند، خداوند حضرت ابراهیم÷ را مورد ابتلا قرار می‌دهد. ﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّ به یاد آور زمانی که رب ابراهیم او را با کلماتی مورد ابتلا قرار داد. همین کلمات بیان می‌کند که ابتلا یک آزمایش دوام‌دار است و چون حضرت ابراهیم از این بلاها از قبیل دعوت‌کردن پدرش به توحید، دعوت‌کردن بت‌پرستان و نمرود و به آتش‌انداختنش و فرمان سر بریدن پسرش و... موفق بیرون‌آمدن از امتحانات، آن زمان خداوند او را امام قرار داد و از همین جا می‌توان نتیجه گرفت که امام‌شدن به استناد این آیات امری اکتسابی محض است و ما نمی‌توانیم کسی را امام کنیم، مگر اینکه خودش زحمت بکشد و از انواع آزمایش‌ها سربلند خارج شود. خداوند در رابطه با ابراهیم همین کار را می‌کند و بعد از موفقیت در آزمایشات مختلف به او می‌گوید: ﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا [البقرة ۱۲۴] و چون در امتحانات موفق شدی، پس تو لیاقت آن‌را داری که امام باشی. و بعد از این ابراهیم از خداوند سؤال می‌کند که بعد از من این امامت ارث کیست؟ ﴿قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِيۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ ١٢٤ [البقرة: ۱۲۴] هر کسی که ظالم باشد، عهد من در زمینه‌ی امامت شامل حال او نخواهد شد و این از منظر قرآن کاملاً روشن و واضح است و هیچ نیازی به استدلال‌های تاریخی هم ندارد و خداوند به همه‌ی بندگانش این استعداد بالقوه را داده است که از او بخواهند که آنها را امام متقین بگرداند و اگر انتصابی باشد، در آن صورت انسان‌ها حق نداشتند که دعا کنند و این که ﴿وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا ٧٤ [الفرقان: ۷۴] بر زبان متقین و عبادالرحمن جاری است، بعد از طی‌کردن بلاها است که اجازه دارند این دعا را بر زبان جاری کنند؛ بلا کدام است؟ اینکه شب را قیام کنند، اینکه اهل تواضع باشند. ﴿ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ [الفرقان: ۶۳]. اینکه از آتش جهنم به خداوند پناه برند. اینکه اهل ترس، شرک، بی‌عفتی و... نباشند. اینکه اهل توبه باشند که هرکدام از اینها خودش بلایی است و در نتیجه می‌رسد به مرحله‌ای که اهل شهادت و تلاوت آیات و... باشد و آن وقت بگوید: ﴿رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّيَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡيُنٖ [الفرقان:۷۴] و واقعیت کار این است که اگر می‌خواهیم امام متقین شویم، باید بسترها را فراهم کنیم. پدر و مادرها قبل از اینکه بخواهند بچه‌های خوب و صالحی داشته باشند، باید خودشان صالح باشند. [۳۲۴] رزق: به عطا و بخششی گفته می‌شود که جاری است؛ چه دنیوی و چه اخروی. به کلمه‌ی سهم و نصیب هم اطلاق شده است. رازق یکی از اسماء حسنای خداوند است که رازق‌بودن به معنی خالقِ رزق و بخشنده‌ی آن و زمینه‌ساز آن است. پس وقتی معنی رازق را برای غیر خدا به کار می‌بریم، طبیعتاً غیر خدا خالقِ رزق نیست، بلکه فقط کاسب رزق است، یعنی از آن اسباب و مسبباتی که خداوند برای تهیه رزق فراهم کرده است، استفاده می‌کند و به رزق خداوند دست می‌یابد. انسان هم به این معنی که سبب وصول رزق و تحصیل رزق می‌شود به او گفته می‌شود رازق. اما رزاق فقط بر خداوند اطلاق می‌شود و کسی غیر از خداوند رزاق نیست. أهانن: از ماده‌ی هُون است، به معنی ذلت و خواری و خفت است و اهانت را به توهین و تحقیر هم معنی کرده‌اند. وَهنَ وَهَونَ از لحاظ ریشه‌ای همان معنی ضعف، پستی و ذلت را می‌رساند. [۳۲۵] نافع «اکرمینی و اهاننی را با یاء ساکنه در وقف خوانده و در وقف آن‌را حذف کرده ولی حفص هم در وصل و هم وقف آن‌را بدون یاء خوانده. نوشتن یاء جدا از نون اشاره است به اینکه آن یاء در وقف حذف می‌شود. [۳۲۶] حرف توبیخ و منع است نسبت به انسانی که می‌گوید: خدا مرا گرامی داشت و مرا خوار کرد، زیرا این گفته باطلی است و دلیلی بر اکرام و یا اهانت او وجود ندارد، علت اکرام آزمایش است که آیا خدا را شاکر است یا کافر؛ و تضییق و کاستن روزی باز برای آزمایش است که آیا آن بنده صابر است و یا جازع و نافرمان است ولی عبد کافر جاهل چنان می‌پندارد که اکرام مربوط به شخص مکرم است و اهانت هم هم‌چنین!!. [۳۲۷] تحاضون: از ماده‌ی حض به معنی تحریض و تشویق‌کردن کسی برای انجام کاری و اینجا هم در باب تفاعل به کار رفته است. [۳۲۸] تراث: اصل آن وراث است و از ماده‌ی ارث می‌باشد. لما: اصل آن لم به معنی جمع‌کردن چیزی و متراکم‌کردن آن است. لم در قرآن به معنی تراکم معصیت و یا نزدیک‌شدن به معصیت. و در لغت به گناهی گفته شده که انسان بر انجام آن اصرار بورزد. [۳۲۹] به شدت جمع‌آوری نمودن «لعمت الطعام الـمّه» : وقتی آن‌را جمع کنم و بخورم. [۳۳۰] جم: از ماده‌ی جمت الماء یعنی جمع‌شدن آب در جایی. یعنی مال بسیار، چه حلال و چه حرام زیرا جمّ به معنی کثیر و فراوانی است. [۳۳۱] دک: به زمینی گفته می‌شود که خاکش نرم و درشت است و دکان هم از همین ریشه گرفته شده است و به مکانی گفته شده که خاکش نرم بوده و آمادگی آن‌را داشته که تخریبش کنند و دوباره بسازند. ﴿دُكَّتِ ٱلۡأَرۡضُ یعنی شکستن و جدا شدن اجزای آن. [۳۳۲] صف: یعنی قراردادن دو یا چند چیز در یک خط و ردیف؛ و به درختانی هم که در یک مسیر مستقیم قرار گرفته باشند، صف گفته می‌شود. صافات هم وصف فرشتگان در قرآن است. [۳۳۳] ملک، اسم جنس است منظور فرشتگان است، ﴿صَفّٗا صَفّٗا یعنی صفت پشت صف در پشت فرمان می‌ایستند. [۳۳۴] و پروردگارت (برای دادرسی) بیاید. صفاتی مانند: دست، پا، استوی، آمدن و... برای الله متعال در آیات و احادیث ثابت است؛ ما نیز این صفات را ثابت دانسته و بدون تأویل، تشبیه، تعطیل و تکییف بیان می‌کنیم. (مصحح). [۳۳۵] ﴿وَأَنَّىٰ اسم استفهام به معنی «اين له الذكري» است و استفهام انکاری همراه با نفی است که تقدیر آن «وأين له نفعُ الِّذكري». [۳۳۶] حیات: معانی و مظاهر مختلفی دارد. یک معنی آن همان روزی رشدکننده در نبات و حیوان است. معنی دیگر آن، نیروی احساس است و در قرآن به قوه‌ی عاقله هم حیات اطلاق شده است، در ضمن به معنی از بین‌رفتن غم و اندوه هم به کار رفته است، همچنین در قرآن به معنی حیات اخروی و برای خداوند هم به کار رفته است. کلمه‌ی حیاء هم از حیات گرفته شده است و حیاء به معنی نیرویی است که نفس را از ارتکاب به فواحش و قبایح کنترل می‌کند. [۳۳۷] جائز است که بازگشت کلام به انسان کافر باشد و معنای آن چنین است: «انه یعذب عذاباً لايعذبه أحد غيره ويوثق وثاقاً لايوثقه غيره من ‌الـموثقين». [۳۳۸] یوثق: از ماده‌ی وَثِقَ است. و وثق یعنی محکم شد و قوت یافت. وِثاق و وَثاق به معنی چیزی است که به بالاترین درجه‌ی قوت خود رسیده است. میثاق هم از همین ریشه است که به پیمان محکم اطلاق می‌شود. [۳۳۹] مطمئنه: از ماده‌ی طَمن است به معنی آرامش. طمأنینه و اطمینان هم از همین ریشه گرفته شده است و به سکون و آرامشی گفته می‌شود که بعد از ناراحتی و پریشانی درونی به وجود آید و ادای تکالیف و عبادات است که انسان را به اطمینان می‌رساند. [۳۴۰] فادخلی: از ماده‌ی دُخول و ضد خروج است. هم برای داخل‌شدن به مکان و هم برای داخل شدن به زمان به کار می‌رود و هم برای داخل‌شدن به اعمال. عبادی: از ماده‌ی عبودیت و عبادت است. بعضی از علمای لغت معتقدند که معنی عبودیت بیشتر از عبادت است و اوج عبادت را عبودیت می‌گویند. عبادت و عبودیت دو شکل دارد، حالت اولش عبادت تسخیری است که خداوند تمام مخلوقات را طوری آفریده که در مسیری حرکت کنند که خداوند برای‌شان تعیین کرده است و عبادت دیگری هم داریم که عبادت تشریعی یا اختیاری است که مخصوص کسانی است که اهل علم و اراده هستند. عبادت تسخیری هیچ فضیلتی را برای انسان به دنبال ندارد. عبادتی که ارزشمند و دارای فضیلت است و پاداش به دنبال دارد، عبادت اختیاری است. [۳۴۱] ابن‌کثیر هنگام تفسیر این آیه، دعای زیر را بیان نموده است: «اللهم إنّي أسألك نفساً بِكَ مُطْمئنّنه تُؤمِنُ بِلِقائِكَ و تَرْضي بِقَضائِكَ وَتَقنَعُ بِعطائِكَ».